منابع فقه شيعه جلد 24

مشخصات كتاب

سرشناسه : بروجردی، حسین، 1253 - 1340.

عنوان قراردادی : جامع احادیث الشیعه .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور : منابع فقه شیعه: ترجمه جامع احادیث الشیعه حضرت آیه الله العظمی سید حسین بروجردی رحمه الله جلد 24 معاملات (2) عاریه ،اجاره ،جعاله... چ/ مترجمان احمد اسماعیل تبار، احمدرضا حسینی، محمدحسین مهوری.

مشخصات نشر : تهران: فرهنگ سبز ، 1388.

مشخصات ظاهری : 955 ص.

شابک : دوره: 978-964-9906-45-4 ؛ 150000ریال: 978-964-9906-63-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : ص.ع. لاتینی شده: .... Sources of shi'ite jurisprudence

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 14

موضوع : احادیث احکام

موضوع : معاملات (فقه) -- احادیث

شناسه افزوده : اسماعیل تبار، احمد، 1343 -، مترجم

شناسه افزوده : حسینی، احمدرضا، 1342 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهوری، محمدحسین، 1340 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP136/9 /ب4ج2042117 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1795110

جلد بيست و چهار

اشاره

قال رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله:

«إنّى تٰارِكٌ فيٖكُمُ الثَّقَلَيْن كِتٰابَ اللّٰهِ وَعِتْرَتىٖ أهْلَ بَيْتىٖ.»

اصول كافى، شيخ كلينى (متوفى 329 ق)؛ 1/ 294

مسند احمد بن حنبل (متوفى 241 ق)؛ 3/ 14، 4/ 366- 367

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 5

[پيشگفتارها]

سخن ناشر

نشر فرهنگ جهت باورسازى مردم در جوامع انسانى ضرورت انكارناپذيرى دارد. سيّال بودن فهم انسان همواره در جريان تاريخ، همراه با تكميل معارف قديمى و فرا گرفتن مفاهيم جديد جارى است و هرگز معارف انسانى و دستاوردهاى نوين آن در حوزۀ علوم رياضى، تجربى و علوم انسانى متوقف نيست. مهم ترين بخش معارف انسان ها به مفاهيم بايدها و نبايدها برمى گردد، مفاهيمى كه اعتبارى هستند و به اعتبار كنندۀ اين مفاهيم بستگى دارند. مسلمانان بايدها ونبايدها را به كلام خداى بزرگ و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او مربوط مى دانند و شيعيان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را خاندان معصوم عليهم السلام آن فرستادۀ الهى مى دانند.

انتشارات فرهنگ سبز سعى دارد با ترجمۀ كلام امامان شيعه كه جانشينان معصوم آن رسول الهى هستند، قدمى در جهت نشر فرهنگ اسلام بر پايۀ انديشه هاى اهل بيت عليهم السلام بردارد. تبليغ و ترويج فرهنگ اسلام از طريق نشر آموزه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به منظور مواد انديشه و تحليل فكرى مردم از وظايف انتشارات است. اميد آن كه نشر فرهنگ سبز در انجام اين وظيفه موفق و مقبول باشد. در پايان از دست اندركاران نشر فرهنگ سبز آقايان حاج هرمز شجاعى مهر و حاج محمدرضا دارابى و برادران احمد و مهدى اسماعيل تبار نهايت سپاس و امتنان

را داريم. باشد كه خداوند بزرگ به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش جزاى خير در دنيا و آخرت به آنها عنايت فرمايد.

انتشارات فرهنگ سبز

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 6

اعداد و نشانه هاى اختصارى

كا الكافى

فقيه من لايحضره الفقيه

يب التهذيب

صا الاستبصار

ئل وسائل الشيعه

ك مستدرك الوسائل

الدعائم دعائم الاسلام

المعانى معانى الاخبار

البصائر بصائر الدرجات

م مترجم

خ نسخه (كتاب) خطى

ظ ظاهراً

مجمع مجمع البيان

آت مرآت العقول

خ ل نسخه بدل

ط طبع

ج جلد

ن نگاه كنيد- علامتى است كه بعد از حديثى كه نياز به توضيح دارد گذاشته مى شود.

معلق- الى هنا حذف آن قسمت از سند لاحق كه با حديث سابق مشترك است.

بهذا الاسنادعدم تكرار سند روايت لاحق در صورتى كه با روايت سابق بطور كلى يا در صدر سند مشترك باشد

صحَّ صحيح است

47241 شماره تعداد احاديث روايت شده از جلد اول

(1) شماره مربوط به روايت هر باب

1 شماره مربوط به تعداد روايات در اين جلد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 7

مقدمه [ى مترجم احمد اسماعيل تبار]

اشاره

بعد از شناخت كسب هاى حرام در جلد 22 مكاسب محرمه و شناخت قرارداد و عقد بيع و شمارى از عقود و اسباب تملك در جلد 23 به ادامه فصول مباحث معاملات در جلد 24 منابع فقه شيعه مى رسيم. در جلد 24، شمار ديگرى از عقود معين و اسباب تملك و تعهد مانند عاريه، اجاره، جعاله، وكالت و ... غصب، شفعه، وقف و صدقات و ...، اقرار و ايمان و نذر و عهد مورد مطالعه قرار مى گيرد بنابراين كليه مباحث حقوق مدنى در جلدهاى 23 و 24 و مباحث فقهى نكاح و خانواده در جلدهاى 25 و 26 و 27 و مباحث خوردنى ها و نوشيدنى هاى حلال و حرام در جلد 28 و مباحث ارث در جلد 29 تقديم دانش پژوهان محترم مى شود.

تعهدى عبادى و غير عبادى

شمارى از تعهدها قصد قربت الهى نياز ندارند بلكه حسب تحقق اسباب آنها تعهد برعهده شخص قرار مى گيرد تعهد ناشى از اجاره، غصب، شفعه، هبه، وصيت، سبق و رمايه و ...

نيازى به قصد قربت الهى ندارد و چنين تعهدى جنبه عبادى ندارد بلكه فيمابين دو طرف متعهد و متعهدله منعقد مى گردد اما برخى از تعهدها كه از نذر و عهد و صدقات تحقق پيدا مى كنند بايد همراه با قصد قربت الهى و نيت و اراده براى خدا بودن باشد در غير اين صورت اسباب تعهد عبادى تحقق پيدا نمى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 8

ادله اثبات دعوى و جرم

اقرار مدعى عليه و متهم به ارتكاب جرم سبب اثبات ادعاى مدعى و جرم متهم مى شود.

منابع فقه شيعه نحوه پذيرش ادله اثبات دعوى و جرم را مطابق سنت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بيان مى كند كه پايه و اساس رسيدگى قضائى در كتاب قضاء و ابواب حدود و تعزيرات و قصاص و ديات و بطور كلى پرونده هاى حقوقى و جزائى است.

اقرار و قسم دو دليل مهم در رسيدگى قضائى فقهى نسبت به پرونده هاى حقوقى و كيفرى است كه در پايان جلد 24 منابع فقه شيعه بدان پرداخته شده است.

ورزش و فقه

شايد بسيارى از مردم مايلند كه بدانند وجود مقدس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مسابقه اسب دوانى و شترسوارى شركت مى جست و حتى در بعضى از موارد فرماندهان ايشان در مسابقه پيروز مى شدند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله با گشاده روئى از مسابقه و پيروز شدن ديگران استقبال مى فرمودند. برد و باخت در ساير مسابقات جايز نيست اما مسابقه سواركارى با اسب و شتر و همچنين در مسابقه تيراندازى كه از گرايش هاى شاخص ورزشى در عصر كنونى است بلا اشكال است. فقه اسلام نشاط و تحرك را براى جامعه به ويژه جوانان مى خواهد تا روح سستى و خمودى بر جامعه مستولى نشود و اين مباحث را در فصل سبق و رمايه مورد مطالعه قرار دهيد.

آشنايى با منابع جلد 24
اشاره

جلد 24 منابع فقه شيعه از مجموعه آثار قرآنى و حديثى از قرن اول هجرى به بعد تدوين شده است كه آشنايى مختصر با شرح حال نويسندگان آن ذخاير گرانقدر، ضرورى است.

فقه شيعه از كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از طريق اسناد معتبر، به ويژه بيان هاى نورانى اهل بيت عليهم السلام نقل شده است، رشد يافته است كه همراه با تحليل ها و تعريف هاى عرفى به عنوان علمى مستقل در كنار گرايش حديث و تفسير مطرح شده است. منابع و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 9

مآخذ جامع احاديث الشيعه جلد 24 به شرح موارد ذيل است:

قرن اول

1- قرآن كريم

قرن دوم

2- فقه الرضا. منسوب به امام رضا عليه السلام. (؟-؟)

قرن سوم

3- المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقى. (؟- 274 يا 280 ق)

4- الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى. (؟- 283 ق)

5- النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى. (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

قرن چهارم

6- تفسير العياشى. محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى. (؟- حدود 320 ق)

7- تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى. (؟- 329 ق)

8- الكافى. محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. (؟- 329 ق)

9- رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشّى. (؟- حدود 340 ق)

10- اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

11- دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى. (259- 363 ق)

12- من لايحضره الفقيه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

13- عيون اخبارالرضا. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

14- المقنع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

15- الامالى. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

16- الخصال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

17- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

18- علل الشرائع. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 10

19- معانى الاخبار. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

20- الهداية. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

21- فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

22- كمال الدين و تمام النعمة. شيخ صدوق. (306 يا 307- 381 ق)

23- قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى. (؟-؟)

24- تحف العقول. ابن شعبه. (؟-؟)

25- الجعفريات. محمد بن محمد اشعث. (؟-؟)

26- التفسير. فرات بن ابراهيم كوفى. (؟-؟)

قرن پنجم

27- نهج البلاغه. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

28- المجازات النبوية. سيد رضى محمد بن حسين موسوى. (359- 406 ق)

29- الامالى. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

30- الارشاد. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

31- المقنعة. محمد بن محمد بن نعمان مفيد. (336- 413 ق)

32- الاختصاص. محمد بن محمد بن نعمان مفيد.

(336- 413 ق)

33- رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى. (355- 436 ق)

34- تهذيب الاحكام. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

35- الاستبصار. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

36- الامالى. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

37- الغيبة. شيخ طوسى. (385- 460 ق)

قرن ششم

38- مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى. (حدود 469- 548 ق)

39- مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى. (؟- 548 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 11

40- غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى. (510- 550 ق)

41- الدعوات. سيد فضل الله راوندى. (؟- 570 ق)

42- مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهرآشوب. (489- 588 ق)

43- السرائر. محمد بن ادريس. (543- 598 ق)

44- الاحتجاج. احمد بن على طبرسى. (؟-؟)

45- جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى. (؟-؟)

قرن هفتم

46- مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى. (اوايل قرن هفتم)

47- تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس. (؟- 605 ق)

48- كشف الغمة. على بن عيسى اربلى. (؟- 693 ق)

49- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى. عمادالدين طبرى. (؟- زنده در 698 ق)

قرن نهم

50- عدة الداعى و نجاح الساعى. ابن فهد حلى. (757- 841 ق)

قرن دهم

51- عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى. (حدود 840- زنده در 902 ق)

قرن دوازدهم

52- وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. شيخ حر عاملى. (1033- 1104 ق)

53- بحارالانوار. محمدباقر مجلسى. (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

54- مستدرك الوسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى. (1254- 1320 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 12

آشنايى با مولفان منابع جامع احاديث شيعه جلد 24
اشاره

آشنايى با مؤلفان و تدوين كنندگان منابع فقه شيعه به لحاظ اهميت روايى آن منابع ضرورى است. شناخت كامل نويسندگان و شرح حال راويان روايات كه ميزان اعتبار توثيق سند كتاب و روايت را تأييد مى كند، در اين مختصر نمى گنجد اما به طور اجمال و به قدر امكان با مؤلفان منابع دست اول فقه شيعه از قرن سوم تا قرن چهاردهم هجرى آشنا مى شويم.

قرن سوم
1- برقى (؟- 274 يا 280 ق)

ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على. عالم و محدث شيعه، اصالتاً كوفى بود و نياكانش در آن ديار زندگى مى كردند و چون يوسف بن على- والى عراق- محمد بن على جد اعلاى برقى را كه از هواداران زيد بن على بن حسين عليه السلام بود، دستگير و به شهادت رساند، به ناچار عبدالرحمن و پسرش خالد به ايران گريختند و در برقه رود قم (ظاهرا رودخانه بيرقون) جايگير شدند.

از زادروز وى اطلاعى در دست نيست اما احتمالا در قم زاده شده است. وى عصر چند تن از ائمۀ اطهار عليهم السلام را درك كرده و از ايشان حديث آورده است.

شيخ طوسى وى را در شمار ياران امام جواد و هادى عليهما السلام قرار داده؛ بنابراين مى توان گفت نخستين استادان وى، ايشان بودند.

چون از احاديث مرسل و ضعيف روايت مى كرد، چندى مورد طعن فقها قرار گرفت كه يكى از آنها شيخ، رييس و فقيه قم احمد بن عيسى بود كه وى را از قم راند و پس از مدتى پشيمان شد و پوزش خواست و وى را بازگرداند.

شاگردانى كه در محضرش بودند: محمد بن حسن صفار، على بن حسين سعدآبادى، محمد بن جعفر بن بطه، على بن

ابراهيم قمى، سعد بن عبدالله اشعرى و ...

وى تأليفات بسيارى داشته كه بيشتر آنها را نيز به المحاسن نامگذارى مى كرده و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 13

در حقيقت مجموعه اى از علوم قرآنى، حديث و فقه بوده و گزاف نيست كه آن را دايرة المعارف بدانيم كه تنها يك سوم آن باقى مانده است.

برقى در قم درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المحاسن

2- الرجال

2- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 283 ق)

ابو اسحاق ابراهيم ثقفى كوفى اصفهانى از شيعيان عالم و صاحب تأليف قرن سوم هجرى است. ابوالفرج محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم در كتاب الفهرست او را از ثقات علما و مصنفين معرفى كرده است.

شيخ طوسى در كتاب الفهرست، اصل او را كوفى دانسته و براى او مصنفات زيادى نقل كرده است. ابراهيم ثقفى از احفاد سعيد بن مسعود، عموى مختار ثقفى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام او را والى مدائن كرده بود و در زمان امام حسن عليه السلام نيز والى بود.

هنگامى كه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداين امام حسن عليه السلام را زخمى كرد، امام عليه السلام بر سعيد بن مسعود وارد شد و او طبيب آورد تا زخم امام عليه السلام را مداوا كند.

از تأليفات وى:

1- المغازى

2- الغارات

3- المعرفه

4- الجامع الكبير فى الفقه

3- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

ابوجعفر احمد بن محمد بن عيسى بن عبدالله اشعرى قمى. از راويان بزرگ شيعه در قرن سوم هجرى و از ياران ائمه مى باشد. او در شهر قم به دنيا آمد. از نوجوانى زيرنظر پدر خود محمد بن عيسى اشعرى به فراگيرى علوم و معارف اسلامى پرداخت. او خدمت امام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 14

رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام نيز رسيده بود و روايات فراوانى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل كرده است. شيخ طوسى وى را محدثى ثقه ناميده است. از جمله شاگردان وى مى توان به محمد بن حسن صفار، سعد بن عبدالله، على بن ابراهيم، داود بن كوره، احمد بن ادريس، محمد بن حسن بن وليد و ... اشاره كرد.

از تاريخ وفات وى دقيقاً اطلاعى

در دست نيست ليكن ايشان در سال 274 ه. ق در قيد حيات بوده اند.

از تأليفات وى:

1- النوادر

2- التوحيد

3- فضل النبى

4- المتعه

5- الناسخ و المنسوخ

6- طب الكبير

7- طب الصغير

8- المكاسب

9- الاظله و ...

قرن چهارم
4- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

ابونصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلَمى سمرقندى كوفى معروف به عياشى، از بزرگان فقهاى شيعۀ اماميه و نظريه پردازان انديشور اسلامى. يگانۀ روزگار خود در علوم گوناگون، فاضل، مفسر، محدث و اديب بود.

وى در 260 ق به عراق وارد شد و در آغاز از اهل سنت بود اما با مطالعۀ دقيق بر فقه جعفرى به تشيع روى آورد و از سرآمدان روزگار خود شد و تمام دارايى خود را صرف و وقف تشيع كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 15

محمد على مدرس تبريزى صاحب ريحانة الادب درباره وى مى گويد: «عياشى در علم، فضل، ادب، تبحر و تنوع علمى، يكتاى زمان خود بوده است.»

عياشى همدورۀ شيخ كلينى بود. بيش از 200 جلد كتاب از وى به يادگار مانده است.

در رجال، تفسير، طب، نجوم، قيافه شناسى و ... دست داشت و كتاب نگاشت. تلاش وى به حدى بود كه گروهى وى را استاد كلينى، عالم بزرگ شيعه دانسته اند. كشىّ از شاگردان وى بود. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- كتاب التفسير

2- كتاب معاريض الشعر

3- الدعوات

4- كتاب محاسن الاخلاق

5- الانبياء و الائمه عليهم السلام و ...

5- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

شيخ ابوالحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى مشهور به شيخ اقدم از بزرگان و موثقين حديث و فقه، از مفسران بزرگ شيعه در قرن سوم و چهارم هجرى. او فرزند ابراهيم بن هاشم قمى از علما و مشايخ بزرگ شيعه است و زمان دو امام معصوم (امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام) را درك كرده است. وى تا سال 307 قمرى زنده بود. محمد بن يعقوب كلينى از على بن

ابراهيم روايت كرده است. وى اولين كسى است كه احاديث كوفيين را در قم رواج داد. او در اواسط عمر و يا به نقل بعضى ها در اواخر عمر نابينا شد.

از تأليفات وى:

1- التفسير

2- الناسخ و المنسوخ

3- قرب الاسناد

4- الشرائع

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 16

5- الحيض

6- التوحيد و الشرك

7- المغازى

8- الانبياء و ...

6- شيخ كلينى (؟- 329 ق)

ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى. فقيه، محدث بزرگ شيعه، يكى از مؤلّفان كتب اربعه.

وى در دهى از كلين (فشافويه) در 38 كيلومترى رى و در خانه اى روشن به نور محبت و معرفت اهل بيت عليهم السلام زاده شد. پدر وى يعقوب بن اسحاق، آموزش فرزند خود كلينى را از همان دوران كودكى برعهده گرفت و به علم و عمل آراست. آرامگاه پدر وى در روستاى كلين- نزديك حسن آباد شهررى- مدتهاست كه زيارتگاه شيعيان است.

دايى وى علّان كه خود محدث و دانشمند بزرگى بود، پس از پدر استادى كلينى را بر عهده گرفت و در تربيت وى نقش بسزايى داشت. علّان در سفر حج و در راه زيارت خانۀ خدا به شهادت رسيد. پس از گذراندن نوجوانى، كلينى براى كسب دانش به رى رهسپار شد و آنجا با انديشه ها و نظرات فرقه هايى چون اسماعيليه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شيعى مستقيما آشنا شد. در آنجا بود كه ضمن تحصيل پى برد حركت هايى، تشيع را از مسير خود منحرف كرده و درمان آن را بازگشت به فرموده هاى مبارك اهل بيت عليهم السلام دانست. اين شروعى بود براى ثبت و ضبط احاديث حضرات معصومين عليهم السلام كه در اين راستا ابوالحسن محمد بن اسدى

كوفى نخستين استاد او در فراگيرى احاديث بود.

دورۀ كلينى را بايد «دورۀ حديث» ناميد؛ زيرا آغازگر جنبشى براى يافتن، شنيدن و نگاشتن احاديث و روايات شده بود.

وى براى گردآورى احاديث و روايات به قم رهسپار شد و در محضر استاد بافضل و دانش احمد بن محمد بن عيسى اشعرى و پس از آن شاگرد امام حسن عسكرى عليه السلام، احمد بن ادريس قمى معروف به «معلم» شاگردى كرد و استاد گرانقدر عبدالله بن جعفر

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 17

حميرى صاحب قرب الاسناد را نيز درك كرد و بهره برد و از آنجا به كوفه رفت و آنجا نيز به كسب دانش پرداخت.

وى در امانت، عدالت، تقوا، فضيلت و حفظ و ضبط احاديث آنچنان سرآمد روزگار خود شد كه شيعه و سنى در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند و به اندازه اى مورد وثوق هر دو مذهب بود كه «ثقة الاسلام» و «شيخ المشايخ» لقب گرفت.

كلينى نخستين محدثى است كه در ميان اماميه به گردآورى و نظم و ترتيب احاديث شيعه پرداخت. پيش از اقدام وى، تنها اصول اربعمأه وجود داشت و شيعه بدان ها رجوع مى كردند كه با اثر خود، كافى (اصول، فروع و روضه)، نقش و ردپاى شيعه را زيباتر و استوارتر كرد.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، ابن ابى رافع، احمد بن احمد كاتب كوفى، جعفر بن محمد قولويه قمى، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن زينب و ... بودند.

وى در سال «تناثر نجوم» سالى كه ستارگان فرو ريخت، درگذشت. دانشمند نامى بغداد ابوقيراط بر جنازۀ اين محدث بزرگ شيعه نماز گزارد و در «باب كوفۀ» بغداد به خاك سپرده شد.

از

تأليفات وى:

1- كافى (اولين كتاب از كتب اربعه شيعه)

2- كتاب رجال

3- رد بر قرامطه

4- رسائل ائمه عليهم السلام

5- تعبير الرؤيا (تفسيرالرؤيا)

7- كشىّ (؟- حدود 340 ق)

ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشىّ، فقيه، رجالى و عالم بزرگ شيعه.

انتساب كشىّ به منطقۀ «كش» از نواحى سمرقند برمى گردد. نجاشى وى را ثقه و مورد اعتماد مى داند و مى گويد: «از ضعفا بسيار روايت كرده است.» وى از ملازمان عياشى بود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 18

در خانۀ عياشى كه كشتزار اهل دانش بود، فارغ التحصيل شد. كشىّ، آگاه به اخبار و رجال و بسيار گرانمايه و از دوستان صميمى شيخ كلينى بود و تقريبا استادان و شاگردان آن دو بزرگوار يكى بودند.

اساتيد وى محمد بن مسعود عياشى سمرقندى، محمد بن قولويه قمى، ابواسحاق ابراهيم بن نصير كشى (برادرش) و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى آموختند، جعفر بن محمد بن قولويه قمى صاحب كتاب كامل الزيارات، هارون بن موسى تلعكبرى، ابواحمد حيدر بن محمد بن نعيم سمرقندى بودند.

از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

از تأليفات وى:

1- الرجال يا معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين

8- على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

ابوالحسن على بن حسين مسعودى معتزلى شافعى، از ذريه عبدالله بن مسعود، مورخ، جغرافى دان، دانشمند و جهانگرد بغدادى.

وى در بغداد زاده شد و علوم را در زادگاه خود فرا گرفت. در نوجوانى راه سفر و جهانگردى پيشه گرفت. وى سفرهاى زيادى به كشورهاى مختلف از جمله فلسطين، ارمنستان، هند، عمان و ... داشته است. او ده سال از عمر خويش را مابين سوريه و مصر گذراند.

مسعودى تاليفات گوناگونى داشته است كه متاسفانه بيشتر آنها گم يا نابود شده است.

يكى از مهمترين اين تاليفات كتابى به نام اخبار الزمان بوده، اين كتاب در سى مجلد بوده كه در حال حاضر فقط يك جلد از آن باقى مانده است.

مسعودى در شهر

فسطاط مصر دار فانى را وداع گفت و در همانجا به خاك سپرده شد.

از تاليفات وى:

1- مروج الذهب

2- اثبات الوصية

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 19

3- التنبيه و الاشراف

4- الاستبصار فى الامامة

5- سرالحياة و ...

9- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

ابوحنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون تميمى مغربى، دانشمند بزرگ اسماعيليه.

در مغرب زاده شد. در آغاز، پيرو مذهب مالكى بود ولى تغيير مذهب داد و شيعۀ اسماعيليه شد. او از بنيانگذاران مذهب اسماعيليه و قانونگذار آن بود. به بسيارى از خلفاى فاطمى خدمت كرد (المهدى بالله، القائم بامرالله، المنصور بالله) و در دوران فخرالدين خليفۀ چهارم، به مقام قاضى القضات و داعى الدعات رسيد. مؤلفان شيعه به او «ابوحنيفۀ شيعى» مى گويند.

از تأليفات وى:

1- دعائم الاسلام

2- شرح الاخبار

3- اساس التاويل

4- افتتاح الدعوه

5- مفاتيح النعمه

6- الايضاح

7- الينبوع

8- المجالس و المسائرات

10- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق. فقيه گرانقدر و محدث دانشور بزرگ شيعه و از دنباله روان شيخ كلينى.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 20

وى در خانواده اى اهل تقوا و دانش در قم زاده شد. پدر وى، على بن حسين بن بابويه قمى معروف به ابن بابويه، از برجسته ترين علما و فقهاى بزرگ زمان خود بود و شيخ صدوق نخست در دامان پر مهر پدر كسب فيض كرد. شيخ صدوق به خراسان و بغداد سفر كرد و پايان زندگانى خود را در رى گذراند. شيخ طوسى دربارۀ وى مى گويد: «وى دانشمندى جليل القدر و حافظ احاديث بود. از احوال رجال، كاملا آگاه و در سلسلۀ احاديث، نقادى عالى مقام به شمار مى آمد. بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و كثرت معلومات مانند نداشت و در حدود سيصد اثر از خود به جاى گذاشته است».

استادانى كه شيخ صدوق در نزد آنها كسب فيض كرد، عبارتند از: پدرش ابن بابويه، حمزه بن محمد

بن احمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن على عليه السلام، ابومحمد قاسم بن محمد استرآبادى، محمد بن حسن بن احمد بن وليد و ...

شاگردان وى نيز برادرش حسين بن على بن موسى بن بابويه قمى، شيخ مفيد، ابن غضائرى، شيخ ابوالبركات، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزاز و ... بودند.

خاكجاى شيخ صدوق- اين عالم بزرگ شيعه- در رى، زيارتگاه عام و خاص است.

از تأليفات وى:

1- من لايحضره الفقيه (دومين كتاب از كتب اربعۀ حديث شيعه)

2- مدينة العلم

3- كمال الدين و تمام النعمه

4- الخصال

5- التوحيد

6- الامالى

7- المقنع فى الفقه و ...

11- محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث كوفى، راوى ثقۀ شيعه.

وى در كوفه، شهر شيعيان، دوستداران خاندان حضرت على عليه السلام و راويان بزرگ شيعه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 21

زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليهما السلام شاگردى كرد و در همانجا بود كه به نگاشتن روايات از طريق موسى بن اسماعيل و نياكان پاك آن بزرگواران پرداخت.

نجاشى در رجال مى گويد: «وى كتابى در احكام حج دارد»؛ كه تاكنون يافته نشده است.

مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك نقل مى كند كه تلعكبرى مى گويد: «پدرم از ابوعلى محمد بن محمد اشعث براى من در سال 313 هجرى اجازه گرفته بود.»

تأليف وى:

1- الجعفريات (الاشعثيات).

12- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟)

ابوالعباس عبداللّٰه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، راوى و فقيه برجستۀ شيعه در قرن چهارم هجرى.

نجاشى درباره ايشان معتقد است: «وى بزرگِ علماى قم و شخصيت برجسته آنها كه در سال 290 و اندى از قم به شهر كوفه رفتند. بزرگان علماى كوفه از حميرى اخبار و روايات ائمه را زياد شنيده اند و كتاب هاى زيادى تصنيف كردند.» شيخ طوسى در رجال ايشان را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام مى داند.

وى با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام نامه نگارى داشت و پس از ايشان از طريق محمد بن عثمان عمرى با امام عصر (عج) مرتبط بود.

درباره رحلت و محل دفن او اطلاع دقيقى در دست نيست اما به نظر مى رسد وى در قم از دنيا رفته و در كنار بارگاه حضرت معصومه عليها السلام مدفون شده باشد.

از تأليفات وى:

1- قرب الاسناد

2- العظمة و

التوحيد

3- الامامة

4- الاستطاعة و المعرفة

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 22

5- الطب

6- فضل العرب

7- مسائل ابى محمد و توقيعات

8- كتاب الدلائل

9- الغيبة و الحيرة

13- ابن شعبه (؟-؟)

ابومحمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى، معروف به ابن شعبه، محدث، فقيه، رجالى و از شيوخ بزرگ علماى اماميه.

وى در حران- يكى از روستاهاى اطراف شهر حلب در سوريه- زاده شد. در حلب كه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم علمى شام بود، پرآوازه و از چهره هاى درخشان جهان اسلام به ويژه تشيع شد.

استاد وى ابوعلى محمد بن همام بغدادى و از مهم ترين شاگردان وى كه از پرفروغ ترين ستاره هاى جهان تشيع گرديد، شيخ مفيد بود.

علامه مجلسى دربارۀ وى مى گويد: «كتاب ايشان- تحف العقول- بهترين شاهد بر فضل و دانش و عظمت شأن ايشان مى باشد».

خاكجاى وى آشكار نيست.

از تأليفات وى:

1- تحف العقول عن آل الرسول

2- التمحيص

14- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

ابوالقاسم فرات بن ابراهيم كوفى. فاضل، انديشمند، كارشناس در علوم اجتماعى و فرهنگى، از راويان حديث و شخصيت هاى دوران غيبت صغرى و همروزگار ثقةالاسلام شيخ كلينى. در كوفه زاده شد و شايد به همين دليل نام او را «فرات» گذاشتند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 23

وى از شخصيت هاى زيدى مذهب يا دست كم علاقه مند به آنها بود.

برخى از مشايخ وى در روايت تفسيرش عبارتند از: حسين بن سعيد اهوازى، جعفر بن محمد بن مالك فزارى و عبيد بن كثير عامرى.

وى از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده است و محدثانى چون محمد بن حسن حرّ عاملى، مجلسى و آيت الله خوئى وى و تفسيرش را معتمد دانسته اند.

از تأليفات وى:

1- تفسير فرات

قرن پنجم
15- سيد رضى (359- 406 ق)

ابوالحسن محمد بن حسين موسوى، معروف به سيد رضى و شريف رضى، از بزرگان علماى شيعه، بلغا، شاعران نامدار و اشراف بغداد.

در بغداد زاده شد. نسب او از پدر به امام موسى كاظم عليه السلام و از طرف مادر به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد. در زمان پدر خود ابواحمد، نقابت طالبيان بغداد، سرپرستى همۀ آنان، قضاوت در مظالم و اميرى حاجيان را در حالى كه هفده سال بيش نداشت، بر عهده گرفت.

چندى بهاءالدوله بويه وى را به عنوان جانشين خود در بغداد برگزيد و لقب «الشريف الجليل» را به وى خلعت داد. چندى پس از آن، لقب «الرضى ذوالحسبين» و پس از آن «الشريف الاجل» را به وى پيشكش كرد.

روزگار سيد رضى با فرمانروايى آل بويه و مقارن با دورۀ سوم خلافت عباسيان است كه به اين دوره از لحاظ تاريخى- فرهنگى «عصر زرين» مى گويند و از جهت تاريخ ادبيات عرب، عصر شاعران سه گانه:

متنبى، سيد رضى و ابوالعلاء معرى است. به سيد رضى لقب «اشعرالطالبيين» يعنى شاعرترين طالبيان نيز داده اند.

استادانى كه وى در علوم گوناگون آن روزگار نزدشان شاگردى كرد و بهره ها برد، عبارتند از: ابواسحاق ابراهيم بن احمد طبرى فقيه مالكى، ابوعلى فارسى نحوى، قاضى

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 24

سيرافى، ابوالحسن قاضى عبدالجبار معتزلى، ابويحيى عبدالرحيم فارقى خطيب مصرى مشهور به ابن نباته، شيخ مفيد و ...

وى بسيار بذل الجود و باتقوا بود. به سپاس دانش اندوزى اش جهت پرداخت زكات دانش خود، مدرسه اى نزديك خانۀ خود در كوى كرخ بغداد تأسيس كرد و آن را «دارالعلم» ناميد كه افزون بر تالارهاى تدريس، سخنرانى و جلسات، اتاق هايى براى زندگى دانشجويان فراهم آمده بود و كتابخانۀ بزرگى داشت كه ارزشمندترين و بهترين منابع و مراجع عربى و اسلامى در آن نگهدارى مى شد و شخصاً خود مديريت آن را بر عهده داشت.

شاگردان نام آورى كه در نزد وى آموختند، از جمله: فقيه عاليقدر ابوزيد كبايكى، ابوعبدالله شيخ محمد حلوانى، ابوعبدالله شيخ جعفر دوريستى، ابوالحسن بندار قاضى و ... بودند.

وى در محلۀ كرخ بغداد در سن 47 سالگى در سراى خود درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. به قولى، برادر مهتر وى سيد مرتضى چندى بعد وى را به كاظمين و در جوار نياى شريفش امام موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرد.

از تأليفات وى:

1- نهج البلاغه

2- تلخيص البيان فى مجازات القرآن

3- مجازات الآثار النبوية

4- حقايق التاويل فى متشابه التنزيل

5- خصائص الائمة

6- ديوان اشعار

16- شيخ مفيد (336- 413 ق)

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد. عالم، فقيه، متكلم و محدث نامى شيعه.

وى در حوالى بغداد زاده شد.

پس از بلوغ و رشد فكرى، رهسپار بغداد شد و در آنجا

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 25

در محضر استادان بنام و دانشمندان بزرگ آن روزگار از جمله شيخ صدوق، ابوغالب زرارى، ابن جنيد اسكافى و ... به آموختن دانش، كلام، فقه و اصول پرداخت. ابن نديم در الفهرست از وى به عنوان «ابن المعلم» ياد مى كند. سرآمد شاگردان وى سيد مرتضى، سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى، ابوالفتح كراجكى و ... بودند. شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «وى از متكلمان اماميه است. در روزگار خود، رياست و مرجعيت شيعه به او ختم مى گردد. حافظۀ خوب و ذهنى دقيق داشت. در پاسخ به پرسش ها، حاضر جواب بود. بيش از 200 جلد كتاب خرد و كلان دارد».

ابن حجر عسقلانى نيز مى گويد: «وى بسيار عابد، زاهد و اهل خشوع و تهجد بود و مداومت بر علم و دانش داشت». عماد حنبلى (يكى از دانشمندان اهل سنت) مى گويد:

«بزرگى از بزرگان اماميه و رييس بخش فقه و كلام و مباحثه بود. موقعيت شايان توجهى در تشكيلات دولت آل بويه داشت. وى صدقۀ فراوان مى داد».

استادانى كه وى در محضر آنها درس آموخت، عبارتند از: ابن قولويه قمى (ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه قمى)، شيخ صدوق، ابن جنيد اسكافى و ...

شيخ مفيد پس از 75 سال عمر مفيد، در بغداد و در حرم مطهر امام جواد عليه السلام نزديك قبر استادش ابن قولويه قمى به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- المقنعة

2- الفرائض الشرعيّة

3- الامالى

4- الارشاد و ...

17- سيد مرتضى (355- 436 ق)

ابوالقاسم على بن حسين بن موسى، مشهور به سيد مرتضى علم الهدى. فقيه مبرز، عالم متكلم

و اديب متبحر، داراى القاب ذوالثمانين و ذوالمجدين.

وى در بغداد زاده شد و از سوى پدر و مادر، نسبى بسيار شريف داشت. برادر وى سيد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 26

رضى بود. شيخ طوسى شاگرد عاليقدرش پس از ذكر نام و نسبش مى نويسد: «كنيه اش ابوالقاسم و لقبش علم الهدى و الاجل المرتضى است. در علوم بسيارى يگانه روزگار بود.» پس از شيخ بزرگوار مفيد، پيشواى فقهى شد. از جمله اساتيد وى شيخ مفيد، هارون بن موسى تلعكبرى، ابن نباته، احمد بن سعيد كوفى، حسين بن بابويه قمى (برادر على بن محمد معروف به شيخ صدوق) و ... بودند. علامه حلّى وى را معلم شيعۀ اماميه خوانده است. در علوم معقول و منقول و تفسير، سرآمد روزگار خود بود. وى در پنج روز مانده از ماه ربيع الاول در بغداد رحلت كرد، پسرش در خانه اش بر وى نماز خواند و در همان خانه اش مدفون شد.

از تأليفات وى:

1- تنزيه الانبياء

2- الانتصار فى ما انفردت به الامامية من المسائل الفقهية

3- الذريعه فى اصول الشريعه

4- المحكم و المتشابه

5- المختصر

6- الامالى

7- درر الفوائد و ...

18- شيخ طوسى (385- 460 ق)

ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، معروف به «شيخ الطايفه». فقيه، اصولى، محدث، مفسر، متكلم و عالم الرجال بسيار درخشان و بزرگ جهان اسلام به ويژه تشيع. وى در خراسان زاده شد. خاندان شيخ تا چند نسل همه از علما و فقها بوده اند. در 23 سالگى به بغداد كوچ كرد و تا پايان عمر در عراق ماند و پس از استادش سيد مرتضى علم الهدى، رياست علمى و فتوايى شيعه به او منتقل شد.

شيخ بزرگوار مدت پنج سال نزد استاد نحرير

شيخ مفيد شاگردى كرد و چند سالى هم در نزد سيد مرتضى درس آموخت. به علت آشوب و هرج و مرج آن روزگار بغداد، وى از

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 27

آنجا كوچ و به نجف اشرف رهسپار شد و در آنجا جاى گرفت و خود حسن اتفاقى شد تا در آنجا حوزۀ علميۀ نجف را بنيان گذارد.

پس از درگذشت سيد مرتضى علم الهدى، رهبرى و پرچمدارى شيعه به وى رسيد و آن چنان آوازۀ علم، ورع، زهد و تقواى وى در دور و نزديك پيچيده شده بود كه القائم بامرالله خليفۀ عباسى با همكارى آل بويه از وى براى تدريس كلام در مركز خلافت دعوت كردند كه با فروپاشى آل بويه، وى از آنجا به نجف اشرف عزيمت كرد و تا پايان عمر خود در همانجا بود و در همان خاك پاك، دفن شد.

از تأليفات وى:

1- الاستبصار

2- تهذيب الاحكام

3- النهايه

4- المبسوط

5- الخلاف

6- التبيان و ...

قرن ششم
19- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

امام سعيد ابوالفضل بن حسن طبرسى. مفسر، فقيه، محدث، عالم به حساب، جبر، مقابله و نحو. ملقب به امين الدين يا امين الاسلام.

گويند وى در مشهد سناباد طوس متوطن بوده است. در 523 ق در سبزوار جايگير شد و به تعليم و تصنيف پرداخت. از جمله شاگردان وى مى توان به حسن بن فضل طبرسى (پسرش)، ابن شهرآشوب، شيخ منتجب الدين، قطب الدين راوندى، شاذان بن جبرئيل قمى و ... اشاره كرد. وى از شيخ ابوعلى پسر شيخ طوسى و شيخ عبدالجبار، قارى رازى كه در رى فقيه اماميه بوده، روايت نموده و صحيفة الرضا عليه السلام از جمله مرويات اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 28

فرزند

وى (حسن بن فضل طبرسى) و فرزند زادگانش همگى از اكابر روزگار و فقهاى بزرگوار بودند. وى در سبزوار درگذشت و پيكر پاكش را به مشهد مقدس منتقل كردند و در جوار حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مجمع البيان (تفسير سترگ شيعى)

2- الوسيط (يا تفسير جوامع الجامع)

3- الآداب الدينية للخزانة المعينية

4- تفسير الكافى الشافى

5- نثر اللئالى

6- اسرار الامامه

7- اعلام الورى باعلام الهدى و ...

20- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

ابونصر رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، عالم اخلاق و فقيه وارستۀ شيعه در قرن ششم هجرى. پدرش فضل بن حسن صاحب كتاب مستطاب تفسير مجمع البيان و فرزندش على بن حسن طبرسى صاحب متمم كتاب مشكاة الانوار فى غرر الاخبار.

از تأليفات وى:

1- مكارم الاخلاق

21- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق)

عالم بزرگ شيعه و محدث والا مقام، در شهر آمُد منطقه اى در ديار بكر- حوالى رود دجله و فرات- زاده شد. تسلط بسيارى بر علوم اسلامى داشت. شاگرد ممتاز و شهرۀ او، محدث بزرگوار جهان تشيع ابن شهر آشوب بود.

از تأليفات وى:

1- غرر الحكم و درر الكلم

2- الحكم و الاحكام من كلام سيد الانام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 29

22- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

سيد ابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن على بن عبيدالله حسينى راوندى. فاضل، عالم، رييس مذهب، اديب، شاعر و راوى ثقۀ قرن ششم هجرى.

در يكى از شهرهاى اطراف كاشان به نام راوند و در خانواده اى دوستدار خاندان رسول صلى الله عليه و آله زاده شد.

از وى پيوسته در كتاب هاى تراجم احوال و علم رجال به بزرگى ياد شده است؛ از جمله عماد كاتب مى گويد: «سيد فضل الله راوندى شخصيتى كم نظير و داراى نسبى شريف و اخلاقى بزرگوار بود. واعظى بزرگ و داراى خطى خوش و تأليفات فراوان بوده ...»

سيد فضل الله راوندى از علماى بزرگى چون: شيخ ركن الدين على بن عبدالصمد بن محمد تميمى نيشابورى، احمد بن قافه كوفى، قاضى عمادالدين استرآبادى و ... اجازۀ روايت داشت. استادان وى، امام شهيد عبدالواحد بن اسماعيل رويانى، سيد ابوالبركات مشهدى، شيخ بارع عبدالوهاب بغدادى و ... بودند.

شاگردانى كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، جملگى از بزرگ ترين علماى شيعه بودند: ابن شهر آشوب مازندرانى، شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى، شيخ محمد بن حسن طوسى (پدر خواجه نصير طوسى)، شيخ قوام الدين بحرانى و شيخ تاج الدين شعيرى.

وى پس از عمرى خدمت به اسلام و علوم و معارف معصومين عليهم السلام، در كاشان درگذشت.

از تأليفات وى:

1- النوادر

2- ضوء الشهاب فى شرح الشهاب

3- التفسير و ...

23- ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

رشيدالدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، فقيه، مفسر و محدث بزرگ شيعه.

وى در خطۀ زيباى مازندران زاده شد. او در دوره اى زندگى مى كرد كه در بلاد اسلامى

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 30

علم شكوفا و دانش رونق چشمگيرى گرفته بود.

صلاح الدين خليل صفدى صاحب الوافى بالوفيات دربارۀ وى چنين مى گويد: «وى يكى از بزرگان شيعه است كه بيشتر قرآن را در هشت سالگى حفظ كرد و در اصول شيعه به حد اعلاى خود رسيد به طورى كه از شهرهاى مختلف براى درك محضر او به بغداد هجرت مى كردند ... وى زيبارو، راست گفتار، خوش مشرب، با علم گسترده و بسيار اهل خشوع، عبادت و شب زنده دار بود و هميشه باطهارت و وضو به سر مى برد».

از جمله نام آورترين اساتيدى كه وى در نزد آنها شاگردى كرده است، مى توان: جارالله زمخشرى، ابوعبدالله نطنزى مؤلف كتاب الخصائص العلويه، سيد عبدالواحد آمدى، شيخ طبرسى صاحب احتجاج، قطب راوندى، فضل بن حسن طبرسى، شيخ ابوالفتوح رازى و ...

را نام برد.

وى در حالى كه 99 سال از زندگانى پربارش را سپرى كرده بود، در شهر حلب سوريه به جانان پيوست و پيكرش را در كنار كوه جوشن به خاك سپردند.

از تأليفات وى:

1- مناقب آل ابى طالب عليهم السلام

2- مثالب النواصب

3- المخزون المكنون فى عيون الفنون

4- المائدة العائدة (الفائدة)

5- المثال فى الامثال و ...

24- محمد بن ادريس (543- 598 ق)

ابوعبداللّه محمد بن احمد ادريس عجلى حلّى، از فحول علما و فقهاى شيعه.

وى در شهر حلّه زاده شد. شيخ طوسى، نياى مادرى وى به شمار مى آيد. وى به حريت فكر معروف است.

ابن داود در رجال خود مى گويد: «ابن ادريس، پيشواى فقهاى حلّه، متقن

در علوم و داراى تصنيفات بسيار است».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 31

شهيد اول نيز او را با عبارات: شيخ، امام، علامه، شيخ العلماء، رييس مذهب ستوده است.

استادان وى كه در محضرشان آموخت، عبارتند از: دايى وى (ابى على طوسى)، شيخ عماد محمد بن ابى القاسم طبرى، حسن بن رطبه سوارى و ...

شاگردانش، شيخ نجيب الدين بن نما حلّى، شمس الدين فخار بن معد موسوى و ...

بودند.

ابن ادريس- عالم بزرگوار جهان تشيع- در شهر حلّه جان به جان آفرين تسليم كرد و در همانجا به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى

2- كتاب التعليقات

3- خلاصة الاستدلال و ...

25- تاج الدين شعيرى (؟-؟)

تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى. عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

وى در شهر بيهق براى آموختن و فراگرفتن دانش آن روزگار، به منزل حاكم، رييس و امام مجدالحكام ابومنصور على بن عبدالله زيادى مى رفت و بهره ها مى برد و همچنين در محضر فضل الله بن على راوندى درس مى گرفت. از شاگردان ايشان مى توان به شيخ منتجب الدين از علماى قرن ششم هجرى و صاحب كتاب الفهرست اشاره كرد.

تأليف وى:

1- جامع الاخبار

26- احمد بن على طبرسى (؟-؟)

ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى. عالم، فاضل، فقيه، متكلم و نسابۀ بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 32

منسوب به طبريش (معرب تفرش) منطقه اى نزديك قم. استاد وى ابوجعفر مهدى بن ابى حرب حسينى و شاگردان وى شيخ منتجب الدين و ابن شهرآشوب مازندرانى بودند.

از تأليفات وى:

1- الاحتجاج على اهل اللجاج

2- تاريخ الائمه عليهم السلام

3- فضائل الزهراء عليها السلام

4- مفاخر الطالبية

5- الكافى فى الفقه

قرن هفتم
27- ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

على بن حسن بن فضل، فقيه جليل و محدث نبيل على بن حسن بن فضل بن حسن طبرسى نواده پسرى فضل بن حسن صاحب مجمع البيان (متوفى 548 ق) از دانشمندان و فاضلان عصر خويش به شمار مى رفته است. وى در ادامه و تكميل اثر پدرش (حسن طبرسى متوفى 548 ق) تتميمى بر كتاب مكارم الاخلاق نوشته و آن را «مشكاة الانوار فى غررالاخبار» نام نهاده است. صاحب رياض العلماء از وى با عنوان ثقةالاسلام ياد كرده است. وى از سيدسعيد جلال الدين ابى على بن حمزه موسوى روايت مى كند.

سال فوت او همانند پدرش حسن طبرسى معلوم نيست ولى به نظر مى رسد او در پايان قرن ششم هجرى يا نيمه اول قرن هفتم هجرى چشم از جهان فروبسته باشد. بنابراين خانواده طبرسى از مفسران و محدثان شيعه از نيمه دوم قرن پنجم تا نيمه اول قرن هفتم هجرى هستند كه پدربزرگ، فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مجمع البيان و پدر، حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مكارم الاخلاق و پسر، على بن حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مشكاةالانوار فى غررالاخبار است.

از تأليفات وى:

1- مشكاةالانوار

فى غررالاخبار

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 33

28- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

عالم و فقيه بزرگ شيعه در قرن ششم و هفتم هجرى.

در شهر حلّه زاده شد. وى نياى مادرى سيد رضى الدين بن طاووس و از نسل مالك اشتر نخعى است. خاندان ورام از فقهاى جليل القدر بودند. در آغاز مانند خاندان خود، شغل نظامى داشت اما از آن كناره گرفت و به زهد و تقوى پرداخت و در گروه فقيهان بنام قرار گرفت. وى در همان شهر حلّه، چشم از جهان فروبست.

از تأليفات وى:

1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر

2- مسالة فى المواسعة والمضايقة

29- على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، سيره نويس، تاريخ نگار، شاعر، متكلم و عالم اماميۀ قرن هفتم هجرى.

وى در اربِل يكى از شهرهاى شمال عراق زاده شد. پدرش حاكم اربل بود. فرزندان و نوه هاى وى همه از علما و ادباى زمان خود بودند.

فضل بن روزبهان عالم متعصب اهل تسنن دربارۀ وى مى گويد: «اماميه متفق اند كه على بن عيسى اربلى از بزرگ ترين علماى آنهاست و آثارش هيچگاه كهنه و پوسيده نمى شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

وى در نزد اساتيد بنامى چون: سيد بن طاووس صاحب كتاب اقبال الاعمال، على بن فخار، ابن ساعى بغدادى و ... شاگردى كرد و آموخت و شاگردانى را چون: علامه حلّى، شيخ رضى الدين (برادر علامه حلّى) و ... تربيت كرد.

عيسى اربلى در بغداد درگذشت و در خانۀ مسكونى خود به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- كشف الغمة فى معرفة الائمة عليهم السلام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 34

2- المقامات

3- ديوان اشعار

4- كتاب الطيف

30- عمادالدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

ابوجعفر محمد بن على بن محمد بن على طبرى آملى كحى، ملقب به عمادالدين، عالم، رجالى و محدث بنام شيعى قرن هفتم هجرى.

استادش شيخ ابوعلى بن شيخ طوسى بود و شاذان بن جبرئيل و قطب راوندى از وى روايت كردند.

بيش از اين از زندگانى وى چيزى يافته نشد.

از تأليفات وى:

1- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

2- الزهد و التقوى

3- الفرج فى الاوقات والمخرج بالبينات

قرن نهم
31- ابن فهد حلى (757- 841 ق)

جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد اسدى حلّى، فقيه و عالم اماميه، جامع كمالات ظاهرى و باطنى.

وى در شهر حلّه زاده شد. در علوم گوناگون از جمله تاريخ، كلام، علوم غريبه و ...

دست داشت و تأليفاتى دارد.

آنچه اين عالم اماميه را از ديگر علما و فقها متمايز مى كند، مشرب عرفانى، سير و سلوك و زهد و تقواى اوست و در ميان جميع علما و فقها نيز بدين خاطر مشهور است.

صاحب روضات الجنات دربارۀ وى مى نويسد: «عالم عارف پر از اسرار، كاشف اسرار فضائل ...، بى نياز از توصيف و تعريف مى باشد. وى جامع معقول و منقول، فروع و اصول

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 35

ظاهرى و باطنى و علم و عمل است».

وى در مناظره و بحث، تسلط و اشرافى به كمال داشت. در بحثى و با حضور حاكم عراق دربارۀ امامت و ولايت، علماى اهل سنت را مجاب و برآنها چيره شد؛ به نحوى كه حاكم عراق مذهب تشيع را اختيار كرد و خطبه هاى خود را به نام اميرالمومنين على و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام مى خواند.

استادانى كه ابن فهد حلّى در نزد آنها شاگردى كرد و آموخت، عبارتند از: شهيد اول، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، شيخ على

بن خازن فقيه حائرى و ...

از جمله شاگردانى كه در محضر وى درس آموختند: شيخ على بن هلال جزائرى، فقيه نامى شيعه ابن العشرة كروانى عاملى، محمد نور بخش و ...

ابن فهد پس از عمرى مجاهدة و مطالعه، در 84 سالگى در كربلاى معلىّ درگذشت و خاكجاى وى كنار خيمه گاه قرار دارد.

از تأليفات وى:

1- آداب الداعى

2- استخراج الحوادث

3- اسرار الصلاة

4- التحصين فى صفات العارفين

5- عدة الداعى ونجاح الساعى و ...

قرن دهم
32- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

ابوجعفر محمد بن زيدالدين ابى الحسن على بن حسام الدين بن ابى جمهور. عالم، فقيه، محدث، متكلم و عارف بزرگ شيعه.

وى در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس زاده شد و در همانجا به تحصيل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نياى بزرگ وى ابراهيم، از علماى بزرگ 2 احساء بودند و در چنين فضايى ابى جمهور پرورش يافت؛ پس مى توان گفت

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 36

نخستين استاد وى پدرش بود.

وى كه گام هاى نخستين علوم را پشت سر گذاشته بود، برآن شد تا براى رسيدن به كمال سفر كند؛ به همين خاطر به عراق رفت و در نجف جايگير شد و در نزد بزرگى چون، شيخ عبدالكريم فتال نيشابورى شاگردى كرد و درس آموخت. پس از چندى به خانۀ خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به كربلاى معلّا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زيارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سيد محسن رضوى كه از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پيشواز وى رفت و در خانۀ خود مهمانش

كرد و اين زمانى بود كه سيد محسن رضوى در نزد چنين استادى زانوى ادب بر زمين زد و شاگردى كرد.

ابن ابى جمهور به چيره دستى در مناظره معروف است و در يكى از همين مناظرات ميان خود و يك عالم اهل سنت هراتى بود كه طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شكست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، كتابى به نام مناظرة بين الغروى و الهروى كه همه مربوط به همين مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانۀ خدا را آغاز كرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پايان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى كرد.

استادانى كه وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش شيخ زين الدين على احسائى، سيد شمس الدين محمد موسوى احسائى، شيح حسن بن عبدالكريم فتال غروى و شيخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش نيز سيدمحسن رضوى، شيخ ربيعه جزائرى، سيد شرف الدين طالقانى، شيخ على كركى معروف به محقّق ثانى و ... بودند.

چون ابن ابى جمهور در محبت اهل بيت افراط كرد و مى كوشيد تا ميان عرفان، فلسفه و كلام را آشتى دهد و هماهنگى ايجاد كند، در ميان گروهى از علما و فقها جنجال برانگيز شده است! به هر روى در اين كه وى عالمى است عارف و شيعه، شك نيست. از خاكجاى وى اطلاعى در دست نيست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 37

از تأليفات وى:

1- عوالى اللئالى [/ غوالى اللئالى]

2- الاقطاب الفقهية والوظايف الدينية على مذهب الامامية

3- درر اللئالى

4-

زاد المسافرين فى اصول الدين

5- المجلى و ...

قرن دوازدهم
33- حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين، معروف به شيخ حرّ عاملى و ملقب به شيخ الاسلام. فقيه، محدث، اديب، شاعر، ثقه و عالم بزرگ شيعه.

وى در روستاى مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان چشم به جهان گشود. منطقۀ جبل عامل به دست مبارك ابوذر غفارى شيعه شد و با جان و دل، محبت اهل بيت عليهم السلام را پذيرا گشت.

حرّ عاملى از نوادگان حر بن يزيد رياحى يار جانباز حسين بن على عليه السلام است و خانوادۀ او همه از بزرگان علم و معرفت شيعه بودند. وى سفرهاى متعددى به عتبات عاليات كرد و پس از آن به زيارت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام مشرف شد و چندى در آنجا جاى گرفت و ماندگار شد.

از آنجا به خانۀ خدا و عتبات عاليات رفت و سپس به اصفهان رهسپار شد و به ديدار علامه مجلسى رسيد و هر دو به يكديگر اجازۀ روايت دادند و علماى آن شهر ترتيب ديدار وى را با شاه سليمان صفوى دادند و شاه با شيخ حر عاملى و نفوذ، جذبه و تأثير وى در نزد علماى شيعه آشنا شد و چنين شد كه وقتى به مشهد مقدس بازگشت، از سوى شاه ايران به قاضى القضاتى منصوب و پس از چندى از علماى بزرگ آن ديار گشت.

شيخ حر عاملى از اندك كسانى است كه در سرودن شعر براى حضرات معصومين عليهم السلام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 38

با چيرگى و توانايى شگفت انگيز، از ديگران پيشى گرفته است و چكامه هاى (/ قصايد) وى در ستايش آن بزرگواران بسيار است و

بيست هزار بيت را شامل مى شود.

استادانى كه وى در نزدشان شاگردى كرد، عبارتند از: پدر بزرگوارش حسن بن على، عمويش شيخ محمد بن على، نياى مادرى اش شيخ عبدالسلام بن محمد حر، دايى پدرش شيخ على بن محمود عاملى كه همه از روستاى مشغر بودند؛ شيخ زين الدين صاحب معالم و فرزند شهيد ثانى، شيخ حسين ظهيرى در روستاى جبع؛ و در ديگر نقاط، مثل: سيد ميرزا جزايرى نجفى، آقا حسين خوانسارى، سيد هاشم توبلى بحرانى و ...

وى شاگردان بسيارى را نيز پرورش داد كه برخى از آنها عبارتند از: شيخ مصطفى بن عبدالواحد بن سيار حوبز، شيخ محمدرضا و حسن فرزندان شيخ مصطفى، مولى محمدتقى دهخوارقانى قزوينى و ...

شيخ حر عاملى در 72 سالگى و در جوار حضرت امام رضا عليه السلام، در كنار مدرسۀ ميرزا جعفر به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة كه شامل احاديث كتب اربعه و ساير كتاب هاى روائى كه منابع آن به 180 كتاب مى رسد.

2- الفصول المهمّه فى اصول الائمه كه شامل قواعد كلى اصول دين، اصول فقه، فروع فقه و اصول علم طب مى باشد.

3- ديوان شعر و ...

34- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

محمد باقر بن محمد تقى بن مقصود، معروف به مجلسى ثانى، فقيه، محدث، رجالى و عالم عقلى بزرگ شيعه.

خاندان وى همگى از بزرگان علم و فضل بودند. پدر بزرگ وى، عالم نامدار ابونعيم اصفهانى صاحب حلية الاولياء و پدر وى، محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول،

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 39

صاحب اجتهاد و كرامات بودند و محمدباقر مجلسى، در چنين فضايى پرورش يافت و آموزش ديد.

علامه مجلسى، در علوم مختلف اسلامى همچون تفسير، اصول و

درايت، علوم عقلى مانند فلسفه، منطق، رياضيات، طب، نجوم، ادبيات و ... سرآمد و چيره دست بود.

وى همپاى مدارج علمى، به مدارج معنوى و كمالات روحى نيز پرداخت و آن را ملاك معرفت دانست. اساتيد وى پدرش مجلسى اول و آقا حسين خوانسارى و مشايخ نقل وى مولانا محمد صالح مازندرانى، فيض كاشانى، سيد على خان مدنى و شيخ حر عاملى بودند. شاگردانى هم كه در نزد وى درس گرفتند و آموختند، از جمله: سيد نعمت الله جزائرى، كمره اى اصفهانى، ماخورى بحرانى، محمد باقر بيابانكى و ... بودند.

مجلسى لقب «علامه» را از بزرگانى چون وحيد بهبهانى، علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى دريافت كرد و از سوى شاه سليمان صفوى به «شيخ الاسلام» اصفهان منصوب شد كه بالاترين منصب دينى و اجرايى در آن روزگار بود و وى شخصاً و مستقيماً اهتمام به ادارۀ امور شرعى مسلمانان مى كرد.

66 اثر از وى به يادگار مانده است كه 13 اثر به عربى و 53 اثر آن به فارسى است. اين عالم جليل القدر در مسجد عتيق اصفهان پس از 74 سال عمر پربار، به خاك سپرده شد.

از تأليفات وى:

1- بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 39

2- مرآت العقول

3- حق اليقين

4- زاد المعاد

5- عين الحياة و ...

قرن چهاردهم
35- محدث نورى (1254- 1320 ق)

ميرزا حسين بن محمد تقى نورى طبرسى. محدث، رجالى بزرگ و فقيه شيعى.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 40

وى در روستاى يالو از روستاهاى اطراف شهرستان نور

زاده شد. هشت سال بيشتر نداشت كه سايۀ پدر بزرگوارش كه از علماى آن سامان بود، از سرش برچيده شد. در همان كودكى به آموختن فقه نزد استاد جليل القدر محمدعلى محلاتى مى رفت. در دورۀ جوانى به تهران رهسپار شد تا از علماى بزرگ آنجا مستفيض شود و اين شد كه در درس عالم نحرير، شيخ عبدالرحيم بروجردى حاضر شد و بهره ها برد و دختر همان استاد را نيز به ازدواج خود درآورد. در نوزده سالگى بود كه به عراق سفر كرد و براى كسب دانش چهار سال در حوزۀ علميۀ نجف اشرف ماند و آموخت و سپس به ايران بازگشت اما بيش از يك سال در آنجا نماند و دوباره به عراق برگشت و در كربلاى معلّا نزد شيخ عبدالحسين تهرانى شاگردى كرد و به دنبال وى دو سال نيز در كاظمين ماند.

در بيست و هشت سالگى به سفر حج و زيارت مدينه مشرف شد و پس از آن به نجف اشرف برگشت و در درس دانشمند فرزانه شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و ديرى نپاييد كه آن عالم به ديار باقى شتافت و وى نيز به مشهد مقدس رهسپار شد و دو سال بعد باز به عراق بازگشت و در همان موقع استاد بزرگ خود شيخ عبدالحسين تهرانى را نيز از دست داد؛ همان كه به وى اجازۀ روايت داده بود.

محدث نورى از سرشناس ترين چهره هاى علمى شيعى است كه اخبار و روايات گوناگون را گردآورد و احاديث مختلف را هماهنگ ساخت و آثار پراكنده را سامان بخشيد.

ايشان شاگرد برجسته اى (شيخ آقابزرگ طهرانى) را به جهان شيعه شناساند كه آقا بزرگ طهرانى در الذريعۀ خود،

وى را «شيخنا» معرفى مى كند.

از تأليفات وى:

1- مستدرك الوسائل

2- نفس الرحمان

3- دارالسلام

4- جنّة المأوى و ...

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 41

36- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق)

آيت الله حاج سيد حسين طباطبايى بروجردى، از اعاظم علما و مراجع بزرگ شيعه.

وى در يكى از خاندان هاى با اصل و نسب شيعه در شهر بروجرد زاده شد. پدر و نياكان وى همه از علماى بنام بروجرد بودند و برخى از آنان مقام والاى مرجعيت و رهبرى مذهبى را برعهده داشتند؛ از جمله: علامه سيدمهدى بحرالعلوم طباطبايى، علامه سيد على طباطبايى مؤلف رياض المسائل و فرزند او سيد محمد مجاهد، سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مؤلف العروة الوثقى و سيد محسن طباطبايى حكيم.

بروجردى در فضايى از علم و تقوا پرورش يافت. هفت سالش بود كه به مكتب فرستاده شد و قرائت قرآن، ادبيات و منطق را فرا گرفت. به هجده سالگى كه رسيد، براى كسب دانش به اصفهان كه مركز مهم علمى آن دوره بود، رهسپار شد و در حوزۀ درسى استادان بزرگ آن سامان درس آموخت؛ از جمله: ميرزا ابوالمعالى كلباسى، سيد محمد باقر درچه اى، ميرزا محمد تقى مدرس، آخوند ملا محمد كاشانى و جهانگير خان قشقايى.

در طى ده سال جايگير شدن در اصفهان و شاگردى كردن و آموختن، سرانجام در 28 سالگى از سوى سه تن استاد، اجازۀ اجتهاد برايش صادر شد. از آن تاريخ بود كه به تدريس فقه و اصول، همت گماشت و جمعى از فضلا در جلسات درس وى حاضر شدند.

پس از مدتى كوتاه، به نجف اشرف رفت و به درس اساطين علم آنجا همچون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، شيخ الشريعۀ اصفهانى و سيد

محمد كاظم طباطبايى يزدى حضور يافت و چيزى نگذشت كه در حوزۀ نجف اشرف و در ميان استادان و طلاب، آوازه اش پيچيد.

پس از هشت سال پربار در نجف اشرف به اصرار پدر بزرگوار خود حاج سيد على به شهر و ديار خود بروجرد برگشت و ماندنش سى و شش سال به درازا كشيد و در اين دوران خدمات بسيار ارزنده اى انجام داد كه از جملۀ آن: تشكيل كلاس هاى درس و جمع آورى طلاب فاضل، تنظيم حاشيه اى بر العروة الوثقى اثر مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، مبارزۀ منطقى و جدى عليه فرقه ضالّۀ بهايى و ريشه كن كردن آنها از آن خطه بود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 42

بروجردى ديدى گسترده نسبت به جهان آن روز خود داشت و پيوسته براى گسترش انديشه هاى ناب اماميه كوشش بى دريغ مى كرد و موكداً طلاب را تشويق به آموختن زبان ديگر و ترجمۀ آثار انديشمندان خارجى مى كرد و نمايندگان متبحر و مبرزى را براى تبليغ شيعه به كشورهاى مسلمان نشين غير شيعى گسيل مى داشت كه از آن جمله اعزام شيخ محمدتقى قمى به مصر و شناساندن درست مذهب شيعه به علماى اهل سنت آن سامان بود و همين امر هم باعث شد تا شيخ محمد شلتوت رييس دانشگاه الازهر مصر، فتوايى مبنى بر صحت پيروى از مذهب شيعه صادر نمايد و روى همين اصل، كتاب هايى از آثار بنام شيعه در مصر منتشر شد و تأثير بسيارى بر علما و استادان آنجا گذاشت طورى كه آنان روش معتدل ترى را در پيش گرفتند. يكى از كارنامه هاى درخشان مرحوم بروجردى كه ارزش بسيار والايى دارد، احياء، تصحيح و پانوشت بر كتاب هاى علماى پيشين بود كه

با تلاشى بى وقفه و خستگى ناپذير به سرانجامى نيك رسيد كه آن كتب به قرار زير است:

الخلاف، تأليف شيخ الطائفه طوسى؛ جامع الرواة، تأليف شيخ محمد بن على اردبيلى حائرى؛ قرب الاسناد، تأليف عبدالله بن جعفر حميرى؛ الجعفريات (الاشعثيات)، منسوب به اسماعيل فرزند امام موسى كاظم عليه السلام؛ چند جلد از مفتاح الكرامة، تأليف سيد جواد عاملى؛ منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ حسن بن زين الدين عاملى.

وى پژوهنده اى سختكوش بود و در احوال راويان حديث، شناخت طبقات و تعداد روات هر يك از آنان، تحقيقات شايان توجهى كرد كه از آن جمله، مجردات اوست بر كتب ارزشمند تشيع: تجريد اسانيد الكافى (اين كتاب به همت حاج ميرزا مهدى صادقى- يكى از شاگردان وى- در 714 صفحه به تازگى در قم به چاپ رسيده است)؛ تجريد اسانيد الفقيه؛ تجريد اسانيد الامالى؛ تجريد اسانيد الخصال؛ تجريد اسانيد التهذيب؛ تجريد اسانيد الفهرست؛ تجريد اسانيد رجال النجاشى.

مرحوم بروجردى حواشى و تعليقه هايى نيز بر آثار مهم در فقه و اصول نگاشت كه عبارتند از: حاشية على العروة الوثقى؛ حاشية على خلاف الشيخ الطوسى؛ حاشية الكفاية الاصول (استاد وى آخوند خراسانى).

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 43

مرحوم بروجردى بجز كسب دانش و تعليم آن، خدمت به مردم را افضل كارهاى خود مى دانست؛ به نحوى كه پيش از رفتنش از اين سراى خاكى، براى خود باقيات الصالحات به جاى گذاشت:

تأسيس مسجد اعظم قم در كنار آستانۀ حضرت معصومه عليها السلام، كتابخانۀ مسجد اعظم، مدرسۀ علميۀ نجف كه يكى از نزديك ترين مدارس به حرم مطهر حضرت اميرالمومنين عليه السلام است، حسينيه و حمام سامرا، مسجد هامبورگ آلمان، بازسازى و مرمت چندين

مدرسه، مسجد و كتابخانه در شهرها و كشورهاى مختلف، بيمارستان نكويى قم و .... آيت الله بروجردى در سن 88 سالگى در شهر قم، چشم از جهان فرو بست.

بزرگ ترين و ماندگارترين اثر مرحوم بروجردى كتاب مستطاب 31 جلدى جامع احاديث الشيعة است كه به ترتيب ابواب فقه و در مجلدات جداگانه توسط شاگردان مستعد وى كه هر كدام استادى تمام هستند، به پايان رسيده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 44

تشكر و اعتذار

اين بضاعت اندك بندۀ كمترين است كه خود را وام دار علوم اهل بيت عليهم السلام مى دانم و در اين جهاد علمى و مساعى جميل، لازم مى دانم از فضلا و سروران عزيزم حضرت حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد رضا حسينى كه در امر ويراستارى و نظارت علمى بنده را يارى كردند و حضرت حجة الاسلام و المسلمين محمد حسين مهورى كه در ترجمۀ اين مجلد سعى بليغ مبذول داشتند، نهايت سپاس و تشكر را كنم. همچنين از حجت الاسلام والمسلمين نظرعلى حسين آبادى كه در پژوهش و ويراستارى ادبى همكار بودند و آقاى على قربانى كه تايپ و صفحه آرايى و سركار خانم گلناز غريب زاده كه تدوين و تطبيق مطالب اين مجلد را انجام دادند، بسيار سپاسگزارم. بر خود لازم مى دانم از همۀ محدثان و فقيهانى كه در تدوين اين اثر جاودان شيعى، حضرت آية اللّٰه العظمى سيدحسين بروجردى را طى سال ها ممارست و مجاهدت علمى يارى كردند ياد و تقدير نمايم، به ويژه مرحوم حضرت آية اللّٰه حاج شيخ اسماعيل معزى ملايرى كه در ادامه و استمرار اين حركت فرهنگى مقاوم و نستوه به تعب نفس فراوان، كار را به اتمام رساندند. اجر و پاداش همۀ

عزيزان را به دعاى حضرت بقية اللّه الاعظم روحى له الفداء از آستان ربوبى حضرت عالميان مسالت دارم و اميد دارم آن خورشيد پنهان ولايت و هدايت، تلاش همۀ عزيزان را به ديدۀ منت، قبول فرمايند.

در پايان، از استادان عالى مقام علوم اسلامى و فرزانگان حوزه هاى علميه و فرهيختگان دانشگاه ها تقاضا دارم با ديدۀ عفو و ارشاد، خطاها و نقص ها را تذكر دهند تا در چاپ هاى بعدى از تذكرهاى عزيزان منتفع شويم و عذر اين كمترين را در ضعف و قصور ارائه بهتر آثار جاودان اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پذيرا باشند؛ چرا كه ان الهدية على قدر مهديها.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

احمد اسماعيل تبار

تهران- به تاريخ 24/ 3/ 1388

برابر با ولادت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام- 1430 قمرى

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 45

منابع و مآخذ تحقيق

1. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشّى. ابى جعفر محمد بن حسن بن على طوسى، دانشگاه مشهد، ايران، 1348 ش.

2. اعيان الشيعه. امين، علامه سيد محسن، دارالتعارف المطبوعات، بيروت، 1403 ق.

3. الغدير. امينى، احمد، مطبعة الحيدرى، 1396 ق.

4. تتمه المنتهى. قمى، شيخ عباس، انتشارات مؤمنين، چاپ اول، قم، 1380 ش.

5. تنقيح المقال فى علم الرجال. مامقانى، عبداللّٰه، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1424 ق.

6. جامع الرواة. اردبيلى غروى حائرى، محمد بن على، مكتبة آية اللّٰه العظمى مرعشى نجفى، ايران، 1403 ق.

7. خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال. علّامة حلّى، نشر الفقاهة، ايران، 1417 ق.

8. دانشنامۀ جهان اسلام. زير نظر حداد عادل. بنياد دايرةالمعارف اسلامى، تهران، 1374 ش.

9. دايرة المعارف بزرگ اسلامى. مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ اول، تهران، 1381 ش.

10.

دايرة المعارف تشيع. نشر شهيد سعيد محبى، چاپ اول، تهران، 1380 ش.

11. دايرة المعارف مصاحب. مصاحب، غلامحسين، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، چاپ دوم، تهران، 1380 ش.

12. الذريعه الى تصانيف الشيعه. طهرانى، آقا بزرگ، دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.

13. رجال السيّد بحر العلوم معروف به الفوائد الرجاليّة. بحرالعلوم طباطبائى، سيد محمد مهدى، مكتبة الصادق، ايران، 1363 ش.

14. رجال النجاشى. نجاشى، ابوالعبّاس احمد بن على بن احمد بن عباس، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1418 ق.

15. رياض العلماء وحياض الفضلاء. افندى اصبهانى، ميرزا عبداللّٰه، مطبعه خيّام، ايران، 1401 ق.

16. رياض المحدّثين. محمّد على بن حسين نائينى، مكتبة آيةاللّٰه العظمى مرعشى نجفى، قم، 1381 ش/ 1423 ق/ 2003 م.

17. ريحانة الادب. مدرس تبريزى، محمدعلى، انتشارات كتابفروشى خيام، 1374 ش.

18. السيرة النبوية. ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 46

19. الفتوح اعثم كوفى. اعثم كوفى، احمد بن على، مترجم مستوفى هروى، محمد بن احمد، مصحح طباطبايى مجد، غلامرضا، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.

20. فرهنگ نامۀ دهخدا. دهخدا، على اكبر، موسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

21. فرهنگ نامۀ معين. معين، محمد، انتشارات اميركبير، چاپ هجدهم، تهران، 1380 ش.

22. فهرست كتب الشيعة واصولهم. شيخ طوسى، مكتبة المحقق الطباطبائى، قم، 1420 ق.

23. قاموس الرجال. تسترى، محمدتقى، مؤسسه نشر اسلامى، ايران، 1410 ق.

24. مجمع الرجال. على القهپائى، مؤسسۀ مطبوعاتى اسماعيليان، ايران، بى تا.

25. معجم المؤلفين. كحاله، عمر رضا، دار احياء التراث العربى، بيروت.

26. معجم رجال الحديث. موسوى خويى، ابوالقاسم، نشر آثارالشيعه، قم، 1409 ق.

27. معجم مؤلّفى الشيعة. على فاضل قائنى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، ايران، 1405 ق.

28. موسوعة العظماء الشيعة. حكيمى، محمد، موسسة الاعلمى، بيروت،

1418 ق.

29. نقد الرجال. حسينى تفريشى، مصطفى، انتشارات آل المصطفى، ايران، بى تا.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 49

فصل پانزدهم: ابواب عاريه

باب 1 استحباب عاريه و امانى بودن آن و حكم عاريه گرفتن از كافر

خداوند تعالى مى فرمايد:

و بخشش و احسان را در ميان خود فراموش نكنيد، قطعاً خداوند به اعمال شما بيناست «1».

كسانى كه ايشان ريا مى كنند و وسايل مورد نياز زندگى را از ديگران جلوگيرى مى كنند «2».

1- (1) ابن مسعود، ابن عباس و سعيد بن جبير گويند: «مقصود از ماعون، چيزهايى است كه مردم به يكديگر عاريه مى دهند؛ مثل دلو، داس، ديگ و آنچه از ديگران جلوگيرى نمى شود؛ مثل آب و نمك.»

اين مطلب بدون ذكر سند از معصوم عليه السلام نيز روايت شده است و ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود از ماعون، وامى است كه مى پردازى و كار نيكى است كه انجام مى دهى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى و زكات نيز از آن است.

ابوبصير گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى چيزى را به آنها عاريه مى دهيم، آن را مى شكنند و نابودش مى كنند، آيا اشكالى دارد از آنها بازداريم؟

امام عليه السلام فرمود: نه؛ در صورتى كه اين گونه هستند، اشكال ندارد از آنان بازداريد.»

2- (2) ابن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مقصود از ماعون كه در آيه آمده، چيزهايى است كه عاريه داده مى شود؛ مانند دلو، ديگ و ترازو.»

3- (3) جابر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هر صاحب شترى حقّ آن را به جا نياورد، روز قيامت آن شتر در بزرگ ترين حالت در بيابانى وسيع و هموار مى آيد و او را به شدت لگدمال و پايمال مى كند.

يكى

از اصحاب گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! حق شتر چيست؟

______________________________

(1). بقره 2/ 237.

(2). ماعون 107/ 7- 6.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 51

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دوشيدن آن در كنار آب «1» و عاريه دادن بچۀ آن (دلو آن) و عاريه دادن نرش.»

علامه حلى در كتاب عاريه التذكره اين روايت را از ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است و در آن آمده است: «گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! حق شتر چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عاريه دادن دلو آن و جفت كردن نرش با شتران ماده و بخشيدن شير آن هنگام ريختن دندان هايش.»

4- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «قرض و عاريه دادن و پذيرايى از مهمان، از سنت است.»

5- (5) ابن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ عاريه سوال كردم. امام عليه السلام فرمود: هرگاه عاريه تلف شود و عاريه گيرنده مورد اعتماد و امين باشد، غرامتى بر عهدۀ او نيست.»

6- (6) مسعدة بن زياد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه عاريه تلف، دزديده يا گم شود و عاريه گيرنده مورد اعتماد و امين باشد، غرامتى بر عهدۀ او نيست.»

7- (7) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سوال كردم: شخصى چيزى را عاريه مى گيرد و آن چيز تلف يا دزديده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه امين باشد، غرامتى بر عهدۀ او نيست.

و سوال كردم: شخصى مالى را براى تجارت

مى گيرد ولى آن تلف يا دزديده مى شود آيا ضمانى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: پس از آن كه وى امين است، غرامتى بر عهده اش نيست.»

8- (8) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى در زمان اميرمؤمنان عليه السلام كنيزى (يا چيزى) را عاريه داد و نزد عاريه گيرنده تلف شد بدون آن كه كارى كرده باشد كه سبب هلاكت آن شده باشد. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه غرامتى بر عهده عاريه گيرنده نيست و غرامتى بر عهدۀ اجاره كننده حيوان نيست تا وقتى كه آن را به مشقت نيندازد و كارى كه سبب هلاكت آن است انجام ندهد.»

______________________________

(1). تا شير آن به مردم برسد. اين ترجمه بر اساس نسخه مستدرك الوسائل است. در اصل كتاب «حلبها على الماء» بود كه معناى آن روشن نشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 53

9- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عاريه گيرنده ضامن نيست و عاريه گيرنده و امانتدار امين شمرده شده اند.»

10- (10) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى را نزد صفوان بن اميه فرستاد و از وى درخواست عاريه هفتاد زره همراه كلاه خود نمود. صفوان گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله! آيا آنها را به زور مى گيرى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريۀ مضمونه است.»

11- (11) سلمه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد صفوان بن اميه رفت و از وى هشتاد زره

درخواست كرد. صفوان گفت: آيا عاريۀ مضمونه است يا به زور مى گيرى؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريۀ مضمونه است؟

صفوان گفت: باشد.»

12- (12) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ عاريه اى كه بدون گناه و تقصير عاريه گيرنده تلف مى شود، فرمود: «اگر عاريه دهنده، عاريه گيرنده را ضامن كرده باشد يا او خود هنگام عاريه گرفتن ضامن شده باشد، غرامتش بر عهدۀ اوست ولى اگر ضامن نشده و در مورد آن جنايت نكرده باشد و از دستور عاريه دهنده تجاوز نكرده باشد، ضامن نيست.

و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در نبرد حنين، هشتاد زره از صفوان بن اميه عاريه گرفت. صفوان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: عاريۀ مضمونه است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، عاريۀ مضمونه است.»

13- (13) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از اسلام آوردن صفوان بن اميه جمحى از وى هفتاد زره حطميه به صورت عاريه درخواست كرد. صفوان گفت: اى ابوالقاسم! آيا عاريه است يا به زور مى گيرى؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نه بلكه عاريه بازگردانى است.

از اين رو در عاريه سنت بر اين قرار گرفت كه در صورت شرط، بازگردانده شود و صفوان بن اميه پس از اسلام در مسجد خوابيده بود كه عبايش را دزد برد، وى دزد را تعقيب كرد و عبايش را از وى گرفت. آن گاه او را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورد و دو شاهد عادل بر آن اقامه كرد. سپس پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله دستور بريدن دست راست دزد را صادر فرمود. صفوان گفت: اى رسول خدا! آيا به خاطر عباى من دست وى را قطع مى كنى؟ من آن را به وى بخشيدم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چرا پيش از رفع خصومت نزد من اين كار را انجام ندادى؟

آن گاه دست وى را قطع كرد، از اين رو در حد سنت بر اين قرار گرفت كه پس از رفع خصومت به امام و اقامه بينه حدّ تعطيل نمى شود و اجرا مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 55

14- (14) در كتاب الخصال روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «دربارۀ صفوان بن اميه جمحى سه سنت جارى شد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله از وى هفتاد زره حطميه به صورت عاريه درخواست كرد. صفوان گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله! آيا غاصبانه و با زور مى گيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريه پس دادنى است.

صفوان گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! هجرت مرا بپذير!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: پس از فتح مكه هجرتى نخواهد بود.

و همچنين صفوان عبايش را زير سرش گذاشته بود و در مسجد خوابيده بود. سپس براى دفع ادرار بيرون رفت. در اين حال شخصى آمد و عبايش را دزديد ...»

ادامه اين روايت تا: «دستش را قطع كرد» همانند روايت پيشين است.

15- (15) انس بن مالك روايت مى كند كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ابو طلحه اسبى عاريه كرد و سوار شد و از فرزند اميه در نبرد حنين زرهى عاريه كرد. صفوان

گفت: اى محمّد! آيا غاصبانه و با زور مى گيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه عاريۀ مضمونه پس دادنى است.»

16- (16) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا عاريه تضمين شده است؟

امام عليه السلام فرمود: هر چيزى را كه عاريه گرفتى و تلف شد، تلف آن بر عهدۀ تو نيست مگر طلا و نقره كه اين دو لازم است مگر در صورتى كه شرط شود كه در صورت تلف، تلف آنها بر عهدۀ تو نباشد.

و همچنين هر چه را عاريه گرفتى و عليه تو شرط شود، بر عهدۀ توست ولى طلا و نقره به تعهد توست، هرچند عليه تو شرط نكند.»

با سند ديگرى زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرچه را عاريه گرفتى و عليه تو شرط شود، به تعهد توست و طلا بر عهدۀ توست هرچند عليه تو شرط نشود.»

17- (17) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام و امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

«عاريه گيرنده (بدون شرط) ضامن نيست، مگر در طلا و نقره كه اين دو بدون شرط ضمانت يا با شرط تضمين شده اند.

و فرمودند: هرگاه چيزى بدون اجازه صاحبش عاريه گرفته شود و آن گاه تلف شود پس عاريه گيرنده ضامن است.»

در كتاب المقنع بخش نخست روايت آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 57

18- (18) ابن سنان (يا ابن مسكان) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عاريه ضمانت ندارد مگر آن كه شرط ضمان در آن شود، به جز دينار كه بدون شرط ضمانت نيز در آن ضمان است.»

19- (19) عبدالملك بن عمرو از امام

صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عاريه گيرنده ضامن نيست مگر آن كه صاحبش شرط ضمانت كند، به جز درهم كه ضمانت شده است؛ خواه صاحبش شرط كند يا شرط نكند.»

20- (20) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اگر عاريه گيرنده در مورد عاريه مرتكب كار خلافى شود و تمام يا بخشى از آن را تلف يا فاسد كند- در صورت زياده روى و تجاوز- ضامن چيزى است كه اتلاف و فاسد كرده است.»

21- (21) وهب از امام صادق عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس برده مملوك گروهى را عاريه كند، آن گاه عيبى بر آن وارد شود، ضامن آن است و هركس كودك آزادى را عاريه كند و معيوب شود، ضامن آن است.»

اين روايت در گزارش ديگرى به جاى «عاريه كند»، «كمك گيرد» آمده است.

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «در اين روايت احتمالاتى وجود دارد:

1- اين كه وى در صورت عاريه گرفتن از غير مالكش، ضامن آن است.

2- اينكه وى در نگهدارى از آن كوتاهى يا [در بهره بردارى از آن] زياده روى كرده است تا تلف شده است.

3- اين كه عليه وى شرط ضمانت كرده باشد.»

22- (22) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه عاريه گيرنده تلف عاريه را ادعا كند و بيّنه اى بر آن نداشته باشد، از كسانى است كه در مورد اتهام قرار دارد، سخنش تصديق نمى شود و ضامن آن مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت پنجم از باب يكم از ابواب حقوق مستحب فرموده امام عليه السلام كه: «و ماعون از زكات نيست. آن كار نيكى است

كه انجام مى دهى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 59

در روايت ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و ماعون همچنين وامى است كه مى پردازى و وسايلى است كه عاريه مى دهى.»

در روايت هشتم فرموده امام عليه السلام كه: «ماعون وامى است كه مى پردازى و وسايل خانه است كه عاريه مى دهى.»

در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس به همه اين ها كه غذاى مردم و سامان كارهايشان به آنهاست- دستور داده شده است ... و به كار گرفتن آنها جايز است، در تمام منافعى كه چيز ديگرى جايگزين آنها نمى شود از هر آن چه صلاح آنان در جهتى از جهات در آن است، پس همه اين ها خريد و فروش، نگهدارى، به كار گرفتن، بخشيدن و عاريه دادنش حلال است.

و جهات حرامِ خريد و فروش، پس هر چه در آن فساد است از چيزهايى كه از آن نهى شده است، از جهت خوردن يا درآمد يا ازدواج يا نگهدارى يا بخشيدن يا عاريه دادن ... پس همه اين ها حرام و حرام شده است.

و وجوه چهارگانه: پرداخت بدهى، عاريه دادن، پرداخت وام و پذيرايى از مهمان اين ها در سنت لازم و واجب هستند.»

در روايات باب ششم از ابواب خيار مطالبى هست كه بر لزوم رعايت شرايط غير مخالف با كتاب خدا دلالت مى كرد.

در روايت يكم از باب دهم از ابواب رهن اين گفته كه «از امام عليه السلام پرسيد: گرودهنده به گروگيرنده مى گويد: طلايى را كه نزد تو گرو گذاشتم به من عاريه بده. او نيز به وى عاريه مى دهد

و آن نزد وى تلف مى شود، آيا به طلبكار چيزى بدهكار است؟

امام عليه السلام فرمود: آن بر عهدۀ گرودهنده است و او آن را نابود كرده است و خسارتى بر مال طلبكار وارد نمى شود.»

در روايت يكم از باب يكم از ابواب وديعه فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه عاريه نزد عاريه گيرنده تلف شود، ضامن آن نيست، مگر آن كه عليه وى شرط كرده باشد» و در روايت ديگرى آمده است: «هرگاه مسلمانِ عادلى باشد، ضمانتى بر عهدۀ او نيست.»

مى آيد:

و در روايت سوم از باب بيستم از ابواب حد سرقت اين گفته كه دختر اميرمؤمنان عليه السلام به وى گفت:

«شنيده ام كه در بيت المال اميرمؤمنان عليه السلام گردنبند مرواريدى است كه آن در اختيار توست و من دوست دارم آن را به من عاريه دهى كه در ايام عيد قربان با آن خود را بيارايم.

ابن ابورافع به وى پيام فرستاد: اى دختر اميرمؤمنان عليه السلام! اين عاريه ضمانت شده پس دادنى است.»

وى گفت: آرى! عاريه ضمانت شده پس دادنى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 61

باب 2 حكم عاريه گرفتن بدون اجازه مالك

ارجاعات

گذشت: در روايت هفدهم از باب پيشين فرموده معصوم عليه السلام كه: «هرگاه چيزى بدون اذن صاحبش عاريه گرفته شود و نابود شود، عاريه گيرنده ضامن آن است.»

در روايات باب بعدى مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 3 حكم رهن گذاشتن عاريه بدون اجازه مالكش

23- (1) ابان بن عثمان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه لباسى را عاريه كرد و آن را نزد ديگرى گرو گذاشت، سپس صاحبانش براى گرفتنش آمدند، فرمود: «آنان كالاى خود را مى گيرند.»

اين روايت از ابان از حذيفه و از ابان از حريز نيز روايت شده است.

24- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى چيزى را عاريه مى كند و بدون اجازه صاحبش آن را در برابر مالى گرو مى گذارد، سپس ورشكسته يا ناپديد مى شود يا مى ميرد.

امام عليه السلام فرمود: صاحب عاريه، عاريه اش را برمى دارد و طلبكار براى گرفتن طلبش به دنبال بدهكار مى رود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب چهاردهم از ابواب رهن اين گفته كه: «شخصى الاغى كرايه كرد و با آن به بازار لباس فروشان رفت. يكى دو دست لباس نسيه خريد، الاغ را رهن گذاشت و رفت.

امام عليه السلام فرمود: الاغ به صاحبش تحويل داده مى شود و كسى كه لباس ها را برده تحت تعقيب قرار مى گيرد ولى حكم قطع دست دربارۀ وى اجرا نمى شود، زيرا آن خيانت است.»

مى آيد:

در روايات باب يكم از ابواب غصب مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت سوم از باب بيستم از ابواب حد سرقت اين گفته كه: «آن گاه اميرمؤمنان عليه السلام به دنبال من

فرستاد و من نزد وى آمدم. امام عليه السلام فرمود: اى فرزند ابو رافع! آيا به مسلمانان خيانت مى كنى؟

گفتم: پناه بر خدا از اين كه به مسلمانان خيانت كنم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 63

امام عليه السلام فرمود: چگونه بدون اجازه من و رضايت مسلمانان گردنبندى كه متعلق به بيت المال آنان است، به دختر اميرمؤمنان عليه السلام عاريه مى دهى؟ ...»

باب 4 مالكيت عاريه

25- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عاريه متعلق به عاريه دهنده است و عاريه كننده مالك چيزى از آن نيست، مگر آنچه عاريه دهنده به وى تمليك و براى او مباح كند و با عاريه دادن از مالكيت صاحب آن چيزى كاسته نمى شود.»

باب 5 حكم پس گرفتن عاريه توسط مالك

26- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى به همسايه خود اجازه مى دهد كه بر روى ديوار وى چيزى بگذارد. آيا هر وقت بخواهد مى تواند آن را تخليه كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر به خاطر نيازى كه براى وى پيشامد كرده تصميم به تخليه آن گرفته و قصد زيان رساندن ندارد، حقّ اين كار را دارد ولى اگر بدون نياز به آن تنها به قصد زيان رساندن مى خواهد اين كار را انجام دهد، صلاح نمى دانم كه آن را تخليه كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 65

فصل شانزدهم: ابواب اجاره

باب 1 موضوع عقد اجاره

27- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام اجرت گرفتن براى آموزش صنعت را در صورتى كه حلال باشد، اجازه فرمود.

28- (2) بزنطى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در برابر گرفتن اجرت، قرآن مى نويسد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

29- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى براى بهبودى مارگزيده اى سوره اى از قرآن را تلاوت كرد و بر اثر آن، وى شفا يافت. آن گاه مارگزيده اجرتى به وى پرداخت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفتن اجرت را به وى اجازه داد.»

30- (4) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «براى اذان گو گرفتن حقوق از بيت المال اشكال ندارد ولى مزد گرفتن از كسانى كه برايشان اذان مى گويد، جايز نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دوازدهم از ابواب نماز قضا و بيشتر روايات ابواب نيابت در حج مناسب با اين بحث

هست.

و در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «توضيح اجاره ها- اجير شدن انسان براى انجام كارى شخصاً يا اجاره دادن برده اش يا خويشاوندان تحت اختيارش يا حيوانش يا لباسش را به صورت حلال از شيوه هاى مختلف اجاره- به اين صورت است كه خودش يا خانه يا زمين يا چيزهاى ديگرش را براى بهره بردارى در منافع يا انجام كارى شخصاً يا

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 67

به وسيله فرزند يا برده يا كارگرش اجاره دهد، بدون آنكه وكيل فرمانروا يا كارگزار وى باشد، پس اشكال ندارد كه اجير باشد و خودش يا فرزندش يا خويشاوندش يا برده اش را اجاره دهد يا وكيل در اجاره دادن وى او را اجاره دهد، زيرا اين ها وكلاى اجير هستند ...»

اين روايت را تا پايان بنگر كه مناسب با اين بحث است.

در كتاب روايت نوزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «بدان- كه خداوند تو را رحمت كند- مهارت ها و حرفه هاى گوناگونى را كه مردم مى آموزند، همانند نويسندگى، حسابدارى و بازرگانى ...» تا پايان آن را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

در روايات باب نهم، سى و چهارم، سى و پنجم، سى و هشتم، چهل و ششم، چهل و هفتم، چهل و هشتم و چهل و نهم از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب نوزدهم از ابواب مزارعه مناسب باب اين بحث هست و باب بعدى را نيز بنگر.

باب 2 كراهت اجير شدن انسان

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس واجب است مهريه زنانى را كه متعه كرده ايد، بپردازيد و پس از تعيين مهريه هرگونه با يكديگر توافق كنيد، اشكالى بر شما نيست؛ زيرا خداوند داناى

با حكمت است «1».

و جادوگران نزد فرعون آمدند، گفتند: اگر ما پيروز شويم، حتماً پاداش خواهيم گرفت «2».

پس آن دو رفتند تا آن گاه كه به اهل قريه اى رسيدند، از آنان درخواست غذا كردند ولى اهل آن قريه از پذيرايى آنان خوددارى كردند. آن گاه در آنجا ديوارى را يافتند كه نزديك فرو ريختن بود، پس آن را استوار كرد. موسى گفت: اگر مى خواستى براى اين كار مزد مى گرفتى «3».

پس يكى از آن دو زن- در حالى كه با شرم و حيا راه مى رفت- نزد موسى آمد، گفت:

پدرم- براى پرداخت مزد آب كشيدنت براى ما- تو را فرا مى خواند. پس وقتى موسى نزد وى آمد و سرگذشت خود را بازگو كرد، گفت: نترس! از گروه ستمكاران نجات يافتى.

يكى از آن دو دختر گفت: پدر جان! او را اجير كن؛ زيرا بهترين كسى كه اجير مى كنى نيرومند و امانتدار است.

گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در بياورم، به شرط اين كه به مدت انجام هشت سال اجير من باشى، پس اگر آن را به ده رساندى از جانب خودت خواهد بود «4».

______________________________

(1). نساء 4/ 24

(2). اعراف 7/ 113.

(3). كهف 18/ 77.

(4). قصص 28/ 27- 25.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 69

پس اگر آن زنان برايتان بچه را شير دادند، مزدشان را به آنان بپردازيد و در ميان خود به خوبى مشورت كنيد و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى به كودك شير دهد «1».

31- (1) مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس خود را اجاره دهد، روزى را از خود بازداشته است.»

و در روايت ديگرى آمده

است: «چگونه روزى را بر خود منع نمى كند و حال آن كه آنچه را به دست مى آورد، متعلق به كسى است كه او را اجاره كرده است.»

32- (2) عبداللّٰه بن محمد جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس خود را اجاره دهد، روزى را از خود بازداشته است و چگونه روزى را بر خود منع نمى كند، درحالى كه آنچه را به دست آورد براى كسى است كه به وى مزد مى دهد.»

33- (3) عمار ساباطى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تجارت مى كند ولى اگر اجير ديگران شود، بيشتر از درآمدش از راه تجارت به وى داده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: خودش را اجير نكند؛ بلكه از خداوند روزى طلب كند و تجارت كند؛ زيرا وقتى خود را اجير مى كند، روزى را بر خود مى بندد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر كراهت حمل كرده است، نه حرمت.

34- (4) محمد بن سنان گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ اجير شدن سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه با مردم با خوبى و سازش رفتار كنى و به اندازه توان و قدرت براى آنان خيرخواهى كنى، اشكال ندارد. به تحقيق موسى بن عمران خودش را اجير و شعيب با وى قرارداد بست و گفت: اگر خواستى هشت سال و اگر خواستى ده سال، خداوند عز و جل در اين باره مى فرمايد: به شرط اين كه به مدت هشت سال اجير من باشى و اگر آن را به ده سال برسانى، از جانب خودت خواهد بود.»

35- (5) در كتاب تفسير نعمانى از على عليه

السلام روايت مى شود كه دربارۀ راه هاى معيشت مردم فرمود: «و دليل اجاره، اين سخن خداوند است كه فرمود: ما در زندگى دنيا روزى هاى شان را تقسيم كرديم و برخى را بر برخى ديگر درجاتى افزوديم تا يكديگر را به كار گمارند و رحمت پروردگارت بهتر است از آن چه انباشته مى كنند.

______________________________

(1) طلاق 65/ 6.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 71

پس خداوند به ما خبر داد كه اجير شدن يكى از راه هاى به دست آوردن روزى براى مردم است زيرا خداوند بر اساس حكمت خويش ميان همت ها و اراده ها و ساير روحيات مردم تفاوت گذاشت و آن را سامان بخش زندگى مردم قرار داد و آن به اين صورت است كه شخصى، شخص ديگرى را در مزرعه، كارها، فرمانروايى، تصرفات و املاكش اجير مى كند، اگر هر يك از ما ناچار بود كه بنّايى و نجارى و همه صنعت ها و حرفه ها را براى كارهاى خود بياموزد و به تنهايى عهده دار رفع همه نيازهايش شود- مانند دوختن لباس و آنچه املاك به آن نياز دارد تا نيازهاى كوچك تر- اوضاع جهان اين گونه سامان نمى يافت و مردم قدرت و توان آن را نداشتند و از انجام آن درمى ماندند.

از اين رو خداوند تبارك و تعالى تدبيرش را استوار و آثار حكمتش را آشكار كرد و مردم را با همت هاى گوناگون آفريد و هر يك از آنان به دنبال كارى است كه همتش او را به سوى آن مى كشاند از امورى كه هر يك از مردم براى ديگران عهده دار آن مى شوند و يكديگر را در نيازهاى زندگى بى نياز (يارى) مى كنند كه به وسيله آن كارهاى شان سامان مى يابد.»

36- (6) در كتاب عوالى اللئالى روايت مى شود

كه: «اميرمؤمنان عليه السلام براى كشيدن آب، اجير يك يهودى شده بود و در برابر كشيدن هر دلو آب، يك دانه خرما مزد مى گرفت. حضرت مدتى آب كشيد و خرماها را جمع كرد، آن گاه آنها را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و وى از آنها خورد.»

37- (7) ابو جارود گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ تفسير اين آيه سؤال كردم: كسانى كه از پرداخت كنندگان زكات با ميل و رغبت عيب جويى مى كنند ...

امام عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام خودش را براى كشيدن آب اجير كرد و قرار گذاشت كه در برابر كشيدن هر دلو آب يك دانه خرما- با انتخاب خودش- مزد بگيرد. على عليه السلام آنقدر آب كشيد تا يك مدّ خرما جمع كرد. آن گاه آنها را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. عبدالرحمان بن عوف كه از كنار درِ مسجد شاهد اين صحنه بود على عليه السلام را مسخره كرد. آن گاه اين آيه تا جمله «براى آنان درخواست آمرزش كن يا درخواست آمرزش نكن ... در اين باره نازل شد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت پنجم از باب چهل و چهارم از ابواب خريد و فروش و شروطش اين گفته به امام عليه السلام كه:

«شخصى ديگرى را اجير مى كند تا ساختمانى براى وى بسازد يا كار ديگرى انجام دهد و به وى مواد خوراكى مى پردازد ...»

و در باب چهل و هفتم مناسب با آن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 73

در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «و توضيح اجاره ها: پس اجاره دادن انسان، خودش يا برده اش يا

خويشاوندان تحت اختيارش يا حيوانش يا لباسش را به صورت حلال از شيوه هاى گوناگون اجاره ...»

باب پيشين را بنگر.

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و ساير ابواب اجاره مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت ششم از باب ششم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «پس جايز است انسان مرد يا زن يا حيوان يا برده يا كنيزى را براى انجام كار معينى اجير كند.»

و در روايت يكم از باب دهم اين گفته كه: «شخصى، ديگرى را در برابر اجرت معينى اجير مى كند و او را به مزرعه خود مى فرستد ...»

باب 3 كراهت به كار گرفتن اجير بدون تعيين اجرت و جلوگيرى از حضور وى در نماز جمعه

38- (1) سليمان بن جعفر جعفرى گويد: «در يكى از كارهايى كه امام رضا عليه السلام مى خواست انجام دهد، همراه وى بودم. پس از پايان آن كار مى خواستم به منزلم بروم كه امام عليه السلام به من فرمود: با من بيا و امشب را با من سپرى كن. همراه امام عليه السلام رفتم و با معتب وارد خانه امام عليه السلام شدم وقتى وارد خانه امام عليه السلام شديم، غلامان وى مشغول گِل درست كردن براى ساختن طويله چارپايان بودند وقتى امام عليه السلام به آنها نگاه كرد، در ميان شان غلام سياهى را ديد كه از آنان نبود. امام عليه السلام با مشاهده وى پرسيد: اين كه با شماست، كيست؟

گفتند: او به ما كمك مى كند و در پايان چيزى به وى مى دهيم.

امام عليه السلام پرسيد: آيا با وى بر سر اجرتش توافق كرده ايد؟

گفتند: نه، هر چه به وى بدهيم او راضى است.

امام عليه السلام به شدت خشمگين شد و شروع كرد با تازيانه آنها را بزند. من به امام عليه السلام گفتم:

فدايت شوم! چرا خودتان را ناراحت مى كنيد؟

امام عليه السلام فرمود: من بارها از اين كه كسى را بدون تعيين اجرت به كار گيرند نهى كرده ام. بدان! هيچ كس نيست كه بدون تعيين اجرت براى تو كارى انجام دهد و در پايان سه برابر مزدش به وى بپردازى، مگر آن كه مى پندارد تو از مزدش كم گذاشته اى ولى هرگاه با وى طى كنى سپس به همان مقدار به وى بپردازى، به خاطر وفاى به قرارداد، تو را ستايش مى كند و اگر حتى به اندازه يك دانه به

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 75

39- (2) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به خدا و روز واپسين ايمان دارد، اجيرى را به كار نگمارد تا اجرتش را به وى بگويد و هركس كارگرى را اجاره كند و سپس از شركت وى در نماز جمعه جلوگيرى كند، گناهش به گردن وى خواهد بود و اگر از حضور وى در نماز جمعه جلوگيرى نكند، در پاداش وى شريك خواهد بود.»

40- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه در روايت نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «آن حضرت از به كار گماردن كارگر پيش از اعلام اجرتش نهى كرد.»

41- (4) ابوسعيد خدرى و ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: هركس كارگرى را به كار مى گمارد، بايد اجرتش را به وى اعلام كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهارم از ابواب نماز جمعه مطالبى هست كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

و در روايت يكم از باب ششم فرموده معصوم عليه السلام

كه: «هركس كارگرى را به كار گرفت او را از حضور در نماز جمعه باز ندارد كه در اين صورت گناه كرده است و اگر از حضور وى در نماز جمعه جلوگيرى نكند، هر دو در پاداش وى شريك خواهند بود.»

و در نوادر راوندى نيز مانند آن هست.

باب 4 استحباب پرداخت مزد كارگر پيش از خشك شدن عرقش و شرط كردن در اجاره و گرفتن اجرت پيش از انجام كار

42- (1) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ باربَر و كارگر فرمود: «عرقش نخشكد تا اين كه اجرتش را بپردازى.»

43- (2) شعيب گويد: «گروهى را براى كاركردن در يكى از بستان هاى امام صادق عليه السلام اجير كرديم و قرار آنان تا عصر بود وقتى از كار دست كشيدند، امام عليه السلام به معتب فرمود: پيش از خشك شدن عرق شان مزدشان را بپرداز.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 77

44- (3) ابوهريره روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مزد كارگر را پيش از خشك شدن عرقش بپرداز!»

45- (4) على بن جعفر عليه السلام گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى خانه اى را دو ساله اجاره مى كند، به اين شرط كه پس از پايان مدت، آن را كاه گِل و درهايش را اصلاح كند. آيا اين كار حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در كتاب وسائل الشيعه اين حديث از كتاب على بن جعفر روايت شده با اين تفاوت كه به جاى «دو ساله»، «به اجرتى معين» آمده است.

ارجاعات

گذشت: در باب ششم از ابواب خيار مطالبى مناسب با بخشى از مقصود هست.

مى آيد:

در روايت يكم از باب سيزدهم اين گفته كه: «شخصى از ديگرى مى خواهد كه در برابر گرفتن چند درهم چيزى

براى وى بنويسد. او گويد: نخست اجرتم را مى گيرم و در برابرت مى نويسم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

باب 5 جواز مزد گرفتن براى جمع آورى بيت المال

46- (1) هارون بن خارجه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من اموال را به بيت المال مى برم به اين شرط كه از هر هزار، شش تا براى من باشد.

امام عليه السلام فرمود: حساب مزد به عهدۀ صاحب كار (يا اجير) است.» «1»

باب 6 حرمت نپرداختن مزد كارگر

47- (1) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايت نهى هايش فرمود:

«هركس در مزد كارگرى ستم كند، خداوند كارهاى [نيكش] را نابود مى كند و بوى بهشت را بر وى حرام مى كند با اين كه بوى بهشت از فاصله پانصد سال به مشام مى رسد.»

ابوهريره و ابن عباس اين روايت را در بخشى از سخنرانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از رحلت روايت كرده اند.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره براى اين روايت احتمالاتى ذكر كرده است. ر. ك: ملاذ الاخيار 11/ 142- 143.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 79

48- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايت سفارش هايش به على عليه السلام فرمود: « (اى على عليه السلام!) هركس مزد كارگرى را نپردازد، لعنت خدا بر او باد».

49- (3) اصبغ بن نباته در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آگاه باشيد! هركس نسبت به پدر و مادرش ناسپاسى و حق ناشناسى كند، لعنت خدا بر او باد، آگاه باشيد! هركس از نزد صاحبانش بگريزد، لعنت خدا بر او باد. توجه كنيد كه هركس در مزد كارگرش ستم كند، لعنت خدا بر او باد.»

50- (4) اصبغ بن نباته عبدى گويد: «پس از ضربت خوردن

اميرمؤمنان عليه السلام به دست ابن ملجم- كه لعنت خدا بر او باد- من با گروهى از دوستانم همانند حارث و سويد بن غفله صبح زود، درِ خانه على عليه السلام رفتيم و پشت در، كنار ديوار نشستيم. همين طور كه نشسته بوديم از داخل خانه امام عليه السلام صداى گريه شنيدم، از اين رو ما هم شروع به گريستن كرديم. در اين هنگام امام مجتبى عليه السلام بيرون آمد و فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام به شما مى گويد، به سوى خانه هاى تان برويد!

كسانى كه پشت درِ خانه على عليه السلام نشسته بودند، با شنيدن اين پيام همه رفتند و تنها من ماندم.

بار ديگر صداى گريه از خانه امام عليه السلام بلند شد و من با شنيدن آن صدا شروع به گريستن كردم. اين بار نيز امام حسن عليه السلام بيرون آمد و فرمود: مگر به شما نگفتم برويد.

من گفتم: به خدا سوگند! اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! دلم مرا همراهى نمى كند و پايم توان رفتن از اينجا را ندارد تا اين كه اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كنم.

آن گاه شروع به گريستن كردم. امام مجتبى عليه السلام لختى درنگ كرد و سپس وارد خانه شد. طولى نكشيد كه بيرون آمد و فرمود: وارد خانه شو!

من نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفتم. آن حضرت تكيه داده بود و سرش را با عمامه زردى بسته بود.

رنگ رخسار آن حضرت بر اثر كثرت خونريزى به حدى زرد شده بود كه نمى دانم صورتش زردتر بود يا عمامه اش. به مجرد وارد شدن خود را بر وى انداختم و شروع به بوسيدن آن حضرت و گريستن كردم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اى

اصبغ! گريه نكن. به خدا سوگند! من به سوى بهشت مى روم.

به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، به خدا سوگند! من مى دانم كه شما به سوى بهشت مى رويد ولى من به خاطر از دست دادن تو مى گريم. اى اميرمؤمنان عليه السلام فدايت شوم! حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى براى من بازگو كن؛ زيرا اين گونه مى بينم كه پس از امروز، هرگز نمى توانم حديثى از شما بشنوم.

امام عليه السلام فرمود: آرى، روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا نزد خويش فراخواند و به من فرمود: به مسجد رفته و از منبر من بالا برو و مردم را به سوى خود فراخوان. آن گاه حمد و ثناى خداوند را به جا آور و بر من

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 81

بسيار درود بفرست. سپس بگو: اى مردم! من فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى شما هستم وى مى فرمايد: هشدار! كه لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقربش و پيامبران مرسلش و لعنت من بر كسى كه خود را به غير پدرش نسبت دهد يا خود را به غير سرپرستان و صاحبانش وابسته كند يا در اجرت اجيرى ستم كند.

من به مسجد آمدم و بر فراز منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتم وقتى قريش و ديگر حاضران در مسجد مرا ديدند به سويم آمدند. آن گاه من حمد و ثناى خدا را بجا آوردم و درود فراوان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستادم و سپس گفتم: اى مردم! من فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى شما هستم. او به شما

مى فرمايد: هشدار! كه لعنت خداوند و لعنت فرشتگان مقرب درگاهش و پيامبران فرستاده اش و لعنت من بر كسى كه خود را به غير پدرش نسبت دهد يا خود را به غير سرپرستان و صاحبان خود وابسته گرداند يا در مزد اجيرى ستم كند.

پس كسى از ميان آن گروه به جز عمر بن خطاب سخنى نگفت. او گفت: اى ابوالحسن! پيام خود را رساندى، ولى سخن مجمل و مبهمى گفت.

من گفتم: اين را به پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم گفت.

آن گاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتم و ماجرا را براى وى بازگو كردم. آن حضرت فرمود: به مسجد من بازگرد و بر فراز منبر من برو و حمد و ثناى خدا را بجا آور و بر من درود بفرست و سپس بگو: اى مردم! چنين نيست كه ما چيزى را براى شما بياوريم و تاويل و تفسير آن نزد ما نباشد. بدانيد كه من خود، پدر شما هستم! بدانيد كه من خود مولى و سرپرست شما هستم! بدانيد كه من خود اجير شما هستم.»

51- (5) اصبغ بن نباته گويد: «در مسجد كوفه نزد اميرمؤمنان عليه السلام نشسته بودم كه شخصى از بجيله با كنيه ابوخديجه همراه شصت نفر از قبيله بجيله نزد امام عليه السلام آمدند، سلام كردند و نشستند. سپس ابوخديجه به على عليه السلام گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام! آيا رازى از رازهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش شما هست كه آن را براى ما بازگو كنى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى. آن گاه به قنبر فرمود: آن نوشته را بياور!

وقتى قنبر نوشته را آورد، امام عليه السلام

مهرش را شكست و آن را باز كرد. در پايين آن جلد نازكى بود و در آن نوشته شده بود: به نام خداوند مهرگستر به همه موجودات در دنيا و به مؤمنان در دو جهان، قطعاً لعنت خدا، فرشتگانش و همه مردم بر كسى كه خود را به غير موالى و سرپرستانش نسبت دهد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 83

و لعنت خدا و فرشتگانش و همه مردم بر كسى كه در اجرت اجيرى ستم كند و لعنت خدا بر كسى كه مناره مسجدى (يا يك وجب از زمين مسجدى) يا محدوده آن را سرقت كند وى در قيامت مجبور مى شود كه آن را تا هفت آسمان و هفت زمين بياورد و آن گاه نزديك آتش نگه داشته مى شود (يا به مردم رو مى كند) و مى گويد: به خدا سوگند اگر اين وظيفه بر عهدۀ همه موجودات زمين نهاده مى شد، آنان قدرت آن را نداشتند.

ابوخديجه گفت: خانواده و خاندان هركس دوستداران و بستگان هر مسلمانى هستند پس چه كسى با غير مواليان خود ارتباط برقرار مى كند؟

امام عليه السلام فرمود: اين گونه نيست كه گمان كردى اى ابوخديجه! بلكه ما اهل بيت مواليان هر مسلمانى هستيم پس هركس با غير ما ارتباط برقرار كند، چنين مجازاتى بر اوست.

اى ابوخديجه! [مقصود از ظلم به اجير] يك دينار و دو دينار و يك درهم و دو درهم نيست «1» بلكه هر كسى است كه به مزد و پاداش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد خويشاوندانش ظلم كند. خداوند تعالى مى فرمايد: «بگو براى آن پاداشى نمى خواهم مگر دوستى نزديكانم» پس هركس به پاداش پيامبر صلى الله عليه و آله

در مورد نزديكانش ستم كند، لعنت خدا و فرشتگانش و همه مردم بر او باد.»

52- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ملعون است كسى كه در اجرت اجيرى ستم كند. پس جايز است انسان براى انجام كار معينى، مرد و زن و حيوان و برده و كنيزى را اجاره كند.»

53- (7) در كتاب صحيفة الرضا عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند آمرزنده هر گناهى است مگر كسى كه مهريه زنى را به تأخير اندازد (انكار كند) يا اجرت كارگرى را غصب كند يا مرد آزادى را بفروشد.»

54- (8) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند آمرزنده هر گناهى است مگر كسى كه مزد كارگر يا مهريه زنى را غصب كند.»

55- (9) در كتاب المحاسن از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پليدترين گناهان سه گناه است؛ كشتن حيوان نگه داشتن مهريه زن و بازداشتن اجرت اجير.»

______________________________

(1). متن روايت در اين قسمت مشوش است و بر اساس چاپ جديد تفسير فرات ترجمه شد. تفسير فرات 2/ 349/ 526.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 85

56- (10) موسى بن ابراهيم از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ظلم كردن به اجرت اجير از گناهان كبيره است.»

57- (11) فرزند عمر از

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سه گروه هستند كه در قيامت من از آنها شكايت مى كنم، شخصى كه انسان آزادى را بفروشد و بهايش را بخورد شخصى كه اجيرى را به كار گمارد و از وى به طور كامل كار بكشد ولى اجرتش را نپردازد و شخصى كه با من پيمان ببندد و سپس خيانت كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و دوم از باب شصتم از ابواب جهاد با نفس اين گفته كه: «خدايا! به يقين تو مى دانى كه من شخصى را براى انجام كارى در برابر مقدارى برنج اجاره كردم ولى او پس از انجام كار بدون گرفتن اجرتش رفت و من آن برنج را كشت كردم تا به جايى رسيد كه با آن برنج گاوى خريدم؛ سپس آن مرد آمد و مزدش را در خواست كرد. من به او گفتم: به سوى آن گاو برو و آن را بردار و ببر!

وى گفت: همانا من مقدارى برنج از تو طلبكار هستم.

گفتم: به سوى آن گاو برو و آن را با خود ببر زيرا آن گاو از همان برنج است. پس آن مرد آن گاو را برد. اگر تو مى دانى كه من از ترس تو آن كار را انجام دادم، پس براى ما گشايش ايجاد كن. آن گاه آن صخره از روى آنان كنار رفت.»

در روايت دوم از باب هفتاد و نهم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «قطعاً خداوند آمرزنده هر گناهى است، مگر كسى كه ديْنى به وجود آورد يا اجرت اجيرى را غصب كند.»

و در روايات باب دوم از ابواب بدهى و باب

چهارم از ابواب اجاره و باب بعدى مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايت نوزدهم از باب هفدهم از ابواب مهريه فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «قطعاً خداوند در قيامت هر گناهى را مى آمرزد مگر [غصب] مهريه زن و كسى را كه اجرت اجيرى را غصب كند.»

باب 7 ضمانت مستأجر اجرت اجير را

58- (1) هارون بن حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى، ديگرى را اجير مى كند و هيچ يك از آنان به ديگرى اعتماد ندارند؛ از اين رو مزد وى را به شخص سومى مى سپارند ولى آن شخص مى ميرد و مزد آن كارگر نابود مى شود و آن مرد چيزى از خود باقى نمى گذارد تا با آن، مزد كارگر پرداخت شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 87

امام عليه السلام فرمود: مستأجر ضامن اجرت اجير است تا آن را پرداخت كند مگر آن كه اجير از او درخواست كرده باشد و به آن مرد راضى شده باشد كه در اين صورت حق وى در جايى است كه آن را قرار داد و به آن راضى شد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهارم، باب ششم و باب نهم مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 8 تعهد مستأجر به موجود در اجاره حيوان

59- (1) ابوحمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را كرايه مى كند و مى گويد: آن را تا فلان محل كرايه مى كنم و اگر از آنجا گذشتم، فلان مبلغ زيادتر به تو مى دهم و آن را معين مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هيچ يك از اين ها اشكال ندارد.»

باب 9 لزوم عقد اجاره

60- (1) سهل گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى يك خانه يا يك كشتى، يك ساله يا بيشتر يا كمتر اجاره مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اجاره تا پايان مدت لازم و گرفتن كرايه در اختيار صاحب آن است اگر بخواهد، مى گيرد و اگر بخواهد، وامى گذارد.»

اين حديث از ابوبصير از امام صادق عليه السلام و على بن يقطين از امام موسى بن جعفر عليهما السلام نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 89

ارجاعات

گذشت: روايات باب بيست و هفتم از ابواب مستحبات تاجر آنچه بر فسخ عقد با رضايت دو طرف دلالت مى كند.

مى آيد:

و در باب دوازدهم، پانزدهم و هجدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 10 جواز تجارت كردن اجير براى غير مستأجر با اجازه او

61- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليهما السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را با اجرت معين اجاره مى كند و او را به مزرعه خود مى فرستد. در آنجا فرد سومى مقدارى درهم به وى مى دهد و مى گويد: با اين درهم ها فلان جنس را براى من بخر و سود آن متعلق به هر دوى ما.

امام عليه السلام فرمود: در صورت اجازه مستأجر، اشكال ندارد.»

باب 11 حكم پرداخت هزينه اجير توسط شخص ديگر و هزينه لباس و حمام اجير

62- (1) سليمان بن سالم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را با اجرت معين و هزينه وى اجير مى كند تا او را براى انجام كار به محلى بفرستد ولى وقتى اجير به آن محل مى رسد،

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 91

يكى از دوستانش از او دعوت مى كند و به مدت يكى، دو ماه در خانه اش از وى پذيرايى مى كند؛ به طورى كه از پرداخت هزينه توسط مستأجر بى نياز مى شود. اجير نيز محاسبه مى كند كه اگر دوستش او را دعوت نمى كرد، هزينه ماهانه اش چقدر مى شد و با آن مبلغ زحمات دوست ميزبانش را جبران مى كند. آن مبلغى كه به وى پرداخته بر عهدۀ كيست؛ بر عهدۀ اجير يا اجير كننده؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن مبلغ به مصلحت اجيركننده است، بر عهدۀ او خواهد بود و در غير اين صورت بر عهدۀ اجير است.

و سؤال كردم: شخصى ديگرى را با اجرت معين بدون توضيح آن اجاره مى كند تا به محلى بفرستد. هزينه اجير مانند شستن لباس و حمام بر عهدۀ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: بر عهدۀ مستأجر.»

باب 12 حكم در راه ماندن مركب كرايه اى و عدم انجام كار در مدت اجاره توسط اجير

63- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «من نزد يكى از قاضيان مدينه بودم كه دو نفر آمدند. يكى از آنان به قاضى گفت: من از اين شخص مركبى اجاره كردم تا مرا از فلان محل به محل ديگرى برساند ولى وى مرا به مقصد نرساند.

قاضى از صاحب مركب پرسيد: آيا تو او را به مقصد رساندى؟

او گفت: نه، حيوانم عاجز شد و نرفت.

قاضى به وى گفت: در صورتى كه تو وى را به

مقصدى كه حيوانت را كرايه كرده، نرسانده اى كرايه اى از وى طلبكار نيستى.

امام عليه السلام مى فرمايد: پس از حكم قاضى، من آن دو را نزد خود فراخواندم و به كسى كه كرايه كرده بود گفتم: اى بنده خدا! تو حق ندارى تمام كرايه آن مرد را نپردازى و به ديگرى گفتم: اى بنده خدا! تو حق ندارى تمام كرايه حيوانت را دريافت كنى. بلكه مسير باقيمانده و مسير پيموده شده را بنگر و با هم بر آن مصالحه كنيد. آنان نيز چنين كردند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 93

64- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس حيوان يا كشتى معينى را كرايه كند تا با آن كشتى يا حيوان چيز معينى را تا محل مشخصى حمل كند، آن گاه آن حيوان هلاك شود يا آن كشتى در هم بشكند، كرايه فسخ مى شود و اگر پس از پيمودن بخشى از مسير، اين حادثه روى دهد، به نسبت مسير پيموده شده، از كرايه بر عهدۀ كرايه كننده است.

ولى اگر براى رساندن بار، كرايه كند و از حيوان و كشتى معينى در قرارداد نام نبرد براى كرايه دهنده است كه آن را به مقصد برساند و كرايه كامل براى كرايه گيرنده است.»

65- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نزد يكى از قاضيان مدينه نشسته بودم كه دو نفر آمدند. يكى از آنان گفت: من از او خواستم كه فلان روز مرا به بازار برساند و او اين كار را انجام نداد.

قاضى گفت: كرايه اى به او تعلق نمى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: من او را فرا خواندم

و به وى گفتم: اى بنده خدا! براى تو جايز نيست حق او را نپردازى و به ديگرى گفتم: تو حق گرفتن تمام مبلغ مورد توافق را ندارى. پس ميان خودتان ردّ و بدل كنيد.»

66- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى حيوان يا كشتى كرايه مى كند تا او را در روز معينى به محل مشخصى برساند و اگر او را در آن روز به مقصد نرساند، كرايه او كمتر از قرارداد باشد.

امام عليه السلام فرمود: كرايه در اين صورت باطل است و كرايه كننده اجرت المثل آن را بدهكار است.»

67- (5) محمد حلبى گويد: «نزد يكى از قاضيان نشسته بود. امام باقر عليه السلام نيز آنجا حضور داشت كه دو نفر آمدند. يكى از آنان به قاضى گفت: من از اين مرد شتر كرايه كردم تا كالاى مرا به يكى از معادن برساند و با او شرط كردم كه در فلان روز مرا وارد معدن كند؛ زيرا در آنجا بازار برگزار است و من بيم دارم به آن نرسم و در برابر هر روز كه ديرتر به بازار رسيدم، فلان مبلغ از كرايه اش مى كاهم. او نيز فلان تعداد روز مرا ديرتر رساند.

قاضى گفت: اين شرط باطلى است، كرايه او را به طور كامل بپرداز.

حلبى گويد: پس از رفتن آن مرد، امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود: تا وقتى كه تمام كرايه كاسته نشود، شرط وى صحيح است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 95

باب 13 شرط برده اجير و ضمانت اتلاف برده

68- (1) عبيد بن زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به ديگرى مى گويد: در مقابل

گرفتن چند درهم براى من بنويس.

و او پاسخ مى دهد: نخست اجرتم را مى گيرم و در برابرت مى نويسم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

و سؤال كردم: شخصى برده اى را اجير مى كند. آن برده مى گويد: صاحب مرا به هر مبلغى كه خواستى راضى كن و براى من نيز فلان تعداد معين درهم نيز هست. آيا براى مستأجر لازم است؟ و آيا براى برده حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: براى مستأجر لازم نيست و براى برده حلال نيست.»

69- (2) زراره و ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ زرگر يا غير زرگرى كه برده ديگرى را اجاره كرد، حكم داد و فرمود: اگر چيزى را از ميان برد يا از نزد وى گريخت، صاحبانش ضامن هستند.»

70- (3) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه برده اى را اجاره كرد و مال فراوانى را از ميان برد، فرمود: «بر صاحبش چيزى نيست و آنان حق فروش وى را ندارند، بلكه بايد [براى پرداخت آن] كار كند و اگر از پرداخت آن ناتوان شد، چيزى بر عهدۀ صاحبش و چيزى بر عهدۀ برده نيست.»

باب 14 حكم اجاره كردن محافظ براى كاروان

71- (1) محمد بن حسن صفار گويد: «به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى بدون داشتن فرمان از سوى حكومت در محل هاى ترسناك از كاروان ها محافظت و پاسدارى مى كند و آنها با او قرارداد مى بندند كه پس از رسيدن به محل امن مبلغ معينى دريافت كند. آيا گرفتن آن مبلغ براى وى جايز است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 97

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: هرگاه خودش را در برابر

مبلغ متعارف اجير كند، حق خود را مى تواند بگيرد. انشاءالله.»

باب 15 حكم اجاره دادن فرزند براى مدت معين در برابر اجرت معين

72- (1) محمد بن عيسى بن عبيد يقطينى به امام هادى عليه السلام نوشت: «شخصى فرزندش را يك سال با اجرت معين به ديگرى سپرد تا برايش خياطى كند، آن گاه فرد سومى به وى گفت: فرزندت را با دستمزد بيشتر يك سال به من بسپار. آيا پدر آن فرزند چنين اختيارى دارد؟ و آيا مى تواند قرارداد خود را با آن شخص فسخ كند يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: تا وقتى كه فرزندش ناتوان و بيمار نشده است واجب است به قراردادش با شخص اول عمل كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده معصوم عليه السلام كه: «اشكال ندارد اجير باشد؛ خودش يا فرزندش يا خويشاوندانش يا برده اش يا كسى را كه در اجاره دادنش وكالت دارد، اجاره دهد ...»

باب 16 حكم پذيرفتن كار و واگذار كردن آن به ديگران و محكم كارى در كارها

73- (1) ابوحمزه گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كارى را مى پذيرد و بدون انجام كارى در آن با مقدارى سود به ديگرى واگذار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: نه.»

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام نظير اين حديث را روايت كرده و پاسخ امام عليه السلام را به اين صورت گزارش كرده است: «نه مگر آن كه كارى در آن انجام دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 99

74- (2) حَكَم خياط گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دوختن لباس را به يك درهم مى پذيرم و به مبلغ كمتر واگذار مى كنم و فقط آن را برش مى دهم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. سپس امام عليه السلام فرمود: كارهايى را كه مى پذيرى و به مقدارى

كمتر واگذار مى كنى، اشكال ندارد.»

75- (3) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: خياطى كار مى پذيرد و پس از برش پارچه، دوخت آنها را به مبلغ كمترى به ديگران واگذار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، در آن كارى انجام داده است.»

76- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «صنعتگر كارى را مى پذيرد و به مبلغ كمتر به ديگرى واگذار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اگر كارى در آن انجام دهد يا در آن برنامه ريزى و تدبير كند يا اگر پارچه است آن را برش دهد يا هرگونه كارى در آن انجام دهد، مبلغ افزوده براى وى پاك و حلال است و در غير اين صورت براى وى خيرى ندارد.»

77- (5) على صائغ [زرگر] گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كار را مى پذيرم و به جوانانى كه با من كار مى كنند به دو سوم آن مبلغ واگذار مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اين كار شايسته نيست، مگر آن كه همراه آنان كار كنى.

گفتم: من براى آنان ذوب مى كنم (يا نزديك مى كنم).

امام عليه السلام فرمود: اين هم كارى است، اشكال ندارد.»

78- (6) على بن ميمون زرگر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كارى را مى پذيرم كه احتياج به كنده كارى و زرگرى دارد. كنده كارى آن را با مبلغى به شخصى واگذار مى كنم ولى هنگام تسويه حساب از مبلغ قرارداد مقدارى كم مى گذارم.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار با رضايت كامل وى انجام مى شود؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

79- (7) على ابوالاكراد گويد: «به امام

صادق عليه السلام گفتم: كارى را مى پذيرم كه نياز به زرگرى و كنده كارى دارد، از اين رو با كنده كار بر مبلغى ميان خودمان توافق مى كنم مثلًا ده جفت به پنج درهم يا بيست جفت به ده درهم ولى هنگام تسويه حساب به وى مى گويم: نيكى كن! و مبلغى كمتر از قرارداد به وى مى دهم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 101

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار با رضايت كامل وى انجام مى شود؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

80- (8) مجمع گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا دوزندگى لباس را بپذيرم و آن را به دوسوم مبلغ به شاگردانم واگذار كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آيا كارى در آن انجام نمى دهى؟

گفتم: آن را برش مى دهم و برايش نخ مى خرم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب بيست و هشتم از ابواب دفن فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هرگاه يكى از شما كارى انجام دهد بايد آن را محكم كند.»

در روايت دوم فرموده امام عليه السلام كه: «ولى، خداوند عزيز و باشكوه بنده اى را دوست دارد كه هرگاه كارى انجام دهد آن را محكم كند.»

باب 17 حكم اجاره دادن آسياب، خانه، زمين، كشتى اجاره اى و كارگر به بيشتر از مبلغ اجاره شده

81- (1) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى من ناخوشايند است كه فقط آسيابى را اجاره كنم و سپس با اجرت بيشترى اجاره دهم مگر آن كه كارى در آن انجام شود و يا غرامتى براى آن پرداخت شود.»

82- (2) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى من ناخوشايند است كه فقط آسياب را اجاره كنم و با اجرت بيشترى

اجاره دهم مگر آن كه در آن كارى انجام دهم يا غرامتى براى آن بپردازم.»

83- (3) ابو مغرا (معزا) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه زمينى را اجاره مى كند و به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد، فرمود: «اشكال ندارد. اين مثل مغازه و اجير نيست. همانا باقيمانده از اجرت اجير و مغازه حرام است.»

در كتاب المقنع اين روايت از امام صادق عليه السلام بدون واژه «اجير» اول روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 103

84- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى را اجاره مى كند و به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر آن كه كارى در آن انجام دهد و اگر بخشى از آن را به همان مبلغى كه اجاره كرده، اجاره دهد و در قسمت ديگر آن سكونت كند، اشكال ندارد.»

85- (5) ابوربيع شامى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از دهقانان زمينى را براى كشاورزى اجاره مى كند و به مقدار بيشترى اجاره مى دهد و سهم حكومت را خود بر عهده مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. زمين مثل اجير و خانه نيست. همانا باقيمانده از اجرت اجير و خانه حرام است.»

در گزارش ديگرى در ادامه سخن امام عليه السلام آمده است: «و اگر شخصى خانه اى را به ده درهم اجاره كند و در دوسوم آن سكونت كند و ثلث آن را به ده درهم اجاره دهد، اشكالى ندارد ولى به بيش از مبلغى كه اجاره كرده، اجاره ندهد.»

86- (6) ابراهيم بن ميمون گويد: «شنيدم كه ابراهيم بن

مثنّى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: شخصى زمينى را اجاره مى كند و سپس به مبلغ بيشترى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. زمين بسان اتاق و اجير نيست. همانا باقيمانده اجرت اتاق و كارگر، حرام است.»

87- (7) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: زمين را در برابر ثلث يا يك چهارم محصول آن اجاره مى كنم و در برابر نصف محصول آن واگذار مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

گفتم: آن را به هزار درهم مى پذيرم و به دوهزار درهم واگذار مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: جايز نيست.

گفتم: چگونه صورت اول جايز است و دوم جايز نيست؟

امام عليه السلام فرمود: زيرا اين ضمانت شده ولى آن ضمانت نشده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 105

88- (8) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه زمينى را با طلا و نقره اجاره كردى آن را به مبلغ بيشتر به ديگرى واگذار نكن ولى اگر به نصف يا ثلث اجاره كردى مى توانى آن را به مقدار بيشتر به ديگرى واگذار كنى زيرا طلا و نقره ضمانت شده اند.»

در روايت ديگرى اسحاق بن عمار از ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه زمينى را به طلا و نقره اجاره كردى، به مبلغ بيشتر به ديگرى واگذار نكن؛ زيرا طلا و نقره ضمانت شده اند.»

89- (9) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «و اجاره دادن زمين در برابر مواد خوراكى جايز نيست و چيزى از آن گرفته نمى شود مگر آن كه به نصف و ثلث اجاره دهد.»

90- (10) در كتاب نوادر احمد

بن محمد بن عيسى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «زمين در برابر گندم و جو و آب دادن به مزرعه و آب هاى افزون بر نياز، اجاره داده نمى شود، بلكه زمين در برابر طلا و نقره اجاره داده مى شود و هرگاه در برابر طلا و نقره اجاره كرد به مبلغ بيشتر اجاره داده نمى شود؛ براى اين كه طلا و نقره ضمانت شده اند و اين ضمانت شده نيست بلكه آن از محصول زمين است.»

91- (11) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را اجاره مى كند و به اجرت بيشترى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد. زمين همانند خانه و اجير نيست. همانا خانه و اجير حرام است.»

92- (12) اسماعيل بن فضل هاشمى گويد: «از امام سؤال كردم: شخصى زمينى از زمين هاى خراج را در برابر تعداد معينى درهم يا مقدار معينى از حبوبات اجاره مى كند، سپس آن را اجاره مى دهد و با كشاورز آن شرط مى كند كه محصول آن را به نسبت نصف يا كمتر از آن يا بيشتر با وى تقسيم كند و پس از پرداخت سهم حكومت مقدارى از محصول براى وى باقى مى ماند، آيا اين كار براى وى شايسته است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 107

امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه نهرى براى آنان حفر كند يا كارى براى شان انجام دهد كه به آنان كمك كند، چنين حقّى دارد.

و سؤال كردم: شخصى زمينى از زمين هاى خراج را در برابر تعداد معينى درهم يا مقدار معينى حبوبات اجاره مى كند و آن را قطعه قطعه يا جريب جريب در برابر چيز معينى اجاره مى دهد؛ آن گاه

پس از پرداخت سهم حكومت براى وى مقدارى باقى مى ماند در حالى كه چيزى هزينه نكرده است يا اين كه آن زمين را قطعه قطعه اجاره مى دهد به شرط اين كه بذر و هزينه را بپردازد و در مقابل، مقدارى بيش از اجاره حكومت براى وى باشد و اصل زمين نيز مال اوست. آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه زمينى را اجاره و در آن هزينه يا چيزى را مرمت كردى، آنچه گفتى اشكال ندارد.»

و در گزارش ديگرى در ادامه سخن امام عليه السلام آمده است: «و اشكال ندارد كه شخصى زمينى را به صد دينار اجاره كند، آن گاه بخشى از آن را به نود و پنج دينار اجاره دهد و بقيه آن را خودش كشت كند.»

93- (13) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه امام سجاد عليه السلام پيوسته مى فرمود:

«اشكال ندارد شخصى خانه يا زمين يا كشتى را اجاره كند و سپس به قيمت بيشتر آن را اجاره دهد، در صورتى كه اصلاحى در آن انجام داده باشد.»

94- (14) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى خانه اى را به ده درهم اجاره كند و در دو سوم آن ساكن شود و ثلث آن را به ده درهم اجاره دهد، اشكال ندارد ولى به بيش از قيمتى كه اجاره كرده، آن را اجاره ندهد، مگر در صورتى كه كارى در آن انجام دهد.»

95- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ خانه اى سؤال شد كه شخصى آن را اجاره مى كند و به قيمت بيشتر

به ديگرى اجاره مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر اين كه كارى در آن انجام دهد و اگر بخشى از آن را به قيمتى كه اجاره كرده، اجاره دهد و در باقيمانده آن سكونت كند، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 109

96- (16) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه خانه اى را اجاره مى كند و به قيمت بيشترى اجاره مى دهد، فرمود: «اين كار شايسته نيست مگر آن كه كارى در آن انجام دهد.»

97- (17) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى اتاقى اجاره مى كند، آن گاه خياط يا صاحب حرفه ديگرى نزد وى مى آيد و مى گويد: من در آن كار مى كنم و اجاره آن را هر دو مى پردازيم و هر چه سود كردم آن را نيز با هم تقسيم مى كنيم. سپس بيش از اجاره اتاق سود مى كند، آيا براى شخص اجاره كننده اين حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اشكال ندارد.»

98- (18) در كتاب بحار الانوار در ادامه روايت پيشين آمده است: «و سؤال كردم: شخصى كشتى يا زمينى را به دو درهم اجاره مى كند، آن گاه بخشى از آن را به يك و نيم درهم اجاره مى دهد و از بقيه آن خودش استفاده مى كند، آيا اين كار شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

99- (19) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را صد دينار اجاره مى كند، آن گاه نصف آن را به نود و پنج دينار اجاره مى دهد و خود، باقيمانده آن را كشت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال

ندارد.»

100- (20) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چراگاهى را براى چرانيدن به پنجاه درهم يا كمتر يا بيشتر مى خرد، آن گاه تصميم مى گيرد افراد ديگرى را نيز در آن شريك كند و اجاره زمين را از آنان بگيرد.

امام عليه السلام فرمود: هركس را مى خواهد، در برابر بخشى از اجاره بها همراه خودش وارد چراگاه كند، هرچند به چهل و نه درهم باشد و گوسفندان خودش در برابر يك درهم از چراگاه استفاده كنند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 111

ارجاعات

گذشت: در باب يازدهم از ابواب مزارعه مناسب با اين بحث هست.

باب 18 حكم ناتوان شدن اجير از حفر چاه به مقدار قرارداد

101- (1) ابوشعيب محاملى رفاعى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كندن يك چاه به اندازه ده قامت را به مبلغ ده درهم به فردى واگذار كرد وى پس از حفر يك قامت، از كندن بقيه آن درماند.

امام عليه السلام فرمود: يك پنجاه و پنجم از ده درهم، متعلق به اوست.»

102- (2) ابوشعيب محاملى رفاعى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كندن يك چاه به اندازه ده قامت را به ده درهم به ديگرى واگذار مى كند آن شخص به اندازه يك قامت از آن را حفر مى كند و سپس از كندن بقيه آن درمى ماند.

امام عليه السلام فرمود: ده درهم تقسيم بر پنجاه و پنج مى شود، آن گاه هرچه به دست آمد، يكى براى قامت اول و دو تا از آن براى قامت دوم و سه تا براى سوم و به همين ترتيب تا ده.»

باب 19 اختلاف اجرت بر اساس اختلاف زمان

103- (1) ادريس بن عبداللّٰه قمى گويد: «به امام عليه السلام گفتم: فدايت شوم! به من بياموز كه اجاره آسياب چگونه صحيح است؟ زيرا در محل ما آب، گاهى پيوسته جريان دارد و گاهى قطع مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 113

امام عليه السلام فرمود: بيشتر اجاره را در ماه هايى قرار بده كه در آنها آب قطع نمى شود و بقيه آن را در ماه هايى قرار بده كه آب قطع مى شود، هرچند يك درهم باشد.»

باب 20 حكم اجاره حيوان به شرط سوار نشدن ديگرى

104- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مركبى را اجاره مى كند و به ديگرى مى دهد، آن گاه آن حيوان مى ميرد. چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر شرط كرده كه ديگرى سوار آن نشود، وى ضامن آن است و اگر سخنى در اين باره نگفته است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب بعدى آنچه مناسب با اين باب است.

باب 21 حكم استفاده از مركب در غير مسير اجاره و اختلاف مالك و مستأجر

105- (1) ابوولاد حناط گويد: «قاطرى را براى رفت و برگشت به قصر ابن هبيره به مبلغى كرايه كردم و به جستجوى يكى از بدهكارانم پرداختم وقتى نزديك پل كوفه رسيدم به من خبر داده شد كه وى به سوى نيل رفته است. من نيز به طرف نيل رفتم، وقتى به نيل رسيدم به من گفتند: وى به طرف بغداد رفته است. من نيز به دنبال وى حركت كردم تا سرانجام به وى رسيدم. آن گاه كارم را با او انجام دادم و به كوفه بازگشتم.

رفت و برگشتم پانزده روز طول كشيد. آن گاه براى صاحب استر عذرم را بيان كردم و براى اين كه وى مرا حلال كند و او را راضى كنم پانزده درهم به او دادم ولى او نپذيرفت و توافق كرديم كه ابوحنيفه ميان ما قضاوت كند. از اين رو نزد او رفتيم و ماجراى خودمان را بازگفتيم.

ابوحنيفه به من گفت: با استر چه كردى؟

گفتم: آن را سالم تحويل دادم.

صاحب استر گفت: آرى تحويل داد ولى پس از پانزده روز.

ابوحنيفه به وى گفت: از او چه مى خواهى؟

او گفت: كرايه استرم را مى خواهم، پانزده روز آن را از من جدا كرده است.

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 115

ابوحنيفه به وى گفت: من حقّى براى تو نمى دانم؛ زيرا وى تا قصر ابن هبيره از تو كرايه كرد؛ آن گاه تخلف كرد و به نيل و بغداد رفت، به همين دليل ضامن قيمت استر شد و كرايه از عهدۀ او ساقط شد و وقتى كه استر را سالم تحويل داد و تو تحويل گرفتى كرايه اى بر عهدۀ او نيست.

ابوولاد گويد: وقتى از نزد ابوحنيفه خارج شديم صاحب استر از شگفتى و ناراحتى از فتواى ابوحنيفه شروع به گفتن «انا لله وانا اليه راجعون» نمود. من نيز دلم براى وى به رحم آمد و مبلغى به وى دادم و از او حلاليت خواستم. سپس در همان سال حج انجام دادم و فتواى ابوحنيفه را براى امام صادق عليه السلام بازگو كردم. امام عليه السلام فرمود: به خاطر مثل اين قضاوت و شبيه به آن آسمان از بارش باران خوددارى مى كند و زمين بركت هايش را بازمى دارد!

به امام عليه السلام گفتم: نظر شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه تو مثل كرايه رفتن استر از كوفه به نيل و از آنجا به بغداد و از بغداد به كوفه را به وى بدهكارى و به وى مى پردازى.

به امام عليه السلام گفتم: فدايت شوم! من چند درهم به آن علوفه دادم، آيا علفش را از وى طلبكارم؟

امام عليه السلام فرمود: نه؛ زيرا تو غاصبى.

گفتم: مرا آگاه كن كه اگر استر هلاك مى شد، آيا بر عهدۀ من بود؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، قيمت استر در روزى كه با او مخالفت كردى.

گفتم: اگر پاى استر بشكند يا پشتش مجروح شود يا پايش در رود

[به عهدۀ كيست؟]

امام عليه السلام فرمود: اختلاف قيمت سالم و معيوب در روز بازگرداندن به وى بر عهدۀ توست.

گفتم: تشخيص آن به عهدۀ كيست؟

امام عليه السلام فرمود: تو و او. يا او بر قيمت، سوگند ياد مى كند و بر تو لازم مى شود و اگر سوگند را به تو بازگرداند و تو بر قيمت، سوگند ياد كردى بر او لازم مى شود يا صاحب استر گواهانى مى آورد كه گواهى دهند قيمت استر هنگام كرايه دادن وى فلان مبلغ بوده است، پس بر تو لازم مى شود.

گفتم: من چند درهم به وى دادم و او راضى شد و مرا حلال كرد.

امام عليه السلام فرمود: وقتى ابوحنيفه با جور و ظلم عليه او حكم كرد، وى از تو راضى شد و حلالت كرد، از اين رو نزد وى برو و فتواى مرا به او بگو، اگر پس از آگاهى از آن تو را حلال كرد، آن گاه چيزى بر عهدۀ تو نيست.

ابوولاد گويد: پس از بازگشت از سفر در ديدار با موجر فتواى امام صادق عليه السلام را براى وى بازگو كردم و به او گفتم: هر چه بگويى به تو مى دهم.

وى گفت: تو جعفر بن محمد عليه السلام را محبوب من كردى و برترى وى به دل من افتاد و تو را حلال كردم و اگر دوست دارى آنچه را از تو گرفته ام بازگردانم، اين كار را مى كنم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 117

106- (2) حسن صيقل گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: دربارۀ كسى كه حيوانى را تا محل معينى اجاره كرده و از آنجا مى گذرد نظرتان چيست؟

امام عليه السلام فرمود: به اندازه اى كه گذشته اجرت براى

وى محاسبه مى شود و اگر الاغ بميرد، او ضامن است.»

107- (3) حسن بن زياد صيقل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مركبى را تا محلى اجاره مى كند و از آنجا مى گذرد، آن گاه حيوان مى ميرد فرمود: «او ضامن است و به مقدار آن مسير كرايه بر عهدۀ اوست.»

108- (4) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را تا محل معينى اجاره مى كند، آن گاه آن حيوان هلاك مى شود.

امام عليه السلام فرمود: اگر از شرط گذشته است، وى ضامن است و اگر وارد بيابان ناامنى شده، وى ضامن است و اگر در چاهى افتاده، ضامن است زيرا آن را محكم نبسته است.»

109- (5) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حيوانى را تا محلى كرايه مى كند آن گاه از آن محل مى گذرد و حيوان مى ميرد، چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه از محل اجاره بگذرد، وى ضامن است.»

110- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در زمان حضرت على عليه السلام شخصى حيوانى را تا محل معينى كرايه كرد آن گاه از آن محل گذشت و حيوان هلاك شد. صاحب حيوان نزد امام عليه السلام از وى شكايت كرد. على عليه السلام او را ضامن بهاى حيوان كرد ولى كرايه اى براى مسير اضافى بر عهدۀ وى قرار نداد.

و امام صادق عليه السلام فرمود: در صورت گذشتن از محل قرارداد، اگر حيوان هلاك نشود صاحب آن مى تواند كرايه كننده را ضامن كاهش حيوان در مدت گذشتن از محل قرارداد نمايد و مى تواند مثل كرايه آن را

بگيرد.

و به همين صورت است اگر بيش از مقدار قرارداد بر آن بار حمل كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 119

111- (7) زيد بن على عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «شخصى كه مركب كرايه ايش مرده بود نزد معصوم عليه السلام آمد و اعتراف كرد كه از محل قرارداد گذشته است. معصوم عليه السلام او را ضامن قيمت آن كرد و كرايه اى بر عهدۀ وى قرار نداد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين موافق با اهل سنت است و ما به آن عمل نمى كنيم و عمل ما بر طبق آنچه پيش تر گفتيم، است كه هرگاه از محل مورد قرارداد بگذرد ضامن قيمت است و كرايه نيز بر عهدۀ اوست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب پيشين آنچه مى توان بر اين مطلب استدلال كرد.

مى آيد:

و در باب سى و يكم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 22 لزوم پرداخت اجاره زمين كشاورزى در صورت كشت و عدم كشت و حكم كشاورزى و درختكارى و ساختمان سازى در زمين اجاره اى بدون اجازه مالك

112- (1) اسماعيل بن فضل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمينى را از ديگرى اجاره مى كند و مى گويد: فلان مبلغ اجاره آن بنابر اين كه آن را كشت كنم و اگر كشت نكردم همان مبلغ را به تو مى دهم؛ آن گاه آن را كشت نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: او مى تواند زمين را بگيرد. اگر بخواهد آن را رها مى كند و اگر بخواهد رها نمى كند.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب دوم و سوم از ابواب غصب مطالبى مناسب با ذيل باب خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 121

باب 23 جواز اجاره دادن مال اجاره اى به موجر

113- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى زمينى را به هزار اجاره مى كند و بخشى از آن را به دويست اجاره مى دهد، سپس صاحب زمين مى گويد: به آن مبلغى كه از من اجاره كرده اى با تو شريك مى شوم. آن گاه اگر هر دو اجاره را بپردازند و مبلغ اضافى ميانشان تقسيم شود، اين جايز است.»

ارجاعات

گذشت و مى آيد:

نظير اين روايت در باب يازدهم از ابواب مزارعه هست و ديگر روايات آن باب را نيز بنگر و در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 24 حكم فروش مال اجاره داده شده توسط مالك

114- (1) احمد بن اسحاق رازى گويد: «شخصى به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: مردى مزرعه اى را اجاره مى كند و آن گاه اجاره دهنده آن را در حضور مستأجر مى فروشد و مستأجر از فروش آن جلوگيرى نمى كند. سپس خريدار مى ميرد و وارثانى از خود بر جاى مى گذارد. آيا آن مزرعه به ميراث باز مى گردد يا تا پايان مدت اجاره در دست مستأجر باقى مى ماند؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: تا پايان مدت اجاره در دست مستأجر مى ماند.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه نويسنده نامه، ابوهمام معرفى شده است.

115- (2) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليهما السلام نوشتم: ... آن گاه نظير روايت پيشين را آورده است و در پايان مى افزايد: و سؤال كردم: شخصى مقدارى حبوبات با پيمانه معلوم را- كه در اتاقى است- با سود به صورت نسيه يا نقد مى فروشد و خريدار، مقدار پيمانه آن را مى داند. آيا اين معامله جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 123

116- (3) حسين بن نعيم

گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى حق سكونت خانه اى را براى شخصى تا پايان عمرش يا براى او و فرزندانش قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: آن براى او و پس از وى براى فرزندانش خواهد بود همان طور كه قرار گذاشته است.

گفتم: اگر احتياج پيدا كرد، آيا مى تواند آن را بفروشد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آيا فروش خانه حق سكونت را نقض مى كند؟

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 123

امام عليه السلام فرمود: فروش حق سكونت را نقض نمى كند، پدرم براى من روايت كرد كه امام باقر عليه السلام فرمود: فروش، اجاره و حق سكونت را از ميان نمى برد، بلكه به اين شرط مى فروشد كه خريدار پس از پايان حق سكونت، مالك (منفعت) خانه مى شود و اجاره نيز همين گونه است.

گفتم: اگر تمام اموال مستأجر و تمام مخارج و هزينه هاى تعمير و آبادانى مورد اجاره را به وى بپردازد. [آيا مى تواند خانه را از وى تحويل بگيرد؟]

امام عليه السلام فرمود: با ميل و رضايت مستأجر به آن اشكال ندارد.»

117- (4) يونس گويد: «در نامه اى از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمين يا چيز ديگرى را به مدت چند سال مشخص از كسى اجاره مى كند. سپس مالك زمين- پيش از پايان مدت- تصميم به فروش زمينش مى گيرد. آيا مستأجر مى تواند پيش از مدت، مانع فروش وى شود و چه چيزى به عهدۀ مالك است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: در صورتى كه با خريدار شرط كند

كه حق مستأجر تا پايان مدت محفوظ بماند، مى تواند آن را بفروشد.»

باب 25 اجاره و مرگ مستأجر يا موجر

118- (1) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «از طريق نامه از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: زنى مزرعه خود را به مدت ده سال اجاره مى دهد، به اين شرط كه در پايان هر سال اجاره آن سال را دريافت كند و مستأجر پيش از تمام شدن سال چيزى نپردازد. آن گاه آن زن پيش از سال سوم يا پس از پايان آن مى ميرد. آيا وارثان وى مى توانند تا پايان مدت، اجاره را اجرا كنند يا با مرگ آن زن اجاره فسخ مى شود؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 125

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اگر اجاره وقت معينى دارد كه به آن نرسيده است و آن زن مى ميرد، آن اجاره به وارثان وى منتقل مى شود. پس اگر به آن وقت نرسيده و به ثلث يا نصف يا بخشى از آن رسيده است، به وارثان وى به اندازه اى كه به آن وقت رسيده، پرداخت مى شود.

انشاءالله.»

اين روايت از احمد بن اسحاق ابهرى نيز نقل شده است.

باب 26 حكم اجاره زمين براى زراعت به طلا و نقره و به بخشى از محصول و به گندم و جو

119- (1) ابوبصير و اسحاق بن عمار به طور جداگانه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند فرمود: «زمين را با خرما و گندم و جو و اربعا و نطاف اجاره نكن.

گفتم: اربعا چيست؟

امام عليه السلام فرمود: آب كشاورزى و نطاف افزوده آب كشاورزى است. بلكه زمين را با طلا و نقره و نصف و يك سوم و يك چهارم محصول اجاره كن.»

ارجاعات

گذشت: در باب يازدهم و دوازدهم از ابواب مزارعه مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 127

باب 27 جواز ضمانت بار كشتى از سوى ناخدا

120- (1) موسى بن بكر گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ناخدايى براى حمل حبوبات، كشتى اجاره مى كند و با او شرط مى كند كه اگر چيزى از آن كاسته شد بر عهدۀ ناخداست.

امام عليه السلام فرمود: جايز است.

گفتم: گاهى مواد خوراكى زياد مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: آيا ملوان مدعى افزودن چيزى بر آن است؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: زيادى آن متعلق به صاحب مواد خوراكى است ولى كاهش آن- در صورت شرط- بر عهدۀ ناخداست.»

ارجاعات

گذشت: در باب پنجاه و دوم از ابواب خريد و فروش و باب ششم از ابواب خيار مطالبى در ارتباط با اين بحث هست.

مى آيد:

در روايات باب بيست و نهم از ابواب اجاره مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 28 ضمانت حمامى

121- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام به يك حمام رفت و لباس هاى خود را نزد حمامى گذاشت، آن گاه لباس هايش گم شد ولى على عليه السلام او را ضامن نكرد و فرمود: همانا او امين است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت بدون ذكر سند نقل شده است.

122- (2) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «در لباس هايى كه گم مى شود، ضمانتى بر عهدۀ حمامى نيست زيرا او تنها براى حمام اجرت مى گيرد و براى نگهدارى از لباس ها اجرت نمى گيرد.»

اين روايت از ابن مسكان نيز نقل شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 129

123- (3) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على

عليه السلام حمامى را ضامن نمى كرد و مى فرمود: وى تنها براى وارد شدن به حمام اجرت مى گيرد.»

ارجاعات

گذشت: و در روايات باب يكم از ابواب وديعه مناسب با اين بحث هست.

باب 29 ثبوت ضمانت ملوان و شتردار و كرايه دهنده و باربر و ... در فرض تفريط آنها

124- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه با كشتى حبوبات حمل و نقل مى كند و آنها كاهش مى يابد، فرمود: «او ضامن است.

گفتم: گاهى نيز اضافه مى آيد.

امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى كه وى چيزى بر آن افزوده است؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: آن مال توست.»

125- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ حمل و نقل كننده روغن زيتون كه مى گويد: نابود شد يا ريخت يا دزد به آن زد، فرمود: «اگر بيّنه عادلى بياورد كه دزد به آن زد يا نابود شد، چيزى بر عهدۀ او نيست در غير اين صورت ضامن است.»

126- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى از فرد شتردارى شتر كرايه مى كند و به همراهى شتردار روغن زيتون به جايى مى فرستد. آن گاه شتردار ادعا مى كند كه بعضى از مشك ها پاره شد و روغن هاى آن ريخته است.

امام فرمود: اگر بخواهد روغن زيتون را از او مى گيرد، هرچند او بگويد: مشك ها پاره شده است ولى بدون بيّنه عادل سخنش پذيرفته نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 131

127- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه در ادامه سخن امام عليه السلام از روايت پيشين آمده است: «هرگاه شخصى حيوانى را كرايه كند و آن حيوان به گلودرد مبتلا شود، آن گاه چشمانش شكاف بردارد و بميرد، وى ضامن آن است، مگر آن كه مسلمان عادلى

باشد.»

128- (5) زيد شحام گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: از شتردارى شتر كرايه مى شود تا همراه شترانش روغن زيتون به نصيبين ببرد. آن گاه وى ادعا مى كند كه برخى از مشك ها پاره شده و روغن هايش ريخته است.

امام عليه السلام فرمود: صاحب روغن اگر بخواهد روغن زيتون را از وى مى گيرد و اگر ادعا كند مشك ها پاره شده از وى پذيرفته نمى شود مگر با بيّنه عادلى.»

129- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «باربرى- كه روغن زيتون حمل و نقل مى كند- مى گويد: نابود شد يا ريخت يا دزد به آن زد.

امام عليه السلام فرمود: صاحب مال اگر بخواهد از وى مى گيرد.

و فرمود: و اگر بگويد: دزد به آن زد تصديق نمى شود مگر با بيّنه.»

130- (7) عثمان بن زياد گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شتردارِ خود را براى بردن بارى كرايه مى كنيم او نيز بردن آن را به ديگرى واگذار مى كند و گم مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او را ضامن كن و از وى بگير.»

131- (8) زيد بن على از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه: «باربرى را نزد امام عليه السلام آوردند كه هنگام جابه جايىِ شيشۀ روغن بزرگى، آن را شكسته بود، امام عليه السلام او را ضامن كرد و فرمود: هر كارگر مشتركى در صورتى كه چيزى را تباه كند، ضامن است.

از امام عليه السلام سؤال كردم: مشترك يعنى چه؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه براى من و براى تو و براى اين كار مى كند.»

132- (9) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه

فرمود: «هركس براى انجام كارى اجير شود، آن گاه آن را تباه و نابود كند، ضامن آن است.

و فرمود: باربرى را- كه براى جابه جا كردن شيشۀ روغن بزرگى اجير شده بود و آن را شكسته بود- نزد اميرمؤمنان عليه السلام آوردند. على عليه السلام او را ضامن كرد. آن حضرت همواره اجير را ضامن مى كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 133

133- (10) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «اجير مشترك ضامن است مگر از درنده يا غرق يا سوختن يا دزد چيره دست»

134- (11) خالد بن حجاج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مواد خوراكى را براى جابه جا كردن به ناخدايى مى سپارم و وقتى از وى تحويل مى گيرم، كاهش يافته است امام عليه السلام فرمود: اگر مورد اعتماد است او را ضامن نكن.»

135- (12) جعفر بن عثمان گويد: «پدرم كالايى را با شتردارى به شام فرستاد آن گاه شتردار به وى گفت:

يك بار از آن گمشده است. من اين موضوع را به امام صادق عليه السلام گفتم. امام عليه السلام فرمود: آيا او را متهم مى كنى؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: او را ضامن نكن.»

136- (13) حذيفة بن منصور گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر اجرت، كالا جابه جا مى كند. آن گاه آن كالا گم مى شود و خودش را راضى مى كند تا به صاحبانش غرامت بپردازد، آيا از وى غرامت بگيرند؟

امام عليه السلام پرسيد: آيا او امين است؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: پس چيزى از وى نگيرند.»

137- (14) حذيفة بن منصور گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: معاذ بن

كثير و قيس از من خواستند كه از شما دربارۀ شتردارى سؤال كنم كه كالايى را در برابر گرفتن مزد براى آنان حمل كند و در راه يك شتر از آنها گم مى شود كه ششصد درهم ارزش دارد و او خود را براى پرداخت غرامت آماده مى كند، چون شغل او اين است.

امام عليه السلام فرمود: آيا او را متهم مى كنند؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: از وى غرامت نگيرند.»

138- (15) على بن محمد قاسانى گويد: «در سال دويست و سى و يك كه در مدينه بودم، به امام هادى نوشتم: فدايت شوم! شخصى به ديگرى دستور مى دهد كالا يا چيز ديگرى براى وى خريدارى كند. او نيز آن را مى خرد آن گاه دزد به آن مى زند يا راهزن سر راه وى را مى گيرد. آن چيز از مال چه كسى مى رود؟ از مال خريدار يا كسى كه درخواست خريد كرده است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 135

امام عليه السلام در جواب مرقوم فرمود: از مال دستوردهنده رفته است.»

139- (16) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى شتر براى بار كردن بار خوابانده شود، صاحب آن ضامن است.» «1»

140- (17) حسين بن صالح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شتر و چهارپا براى باركردن بار خوابانده شوند، صاحب آنها ضامن است.»

141- (18) داود بن سرحان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه با سر، چيزى را حمل مى كرد و در راه به انسانى برخورد كرد و مُرد يا جايى از بدنش شكست. فرمود: «او ضامن است.»

142-

(19) ابن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه برده اش با چهارپايى مى رفت و در راه انسانى را پايمال كرد، فرمود: «صاحب برده بايد غرامت بپردازد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار مطالبى كه بر لزوم عمل به شرط دلالت مى كند و روايات باب يكم از ابواب وديعه بر اين بحث دلالت مى كرد.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره در معناى اين روايت، احتمالاتى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 11/ 423.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 137

باب 30 ضمانت كسانى كه براى اصلاح چيزى مزد مى گيرند ولى آن را فاسد مى كنند و حكم امروز و فردا كردن آنان

143- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: لباسشوى، لباس را نابود مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هر اجيرى كه براى اصلاح چيزى مزد مى گيرد پس اگر آن را تباه كند، ضامن است.»

144- (2) ابوالصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا لباسشوى ضامن است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى. هركس براى اصلاح چيزى مزد مى گيرد، در صورتى كه آن را تباه كند، ضامن است.»

145- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ رنگرزى كه لباس را از بين مى برد فرمود: «به هر كارپردازى كه براى اصلاح چيزى مزد پرداخت كنى، پس آن چيز را فاسد كند، وى ضامن است.»

146- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم، لباسشوى و زرگر را نسبت به آنچه تباه مى كردند، ضامن مى كرد و على بن حسين عليه السلام به آنها مى بخشيد.»

147- (5) در كتاب المقنع آمده است: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى، زرگر و هر كسى

را كه چيزى را براى اصلاح آن تحويل بگيرد و آن را تباه كند، ضامن مى كرد.»

148- (6) در همان كتاب روايت مى شود كه: «امام باقر عليه السلام لباسشوى و زرگر را در صورتى كه مورد اعتماد بودند، مى بخشيد.»

149- (7) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه فرمودند:

«صنعتگران ضامن چيزهايى هستند كه به عمد يا خطا تباه مى كنند- در صورتى كه در مقابل اجرت كار كنند- و اگر ادعا كنند كه بدون مزد كار مى كنند و صاحب كالا بگويد: در مقابل دريافت اجرت كار مى كنند. سخن صاحب كالا همراه با سوگندش پذيرفته است و مدعيان عدم دريافت اجرت براى برطرف كردن ضمانت از عهدۀ خود بايد بيّنه اقامه كنند.»

150- (8) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى فردى را نزد اميرمؤمنان عليه السلام آورد كه او را براى درست كردن درى اجاره كرده بود و با كوبيدن ميخ به در توسط وى شكافته شده بود، على عليه السلام او را ضامن كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 139

151- (9) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ لباسشوى و رنگرز (و زرگر) فرمود:

«هرچه از آنها دزديده شود و دليل روشنى براى دزديده شدن آن نداشته باشد، ضامن كم و زياد آن خواهد بود و اگر بينه بياورد چيزى بر عهدۀ او نيست و اگر دليل روشن و بينه اى نداشته باشد و ادعا كند كه مدعى خود آن را ربوده است در صورتى كه بر اين سخنش بيّنه نداشته باشد، ضامن آن است.»

نظير بخش

پايانى روايت در روايت دوم باب يكم از ابواب وديعه هست.

152- (10) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى به لباسشوى واگذار مى شود، آن گاه وى ادعا مى كند كه از ميان لباس هايش دزديده شده است.

امام عليه السلام فرمود: بايد بينه بياورد كه از ميان اجناسش دزديده شده است. در اين صورت چيزى بر عهدۀ او نيست و اگر تمام اجناسش دزديده شده است، باز هم چيزى بر او نيست.»

153- (11) ابوالصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى را به لباسشوى مى دهم و او آن را مى سوزاند (يا سوراخ مى كند).

امام عليه السلام فرمود: از وى غرامت بگير؛ زيرا تو براى اصلاح، آن را به وى دادى، نه براى تباه كردنش.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 141

154- (12) اسماعيل بن صباح گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى به لباسشوى داده مى شود و او آن را پاره يا غرق مى كند، آيا او را ضامن كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى او را ضامن زيان رساندن دستانش كند؛ زيرا تو فقط براى اصلاح، آن را به وى دادى، نه براى تباه كردن.»

155- (13) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى و زرگر را براى حفظ و نگهدارى اموال مردم ضامن مى كرد و در صورتى كه وى مورد اعتماد مردم بود، پدرم او را مى بخشيد.»

156- (14) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى و زرگر را براى حفظ و نگهدارى از اموال مردم ضامن مى كرد و در صورتى كه مورد اعتماد بود، امام باقر

عليه السلام بر او مى بخشيد.»

157- (15) يونس گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: آيا لباسشوى و زرگر ضامنند؟

امام عليه السلام فرمود: كار مردم بدون ضامن بودن آنان سامان نمى يابد.

و يونس خود به اين سخن عمل مى كرد.»

158- (16) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در برابر دريافت مزد و با ضمانت، كالاهاى مردم را براى شان مى فروشد. [آيا اين كار اشكال دارد؟]

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه وى به آن راضى باشد. همانا ضامن كردن وى براى من ناخوشايند است زيرا مى ترسم بيش از مقدار زيان وارد بر خود، او را بدهكار كنند، پس با رضايت او اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 143

159- (17) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ رنگرز و لباسشوى سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: ضامن نيستند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «مقصود از اين روايت اين است كه آنان در صورتى كه مورد اعتماد باشند ضامن نيستند.»

160- (18) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «زرگر، لباسشوى و بافنده ضامن نيستند مگر آنكه مورد اتهام و بدگمانى باشند كه در اين صورت با درخواست بيّنه و سوگند ترسانده مى شوند تا چيزى از آن را بر ندارند.

و دربارۀ كسى كه باربرى را اجاره كرد و او بار را شكست و يا آن را ريخت، امام عليه السلام فرمود: او نيز مانند كارپرداز است، اگر مورد اعتماد است، چيزى برعهدۀ او نيست و اگر مورد اعتماد نيست، ضامن است.»

161- (19) بكر بن حبيب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

جبه اى را به لباسشوى دادم و او مدعى دزديده شدن آن شد.

امام عليه السلام فرمود: اگر به وى گمان بد دارى، او را سوگند بده و اگر او را متهم نمى كنى چيزى بر عهدۀ او نيست.»

162- (20) بكر بن حبيب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «لباسشوى ضامن نيست مگر آنچه را با دستانش آسيب رسانده و اگر مورد اتهام توست، او را سوگند بده!»

163- (21) محمد بن حسن صفار گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى لباسى را براى شستشو به لباسشوى مى دهد و او نيز آن را به لباسشوى ديگرى مى دهد و در اين ميان لباس گم مى شود. آيا واجب است لباسشوى در صورتى كه آن را به ديگرى داده است، آن را بازگرداند؛ با فرض اين كه وى مورد اعتماد است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: او ضامن است مگر آنكه امين و مورد اعتماد باشد، انشاءالله.»

اين روايت از محمد بن على بن محبوب نيز نقل شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 145

164- (22) كاهلى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: لباسى به لباسشوى داده مى شود و با او شرط مى شود كه در وقت معين تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه از آن زمان تخلف كند و پس از آن لباس گم شود، وى ضامن است.»

165- (23) سعد بن عبداللّٰه قمى گويد: «سرورم امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اى فرزند اسحاق! محتويات كيسه را بيرون بياور تا حلال و حرام را از يكديگر جدا كند.

نخستين هميانى كه احمد بيرون آورد، كودك فرمود: اين متعلق به فلانى ساكن فلان محله قم است.

در آن شصت و دو دينار است. چهل و پنج دينار آن بهاى اتاقكى است كه از پدرش آن را به ارث برده و فروخته است و چهارده دينار آن بهاى نُه لباس است و سه دينار باقى مانده اجاره مغازه هاى اوست.

مولاى مان- امام حسن عسكرى عليه السلام- فرمود: راست گفتى، اى فرزند عزيزم! حرام آن را به اين مرد بشناسان!

امام زمان (عج) در ميان دينارها جستجو كرد و يك دينار با سكه شهر رى به تاريخ فلان سال كه از يك طرف نقش آن تا نيمه پاك شده بود و يك دينار قراضه آملى كه وزن آن به اندازه ربع دينار بود بيرون آورد و فرمود: دليل حرمت آنها اين است كه صاحب اين هميان در فلان سال و فلان ماه يك و يك چهارم من نخ به همسايه بافنده اش داد مدتى بر آن گذشت تا سرانجام دزد به آن نخ ها زد.

بافنده اين موضوع را به صاحب آن گفت ولى او بافنده را تكذيب كرد و به جاى آن يك من و نيم نخ لطيف تر تحويل گرفت و با آن لباسى بافت كه اين دو دينار بهاى آن لباس است ...»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب بيست و پنجم از ابواب مستحبات تاجر فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «واى بر صنعتگران امت من از امروز و فردا كردن.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 147

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب لقطه فرموده معصوم عليه السلام كه: «اميرمؤمنان عليه السلام لباسشوى و رنگرز را براى محافظت كالاهاى مردم ضامن مى كرد ولى از غرق شدن و آتش سوزى و حوادث غير

اختيارى ضامن نمى كرد.»

و در روايات باب يكم از ابواب وديعه مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هشتم از باب بيست و نهم از ابواب اجاره فرموده امام عليه السلام كه: «هر كارپرداز مشتركى در صورت تباه كردن ضامن است.

راوى گويد: سؤال كردم: مشترك يعنى چه؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه براى من و تو و اين كار مى كند.»

و در روايات باب بيست و ششم از ابواب موجبات ضمان مطالبى است كه بر بخشى از مقصود دلالت مى كند.

باب 31 امانى بودن عقد اجاره و شرط ضمن آن

166- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى چهارپايى را اجاره مى كند، آن گاه در چاهى مى افتد و جايى از بدنش مى شكند. چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: او ضامن است، [چون] بر او واجب بود آن را محكم مى بست و اگر بيّنه بياورد كه او را بسته و نگهداشته است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

167- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هر كارى كه مستأجر در خانه اجاره اى بدون اجازه صاحبش انجام دهد و به خاطر آن، خانه ويران شود، وى ضامن است و اگر كارى انجام دهد كه ساكنان همه خانه ها انجام مى دهند ضمانتى بر عهدۀ او نيست.»

168- (3) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس چهارپايى را به مدت يك ماه براى آسياب كردن يا انجام كارى يا مسافرتى اجاره كند و ميزان آسياب كردن يا باربرى يا پيمودن مسافت هر روز را مشخص نكند اجاره وى صحيح است و به مقدارى مى تواند آن حيوان را

در كارى كه براى آن اجاره كرده به كار گيرد كه نظير آن حيوان به كار گرفته مى شود و در صورت تجاوز از آن حد ضامن است و كشتى نيز همين طور است.»

169- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى اجاره مى كند كه در آن چند درخت است و با صاحبخانه شرط مى كند كه از ميوه هاى آنها استفاده كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 149

ارجاعات

گذشت: در باب يكم از ابواب وديعه مطالبى هست كه بر بخشى از اين بحث دلالت مى كند در روايت هشتم از باب يكم از ابواب عاريه فرموده امام عليه السلام كه: «اجاره كننده حيوان تا وقتى آن را مجبور نكند و به هلاكت نيندازد غرامتى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايات باب بيستم، بيست و يكم، بيست و هشتم، بيست و نهم و سى ام از ابواب اجاره مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب پنجاه و يكم، پنجاه و پنجم و پنجاه و ششم از ابواب احكام فرزندان مطالبى مناسب با ذيل باب خواهد آمد.

باب 32 حكم اجاره اتاقى از منزل يك زن تنها كه در اتاقى ديگر زندگى مى كند

170- (1) محمد طيار گويد: «وارد مدينه شدم و به جستجوى يك اتاق اجاره اى پرداختم تا وارد خانه دو اتاقه اى شدم كه ميان آنها درى وجود داشت و زنى در آن خانه زندگى مى كرد. آن زن گفت: اين اتاق را اجاره مى دهم.

گفتم: اين دو اتاق به هم راه دارد و من هم جوان هستم.

آن زن گفت: من آن در را ميان خودمان قفل مى كنم. آن گاه وسايلم را به آنجا منتقل كردم و به آن زن گفتم:

در را قفل كن.

زن گفت: از آنجا روح به سراغ من مى آيد. آن را رها كن.

گفتم: نه، من و تو مرد و زن جوان هستيم، در را قفل كن.

زن گفت: تو در اتاقت بنشين من نزد تو نمى آيم و نزديكت نمى شوم.

و از قفل كردن در خوددارى كرد؛ از اين رو من نزد امام صادق عليه السلام رفتم و در اين باره از وى سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: از آنجا جابه جا شو؛ زيرا هرگاه مرد و زن در اتاقى خلوت كنند، سومين آنها شيطان است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بيست و يكم از ابواب احكام مردان و زنان نامحرم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 151

باب 33 حكم كرايه خانه با كالا و سكونت در خانه اى در مقابل سكونت خانه ديگر

171- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام كرايه كردن خانه را در برابر كالا و سكونت خانه اى را در مقابل سكونت خانه ديگر اجازه فرمود.

باب 34 جواز كرايه خانه به صورت ماهانه

172- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى را ماهانه كرايه مى كند به اين شرط كه اگر يك روز از يك ماه اقامت كرد، كرايه آن ماه را به طور كامل بپردازد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد و مستأجر مى تواند در باقيمانده آن ماه خانه را كرايه دهد و اگر در پرداخت كرايه با هم اختلاف كردند، كرايه هر روز را جداگانه دريافت مى كند.»

باب 35 حكم فروريختن بخشى از خانه كرايه اى يا ويران شدن آن

173- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس خانه اى را كرايه كند، آن گاه بخشى از آن فرو ريزد يا ويران شود، صاحبش را نمى توان مجبور به اصلاح آن كرد و مكترى اختيار دارد كه اگر خواست بماند و اگر خواست خارج شود و به مقدارى كه سكونت كرده با صاحبخانه حساب كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 153

باب 36 كيفيت استفاده از مغازه و خانه كرايه اى

174- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه خانه اى را كرايه كرده حق ندارد چيزى را داخل آن كند كه به خانه همسايگان زيان بزند و اگر در قرارداد كرايه از كارى كه در آن انجام مى دهد نام نبرد، تا وقتى كه زيان نزند صاحبش نمى تواند از كار او جلوگيرى كند و مغازه نيز همين گونه است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتاد و هشتم از ابواب معاشرت و باب ده از ابواب احياى زمين هاى مرده مناسب با اين بحث هست؛ ملاحظه كنيد.

باب 37 حكم اختلاف ميان مستأجر و موجر

175- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ اختلاف مستأجر و مؤجر بر سر اجاره قبل يا بعد از سكونت سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «سخن صاحبخانه پذيرفته مى شود و هر دو سوگند مى خورند و اجاره فسخ مى شود.»

176- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در خانه فرد ديگرى ساكن است. صاحبخانه مى گويد: خانه را به او كرايه داده ام و شخص ديگر مى گويد: به طور مجانى مرا ساكن كردى و هيچ يك از آنها بيّنه ندارند.

امام عليه السلام فرمود: سخن صاحبخانه همراه با سوگندش پذيرفته مى شود و قيمت كرايه خانه براى وى ثابت مى شود و اگر يكى از آنها بينه داشت، بيّنه مقدم است.

و فرمود: كرايه كردن ملك مشاع اشكال ندارد.»

177- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى خانه اى را از ديگرى كرايه مى كند. مكترى مدّعى است كه صاحبخانه دستور تعمير خانه را به وى داده و او بر اين

اساس هزينه كرده و صاحبخانه منكر است. امام عليه السلام فرمود: بيّنه بر مدّعى است و صاحبخانه بايد سوگند ياد كند و پس از آن مكترى مى تواند آن را خراب كند (يا اجرت المثل دريافت كند).»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 155

178- (4) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه كرايه دهنده و كرايه كننده حيوان بر سر مسافت مورد كرايه با هم اختلاف كنند، اگر يكى از دو مسير دورتر يا پرهزينه تر از ديگرى است، در صورتى كه كرايه كننده مدعى آن مسير است، بايد بيّنه بياورد و اگر دو مسير با هم مساوى است و هر كدام مى خواهند به سمت مسير مورد ادعاى خود بروند- در صورتى كه پيش از شروع پيمودن مسير است يا اندكى از مسير را پيموده است و «1» كرايه دهنده كرايه اش را دريافت كرده است- سخن كرايه دهنده پذيرفته است و كرايه كننده مدعى است، به شرط آن كه كرايه آن مسير در حدود كرايه آنها باشد و در صورتى كه چيزى از مسير را نپيموده و كرايه را نيز نپرداخته، هر دو سوگند ياد مى كنند و اجاره فسخ مى شود و هركس از سوگند خوددارى كند، ادعاى ديگرى دربارۀ وى ثابت مى شود. آنچه گفته شد در صورتى است كه بينه در ميان نباشد ولى در غير اين صورت، بيّنه برنده تر و قاطع تر است.»

179- (5) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى پارچه اى را به خياطى بدهد و او با آن پارچه قبايى براى وى بدوزد، آن گاه صاحب پارچه بگويد: من از تو خواستم كه با آن پيراهنى بدوزى و

خياط بگويد: بلكه، به من دستور دادى تا با آن قبا بدوزم و بينه اى در ميان نباشد، در اين صورت سخن خياط همراه با سوگندش پذيرفته است.»

باب 38 وجوب خيار در كرايه

180- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «خيار در كرايه ثابت است به همان گونه كه در بيع ثابت است.»

باب 39- حكم اشغال بخشى از خانه كرايه اى توسط صاحبخانه

181- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «در بخشى از يك خانه وسايل صاحبش بود.

شخصى به شرط تخليه، آن را كرايه كرد ولى صاحبخانه در تخليه آن كوتاهى كرد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: صاحبخانه تنها به مقدارى كه در خانه اش سكونت شده است حق دريافت كرايه را دارد.»

______________________________

(1). در متن كتاب «او» آمده است كه به نظر مى رسد اشتباه است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 157

باب 40 حكم حمل چيزهاى حرام با كشتى يا حيوان كرايه اى

182- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس كشتى يا چهارپايى را كرايه كند و با آن شراب يا خوك يا چيزهاى حرام را جابه جا كند، بر صاحب حيوان گناهى نيست و اگر بر حمل، قرارداد ببندند، عقد باطل است و كرايه گرفتن براى آن حرام است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سوم و سى و هشتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مطالبى مناسب كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 41 حكم كرايه حيوان براى يك روز و نگه داشتن آن به مدت چند روز

183- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس حيوانى را يك روز كرايه كند و پس از آن چند روز آن را نگهدارد، صاحب حيوان مى تواند او را ضامن كاهش حيوان كند و مى تواند از وى اجرت المثل دريافت كند.»

باب 42 حكم تحويل گندم به آسيابان به شرط پرداخت آرد به پيمانه بيشتر

184- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى گندم به آسيابان تحويل مى دهد و با وى شرط مى كند كه چند پيمانه آرد بيشتر از پيمانه هاى گندم تحويل دهد.

امام عليه السلام فرمود: خيرى در اين كار نيست. آسيابان مزد بگيرد و امانت وى را بپردازد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 159

باب 43 حكم اجاره دادن برده غصبى

185- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى برده اى را غصب كند و آن گاه آن را اجاره دهد يا بردۀ خودش را به ديگرى اجاره دهد و سپس صاحب آن برده به وى دست يابد، برده و اجرتش را از كسى كه برده در اختيار اوست، مى گيرد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب يكم از ابواب غصب مطالبى مناسب اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 161

فصل هفدهم: ابواب جعاله

باب 1 جواز جعاله بر آموزش، شراكت، دلالى، سمسارى، جنگيدن و ...

186- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد حرفه خود را به من بياموز و من شش درهم به تو مى دهم و با من شريك شو.

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت وى اشكال ندارد».

187- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: ده درهم به تو مى دهم تا حرفه ات را به من بياموزى و با من شريك شوى آيا اين كار براى وى حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورت رضايت وى اشكال ندارد».

188- (3) عبداللّٰه بن سنان گويد: «شنيدم كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: ما از شخصى مى خواهيم كه زمين و برده و كنيز براى ما بخرد و براى وى اجرتى قرار مى دهيم.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 163

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب هشتم از ابواب جهاد اين گفته كه: «از على عليه السلام دربارۀ اجرت قرار دادن براى جهاد سؤال شد و آن حضرت فرمود: اشكال ندارد.»

در روايت سوم از باب شصت و

دوم از ابواب كسب هاى روا و ناروا اين گفته كه: «شخصى مى خواهد خانه يا زمين يا برده اى بخرد و براى آن اجرتى قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

در روايت چهارم اين گفته كه: «به مردى دستور مى دهيم تا براى ما زمين و خانه و برده و كنيز خريدارى كند و براى او اجرتى قرار مى دهيم.» و ساير روايات باب و باب چهل و هفتم از ابواب خريد و فروش را بنگر كه در آنها مناسب با اين بحث هست.

باب 2 حكم اجرت گرفتن براى يافتن گمشده و برده فرارى

189- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم دربارۀ اجرت گرفتن براى يافتن برده فرارى و گمشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوازدهم از باب يكم از ابواب لقطه اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ اجرت گرفتن براى يافتن برده فرارى و گمشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

و باب چهاردهم و پانزدهم از ابواب لقطه را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب چهل و دوم از ابواب عتق فرموده معصوم عليه السلام كه: «مسلمان به مسلمان بازگردانده مى شود.» «1»

______________________________

(1). باب 42 از ابواب آزاد كردن برده روايت 1.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 165

باب 3 حكم جعاله عرب بيابانگرد

ارجاعات

گذشت: در روايت سيزدهم از باب دهم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «از خوردن مال نامشروع هفت چيز است: رشوه ... و مال جعاليه اى كه عرب بيابانگرد آن را معين كند.»

در كتاب لسان العرب گويد: «در روايت آمده است كه جعاله گرفتن براى يافتن مال غرق شده سحت [/ مال نامشروع] است و آن به اين صورت است كه براى بيرون آوردن كالاى غرق شده در دريا اجرتى تعيين شود و آن حرام و پليد است؛ زيرا عقد به دليل مجهول بودن باطل است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 167

فصل هجدهم: ابواب وكالت

باب 1- جواز وكالت در ازدواج، طلاق، معاملات و بقاى وكالت تا آگاهى وكيل از بركنار شدن

190- (1) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عمروبن اميه ضمرى را در پذيرش ازدواج ام حبيبه- كه در حبشه بود- وكيل كرده و ابورافع را در پذيرش ازدواج ميمونه دختر حارث هلالى- خالۀ عبداللّٰه بن عباس- و عروة بن جعد بارقى را در خريدن گوسفند قربانى و سعاة را براى گرفتن صدقات وكيل كرد.

191- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام برادرش عقيل را در مجلس ابوبكر و عمر وكيل خود قرار داد و فرمود: «اين عقيل است، آنچه عليه او حكم شود بر من است و آنچه براى وى حكم شود براى من است.

و عبداللّٰه بن جعفر را در مجلس عثمان وكيل خود قرار داد.»

192- (3) جابر بن يزيد و معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «هركس شخصى را براى انجام كارى وكيل كند، وكالت او براى هميشه پابرجاست تا وقتى كه به وى ابلاغ كند كه از

آن بيرون رود همان گونه كه از وى خواست در آن وارد شود.»

193- (4) هشام بن سالم روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى ديگرى را براى انجام كارى وكيل كرد و دو گواه براى آن گرفت. آن گاه وقتى وكيل براى انجام آن كار بيرون رفت موكِّل گفت: شاهد باشيد كه من فلانى را از وكالت بر كنار كردم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 169

امام عليه السلام فرمود: اگر وكيل پيش از بركنارى اش كه مورد وكالت را انجام داده است، آن كار همان گونه كه وكيل انجام داده صحيح و گذراست؛ موكل از آن خشنود باشد يا ناخشنود.

گفتم: همانا وكيل پيش از آگاهى از بركنارى يا ابلاغ آن به وى، كار مورد وكالت را انجام داد، آيا كار وى صحيح و گذراست؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: اگر پيش از انجام كار خبر بركنارى به وى برسد و سپس آن را انجام دهد، آيا آن كار صحيح نيست؟

امام عليه السلام فرمود: نه، همانا وكيل وقتى وكيل شد و از مجلس بيرون رفت، تمام كارهايش براى هميشه صحيح است تا به وسيله شخص مورد اعتماد خبر بركنارى اش ابلاغ شود و يا آن را رودررو از موكِّل بشنود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب هفتاد و هفتم از ابواب زيارت معصومين عليهم السلام اين گفته كه: «امام عليه السلام به من دستور داد همسرش را از جانب وى طلاق دهم و او را از اين مال بهره مند سازم.»

در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «اشكال ندارد اجير باشد. خودش يا فرزندش يا

خويشاوندش يا برده اش را اجاره دهد يا وكيل در اجاره دادنش او را اجاره دهد چون اين ها، وكيل از جانب اجير هستند.»

و در روايت دوم از باب چهل و يكم از ابواب خريد و فروش فرموده امام عليه السلام كه: «و او خريدارش را در تحويل گرفتن جنس وكيل مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اين اشكال ندارد.»

و در روايت نهم از باب چهل و هفتم از ابواب مستحبات تاجر فرموده معصوم عليه السلام كه: «و يوسف به يكى از وكيلانش دستور داد و گفت: به فلان قيمت بفروش.»

باب نهم از ابواب پيش خريد را بنگر.

مى آيد:

و در ابواب بعدى از كتاب وكالت مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و باب پنجاه و پنجم از ابواب ازدواج را بنگر كه مناسب با ذيل باب است.

در روايت دوم از باب هفتاد و يكم اين گفته كه: «زنى، مردى را وكيل كرد تا او را به ازدواج شخصى درآورد ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 171

و در روايت چهارم از باب سى و ششم از ابواب طلاق اين گفته كه: «مردى، مرد ديگرى را وكيل كرد تا همسرش را طلاق دهد ... سپس تصميمش تغيير كرد.

امام عليه السلام فرمود: بايد خانواده اش و وكيل را آگاه كند.»

احاديثى كه بر اين بحث دلالت مى كند بيش از اين هاست از اين رو نيازى به ذكر آنها نيست.

باب 2 حكم انكار وكالت در ازدواج از سوى مرد

194- (1) عمر بن حنظله گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: فلان زن را براى من عقد كن و هرگونه توافقى دربارۀ مهريه كردى يا چيزى را به عهده گرفتى و شرط كردى من به

آن راضى هستم و بر عهدۀ من است، ولى در اين باره كسى را شاهد نمى گيرند آن گاه وكيل، آن زن را عقد مى كند و مهريه و چيزهاى ديگرى را كه درخواست مى كنند از جانب موكّل خود مى پردازد. پس از بازگشت، موكّل منكر همه چيز مى شود.

امام عليه السلام فرمود: وكيل از جانب شوهر نصف مهريه آن زن را بايد بپردازد، زيرا او با شاهد نگرفتن براى زن عليه آن مرد حق آن را ضايع كرده است.

و فرمود: براى آن زن جايز است ازدواج كند ولى براى آن مرد ميان خود و خدايش جايز نيست مگر آن كه زن را طلاق دهد، براى اين كه خداوند باشكوه و عزيز مى فرمايد: «پس يا نگهداشتن زن به طور پسنديده يا آزاد گذاشتن وى با نيكى.» پس اگر طلاق ندهد ميان خود و خدايش گناهكار است و حكم ظاهرى آن حكم اسلام است و خداوند براى زن ازدواج را حلال كرده است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب شصت و هفتم از ابواب تزويج فرموده امام عليه السلام كه: «اگر وكيل بيّنه دارد كه به او دستور داده برايش زن بگيرد مهريه بر عهدۀ موكل است و اگر بينه ندارد مهريه بر عهدۀ وكيل است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 173

باب 3 پس گرفتن مهريه از ولى زن معيوب كه با فريبكارى او را شوهر دهد

ارجاعات

مى آيد:

در روايت دهم از باب يكم از ابواب عيوب زن فرموده امام عليه السلام كه: «شوهر مهريه را از سرپرست زن- پوشاننده عيب وى- مى گيرد و اگر سرپرست زن از آن بى خبر باشد، شوهر چيزى از وى طلبكار نيست و زن را به خانواده اش بازمى گرداند و اگر شوهر به بخشى از آنچه به زن داده است دست يابد، متعلق به

اوست و اگر به چيزى دست نيافت، چيزى براى او نيست.»

ساير روايات باب را نيز بنگر كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 4 حكم به ازدواج درآوردن وكيل زن، او را براى خودش

ارجاعات

مى آيد:

در روايت دوم از باب پنجاه و پنجم از ابواب ازدواج اين گفته كه: «وكيل زن به خواستگار وى گفت: فلان مبلغ بر عهدۀ تو. خواستگار گفت: پذيرفتم.

آن گاه وكيل به مردم گفت: شاهد باشيد كه اين مبلغ برعهدۀ من است و من آن زن را به ازدواج خود درآوردم.

زن گفت: من هرگز با تو ازدواج نمى كنم و اين ازدواج هيچ فضيلتى ندارد. اختيار من تنها به دست خودم است و من فقط به دليل شرم از سخن گفتن تو را وكيل خود كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن زن از وى گرفته مى شود و سرش به درد آورده مى شود.»

باب 5 حكم گرفتن مهريه زن توسط پدرش

195- (1) در روايت سوم از باب سيزدهم از ابواب مهور اين گفته كه: «مردى مهريه دخترش را از شوهرش گرفت و سپس درگذشت. آيا زن مى تواند مهريه اش را از شوهرش درخواست كند يا گرفتن پدرش مانند دريافت خود اوست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن زن پدرش را براى گرفتن مهريه اش وكيل كرده بود، حق مطالبه از شوهرش را ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 175

باب 6 تحريم خيانت وكيل

196- (1) محمد بن مرازم از پدرش يا از عمويش روايت مى كند كه گفت: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه آن حضرت با يكى از وكلايش محاسبه مى كرد و آن وكيل بسيار مى گفت: به خدا سوگند من خيانت نكردم. به خدا سوگند من خيانت نكردم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اى مرد! خيانت تو و نابود كردن اموال من يكسان است؛ زيرا خيانت زيانش به تو مى رسد. سپس بيان داشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر يكى از شما از روزى خود بگريزد روزى او را دنبال مى كند، تا به وى برسد همان گونه كه اگر از مرگش فرار كند مرگ او را تعقيب مى كند تا به او دست يابد. هركس خيانتى كند به حساب روزى اش گذاشته و گناهش بر او نوشته مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتم از ابواب وديعه مناسب با اين بحث هست؛ مراجعه كنيد.

باب 7 حكم ارزان و گران فروختن وكيل و وكالت دو نفر در يك مورد

197- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «كسى كه ديگرى را براى فروختن كالايى وكيل كند و او آن را ارزان بفروشد، معامله عليه موكل لازم است، مگر آن كه قصد خيانت وكيل ثابت شود يا معلوم شود او بخشى از بهاى كالا را به خريدار بخشيده است.

همچنين اگر او را براى خريدن چيزى وكيل كند و او آن را گران بخرد، پس اگر عمدى بودن يا خيانت وكيل يا بخشيدن بخشى از بها ثابت نشود معامله صحيح است و اگر معلوم شود كه او قصد زيان زدن داشته است، خريد و فروش او فسخ مى شود.

و اگر شخصى را براى فروش چيزى وكيل كند و او بخشى

از آن را بفروشد و اين كار براى رعايت مصلحت موكل باشد، معامله صحيح است.

و اگر از دو نفر بخواهد كه برده اى را براى وى بفروشند، آن گاه يكى از آنان بفروشد، معامله صحيح نيست مگر آن كه موكل به طور جداگانه و با هم اختيار معامله را به آنان داده باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 177

باب 8 حكم پرداخت وكيل مال موكل را به فرستاده او

198- (1) جابر بن عبداللّٰه انصارى گويد: «قصد رفتن به خيبر را كردم. از اين رو نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتم، سلام كردم و گفتم: من مى خواهم به خيبر بروم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى نزد وكيل من رفتى از او پانزده وسق [/ 2700 كيلوگرم] خرما بگير و اگر نشانى از تو خواست، دستت را بر روى گلويش بگذار.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 179

فصل نوزدهم: ابواب غصب

باب 1 حرمت غصب و وجوب تحويل مال به صاحبش

خداوند تعالى مى فرمايد:

در ميان خود، در اموال تان تصرفات باطل نكنيد، به اين كه آن را به قاضيان رشوه دهيد تا بخشى از اموال مردم را- آگاهانه- از روى گناه بخوريد* و تجاوز نكنيد كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد «1».

اى مؤمنان! در ميان خود در اموال تان تصرف باطل نكنيد مگر آن كه تجارتى بارضايت شما در ميان باشد و خودتان را نكشيد كه خداوند به شما مهربان است* و هركس از روى ظلم و ستم چنين كند، او را در آتشى خواهيم افكند و اين كار بر خداوند آسان است «2».

اى مؤمنان! بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان مسيحى از راه باطل اموال مردم را مى خورند و راه خدا را مى بندند ... «3».

آن كشتى متعلق به بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند و در برابر آنان پادشاهى بود كه هر كشتى را به زور مى گرفت، از اين رو من تصميم به معيوب كردن آن گرفتم «4».

199- (1) در روايت نهى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «هركس به اندازه يك وجب به زمين همسايه اش خيانت كند، خداوند آن را از هفتمين زمين به گردنش مى آويزد تا با

آن طوق آويخته به گردنش در قيامت با خداوند ديدار مى كند، مگر آنكه توبه كند و بازگردد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 190 و 188.

(2). نساء 4/ 30- 29.

(3). توبه 9/ 34.

(4). كهف 18/ 79.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 181

200- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس يك وجب زمين به ناحق بگيرد، روز قيامت تا زمين هفتم به گردنش آويخته مى شود.»

201- (3) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مسلمان برادر مسلمان است و خون و مال او براى وى حلال نيست مگر با رضايت خاطرش.»

202- (4) در نهج البلاغه آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «سنگ غصبى در خانه آن را به ويرانى مى كشاند.»

اين سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

203- (5) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس مال مومنى را به غصب و ناحق بگيرد، پيوسته خداوند از او روى گردان و از كارهاى نيك و خير وى ناراحت و خشمگين است و آنها را در كارهاى نيك ثبت نمى كند تا توبه نمايد و مالى را كه گرفته است به صاحبش بازگرداند.»

204- (6) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ يك از شما به طور جدى يا شوخى كالاى برادرش را برندارد و هركس چيزى برداشت بايد آن را بازگرداند.»

205- (7) قطب راوندى در كتاب لب اللباب روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «عذاب

چهار گروه زيادتر از عذاب اهل آتش است؛ شخصى كه بميرد و بر گردنش اموالى است. وى در صندوقى از آتش است ...»

206- (8) ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس، عهده دار چيزى است كه گرفته است تا به صاحبش تحويل دهد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دهم از باب سى ام از ابواب حقوق مستحب مالى فرموده معصوم عليه السلام كه: «مادرت به سوگت نشيند، اى جاهل به كتاب خداوند. آيا نشنيده اى كه خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «تنها خداوند از پرهيزكاران مى پذيرد؟»

به درستى كه تو هنگام سرقت دو قرص نان مرتكب دو گناه شدى و هنگام دزديدن دو انار دو گناه ديگر انجام دادى و با پرداخت آن ها به غير صاحبانش بدون دستور صاحبانش چهار گناه بر چهار گناه پيشين افزودى.»

و ديگر روايات آن باب را نيز بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 183

و در روايت پانزدهم از باب يكم از ابواب مستحقان خمس فرموده امام عليه السلام كه: «كالاهاى ويژه پادشاهان كه از جهت غير غصب در اختيارشان هست، متعلق به او (امام عليه السلام) است؛ زيرا اموال غصب شده به صاحبانش بازمى گردد.»

و در ششم از باب دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «پس براى احدى تصرف در مال ديگران بدون اجازه حلال نيست.»

و در روايت يازدهم از باب هفتم فرموده امام عليه السلام كه: «... زيرا وارد بهشت نمى شود مگر حلال زاده پس براى هميشه وارد آن شويد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: فلانى و فلانى حقّ ما را غصب كردند و با آن كنيز خريدند و با زنان ازدواج كردند،

هشدار كه ما شيعيان مان را از اين جهت حلال كرديم تا فرزندان شان حلال زاده باشند.»

و در روايت چهاردهم فرموده امام عليه السلام كه: «اى ابوحمزه! حق ما و شيعيان مان را غصب كردند. (ما را غصب كردند و حق مان را بازداشتند).»

و در روايت بيست و دوم از باب يكم از ابواب انفال فرموده امام عليه السلام كه: «پس وقتى كه ستمگران حقّى را كه خداوند و پيامبرش براى شان قرار داده بود، به ناحق از آنان گرفتند و آن، غاصبانه به دست كافران افتاد تا اين كه خداوند پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت، آن حق به وى و به جانشينانش رسيد و آن را با شمشير از كافران گرفتند.»

در روايت هفتم از باب پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «... و براى دشمنان ما چيزى از آن نيست مگر آنچه را غصب كرده اند ... بگو: آن در زندگى دنيا متعلق به مؤمنان است (و از آنها غصب شده است) در روز قيامت به طور خالص در اختيار آنان است بدون غصب.»

باب دهم از ابواب وجوب حج و باب صد و بيست و پنجم از ابواب معاشرت و باب دوم و چهل و سوم از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب يكم از ابواب خريد و فروش را بنگر.

و در باب هفتم از ابواب وديعه و باب ششم از ابواب وكالت مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و پس از آن و ديگر ابواب مرتبط با غصب مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت نهم از باب پنجاه و هشتم از ابواب اطعمه گفته

سلمان به عمر كه: «اى عمر! به يقين، خوردن جو و زنبيل بافتن و بى نيازى جستن از غذا و نوشيدنى هاى مرغوب و عالى و دورى از غصب حق مؤمن و ادعاى ناحق نكردن نزد خدا برتر و محبوب تر است و به پرهيزگارى نزديك تر.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 185

و در روايت هفتم از باب شصت و چهارم از ابواب ميراث اين گفته كه: «وظيفه غاصب ميان خود و خدايش چيست؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه وى مال را به دست پيشواى مسلمانان برساند حتماً پاك شده است.»

و در روايت بيست و چهارم از باب يكم از ابواب قتل و قصاص فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «همانا خون ها و اموال شما بر يكديگر حرام است همانند حرمت اين روز.»

احاديثى كه بر حرام بودن غصب دلالت مى كند، در ابواب گوناگون فراوان است.

باب 2 حكم زراعت و درخت كارى در زمين ديگرى

207- (1) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى زمين ديگرى را بدون اجازه اش كشت مى كند، آن گاه وقتى زراعت مى رسد، صاحب زمين مى گويد: بدون اجازه من كشت كردى، پس زراعت مالِ من است و هر چه هزينه كرده اى از من طلبكارى. آيا وى چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: زراعت متعلّق به كشت كننده است و براى صاحب زمين كرايه زمينش است.»

208- (2) محمد بن مسلم روايت مى كند كه: «شخصى خانه اى كرايه كرد كه باغى در آن بود، آن گاه وى بدون اجازه صاحب باغ در آن كشت كرد و درخت خرما و ميوه كاشت. امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود:

كرايه باغ بر عهدۀ اوست و صاحبخانه كشت و درختان را عادلانه قيمت مى كند

و به كشت كننده مى دهد و اگر اجازه گرفته بود، كرايه باغ بر عهدۀ وى بوده و درختان و كشت مال وى است و او مى تواند آنها را بِكَند و به هر كجا كه مى خواهد، ببرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 187

209- (3) ابوالعباس رزيق بن زبير خلقانى گويد: «روزى نزد امام صادق عليه السلام بودم كه دو نفر از شيعيان كوفه وارد شدند. امام عليه السلام فرمود: آيا آنها را مى شناسى؟

گفتم: آرى، آنها از دوستداران و پيروان شما هستند.

امام عليه السلام فرمود: آرى، سپاس خدايى را كه بزرگان پيروان مرا در عراق قرار داد.

يكى از آن دو نفر به امام عليه السلام گفت: فدايت شوم! من در كوفه مالى به يكى از افراد خاندان بنى عمار صراف بدهكار بودم و او در اين باره گواه و رسيد داشت. آن گاه مال را از من گرفت ولى من به دليل اعتماد به او رسيدم را از وى تحويل نگرفتم و نوشته اى عليه وى ننوشتم و مدركى دربارۀ عدم بدهكارى خود دريافت نكردم و فقط به او گفتم: رسيد مرا پاره كن! ولى او در اين رابطه سهل انگارى كرد و آن را پاره نكرد تا درگذشت. پس از او وارثانش مال را از من درخواست كردند و نزد حاكم از من شكايت كردند و رسيد مرا ارائه دادند و گواهان شان نزد حاكم به اين مطلب گواهى دادند. از اين رو من محكوم به پرداخت آن مال شدم و از آنجا كه مال بسيار بود من از قاضى متوارى شدم. قاضى كوفه نيز مزرعه مرا فروخت و آنها مال را تحويل گرفتند و اين يكى از برادران مان است

كه به خريدن مزرعه من از قاضى گرفتار شده است. پس از چندى وارثان متوفى اعتراف كردند كه پدرشان مال را تحويل گرفته بود و آنها از اين مرد خواستند تا مزرعه مرا به من تحويل دهد و آنان در مدت معينى پول او را بپردازند. او نيز گفت: من دوست دارم اين مساله را از امام صادق عليه السلام بپرسم. در اين وقت فرد ديگر به امام گفت: خداوند مرا فداى تو گرداند! من چه كنم؟

امام عليه السلام فرمود: مالت را از وارثان ميّت مطالبه مى كنى و مزرعه را به صاحبش تحويل مى دهى و از آن دست بر مى دارى.

آن مرد گفت: وقتى اين كار را انجام دادم آيا صاحب زمين حق دارد چيز ديگرى از من درخواست كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، او مى تواند تمام محصولات و ميوه هايى را كه در روز خريد در مزرعه وجود داشته از تو درخواست كند و واجب است تو همه آنها را بپردازى مگر آنچه را كه خود كشت كرده اى كه در اين صورت يا قيمت كشت براى كشاورز است يا بايد تا وقت برداشت محصول براى تو صبر كند و اگر صبر نكند و قيمت را به تو بپردازد و كشت متعلق به وى باشد.

گفتم: فدايت شوم! اگر اين شخص در زمين ساختمانى ساخته باشد يا درختى نشانده باشد چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: قيمت آن براى اوست يا ايجادكننده، آن را مى كَنَد و برمى دارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 189

گفتم: فدايت شوم! مرا آگاه كن از اين كه در آن زمين، درخت يا ساختمانى بوده است و او درخت را كنده و ساختمان را ويران كرده

است.

امام عليه السلام فرمود: آن را به حالت نخست بازمى گرداند يا قيمت آن را به صاحب زمين غرامت مى پردازد. پس وقتى همه محصولاتى را كه از آن برداشته به صاحبش بازگرداند و ساختمان و درختان و هر تغييرى را به حالت نخست بازگرداند يا قيمت آن را بپردازد. همين طور بر صاحب زمين نيز واجب است كه تمام هزينه هايى را كه براى اصلاح مزرعه پرداخته مانند قيمت درخت يا ساختمان يا هزينه هاى اصلاح زمين و دفع آفات، همه آنها را به وى بازگرداند.»

ارجاعات

گذشت و مى آيد:

در روايات باب پيشين و باب بعدى مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 3 حكم ساختمان سازى در زمين غصبى

210- (1) عبدالعزيز بن محمد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس زمينى را به ناحق تصرف كند يا در آن ساختمان بسازد، ساختمانش را از بين مى برد و زمين را به صاحبش تحويل مى دهد و حقى براى ريشه ظلم نيست.

سپس افزود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هركس زمينى را به ناحق تصرف كند، موظف مى شود كه خاكش را به قيامت منتقل سازد.»

يعلى بن مرّة ثقفى نيز حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را روايت كرده است.

ارجاعات

گذشت: در دو باب گذشته مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 191

باب 4 حكم فرزنددار شدن از كنيز غصبى

211- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس كنيزى را غصب و فرزنددار كند، فرزند آن، برده است و صاحب كنيز او را با فرزندش مى گيرد و هركس كنيز غصبى را بخرد و آن را فرزنددار كند، صاحبش كنيز و قيمت فرزند را مى گيرد، يعنى در صورتى كه مشترى از غصبى بودن كنيز بى خبر باشد.»

ظاهراً جمله پايانى «يعنى ...» از كلام نويسنده كتاب است.

212- (2) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى كنيزى را غصب كند و نزد او هلاك شود وى ضامن قيمت آن است و اگر با آن آميزش كند و كنيز باردار شود سپس صاحبش آن را بيابد و در حالى كه آبستن است او را بگيرد، آن گاه هنگام زايمان بميرد غاصب، ضامن قيمت آن است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «آن دام و آنچه از

وى به وجود آمده متعلق به كسى است كه از او غصب شده است و به همين گونه است در صورتى كه كنيزى غصب و فرزنددار شود.»

در روايات باب سى و هفتم از ابواب ازدواج بردگان مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 5 حكم گرفتن مال توسط مالك آن

213- (1) ابوعمر سراج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه مال دزدى نزد او يافت شد، فرمود: «در صورتى كه عليه فروشنده شاهد نياورد، او بايد غرامت بپردازد.»

214- (2) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هر صاحب مالى به مالش سزاوارتر است.»

215- (3) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى برده اى را غصب كند و آن را اجاره دهد يا برده خودش را اجاره دهد صاحبش حق گرفتن او را همراه با اجرتش از كسى كه برده در اختيارش هست دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 193

باب 6 حكم غصب حيوان

216- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس چهار پايى را غصب كند و نزد وى بزايد و زياد شود، آن حيوان و آنچه از وى به وجود آمده است متعلق به صاحب آن است و به همين صورت است، هرگاه كنيزى غصب شود و فرزندى به دنيا آورد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب بيست و يكم از ابواب اجاره و همچنين باب چهارم از ابواب غصب مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 7 تحريم تصرف در مال غصبى و خريدن آن

217- (1) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «نبايد احدى از شما دام كسى را بدون اجازه بدوشد، آيا كسى از شما دوست دارد كه درِ باغش شكسته و محصولات آن غارت شود؟

شير موجود در پستان دام هاى مردم، غذاى آنان است، پس نبايد دامِ شخصى بدون اجازه (يا دستور) وى دوشيده شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دهم از ابواب وجوب حج و باب دوم، چهل و دوم، چهل و سوم و شصت و سوم از ابواب كسب هاى روا و ناروا و باب يكم از ابواب خريد و فروش مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت نهم از اين باب فرموده امام عليه السلام كه: «خريدن مال دزدى در صورت آگاهى از آن شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 195

و در روايت دهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «تا وقتى كه معلوم نيست كالاى خريدارى شده مال خيانتى يا ستم يا دزدى است، خريدن از وى اشكال ندارد.»

و روايات باب چهارم از ابواب خريد و فروش را نيز بنگر.

باب 8 حكم افزودن بر مال غصبى يا كاستن از آن

218- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى غاصب بر روى مال غصب شده كارى انجام مى دهد يا بر آن مى افزايد.

امام عليه السلام فرمود: كارى كه انجام مى دهد يا چيزى كه بر آن مى افزايد متعلق به خود اوست و افزوده اى كه نتيجه كار غاصب نيست متعلق به صاحب آن و كاهش آن بر عهدۀ غاصب است.»

باب 9 تأثير ظلم و ستم بر رويش گياهان

خداوند متعال مى فرمايد:

پس به دليل ظلم يهوديان و بسيار بستن راه خدا، چيزهاى پاكيزه اى را كه بر آنان حلال بود، براى شان حرام كرديم «1».

219- (1) عبداللّٰه بن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس در زمينى گندم بكارد و آن رشد نكند يا در آن جو زياد برويد، به دليل اين است كه در مالك شدن زمين ظلم كرده است يا به كشاورزان و كارگرانش ستم كرده است، زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «پس به دليل ظلم يهوديان چيزهاى پاكيزه اى را كه بر آنان حلال بود، براى شان حرام كرديم.» مقصود گوشت شتر و گاو و گوسفند است.

و فرمود: همانا اسرائيل وقتى گوشت شتر مى خورد، خاصره هايش به درد مى آمد، از اين رو گوشت

______________________________

(1). نساء 4/ 160.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 197

باب 10 حكم كشتن دام و قطع درخت و نابود كردن كشت و ويران كردن خانه و پر كردن چاه يا نهر

220- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ كسى كه بيهوده دامى را بكشد يا درختى را قطع كند يا زراعتى را نابود كند يا اتاقى را ويران نمايد يا چاه يا نهرى را خشك كند، حكم كرد كه: «قيمت آنچه از ميان برده غرامت بپردازد و چند ضربه براى عبرت ديگران به وى زده شود و اگر از روى خطا و اشتباه مرتكب اين كارها شده، بايد غرامت آن را بپردازد ولى زندان و ادب نمى شود و هركس به حيوانى خسارتى وارد كند، كاهش بهايش بر عهدۀ اوست.»

ارجاعات

گذشت: در باب چهل و يكم از ابواب احكام حيوانات مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 199

فصل بيستم: ابواب شُفعه

باب 1 مستحق شُفعه و مورد آن

221- (1) ابوالعباس بقباق از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شُفعه فقط براى شريك است.»

اين روايت از عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه نيز نقل شده است.

222- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «در هر خانه يا باغ مشترك حق شُفعه است، پس براى شريك، فروش آنها جايز نيست تا اين كه آن را بر شريكش عرضه كند. آن گاه اگر آن را فروخت شريكش به آن سزاوارتر است.»

223- (3) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فروختن مال مشترك جايز نيست تا اين كه از شريكش اجازه بگيرد، پس اگر بدون اجازه فروخت وى به آن سزاوارتر است.»

224- (4) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «شريك حق شُفعه دارد و شُفعه در هر

چيزى هست.»

225- (5) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يهوديان و مسيحيان حق شُفعه ندارند.

و فرمود: حق شُفعه فقط براى شريكى است كه مال شراكتى را تقسيم نكرده است.

و از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرد كه فرمود: وصىّ يتيم همانند پدر اوست، در صورت تمايل حق شُفعه او را مى گيرد.

و فرمود: غايب حقّ شُفعه دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 201

226- (6) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه تنها براى شريكى است كه جدا نشده است.

و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: دربارۀ حدود، شفاعت پذيرفته نمى شود و فرمود: حق شُفعه به ارث برده نمى شود.»

227- (7) در كتاب المقنع آمده است: «و بدان كه حق شُفعه فقط براى شريك جدا نشده لازم است و روايت شده است كه پس از افراز و شناخته شدن حدود، حق شُفعه نيست و وصى يتيم همانند پدرش حق شُفعه را براى يتيم مى گيرد و براى غايب حق شُفعه است.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «حق شُفعه تنها براى شريك جدا نشده ثابت است. پس هرگاه سهم انسان از سهم شريكش بازشناخته شود، براى هيچ يك از آنان حق شُفعه نيست.»

228- (8) جميل بن دراج با واسطه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه براى شريك تقسيم نكرده است.»

229- (9) ابوالعباس و عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «حق شُفعه فقط براى شريكى كه تقسيم

نكرده است.»

230- (10) ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه در مال افراز نشده است، پس هرگاه حدود معين شود (تقسيم شود)، شُفعه نيست.»

231- (11) در كتاب العوالى روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حق شُفعه را فقط در مال تقسيم نشده قرار داد، پس هرگاه حدود تعيين شد و راه ها كشيده شد، حق شُفعه اى نيست.»

اين روايت از جابر نيز نقل شده است.

232- (12) در كتاب دعائم الاسلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «حق شُفعه براى شريك مسلمان واجب است و براى كافر ذمى حق شُفعه نيست و حق مومن واجب است- شريك باشد يا شريك نباشد- و در مال تقسيم شده، شُفعه نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 203

233- (13) عقبة بن خالد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان شريكان در زمين و خانه حكم به شُفعه كرد و فرمود: زيان و زيان رسانى [در اسلام] نيست.»

و امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه مال، افراز و حدود تعيين شود شُفعه اى وجود ندارد و شُفعه تنها براى شريكى تقسيم نكرده است.»

234- (14) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از تقسيم و افراز مال حكم به شُفعه كرد.»

235- (15) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه [براى تعيين سهم ها] قرعه زده شد، حق شُفعه برداشته

مى شود.»

236- (16) در كتاب المجازات النبويه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه حدود تعيين شد و راه ها كشيده شد شُفعه اى وجود ندارد.»

237- (17) ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه حدود تعيين شد شُفعه اى وجود ندارد.»

238- (18) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شُفعه فقط براى دو شريك پيش از تقسيم است، پس آن گاه كه سه نفر شوند براى هيچ يك از آنها حق شُفعه نيست.»

239- (19) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: برده اى متعلق به چند نفر است، يكى از آنان سهم خود را مى فروشد و شريكش مى گويد: من به آن سزاوارترم. آيا وى چنين حقى دارد؟

امام فرمود: آرى، در صورتى كه يك نفر باشد.

سؤال شد: آيا در حيوان حق شُفعه است؟

امام عليه السلام فرمود: نه.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 205

عبداللّٰه بن سنان گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: برده اى متعلق به چند شريك است و يكى از آنان سهم خود را مى فروشد آن گاه يكى ديگر از شريكان مى گويد: من به آن سزاوارترم، آيا وى چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى در صورتى كه يك نفر باشد.»

240- (20) در كتاب فقه الرضا روايت مى شود كه: «حق شُفعه در هر چيزى از حيوان و املاك و برده ثابت است در صورتى كه آن چيز مشترك ميان دو نفر باشد، آن گاه يكى از آنان بفروشد، پس شريك وى از بيگانه به آن سزاوارتر است و هرگاه شريكان بيش از دو نفر باشند هيچ يك از آنان حق

شُفعه ندارند.»

در كتاب المقنع آمده است: «حق شُفعه در هر چيزى از حيوان، زمين، برده و املاك ...» ادامه عبارت همانند عبارت پيشين است.

241- (21) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«حق شُفعه به تعداد افراد است.»

طلحة بن زيد از جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش عليه السلام و اسماعيل بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پدرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث را روايت كرده اند.

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب التهذيب مى فرمايد: «اين خبر با مذهب گروهى از اهل سنت سازگار است و ما به آن عمل نمى كنيم. آنچه ما بدان عمل مى كنيم احاديثى است كه پيش تر بيان كرديم مبنى بر اين كه حق شُفعه در صورتى ثابت است كه مال، مشترك ميان دو نفر باشد، پس وقتى كه بيشتر باشند، حق شُفعه براى هيچ يك از آنان نيست.»

242- (22) ابن فضّال از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه به تعداد اشخاص است و يك حق واحد نيست.»

243- (23) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه برده اى مشترك ميان دو نفر باشد و يكى از آنان سهم خود را بفروشد، ديگرى به آن معامله سزاوارتر است و در حيوان حق شُفعه نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 207

244- (24) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«در حيوان حقّ شُفعه نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب التهذيب مى فرمايد: «سخن امام عليه السلام كه در حيوان حق شُفعه نيست بر موردى حمل مى شود كه بيش از يك شريك باشند و پيش تر در روايت يونس گذشت كه در حيوان حق شُفعه هست.»

245- (25) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: برده اى مشترك ميان چند نفر است و يكى از آنان تصميم به فروش سهم خود مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: آن را مى فروشد.

گفتم: آنان دو نفر هستند، يكى از آنان تصميم به فروش سهم خود مى گيرد. آن گاه وقتى اقدام به معامله مى كند، شريكش به وى مى گويد: آن را به من واگذار كن.

امام عليه السلام فرمود: وى به آن سزاوارتر است. سپس فرمود: در حيوان حق شُفعه اى نيست مگر آن كه شريك در آن يك نفر باشد.»

246- (26) هارون بن حمزه غنوى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا در خانه براى شريك كه آن را به همسايه اش عرضه مى كند، حق شُفعه هست؟ آيا وى از ديگران به آن سزاوارتر است؟

امام عليه السلام فرمود: شُفعه در بيع ها، اين است كه در صورتى كه شريك باشد به همان قيمت به آن سزاوارتر است.»

247- (27) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«مالى كه حدود آن تعيين شود، شُفعه در آن نيست و براى همسايه شُفعه نيست و براى وى حقّى و احترامى است.»

248- (28) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شُفعه در چيزى جارى است

كه حدود آن معين نشده است، پس آن گاه كه افراز و حدود آن مشخص شود، شُفعه اى وجود ندارد و براى همسايه حق شُفعه نيست و شُفعه به نسبت سهم شريكان است.»

249- (29) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: خانه اى است كه در آن خانه هاى متعددى قرار دارد و راه همه آن خانه ها يكى است كه از حياط خانه بزرگ مى گذرد. يكى از آن ها خانه اش را به ديگرى مى فروشد، آيا شريكان وى در آن راه حق شُفعه دارند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر خانه را فروخت و درش را به راه ديگرى منتقل كرد، آنان حق شُفعه ندارند، ولى اگر راه و خانه را با هم فروخت آنان حق شُفعه دارند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 209

250- (30) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: گروهى يك خانه مشترك داشتند آن گاه آن را تقسيم كردند و هر يك بخشى از آن را گرفت و براى خود خانه اى ساخت و حياط خانه به همان حال نخست باقى است و مسيرشان از آن مى گذرد. سپس شخصى سهم يكى از آنان را خريد. آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، ولى درِ آن را مى بندد و درى به كوچه مى گشايد يا از بالاى خانه رفت و آمد مى كند و در آن را مى بندد، پس اگر صاحب راه بخواهد مسير را بفروشد، شريكان وى به آن سزاوارترند و در غير اين صورت وى مالك راه خويش است و مى آيد تا پشت در بنشيند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين خبر و روايت پيشين را بر اين حمل كرده است كه

مقصود از گروه، يك شريك است و يا اين روايت به خاطر تقيه صادر شده است.»

251- (31) منصور بن حازم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: خانه اى مشترك ميان گروهى بود. آنان آن را تقسيم كردند و حياطى در آن، ميان خود رها كردند كه مسيرشان از آنجاست. آن گاه شخصى سهم يكى از آنان را خريد. آيا چنين حقى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى در آن خانه را مى بندد و درِ ديگرى در كوچه باز مى كند يا از بالاى خانه رفت و آمد مى كند، ولى اگر شريك آنان بخواهد راه عبورش را بفروشد، آنها به آن سزاوارترند و اگر بخواهد بيايد پشت در بسته اى كه فروخته است بنشيند، آنان حق جلوگيرى از او را ندارند.»

252- (32) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شُفعه تنها در ملك مشاع يا داراى مسير مشترك يا باغ ديواركشى شده با چوب يا سنگ و يا ساختمان هاى شبيه به آن وجود دارد و صاحبان كوچه بن بست نسبت به يكديگر در آن كوچه حق شُفعه دارند ولى وقتى تقسيم شد ميان صاحب ملك بالا و پايين شُفعه نيست مگر آن كه ميان آنها چيز مشتركى باشد.»

253- (33) در كتاب فقه الرضا آمده است: «وقتى تعدادى خانه در يك خانه بزرگ باشد و درهاى همه آن خانه ها به يك حياط باز شود، آن گاه يكى از آنها خانه اش را به ديگرى بفروشد- در صورتى كه امكان جابه جا كردن درِ آن خانه وجود نداشته باشد- صاحبخانۀ ديگر حقّ شُفعه دارد، ولى اگر درِ آن خانه را جابه جا كند، احدى نسبت به آن

حق شُفعه ندارد.»

254- (34) در كتاب فقه الرضا آمده است: «يهوديان، مسيحيان و اهل سنت، حق شُفعه ندارند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 211

255- (35) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «يهوديان و مسيحيان در ميان خودشان نسبت به يكديگر حق شُفعه دارند و هيچ يك از آنان بر مسلمان حق شُفعه ندارد.»

256- (36) در همان كتاب از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عدم حضور، حق شُفعه را از ميان نمى برد.

و فرمود: براى غايب و صغير- هنگام آمد غايب و بلوغ صغير- حق شُفعه است همان گونه كه براى غير آنها هست.»

257- (37) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه ايشان دربارۀ كسى كه در وقت معامله حضور داشت و سپس غايب شد، آن گاه آمد و درخواست حق شُفعه كرد فرمود: «او حق شُفعه دارد تا وقتى كه زمان آن نگذشته است و وقت شُفعه براى حاضر، يك سال است، پس هرگاه يك سال از تاريخ معامله بگذرد و درخواست نكند، حق شُفعه ندارد.»

258- (38) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ شريك غايبِ هنگام بيع فرمود:

«حق شُفعه او از ميان نمى رود تا حضور يابد، چه از انجام معامله باخبر باشد يا بى خبر باشد.»

259- (39) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پدر براى فرزند صغيرش و وصى براى يتيم و قاضى براى يتيمِ بى وصى، حق شُفعه را اعمال مى كنند؛ در صورتى كه آن به مصلحت وى باشد.»

260- (40) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام

صادق عليه السلام فرمود: «حقّ شُفعه در هر عقارى وجود دارد و عقار، درخت خرما، زمين و خانه است و در كشتى، نهر و حيوان، شُفعه نيست.»

261- (41) جابر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «حق شُفعه تنها در خانه و باغ وجود دارد.»

262- (42) يونس از برخى دوستانش روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «حق شُفعه براى كيست و در چه موردى است؟ و آيا در حيوان حقّ شُفعه است؟ و چگونه است؟

امام عليه السلام فرمود: شُفعه در هر چيزى مانند حيوان يا زمين يا كالا، جارى و نافذ است در صورتى كه آن چيز مشترك ميان دو نفر نه بيشتر باشد، آن گاه يكى از آنان سهم خود را بفروشد پس شريكش از ديگران به آن سزاوارتر است و اگر مال مشترك، ميان بيش از دو نفر باشد براى هيچ يك از آنان حق شُفعه نيست.»

و نيز روايت شده: «فقط در زمين و خانه، حق شُفعه است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ حق شُفعه سؤال شد، آن گاه روايت پيشين را ذكر كرده با اين تفاوت كه در آن آمده است: «شُفعه لازم است.»

263- (43) در كتاب فقه الرضا آمده است: «و شُفعه بر فروشنده و خريدار است، فروشنده حق ندارد بفروشد مگر آن كه بر شريك و همسايه اش آن را عرضه كند و خريدار- در صورت درخواست حق شُفعه از وى- حق خوددارى ندارد.»

264- (44) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

فرمود: «در كشتى، نهر و راه، حق شُفعه نيست.» در روايت ديگرى آسياب و حمام نيز افزوده شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 213

265- (45) در كتاب المقنع آمده است: «بدان كه حق شُفعه فقط براى شريك جدانشده است و در كشتى، راه، حمام، نهر، آسياب، لباس و مال تقسيم شده حق شُفعه نيست.»

266- (46) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «در چاه، نهر و كشتى حق شُفعه نيست مگر آن كه همراه يكى از آنها زمين تقسيم نشده اى باشد.»

267- (47) در كتاب فقه الرضا آمده است: «در كشتى، راه عمومى و حيوان حق شُفعه نيست» ... و روايت شده: «در جاده، نهر، آسياب، حمام، لباس و مال تقسيم شده، حق شُفعه نيست.»

باب 2 عدم ثبوت شُفعه در خانه آنگاه كه با برده و كالا و جواهر خريده شود و حكم مهريه قرار دادن خانه

268- (1) على بن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه خانه اى را با برده و كالا و پارچه و جواهرات خريد فرمود: «احدى در آن حق شُفعه ندارد.»

269- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس سهم ديگرى را با برده يا پارچه يا جواهر يا مانند آن بخرد، در آن شُفعه وجود ندارد.»

270- (3) ابوبصير گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى با زنى ازدواج مى كند و مهريه او را اتاقى از يك خانه قرار مى دهد كه افراد ديگرى در آن خانه شريك هستند.

امام عليه السلام فرمود: اين كار براى مرد و زن بى اشكال است و هيچ يك از شريكان نسبت به آن زن حق شُفعه ندارند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 215

271- (4) در

كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شخصى سهم خود را مهريه همسرش قرار دهد، در آن شُفعه نيست.»

باب 3 فرصت شريك براى فراهم كردن پول

272- (1) على بن مهزيار گويد: «از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: شخصى حق شُفعه زمينى را درخواست كرد و براى آوردن بهاى آن رفت ولى نتوانست آن را فراهم كند. اگر صاحب زمين تصميم به فروش آن را داشته باشد، چه كند؟ آيا آن را بفروشد يا منتظر شريك خود- صاحب حق شُفعه- بماند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر در همان شهر است، سه روز منتظر وى بماند، اگر مال را آورد، [زمين را به او مى فروشد] و در غير اين صورت زمين را بفروشد و حق شُفعه او باطل مى شود و اگر براى آوردن مال از شهر ديگر درخواست مهلت كند، به مقدار رفت وبرگشت به آن شهر و سه روز پس از بازگشت به وى مهلت داده مى شود. اگر در اين مدت مال را پرداخت [زمين متعلق به اوست] و در غير اين صورت، حق شُفعه نخواهد داشت.»

باب 4 حكم تلف شدن بخشى از مال پيش از اخذ به شُفعه

273- (1) محمد بن على بن محبوب از شخصى روايت مى كند كه گفت: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى نصف مشاع تقسيم نشده خانه اى را از ديگرى مى خرد كه شريكش- مالك نصف ديگر- غايب است.

پس از تحويل و تخليه خانه سيل بنيان كنى آمد و خانه را خراب كرد و با خود برد. آن گاه شريكش آمد و از خريدار درخواست حق شُفعه كرد. او نيز حاضر شد خانه را به اين شرط به وى واگذار كند كه بهاى پرداختى را به طور كامل بپردازد ولى شريك گفت: قيمت ساختمان را براى من كم كن زيرا ساختمان ويران شده و سيل آن را برده است. در اين رابطه چه بايد كرد؟

امام عليه السلام در پاسخ

مرقوم فرمود: او تنها نسبت به خريد و فروش نخست حق دارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 217

باب 5 حكم ساقط كردن حق شُفعه پيش از معامله

274- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى پيش از معامله، حق شُفعه خويش را ساقط، آن گاه پس از معامله براى گرفتن آن اقدام مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه پس از معامله آن را ساقط نكرده است، مى تواند براى گرفتن آن اقدام كند.»

باب 6 حق شُفعه در معامله مشاع همراه مال تقسيم شده و زيان و زيان رسانى در شُفعه

275- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «مال مشاع و تقسيم شده با هم معامله مى شوند، آيا شريك مى تواند مال مشاع را جداگانه- بدون مال تقسيم شده- به قيمت خودش بگيرد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، معامله به طور كامل با هرآنچه در آن است- مشاع و تقسيم شده- حق اوست.

اگر بخواهد بگيرد، با هم مى گيرد، در غير اين صورت هر دو را رها مى كند.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «زيان و زيان رساندن در شُفعه نيست.»

باب 7 حكم دريافت بيشتر از قيمت واقعى توسط مشترى

276- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «هرگاه شريك براى گرفتن مال نزد خريدار برود و او بگويد كه به فلان مبلغ خريدم و آن را به شريك واگذار كند، سپس شريك بفهمد كه به كمتر از آن خريده است. [وى بايد چه كند؟]

امام فرمود: مى تواند براى افزوده قيمت به مشترى رجوع كند، در صورتى كه خواهان گرفتن شُفعه باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 219

باب 8 حكم تخفيف فروشنده به مشترى

277- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه پس از انجام معامله، فروشنده به مشترى تخفيف دهد به مقدارى كه به اندازه آن در ميان معامله كنندگان تخفيف داده مى شود، به همان ميزان به شريك نيز تخفيف داده مى شود ولى اگر ميزان تخفيف به حدى است كه به آن مقدار تخفيف داده نمى شود، آن بخششى است به مشترى توسط فروشنده و به شريك تخفيف داده نمى شود.»

باب 9 حكم رجوع شريك از اخذ به شُفعه

278- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شريك، اخذ به شُفعه كند و سهم خريدارى شده را براى خود لازم كند و سپس از آن بازگردد و مشترى از او طلب كند، همانا بر او لازم مى شود.»

باب 10 حكم معاملات پى درپى در مدت شُفعه

279- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه بخش مشاع از مال در زمان شُفعه پى درپى معامله شود، شريك از هر يك از مشتريان كه بخواهد، آن را دريافت مى كند.»

باب 11 اختلاف مشترى و شريك در بهاى خانه

280- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه مشترى و شريك بر سر بهاى خانه با هم اختلاف كنند، سخن مشترى همراه با سوگندش پذيرفته است در صورتى كه سخن بى جايى نگويد و شريك نيز بيّنه نداشته باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 221

باب 12 ثبوت شُفعه به مجرد وقوع معامله و سقوط آن به وسيله آنچه بر پذيرش معامله دلالت كند

281- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه معامله واقع شد حق شُفعه ثابت مى شود- خواه مال، قبض شود يا قبض نشود.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 221

282- (2) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى ادعا مى كند كه بخش مشاعِ مالى را از فرد غايبى خريد، آن گاه شريك براى گرفتن آن قيام كرد. امام عليه السلام فرمود: تا معامله ثابت نشده است او حق شُفعه ندارد.»

283- (3) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «حق شُفعه براى كسى است كه به آن اقدام كند.»

284- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه شريك، زمين يا خانه مورد معامله را از مشترى كرايه كند يا در نخلستان براى وى كار كند يا دربارۀ يكى از آنها با او وارد معامله شود، به تحقيق حق شُفعه اش را ساقط كرده است.»

285- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «همانا براى شريك، واجب است كه

هنگام فروش شريكش خود را بر او عرضه كند و اگر چنين نكرد هر وقت بخواهد درخواست شُفعه مى كند، مگر آن كه خود را از آن دور كند و بگويد: خداوند در آنچه خريدى يا فروختى بركت دهد يا از وى درخواست تقسيم كند.» «1»

باب 13 حق شُفعه نسبت به ساختمان زمين موقوفه

286- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «زمينى وقف گروهى است، يكى از آنان در آن زمين ساختمان مى سازد و مى ميرد، آن گاه يكى از وارثان او سهم خود را مى فروشد آيا وارث ديگر حق شُفعه دارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، او حق شُفعه دارد، زيرا در صورتى كه نيمى از هر اتاق ويران شود به وى زيان وارد مى شود و آن تباه مى شود.»

______________________________

(1). اين ترجمه بر اساس اصلاحى است كه در پاورقى انجام گرفته است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 223

باب 14 حكم به ارث رسيدن حق شُفعه

287- (1) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه على عليه السلام فرمود: حق شُفعه به ارث نمى رسد.»

اين حديث از ابن فضال نيز روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت ششم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «حق شُفعه به ارث نمى رسد.»

در روايات ابواب گذشته از كتاب شُفعه و روايات بعدى از ابواب ميراث مطالبى است كه با عموم و اطلاق بر به ارث رسيدن حقّ شُفعه دلالت مى كند.

باب 15 حقّ همسايه خانه و زمين

288- (1) سمره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «همسايه به خانه و زمين سزاوارتر است.»

اين روايت در مجموعه شهيد بدون واژه «زمين» روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 225

فصل بيست و يكم: ابواب وقف و صدقات

باب 1 استحباب وقف و صدقات و بيان صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام و امامان عليهم السلام و اصحاب

خداوند تعالى مى فرمايد:

خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد و خداوند هيچ ناسپاسِ گناهكارى را دوست ندارد «1».

واگر تنگدستى وجود داشت پس تا زمان گشايش به وى فرصت داده شود و صدقه دادن شما برايتان بهتر است، اگر بدانيد «2».

در بسيارى از رازگويى هايشان خيرى نيست، مگر آن كس كه به صدقه يا كار پسنديده يا آشتى دادن ميان مردم فرمان دهد و هركس به خاطر دست يابى به خشنودى خداوند چنين كند، پاداش بزرگى به وى عنايت خواهيم كرد «3».

مگر نمى دانند كه خداوند توبه بندگانش را مى پذيرد و صدقات را دريافت مى كند و اين كه خداوند- خودش- بسيار توبه پذيرِ مهربان است «4».

اى عزيز! ما و خاندانمان در سختى و فشار هستيم و سرمايه پست و اندكى آورده ايم. پس پيمانه كامل به ما بپرداز و به ما صدقه بده زيرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش مى دهد «5».

مردان و زنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنان پاكدامن و مردان و زنان بسيار ياد خدا كننده، خداوند براى شان آمرزش و پاداش بزرگى فراهم كرده است «6».

قطعاً مردان و زنان صدقه دهنده و وام دهندگان به خدا به صورت زيبا و پسنديده، پاداش آنان دو چندان مى شود و براى شان پاداش پسنديده اى است «7».

______________________________

(1). بقره 2/ 276.

(2). بقره 2/ 280.

(3). نساء 4/ 114.

(4). توبه 9/ 104.

(5) يوسف 12/ 88.

(6). احزاب 33/ 35.

(7). حديد

57/ 18.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 227

289- (1) ايوب بن عطيه حذّاء از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غنايم به دست آمده بدون جنگ را تقسيم كرد و به على عليه السلام زمينى رسيد وى در آنجا چشمه اى حفر كرد كه آب همانند گردن شتر به طرف بالا مى جوشيد و آن را «ينبع» ناميد. آن گاه بشارت دهنده براى بشارت به وى آمد. امام عليه السلام فرمود: به كسانى كه آن را از من به ارث مى برند، مژده بده! آن صدقه قطعى و لازم براى حجاج خانه خدا و ره پويان راه اوست كه فروخته و بخشيده نمى شود و به ارث نمى رسد، پس هركس آن را بفروشد يا ببخشد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد و خداوند از او توبه و جايگزينى نپذيرد.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز اين حديث روايت شده است.

290- (2) ربعى بن عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام يكى از خانه هايش در مدينه در محله بنى زريق را وقف كرد و نوشت: به نام خداوند مهر گستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان]، اين چيزى است كه على بن ابيطالب- در حال حيات و سلامتى كامل- آن را صدقه داد. خانه اش را در محله بنى زريق صدقه داد، صدقه اى كه فروخته و بخشيده نمى شود (و به ارث نمى رسد) تا وقتى كه خداوند آن را به ارث ببرد، كسى كه آسمان ها و زمين را به ارث مى برد و در اين صدقه خاله هايش را

تا پايان عمر و فرزندان شان را ساكن كرد و پس از انقراض آنان براى نيازمندان مسلمان است.»

اين روايت در كتاب دعائم الاسلام نيز نقل شده است.

291- (3) عجلان- ابو صالح- گويد: «امام صادق عليه السلام اين گونه بر من ديكته كرد: به نام خداوند مهر گستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان] اين چيزى كه فلانى فرزند فلانى- در حال حيات و سلامتى كامل- براى خدا صدقه داد. خانه اش در فلان محله را با حدود

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 229

كاملش صدقه داد، صدقه اى كه فروخته و بخشيده نمى شود. (و به ارث نمى رسد) تا خداوندِ وارث آسمان ها و زمين آن را به ارث بَرَد و در اين صدقه فلانى و نسلش را ساكن كرد و پس از انقراض آنان اين خانه متعلق به نيازمندان مسلمان است.»

اين حديث از عبد الرحمان بن ابى عبداللّٰه نيز روايت شده است.

292- (4) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پس از مرگ انسان، پاداشى به وى نمى رسد مگر در سه چيز: صدقه اى كه در زمان حياتش جارى كرده است كه پس از مرگش نيز جريان دارد و روش هدايتى كه پايه گذارى كرد و پس از مرگش به آن عمل شود يا فرزند شايسته اى كه براى وى دعا كند.»

نظير اين حديث از اسحاق بن عمار و حلبى و كتاب دعائم الاسلام با اندكى تفاوت روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 231

293- (5) معاوية بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: پس از مرگ انسان چه چيزى به وى مى رسد؟

امام عليه

السلام فرمود: سنتى را كه پايه گذارى كند و پس از مرگش به آن عمل شود كه در اين صورت پاداش عمل كنندگان به آن براى او نيز هست، بدون آن كه از پاداش آنان چيزى كاسته شود و صدقه اى كه پس از وى جريان و استمرار دارد و فرزند شايسته اى كه براى پدر و مادرش پس از مرگ شان دعا كند و حج گزارد و از جانب آنان صدقه دهد و برده آزاد كند و روزه بگيرد و نماز بخواند.

گفتم: آيا آنان را در حج خودم شريك گرداندم؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

294- (6) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «پس از مرگ مردم به هيچ يك از آنان چيزى نمى رسد مگر صدقه جارى و مستمرى يا نشانه صحيح و درستى يا دعاى فرزندى.»

295- (7) عبدالخالق بن عبد ربه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بهترين چيزى كه انسان پس از خود بر جاى مى گذارد سه چيز است: فرزند نيكوكارى كه برايش درخواست آمرزش كند سنت خوبى كه در آن از وى پيروى شود و صدقه اى كه پس از وى جريان دارد.»

296- (8) ابو كهمس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شش چيز است كه پس از مرگ به مؤمن مى رسد: فرزندى كه برايش آمرزش بخواهد، قرآنى كه برجاى گذارد، درختى كه مى نشاند، چاهى كه حفر مى كند، صدقه اى (آبى) كه جارى مى كند و سنت (پسنديده اى) كه پس از وى به آن عمل شود.»

در گزارش ديگرى از ابو كهمس آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «شش چيز است كه مؤمن پس از مرگش

از آنها سود مى برد: فرزند شايسته اى كه برايش آمرزش بخواهد و قرآنى كه از روى آن تلاوت شود ...» ادامه روايت مانند روايت پيشين است.

297- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «صدقه و وقف دو پس انداز است پس آنها را براى روز خودشان واگذاريد».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 233

298- (10) عبيداللّٰه حلبى و محمد بن مسلم گويند: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ موقوفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام سؤال كرديم. امام فرمود: موقوفات آنها براى فرزندان هاشم و فرزندان مطلّب بود.»

299- (11) ابو مريم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ موقوفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آنها براى ما حلال است.

و فرمود: فاطمه عليها السلام موقوفاتش را براى فرزندان هاشم و مطلب قرار داد.»

300- (12) ابراهيم بن ابى يحيى مدينى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «منطقه ميثب همان جايى است كه سلمان براى آزادى خودش بر آن قرارداد مكاتبه بست، آن گاه خداوند بدون جنگ آن را به غنيمت پيامبر صلى الله عليه و آله در آورد و در موقوفات حضرت فاطمه عليها السلام است.»

301- (13) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ باغ هاى هفتگانه سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آنها موقوفاتى بود كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يادگار ماند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنها براى پذيرايى از مهمان هايش و پيشامدهاى ناگوارش هزينه مى كرد. پس از رحلت پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله عباس با فاطمه عليها السلام دربارۀ آنها به نزاع پرداخت آن گاه على عليه السلام و ديگران گواهى دادند كه آنها وقف است و آن باغ هاى هفتگانه عبارتند از: دلال، عواف، حسنى، صافيه، مال امّ ابراهيم، ميثب و برقه.»

302- (14) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اموالى را صدقه و وقف قرار داد و از آنها براى پذيرايى از مهمان هايش هزينه مى كرد و آنها را وقف فاطمه قرار داد. برخى از آنها عبارتند از: عواف، بُرْقَه، صافيه، مشربه ام ابراهيم، حسنى، دلال و مَنْتُ.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 235

303- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه نزد امام صادق عليه السلام نام على عليه السلام به ميان آمد، امام عليه السلام فرمود: «وى بنده خدا بود كه خداوند بهشت را برايش واجب كرد با اين حال اموالش را صدقه غير قابل برگشت قرار داد كه پس از وى براى نيازمندان جريان يابد و فرمود: خدايا! من اين مال را قرار مى دهم تا آتش را از چهره من دور كنى و چهره مرا از آتش دور كنى.»

جابر بن يزيد جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چگونه گروهى در انجام كارهاى خير بى رغبت هستند؟ درحالى كه اميرمؤمنان عليه السلام بنده خدا بود كه بهشت را برايش واجب كرد با اين حال اموال محبوب خويش را صدقه غير قابل برگشت قرار داد ...» ادامه اين روايت، همانند روايت پيشين است.

304- (16) محمد بن مهران بن محمد گويد: «امام صادق عليه السلام

وصيت كرد كه هفت موسم حج برايش عزادارى و نوحه سرايى كنند و براى هر موسم مالى را وقف كرد كه هزينه آن شود.»

305- (17) عبدالملك بن عبدالعزيز گويد: «هنگامى كه عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد موقوفات پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را به امام سجاد عليه السلام تحويل داد و آنها به يكديگر ضميمه شده بودند. آن گاه عمر بن على نزد عبدالملك رفت و از وى دادخواهى كرد. عبدالملك به وى گفت: در پاسخ تو اشعار ابن ابى الحقيق را مى گويم: آن گاه كه انگيزه هاى نفسانى متمايل شوند و شنونده براى گوينده دم فروبندد و مردم با عقل و انديشه به مبارزه پردازند، در آن هنگام به حكم عادلانه و پايان دهنده قضاوت مى كنيم. باطل را حق قرار نمى دهيم و حق را با باطل نمى پوشانيم. از آن مى ترسيم كه عقل و انديشه ما به سفاهت گرايد و در روزگار به فراموش شدگان بپيونديم.»

306- (18) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام وصيت اميرمؤمنان عليه السلام را براى من فرستاد و آن اين است: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [بر همه موجودات در اين جهان و بر مؤمنان در دو جهان] اين وصيت و حكم بنده خدا على عليه السلام دربارۀ اموالش است براى طلب خشنودى خدا تا به اين وسيله مرا وارد بهشت كند و از آتش بركنار دارد و آتش را از من دور كند. در آن روزى كه صورت هايى سفيد و چهره هايى سياه مى شود.

آنچه در ينبع دارم و در آن محل و اطراف آن براى من معروف است همراه بردگان آن وقف كردم به

جز رباح، ابونيزر و جبير كه آزاد هستند و هيچ كس سلطه اى بر آنان ندارد. آنها آزادشدگان منند كه به مدت پنج سال در آن جا كار مى كنند و هزينه زندگى خود و خانواده شان از آنجا تأمين مى شود.

و هر آنچه در وادى القرى دارم براى فرزندان فاطمه وقف كردم و بردگانش را وقف كردم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 237

و آنچه در «ديمه» (يا برقه يا دعه) دارم همراه بردگانش وقف كردم الّا اين كه با زريق نيز مانند ديگر بردگان، قرار داد مكاتبه مى بندم.

و آنچه كه در «اذينه» دارم همراه با بردگانش وقف كردم و «فقيرين» همان گونه كه مى دانيد وقف در راه خداست.

و اين اموالى را كه نوشتم، همه صدقه واجب و غيرقابل برگشت است. خواه من زنده باشم يا نباشم و در هر راهى كه خشنودى خداوند در آن است، هزينه مى شود، در راه خدا و خشنودى وى و خويشاوندان از فرزندان هاشم و مطلّب و دور و نزديك.

عهده دار اين كار، حسن بن على است. از آن به مقدار پسنديده مصرف مى كند و در هر راهى كه خدا مى خواهد در حلال و حلال شده هزينه مى كند و باكى بر وى نيست (و اگر بخواهد اموال يكى از موقوفات را به جاى ديگرى بپردازد، بدون آن كه ايرادى بر او باشد، اين كار را مى كند).

و اگر بخواهد بخشى از مال را براى پرداخت بدهى بفروشد در صورت تمايل اين كار را انجام مى دهد و باكى بر او نيست.

و اگر بخواهد، آن را از املاك نفيس خود قرار مى دهد.

و فرزندان على عليهم السلام و مواليان و اموال آنان در اختيار حسن هستند.

و اگر خانه حسن، خانه ملكى است؛ از اين

رو تصميم به فروش خانه وقفى بگيرد و در صورت تمايل آن را بفروشد و باكى بر او نيست و اگر فروخت، بهاى آن را به سه بخش تقسيم مى كند: ثلث در راه خدا و ثلث در فرزندان هاشم و مطلّب و ثلث را در ميان آل ابوطالب قرار مى دهد و او هرگونه كه خدا مى خواهد تقسيم مى كند.

و اگر حسن وفات كرد، حسين زنده است، كارها به دست اوست و حسين به همان گونه عمل مى كند كه به حسن دستور دادم. براى اوست مثل آنچه براى حسن نوشتم و بر عهدۀ اوست مثل آنچه بر عهدۀ حسن بود و فرزندان فاطمه عليها السلام به اندازه ديگر فرزندان على عليه السلام بهره دارند و من تنها براى طلب خشنودى خداوند و به پاس احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگداشت دو فرزند فاطمه عليها السلام و شرافت دادن به آنان و جلب رضايت شان اين اختيارات را براى آنان قرار دادم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 239

و اگر حسن و حسين وفات كردند، آخرين آنها پيش از وفات در ميان فرزندان على عليه السلام مى نگرد، آن گاه اگر در ميان آنها كسى را بيابد كه به هدايت و اسلام و امانتدارى اش راضى باشد، اگر بخواهد او را عهده دار اموال مى كند ولى اگر آن كسى را كه مى خواهد در ميان آنان نيافت (به سراغ فرزندان دو فرزند فاطمه مى رود، پس اگر در ميان آنان كسى را يافت كه از هدايت و اسلام و امانتدارى اش راضى باشد، اگر خواست كارها را به وى مى سپارد و اگر در ميان آنان كسى را كه مى خواست نيافت) آن را به شخصى

از خاندان ابوطالب- كه از وى راضى است- مى سپارد و اگر ديد كه از بزرگان و صاحب نظران خاندان ابوطالب كسى باقى نمانده است به يكى از اشخاص مورد رضايت بنى هاشم مى سپارد.

و با كسى كه كار را به دستش مى سپارد شرط مى كند كه اصل مال را حفظ كند و از منافع و محصولات آن در راه هايى كه دستور دادم مصرف كند كه آن راه خدا و خشنودى وى و خويشاوندان از بنى هاشم و بنى مطلّب و دور و نزديك هستند و چيزى از آنها فروخته و بخشيده نمى شود و به ارث نمى رسد.

و مال محمد بن على، جداى از ديگر اموال است (يا در منطقه و ناحيه است) و اختيار آن به دست دو فرزند فاطمه است.

و آن دو برده اى كه در برگه كوچك نوشتم، آزاد هستند.

اين چيزى بود كه على عليه السلام دربارۀ اموالش- يك روز پس از ورود به مَسْكِن- براى طلب خشنودى خداوند و سراى آخرت حكم كرد و در هر حال از خداوند كمك مى خواهم و براى شخص مسلمان كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد، روا نيست كه دربارۀ آنچه دربارۀ اموالم حكم كردم سخنى بگويد (و چيزى از آن را تغيير دهد) و با دستورات من مخالفت كند- خواه نزديك باشد يا دور.

در پايان لازم به ذكر است كه كنيزانى كه در ميان شان گردش مى كنم، هفده نفر هستند. برخى از آنان فرزند دارند كه همراه شان است و برخى حامله هستند و تعدادى نيز فرزند ندارند. حكم من دربارۀ آنان چنين است كه پس از من، آنهايى كه فرزند ندارند و حامله نيز نيستند، براى خشنودى خداوند

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 241

آزاد هستند و هيچ كس سلطه اى بر آنان ندارد و آنهايى كه فرزند دارند يا حامله هستند، پس براى فرزندش نگه داشته مى شود و از سهم فرزندش به شمار مى آيد و اگر در حال حيات آن كنيز، فرزندش بميرد، وى آزاد خواهد بود و احدى بر او تسلط نخواهد داشت.

اين حكمى است كه على يك روز پس از ورود به مَسْكِن دربارۀ اموالش صادر كرد.

ابو سمر بن ابرهه، صعصعة بن صوحان، يزيد (و سعيد) بن قيس و هيّاج ابن ابى هيّاج گواه آن بودند.

و على بن ابى طالب با دست خود آن را در دهم جمادى الاولى سال سى و هفت نوشت.»

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه على عليه السلام به موقوفاتى از اموالش وصيت كرد و آنها را در نوشته وصيت خود بيان كرد. در بخشى از آن آمده است: «اين وصيت به وقف است ...» ادامه روايت تا «بخشيده نمى شود و به ارث نمى رسد» همانند روايت پيشين است و سپس مى فرمايد: «و مال محمد صلى الله عليه و آله به طور مجزاست و اختيار آن در دست فرزندان فاطمه عليها السلام است و همچنين اموال فاطمه اختيارش به دست فرزندانش است». ادامه روايت همانند روايت پيشين است.

307- (19) در نهج البلاغه آمده است: «از وصيت هاى على عليه السلام دربارۀ مصارف اموالش كه پس از بازگشت از نبرد صفين مرقوم فرمود اين است: اين دستور بنده خدا- على بن ابى طالب- دربارۀ اموالش است تا خداوند مرا وارد بهشت نمايد و به من آرامش و امنيت عنايت فرمايد.

و حسن بن على عليه السلام عهده دار آن است و از آن به اندازه

پسنديده براى خودش استفاده و در راه خير از آن هزينه مى كند.

پس اگر حسن وفات كرد و حسين عليه السلام در حال حيات بود، او پس از حسن سرپرستى آنها را به عهده مى گيرد و كارها را به جريان مى اندازد.

و فرزندان فاطمه از موقوفات على عليه السلام به اندازه ديگر فرزندان على عليه السلام سهم دارند و من تنها براى طلب خشنودى خداوند و نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگداشت حرمتش و گراميداشت پيوند خويشاوندى او سرپرستى آن را به دو فرزند فاطمه عليها السلام سپردم.

و [حسن و حسين] با كسى كه سرپرستى اين اموال را به وى مى سپارد، شرط مى كند كه اصل اين اموال را حفظ كند و محصولات آن را در جايى كه دستور داده و به آن رهنمون شد، مصرف كنند و نهال هاى درختان خرماى اين مزارع را نفروشند تا درختان خرما سرتاسر آن را بپوشاند.

و كنيزانى كه در ميان شان گردش مى كنم، آنهايى كه فرزند دارند يا حامله هستند، براى فرزندشان نگه داشته و از سهم وى محاسبه مى شوند و اگر در زمان حيات كنيز فرزندش بميرد، آن كنيز آزاد است. بندگى از او گشوده شده است و عتق او را آزاد كرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 243

308- (20) ابو بصير گويد: «امام باقر عليه السلام فرمود: آيا نمى خواهى وصيت فاطمه را براى تو بخوانم؟

گفتم: آرى. امام عليه السلام زنبيل يا جعبه اى را آورد و نوشته اى را از آن خارج كرد و شروع به خواندن نمود: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان.]

اين وصيت

فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست. على عليه السلام را پس از خود وصى و سرپرست باغ هاى هفتگانه ام قرار مى دهم؛ عواف، دلال، برقه، ميثب، حسنى، صافيه و مشربه امّ ابراهيم.

و پس از على عليه السلام اختيار آنها را به حسن عليه السلام مى سپارم و پس از وى به حسين عليه السلام و پس از حسين عليه السلام بزرگ ترين فرزندم. خداوند بر اين گواه است و مقداد بن اسود و زبير بن عوام نيز شاهد آن هستند و على عليه السلام آن را نوشت.»

اين روايت از عاصم بن حميد و در كتاب دعائم الاسلام و ابو بصير با سندهاى متفاوت و اندكى اختلاف روايت شده است.

309- (21) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آيا مايلى وصيت فاطمه عليها السلام را برايت بخوانم؟

گفتم: آرى. امام عليه السلام نوشته اى را نزد من بيرون آورد كه در آن نوشته شده بود: اين وصيت و سفارش فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله دربارۀ اموالش به على عليه السلام است و پس از وى حسن عليه السلام آن گاه حسين عليه السلام و پس از وفات وى بزرگترين فرزند از نسل من، نه نسل تو. اموال من عبارتند از: دلال، عواف، ميثب، برقه، حسنى، صافيه و مشربه امّ ابراهيم.

خداوند بر اين وصيت گواه است و مقداد بن اسود و زبير بن عوام نيز بر آن شاهد هستند.»

310- (22) در كتاب التهذيب و من لايحضره الفقيه آمده است: «روايت شده كه اين باغ ها وقف بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هزينه پذيرايى از مهمان ها و

واردان بر خود را از آنها تامين مى كرد. پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عباس با فاطمه عليها السلام بر سر آنها به نزاع پرداخت و على عليه السلام و ديگران شهادت دادند كه آنها وقف بر فاطمه عليها السلام است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 245

311- (23) احمد بن محمد گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ باغ هاى هفتگانه- ميراث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى فاطمه عليها السلام- سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: نه، آنها [ميراث نبود بلكه] وقف بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هزينه پذيرايى مهمان هايش و هزينه هاى غير قابل پيش بينى را از آنها تأمين مى كرد. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله عباس در مورد آنها با فاطمه عليها السلام به نزاع پرداخت. پس على عليه السلام و ديگران شهادت دادند كه آنها وقف بر فاطمه است.

و آنها عبارتند از: دلال، عواف، حسنى، صافيه، مشربه امّ ابراهيم، ميثب و برقه.»

312- (24) محمد بن اسحاق از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فاطمه عليها السلام پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله شش ماه زندگى كرد.

و فرمود: و او اين نوشته را نوشت: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و مؤمنان در دو جهان]. اين نوشته فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله دربارۀ اموالش است وى پس از درگذشت خود هشتاد اوقيه از محصولاتش را صدقه مى دهد كه هر سال در ماه رجب پس از كاهش هزينه آبيارى و كارهاى انجام شده به وى

تعلق مى گيرد.

و محصولات آنها را امسال و گندم سال آينده را در وقت برداشت در راه خدا انفاق مى كند و به همسران پدرم چهل و پنج اوقيه و نيازمندان فرزندان هاشم و فرزندان عبدالمطلب پنجاه اوقيه بپردازيد.

و در رابطه با اصل مالش در مدينه، على عليه السلام از او خواسته كه سرپرستى آن را برعهده گيرد و آن را با اموال پيامبر صلى الله عليه و آله با هم جمع كند، پس ميان آنها جدايى نيندازد و تا على عليه السلام زنده است عهده دار سرپرستى آن است و پس از وفاتش آن را به دو فرزندم حسن و حسين واگذار مى كند و آنها سرپرستى آن را برعهده مى گيرند.

و من على عليه السلام را در آن آزاد گذاشتم پس مال من و مال پدرم را با هم مى پردازد و آن را از هم جدا نمى كند.

و از محصولات آن كارهايى را كه دستور دادم و آنچه صدقه دادم مى پردازد و پس از آن اختيارش در دست خدا و على عليه السلام است هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند و صدقه مى دهد و باكى بر او نيست و پس از وفات خود اموال من و اموال محمد صلى الله عليه و آله را به حسن و حسين عليهما السلام تحويل مى دهد و آنان هرگونه كه بخواهند صدقه مى دهند و انفاق مى كنند و باكى براى شان نيست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 247

و اگر يكى از كسانى كه مالى را براى شان وصيت كردم، پيش از تحويل مال به وى بميرد، آن مال به نيازمندان و بينوايان داده مى شود.

و به جز دو دخترم و على عليه السلام- پيش از ازدواج- كسى حق

استفاده از پرده هايم را ندارد. اين نوشته و حكم فاطمه عليها السلام دربارۀ اموالش است و خداوند گواه بر آن است و مقداد بن اسود و زبير بن عوام شاهدان آن هستند و على عليه السلام آن را نوشت.

و على عليه السلام هر كار معروفى انجام دهد باكى بر او نيست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم گفت: اين چيزى است كه ما يافتيم و ما نيز اين گونه وصيت او را يافتيم.»

313- (25) زيد بن على از امام حسن عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين وصيت فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه و آله است كه در آن اختيار باغ هاى هفتگانه اش: عواف، دلال، برقه، مبيت، حسنى، صافيه و مال امّ ابراهيم را به على عليه السلام واگذار مى كند و پس از على عليه السلام به حسن بن على، آن گاه به برادرش حسين عليه السلام و سپس به ترتيب به بزرگترين فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار مى كند.

سپس من دربارۀ خودم- كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله خودم را بيش از همه دوست دارم- به تو وصيت مى كنم كه پس از وفاتم مرا به دست خود غسل بده و حنوط و كفن كن و شبانه به خاك بسپار و فلانى و فلانى را حاضر نكن. بيش از اين به تو وصيتى ندارم و تا ديدار مجدد تو را به خدا مى سپارم.

خداوند در خانه اش و همسايگى اش ما را به يكديگر برساند. على عليه السلام آن را به دست خود نوشت.»

314- (26) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام وصيت پدرش و وقف نامه خودش را به

وسيله ابواسماعيل مصادف به سوى من فرستاد. آن وصيت اين چنين است: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و مؤمنان در دو جهان] اين سفارش و وصيت جعفر بن محمد عليه السلام است و او شهادت مى دهد كه معبودى جز خداى يكتا نيست. يگانه است و شريك ندارد. فرمانروايى و ستايش مخصوص اوست. زنده مى كند و مى ميراند. همه خوبى ها در اختيار اوست و او بر هرچيز تواناست.

و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده خداست و قيامت حتماً خواهد آمد و هيچ شكى در آن نيست و خداوند مردگان در قبرها را برمى انگيزد. با اين اعتقادها زندگى مى كنيم و با آن مى ميريم و با آن زنده خواهيم شد. انشاءالله.

و به فرزندانش سفارش مى كند كه جز در حال اسلام نميرند و تقواى الهى پيشه كنند و تا مى توانند ميان خودشان آشتى برقرار كنند. زيرا آنان تا وقتى كه اين چنين كنند پيوسته در خير

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 249

به سر خواهند برد و اگر اصلاح ميان مردم آيين باشد به آن گرايش كنند. «1»

و وصيت مى كند كه اگر براى وى حادثه اى پيشامد كرد و آن را تغيير نداده بود- با اين كه تا زنده است اختيار تغيير آن را دارد- براى فلانى، فلان مبلغ و براى فلانى، فلان مبلغ و براى فلانى، فلان مبلغ و فلان برده آزاد است و وصىّ خود را فلانى قرار داد.»

«به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان].

اين صدقات و موقوفات موسى بن جعفر عليه السلام است. زمين

واقع در فلان محله را با حدود چنين و چنان به طور كلى- اعم از نخل، زمين، قنات، آب، چاه، حقوق آن، حق آبيارى و تمام حقوقش در پستى و بلندى و عرض و طول و حياط و مطبخ و نهر و جاده و سيل گاه و خراب و آباد- با تمام حقوقش بر فرزندانش- دختر و پسر- وقف كرد و متولّى آن پس از پرداخت هزينه هاى آن و پس از پرداخت محصول سى درخت به بينوايان اهل آنجا، بقيه محصولات آن را ميان فرزندان موسى بن جعفر تقسيم مى كند و به پسران، دو برابر دختران مى پردازد.

و اگر يكى از دختران موسى بن جعفر عليه السلام ازدواج كرد، در اين موقوفه حقّى ندارد تا اين كه بدون شوهر بازگردد و در اين صورت همانند ساير دختران ازدواج نكرده سهم مى برد.

و هر يك از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام فوت كند و فرزند داشته باشد، سهم وى به فرزندانش داده مى شود- به پسر دو برابر دختر مثل آنچه موسى بن جعفر عليه السلام براى فرزندان خودش قرار داد و اگر يكى از فرزندانِ بدون فرزند موسى بن جعفر فوت كند، سهمش به ديگر اهل وقف باز مى گردد.

و فرزندان دختران من در اين موقوفه سهمى ندارند، مگر آن كه پدران شان از فرزندان من باشند.

و تا وقتى كه يكى از فرزندان من و فرزندان شان و از نسل شان كسى باقى است، ديگرى حقى در اين وقف ندارند.

و اگر نسل من منقرض شد و كسى از آنها باقى نماند، پس صدقه من به فرزندان پدرم از مادرم خواهد رسيد، به همان صورت كه براى فرزندان خودم قرار گذاشتم.

و در صورت انقراض

آنها پس صدقه من در ميان ساير فرزندان پدرم و نسل شان- تا وقتى يك نفر از آنان زنده است- خواهد رسيد، به همان صورت كه براى فرزندان خودم قرار گذاشتم.

و در صورت انقراض فرزندان پدرم، صدقه من به ترتيب به نزديك ترين افراد به من مى رسد تا خداوندى كه وارث آن است (يا رازق آن است) آن را به ارث بَرَد و او بهترينِ وارثان است.

______________________________

(1). دربارۀ اين جمله احتمالاتى ذكر شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 251

موسى بن جعفر عليه السلام در حال سلامتى اين صدقه را داد، صدقه اى كه در راه خدا قطعى و غير قابل بازگشت است و در آن بازگشتى- انشاءالله- وجود نخواهد داشت- به خاطر طلب خشنودى خداوند و سراى آخرت.

و براى مؤمنى كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد فروش و بخشش و مهريه قرار دادن و تغيير چيزى از آن حلال نيست تا خداوند زمين و آنچه بر روى آن است به ارث بَرَد.

سرپرستى اين موقوفه را به على عليه السلام و ابراهيم واگذار كرد و در صورت فوت يكى از آنان، قاسم را به فرد ديگر ضميمه مى كند.

و در صورت فوت يكى از اين دو، اسماعيل را در كنار فرد ديگر قرار مى دهد و باز هم اگر يكى از اين دو نفر فوت كردند، عباس را در كنار فرد ديگر قرار مى دهد و اگر يكى از اين دو فوت كردند، بزرگ ترين فرزندم همراه فرد ديگر كار را به عهده مى گيرد و اگر از فرزندانم تنها يك نفر باقى ماند، وى به تنهايى عهده دار آن مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 253

(امام رضا عليه السلام معتقد

بود كه پدرش اسماعيل را- با اين كه از عباس كوچك تر بود- در اداره وقف بر عباس مقدم داشت).

اين روايت با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت نقل شده است.

315- (27) ابوالعباس محمد بن يزيد مبرّد در كتاب الكامل آورده است: «... ابونيزر فرزند يكى از پادشاهان غير عرب بود- بعداً براى من ثابت شد كه وى از فرزندان نجاشى بود- در كودكى متمايل به اسلام شد از اين رو نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مسلمان شد و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله ماند. پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد فاطمه و فرزندانش رفت.

ابونيزر گويد: من در دو مزرعه ابونيزر و بغيبغه مشغول كاركردن بودم كه على عليه السلام نزد من آمد ...

على عليه السلام كلنگ را برداشت و از سرچشمه قنات پايين رفت و شروع به كندن كرد ولى از آب خبرى نبود. آن گاه در حالى كه پيوسته عرق از پيشانى اش مى ريخت، بيرون آمد و عرق پيشانى خود را پاك كرد. سپس بار ديگر كلنگ را برداشت و وارد چاه شد و شروع به كندن كرد. آن حضرت نفس نفس زنان كلنگ مى زد تا سرانجام آب همانند گردن شتر از زمين جوشيد. امام عليه السلام به سرعت بيرون آمد و فرمود: خداوند را شاهد مى گيرم كه اين صدقه است. ورق و دواتى براى من بياور. شتابان آنها را نزد امام عليه السلام حاضر كردم. على عليه السلام مرقوم فرمود: به نام خداوند مهرگستر و بخشنده [به همه موجودات در اين جهان و بر مؤمنان در دو جهان]. اين چيزى است كه بنده خدا، على، اميرمؤمنان

عليه السلام صدقه داد.

دو مزرعه معروف به چشمه ابونيزر و بغيبغه را براى نيازمندان اهل مدينه و در راه ماندگان وقف كرد تا به وسيله آنها خداوند سوزش آتش را روز قيامت از چهره وى بازدارد. آن دو فروخته و بخشيده نمى شوند تا خداوند آنها را به ارث برد و او بهترين وارثان است مگر آن كه حسن و حسين به آنها احتياج پيدا كنند كه اين دو براى آنان طلق و آزاد است ولى براى ديگران اين گونه نيست.»

محمد بن هشام گويد: «امام حسين عليه السلام بدهكار شد و معاويه دويست هزار دينار در مقابل چشمه ابونيزر براى وى فرستاد ولى امام عليه السلام از فروش آن خوددارى كرد و فرمود: همانا پدرم آن را صدقه داد تا خداوند سوزش آتش را از چهره اش بازدارد و من هرگز آنها را در برابر چيزى نمى فروشم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 255

316- (28) در كتاب العوالى از جابر روايت مى شود كه گفت: «هيچ يك از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله توانگر نبود، مگر آن كه چيزى را وقف مى كرد.»

ارجاعات

گذشت: در بيشتر روايات ابواب حقوق مستحب از كتاب زكات مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

در روايت هشتم از باب هشتاد و دوم از ابواب زيارت معصومين عليهم السلام اين گفته كه: «به تحقيق امام حسين عليه السلام اطراف محل قبرش را از مردم اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و آن را براى آنان صدقه (وقف) قرار داد.»

در روايات باب سى و پنجم و چهل و سوم از ابواب مبارزه با نفس و باب يكم از ابواب كارهاى نيك مناسب با اين بحث

هست.

و در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب ذكر اين گفته كه: «به تحقيق من تو را شاهد مى گيرم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! كه اين باغ من صدقه (وقف) تحويل داده شده براى مسلمانان نيازمند اهل صدقه است، آن گاه خداوند عزيز و باشكوه اين آيات قرآن را نازل فرمود: پس آن كس كه ببخشد و تقوا پيشه كند و پاداش نيك را راست انگارد او را براى زندگى مرفه آماده مى كنيم.»

در روايت دوم از باب چهل و هشتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «اى جعفر! از مال من فلان مبلغ را براى نوحه سرايان وقف كن تا به مدت ده سال در منى در روزهاى اعمال منى براى من نوحه سرايى كنند.» «1»

مى آيد:

در روايات ابواب بعدى، مربوط به احكام وقوف و صدقات مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 عدم جواز تصرف واقف در وقف و قرار دادن واقف خودش را سزاوارتر از ديگران در صورت نياز به مال موقوفه

317- (1) على بن سليمان بن رشيد گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! من فرزند ندارم و مزرعه اى از پدرم به ارث برده ام كه بخشى از آن را تمام كردم و ايمن از حوادث نيستم. فدايت شوم! اگر فرزند نداشتم و مرگم فرارسيد چيزى را به صلاح من مى دانيد؟ آيا بخشى از آن را بر برادران

______________________________

(1). باب 48 از ابواب كسب هاى روا و ناروا روايت 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 257

نيازمندم و بيچارگان وقف كنم يا آن را بفروشم و بهايش را در زمان حيات خود صدقه دهم؟ من از اين بيمناكم كه پس ازمن وقف در مسير صحيح قرار نگيرد و اگر در زمان حيات خود

آن را وقف كردم آيا تا زنده ام مى توانم از آن بخورم؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نامه ات را دربارۀ مزرعه ات فهميدم. در صورت وقف كردن، نمى توانى از آن استفاده كنى. اگر خودت از آن استفاده كنى وقف واقع نمى شود. اگر وارث دارى آن را بفروش و مقدارى از بهايش را تا زنده اى صدقه بده و اگر وقف كردى، بخشى از آن را براى اداره زندگى ات نگه دار، مثل كارى را كه اميرمؤمنان عليه السلام كرد.»

318- (2) در كتاب العوالى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه دربارۀ وقف فرمود: «اصلِ مال را حبس كن و بهره اش را در راه خدا رها كن»

319- (3) در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «اگر بخواهى، اصل مال را حبس و بهره اش را در راه خدا رها مى كنى.»

320- (4) ابوجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان چيزى را كه صدقه داده، نمى خرد و اگر خانه اى را وقف خويشاوندانش كند، در صورت تمايل، خودش نيز همراه آنان در آن ساكن مى شود و اگر برده اى را وقف خويشاوندانش كند، در صورت تمايل به خودش نيز خدمت مى كند.»

321- (5) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه خانه اى را- كه در آن ساكن است- وقف كرده فرمود: «هم اكنون از آنجا اخراج مى شود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در استبصار مى فرمايد: «اين روايت با روايت اول منافات ندارد زيرا دليل دستور امام عليه السلام به بيرون رفتن از خانه اين است كه مى خواهد

وقف، صحيح واقع شود، زيرا ما بيان كرديم كه از شرايط صحت وقف تحويل آن به موقوف عليه است و مقصود امام عليه السلام اين نيست كه اين كار براى وى حرام و ممنوع است.»

322- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «حسين بن على عليهما السلام خانه اى را وقف كرد و حسن بن على عليهما السلام به وى فرمود: از آنجا منتقل شو!»

323- (7) اسماعيل بن فضيل گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در زمان حيات خويش، بخشى از اموالش را براى هر كار خيرى وقف مى كند و مى گويد: اگر به چيزى از آن نيازمند شدم، من به آن شايسته ترم. آيا اين را براى وى جايز مى دانيد، در حالى كه آن را براى خدا قرار داده است؟ و اگر در زمان حياتش در اختيار خودش بود، پس از وى آيا به ميراث باز مى گردد يا وقف است؟

امام عليه السلام فرمود: ميراث براى خانواده اش مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 259

324- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس چيزى را وقف كند و بگويد: اگر به آن نيازمند شدم، من به آن سزاوارترم، پس از مرگش ميراث مى شود.»

باب 3 حكم رجوع در وقف و صدقه و تملك آنها

325- (1) حكم بن ابى عقيله گويد: «پدرم خانه اى را به من صدقه داد و من آن را تحويل گرفتم، آن گاه پس از آن صاحب فرزندان ديگرى شد و تصميم گرفت آن را از من بگيرد و به آنان صدقه بدهد. من نيز ماجرا را براى امام صادق عليه السلام بازگو و از وى كسب

تكليف كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به وى تحويل نده.

گفتم: در اين صورت با من نزاع و مخاصمه مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تو نيز با وى مخاصمه كن ولى صدايت را بلندتر از صداى او نكن.»

326- (2) جميل بن دراج گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى بر فرزندان صغيرش صدقه اى مى دهد، آيا حق رجوع دارد؟

امام عليه السلام فرمود: نه، صدقه براى خداوند عزيز و باشكوه است.»

327- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به فرزندان بالغش صدقه مى دهد، فرمود: «در صورتى كه تا زمان مرگ پدر تحويل نگيرند، آن ميراث است و اگر به فرزند صغيرش صدقه دهد صحيح است، زيرا پدرش سرپرستى او را بر عهده دارد.

و فرمود: در صورتى كه صدقه براى طلب خشنودى خداوند انجام شود، در آن رجوع نيست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 261

و فرمود: هبه و بخشش، اگر صاحبش بخواهد از آن برمى گردد- خواه تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد- مگر به خويشاوند كه در آن رجوع نمى شود.»

328- (4) صفوان بن يحيى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مزرعه اش را وقف مى كند، سپس تصميم مى گيرد با آن كار ديگرى انجام دهد.

امام عليه السلام فرمود: اگر براى فرزندانش و ديگران وقف و براى آن، سرپرستى معين كرده است، حق بازگشت از آن را ندارد و اگر آنها صغيرند و شرط كرده كه خودش سرپرستى آن را تا زمان بلوغ براى شان به عهده بگيرد و از طرف آنان تحويل گرفته است، حق بازگشت در آن ندارد.

و اگر بالغ

هستند و هنوز به آنان تحويل نداده است و آنها نيز با جدال و مرافعه آن را تحويل نگرفته اند، مى تواند در آن رجوع كند، زيرا آنان- با اين كه بالغند ولى- آن را تحويل نگرفته اند.»

329- (5) محمد بن جعفر اسدى گويد: «در ميان پاسخ پرسش هايم از امام زمان (عج) كه از شيخ ابوجعفر محمد بن عثمان قدس سره به دستم رسيد، اين مطلب وجود داشت: .. و پرسشت دربارۀ وقف براى ما و آنچه براى ما قرار داده و سپس صاحبش به آن نيازمند مى شود. پس هرآنچه تحويل داده نشده، صاحبش در آن اختيار دارد و آنچه تحويل داده شده، صاحبش اختيارى در آن ندارد، خواه صاحبش به آن احتياج پيدا كند يا احتياج پيدا نكند، به آن نيازمند باشد يا بى نياز باشد ...

و اين كه دربارۀ شخصى سؤال كردى كه مزرعه اى را براى ما قرار مى دهد و آن را تحويل سرپرستى مى دهد تا به كارهاى آن رسيدگى و آن را آباد كند و از درآمدش خرج و هزينه آن را بپردازد و باقيمانده درآمد آن را براى ناحيه ما قرار دهد، همانا اين كار براى كسى كه صاحب مزرعه او را به عنوان سرپرست تعيين كرده جايز است و براى ديگران جايز نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 263

330- (6) جميل بن درّاج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى يا خانه اى را به فرزندش صدقه مى دهد، آيا مى تواند از آن برگردد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى مگر آن كه صغير باشد.»

در گزارش ديگرى جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه چيزى را به فرزندش

مى بخشد، آيا شايسته است از آن بازگردد؟ فرمود: ...

ادامه روايت همانند روايت پيشين است.

331- (7) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به فرزندان بالغش صدقه مى دهد فرمود: «در صورت تحويل نگرفتن آنان تا زمان مرگ وى آن ميراث است و اگر به فرزند نابالغش صدقه دهد آن صحيح و نافذ است؛ زيرا پدر ولىّ و سرپرست اوست.

و فرمود: در صورتى كه براى طلب خشنودى خداوند صدقه داده شود، در آن بازگشت نيست.»

332- (8) ابوالحسن (ابوالحسين) گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: من زمينى را براى فرزندم و در راه حج و كارهاى نيك وقف كردم و براى شما يا امام بعد از شما پس از خود حقى قرار دادم ولى از آن منصرف شدم.

امام عليه السلام فرمود: تو آزادى و برايت حلال است.»

333- (9) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: آيا صدقه پيش از تحويل براى صاحبش صحيح و جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه پدرى به فرزند صغيرش صدقه دهد، آن صحيح و نافذ است، زيرا وقتى فرزندش صغير است براى وى تحويل مى گيرد ولى هرگاه فرزند بزرگ باشد، صحيح نيست تا تحويل بگيرد.

و سؤال كردم: شخصى به ديگرى صدقه مى دهد و او تحويل نگرفته است. آيا آن صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: صحيح است، تحويل داده شود يا تحويل داده نشود.

و سؤال كردم: شخصى صدقه را براى خدا و قطعى قرار مى دهد، آيا حق بازگشت از آن را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه براى خدا قرار دهد، آن براى بينوايان و در راه

ماندگان است از اين رو نمى تواند از آن بازگردد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 265

334- (10) حكم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: پدرم خانه اى را به من صدقه داد، سپس تصميم گرفت آن را بازگرداند و قاضيان ما در اين باره به نفع من حكم كردند، امام عليه السلام فرمود: قضات شما خوب قضاوت كردند و پدرت بد كارى كرد. همانا صدقه براى خداست و آنچه براى خداست، در آن بازگشتى نيست و اگر تو با پدرت مرافعه كردى صدايت را بر او بلند نكن و اگر او صدايش را بلند كرد، تو صدايت را كوتاه كن.

گفتم: پدرم فوت كرده است.

امام عليه السلام فرمود: آن را بر وى حلال كن.»

اين روايت در كتاب دعائم الاسلام نيز نقل شده است.

335- (11) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى چيزى را براى خدا صدقه قطعى قرار مى دهد. آيا مى تواند از آن بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى براى خدا قرار دهد آن براى بينوايان و در راه ماندگان است و نمى تواند از آن بازگردد.»

336- (12) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را به خويشاوند خود صدقه مى دهد، آيا شايسته است از آن بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: نه ولى اگر احتياج پيدا كرد مى تواند از خويشاوندش از غير آنچه به وى صدقه داده، بگيرد.»

337- (13) عبدالرحمان گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى را به فرزندان نابالغش صدقه مى دهد و سپس از آن كنيز خوشش مى آيد، آيا صلاح مى دانيد آن را بر دارد يا آن را به

طور عادلانه قيمت كند و عليه خود بر بهايش گواه بگيرد يا همه اين كارها را ترك كند و به هيچ يك از آنها دست نزند؟

امام عليه السلام فرمود: آن را عادلانه قيمت كند و بهايش را براى آنان عهده دار شود و سپس با آن كنيز آميزش كند.»

338- (14) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به فرزندش (يا ديگرى) صدقه مى دهد. آيا شايسته است از آن بازگردد؟ امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 267

هركس چيزى را صدقه دهد و سپس از آن بازگردد مانند كسى است كه استفراغ مى كند و سپس آن را باز مى گرداند.»

در كتاب دعائم الاسلام نيز اين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

339- (15) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را صدقه مى دهد و سپس از آن باز مى گردد.

امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ماجراى صدقه دهنده اى كه از آن باز مى گردد ماجراى استفراغ كننده اى است كه آن را باز مى گرداند.»

340- (16) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ماجراى كسى كه از صدقه اش باز مى گردد، همانند كسى است كه استفراغش را بازمى گرداند.»

341- (17) جراح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه از صدقه اش باز مى گردد، فرمود: «او مانند كسى است كه استفراغش را بازمى گرداند.»

342- (18) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام

روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى صدقه اى دهد، براى وى جايز نيست كه آن را بخرد يا آن را به عنوان بخشش بگيرد يا بازگرداند مگر از راه ميراث.»

343- (19) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر صدقه اى دادى به تو باز نمى گردد و آن را نخر مگر آن كه ارث ببرى.»

344- (20) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى صدقه اى مى دهد آيا حلال است آن را به ارث ببرد؟ امام عليه السلام فرمود: آرى».

345- (21) اسماعيل جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس صدقه اى بدهد و از راه ميراث به وى بازگردد، آن متعلق به اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 269

346- (22) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى به فرزندش صدقه اى بپردازد، آن را به ارث مى برد و هرگاه به اين صورت صدقه بدهد كه آن را براى خدا قرار دهد، پس براى وى شايسته نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب يازدهم از ابواب حقوق مستحب اين گفته كه: «آن براى تو صدقه است.

امام عليه السلام فرمود: اگر بگويد: آن براى خداى عزيز و باشكوه است، آن را به حال خود واگذارد و اگر نگفته باشد، اگر بخواهد مى تواند از آن بازگردد.»

در روايات باب سى و پنجم از حقوق مستحب مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب نهم و دهم از باب وقف و باب ششم، هفتم، هشتم، نهم و يازدهم از ابواب هبه مناسب با اين بحث

خواهد آمد.

باب 4 اشتراط تعيين موقوف عليهم و استمرار در وقف

347- (1) على بن مهزيار گويد: «به امام عليه السلام گفتم: برخى از دوستداران شما از نياكان تان روايت مى كنند كه: هر وقفى تا وقت معين بر وارثان ثابت و لازم است و هر وقفى تا وقت نا معين و مجهول باطل است و به وارثان باز مى گردد و تو به سخن نياكانت آگاه ترى.

امام عليه السلام مرقوم فرمود: آن نزد من به همين صورت است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 271

348- (2) محمد بن حسن صفار گويد: «در نامه اى از امام حسن عسكرى عليه السلام سؤال كردم: وقف صحيح چگونه است؟ روايت شده است: وقف نامحدود، باطل است و به وارثان باز مى گردد و وقف مدت دار، صحيح و گذراست.

و گروهى مى گويند: مدت دار اين است كه در آن گفته شود: آن وقف بر فلانى و نسل اوست و پس از انقراض آنها براى نيازمندان و بينوايان است تا خداوند زمين و آنچه بر آن است به ارث برد.

و ديگران مى گويند: مدت دار اين است كه گفته شود: آن براى فلانى و نسل او است تا وقتى كه زنده اند و در پايان آن، براى نيازمندان و بينوايان تا وقتى كه خداوند زمين و آنچه را در آن است به ارث برد، گفته نشود و غير موقت اين است كه بگويد: اين وقف است و از احدى نام نبرد. كدام يك از اين ها صحيح و كدام يك باطل است؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وقف ها بر اساس آن چيزى است كه آن را وقف مى كند انشاءالله.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب يكم مناسب با اين باب.

مى آيد:

و در باب هفتم و هشتم آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 5 جواز وقف مِلك مشاع و صدقه پيش از تقسيم و تحويل

349- (1)

عمر حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: پيش از آن كه خانه اى تقسيم شود يكى از صاحبان آن سهم خود را صدقه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

گفتم: بفرماييد كه اگر هبه بود [آيا صحيح بود؟]

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

سؤال كردم: شخصى، ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: براى او لازم است و نمى تواند او را بيرون كند.

گفتم: آيا مى تواند سكونت آن را براى وى و فرزندانش قرار دهد؟

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

و سؤال كردم: شخصى- بدون تعيين مدت- ديگرى را در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: صاحبخانه هر وقت بخواهد او را بيرون مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 273

350- (2) فضل بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه سهم خود از خانه اى را صدقه داد فرمود: «صحيح است؛ هرچند نداند سهمش كدام است.»

351- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مال مشتركى را صدقه مى دهد فرمود: «صحيح است.»

352- (4) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى مال مشتركى را صدقه مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: صحيح است.»

353- (5) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن مال مشاع سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «صحيح است و همانند مال مشاع تحويل گرفته مى شود.»

354- (6) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن مال تقسيم نشده و تحويل گرفته نشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: صحيح است، مردم نحله را

قصد مى كنند ولى اشتباه مى كنند.»

355- (7) محمد بن مسعود طائى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: مادرم خانه اش يا سهمش را در خانه اى به من صدقه داد و به من گفت: براى خود نوشته و مدركى تهيه كن! از اين رو نوشتم كه من خانه را از مادرم خريدم و او به من فروخت و بهايش را تحويل گرفت. پس از مرگ مادرم وارثان وى گفتند: سوگند ياد كن كه آن را خريده اى و بهايش را پرداخته اى. اگر من براى آنان سوگند ياد كنم خانه را تحويل مى گيرم و اگر سوگند نخورم چيزى به من نمى دهند.

امام عليه السلام فرمود: براى شان سوگند ياد كن و آنچه را مادرت برايت قرار داده است تحويل بگير.»

356- (8) ابوالصباح گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: مادرم سهمش از خانه اى را به من صدقه داد. من به وى گفتم: قضات اين را اجازه نمى دهند. نوشته اى مبنى بر خريد آن به من بده. مادرم

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 275

گفت: نوشته اى آن طور كه به نظرت مى رسد و به صلاح خودت مى دانى، تنظيم كن. من نيز مدركى از مادرم گرفتم. پس از درگذشت وى يكى از وارثان از من خواست كه سوگند يادكنم كه بهاى آن را پرداخته ام در حالى كه من چيزى نپرداخته ام. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.»

357- (9) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن مالى كه تحويل گرفته نشده و تقسيم نشده سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: صحيح است.»

358- (10) در كتاب دعائم الاسلام

روايت مى شود كه: «امام حسين عليه السلام زمين و چيزهاى ديگرى را به ارث برد و پيش از تحويل گرفتن، آنها را صدقه داد.»

359- (11) در همان كتاب روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ صدقه دادن پيش از تحويل سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «در صورت پذيرفتن شخصى كه به وى صدقه داده شده يا پذيرفتن تو از جانب وى- در صورت نابالغ بودن وى- صحيح است؛ خواه تحويل گرفته شود يا تحويل گرفته نشود و اگر پذيرفته نشود اعتبارى به آن نيست تا وقتى كه پذيرفته شود.»

360- (12) سليمان ديلمى گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى بخشى از خانه اش را به مرد غريبى صدقه مى دهد و سپس مى ميرد. امام عليه السلام فرمود: آن قيمت مى شود و بهايش به وى پرداخته مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در باب يكم مطالبى به طور عموم و اطلاق هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 وجوب عمل به وقف و حرمت تغيير آن و حكم وقف بر مسجد

361- (1) محمد بن حسن صفار در نامه اى از امام عليه السلام دربارۀ وقف و روايات رسيده دربارۀ آن سؤال كرد.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: «وقف به همان صورتى است كه صاحبش وقف كرده است انشاءالله.»

محمد بن يحيى گويد: «يكى از شيعيان دربارۀ وقف به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشت.» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 277

ارجاعات

گذشت: در باب نوزدهم از ابواب مساجد مطالبى دربارۀ ذيل باب وارد شده است و روايت هجدهم از باب يكم را نيز بنگر.

باب 7 حكم وقف زمين بر گروهى كه در سرزمين هاى مختلف پراكنده اند

362- (1) على بن محمد بن سليمان نوفلى گويد: «در نامه اى از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: جدّم زمينى را بر فرزندان نيازمند فلانى- نياى اعلاى افراد يك قبيله- وقف كرد و آنها بسيارند و در شهرهاى گوناگون پراكنده. (و در ميان فرزندان واقف نياز شديدى است و آنان از من خواسته اند كه از ميان فرزندان آن مرد، وقف را تنها به آنان اختصاص دهم.)

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: دربارۀ زمينى كه جدت براى فرزندان نيازمندِ فلانى وقف كرد، سخن گفتى. آن متعلق به ساكنان شهرى است كه وقف در آن وجود دارد و تو وظيفه ندارى به جستجوى غايبان بپردازى.»

باب 8 حكم فروش وقف

363- (1) ابو على بن راشد گويد: «به امام كاظم عليه السلام گفتم: فدايت شوم! زمينى را در كنار مزرعه ام به دو هزار درهم خريدم و پس از پرداخت پول، خبردار شدم كه زمين وقف است.

امام عليه السلام فرمود: خريدن وقف جايز نيست و محصولات آن در مِلك تو داخل نمى شود. آن را به موقوفٌ عليهم بپرداز.

گفتم: صاحبى براى آن نمى شناسم.

امام عليه السلام فرمود: محصول آن را صدقه بده.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 279

364- (2) على بن مهزيار گويد: «به امام جواد عليه السلام نوشتم: فلانى مزرعه اى را خريد و آن را وقف كرد و خمس آن را نيز براى شما قرار داد. دربارۀ فروش سهم شما از زمين يا به عهده گرفتن بهاى آن به قيمت خريد يا رها كردن آن به صورت وقف، نظرتان را مى پرسد.

امام عليه السلام به من نوشت: به فلانى بگو كه من به وى دستور مى دهم سهم مرا از مزرعه بفروشد و بهايش

را برايم بفرستد. اين نظر من است انشاءالله يا اگر برايش بهتر است، قيمت آن را بر عهده بگيرد.

و به امام عليه السلام نوشتم: آن شخص مى گويد: ميان كسانى كه بقيه زمين را براى شان وقف كرده است، اختلاف بسيارى است و مطمئن نيست كه پس از وى اين اختلاف زيادتر نشود. اگر صلاح مى دانيد اين وقف فروخته شود و سهم هر يك از آنان پرداخت شود، دستور آن را صادر بفرماييد.

امام عليه السلام با دستخط خويش براى من مرقوم فرمود: به او بگو كه نظر من اين است كه اگر به اختلاف موقوفٌ عليهم يقين دارد و فروش آن را بهتر مى داند آن را بفروشد؛ زيرا چه بسا اختلاف سبب تلف مال و جان شود.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين روايت اين است كه آن را حمل كنيم بر جواز فروش وقف به شرطى كه در روايت آمده است و آن اين است كه ادامه وقف، منجر به زيان و اختلاف و هرج و مرج و خراب شدن آن شود.»

365- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه يكى از ياران امام باقر عليه السلام به وى نوشت: «فلانى مزرعه اى خريده و آن را وقف كرده است و يك پنجم آن را براى شما قرار داده است و مى گويد: ميان موقوفٌ عليهم اختلاف شديدى روى داده است، به طورى كه وى مطمئن نيست اين اختلاف زياد نشود. در اين باره نظر شما را سؤال كرده است.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نظر من اين است كه اگر پايان وقف را براى خدا قرار نداده است سهم مرا از اين مزرعه بفروشد

و آن را به من برساند و موقوفٌ عليهم در صورت نزاع آن را بفروشند؛ زيرا چه بسا اختلاف منجر به تلف مال و جان شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 281

366- (4) محمد بن عيسىٰ عبيدى گويد: «احمد بن حمزه به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: شخص بدهكارى چيزى را وقف كرد و آن گاه با بدهكارى اى كه مالش پاسخگوى آن نيست درگذشت.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وقف او براى پرداخت بدهى اش فروخته مى شود.»

367- (5) جعفر بن حيّان (حنّان) گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بخشى از درآمد خود را براى خويشاوندانش از طرف پدر و مادر وقف كرد و سيصد درهم از آن را هر سال براى شخصى و فرزندانش- كه با وى خويشاوندى ندارد- وصيت كرد و بقيه آن را ميان خويشاوندان پدرى و خويشاوندان مادرى اش تقسيم كرد.

امام عليه السلام فرمود: براى كسى كه برايش وصيت كرده، حلال است.

گفتم: بفرماييد كه اگر زمين وقفى بيش از پانصد درهم محصول ندهد [چه بايد كرد]؟

امام عليه السلام فرمود: خويشاوندانش حق ندارند چيزى از محصول بردارند تا سيصد درهم كسى كه برايش وصيت شده، پرداخت شود. سپس باقيماندۀ آن متعلق به آنهاست.

گفتم: بفرماييد كه اگر كسى كه برايش وصيت كرده، بميرد [چه بايد كرد]؟

امام عليه السلام فرمود: پس از مرگ وى آن سيصد درهم متعلق به وارثان اوست و تا يكى از آنها باقى است، آن را به ارث مى برد و هرگاه وارثان وى منقرض شدند و كسى از ايشان باقى نماند آن سيصد درهم متعلق به خويشاوندان ميّت است وبه درآمد وقف افزوده مى شود و

تا وقتى محصول باقى است و خويشاوندان ميّت وجود دارند ميان شان تقسيم مى شود و آن رابه ارث مى برند.

گفتم: آيا وارثان خويشاوندان ميّت- در صورت نياز و عدم كفاف درآمد آن- مى توانند زمين را بفروشند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، هرگاه همه آنها راضى شوند و فروش براى شان بهتر باشد آن را مى فروشند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 283

368- (6) عبد الله بن جعفر حميرى در ضمن پرسش هاى فقهى خود از طريق نامه از امام زمان (عج) پرسيد: «از امام عليه السلام دربارۀ فروش وقف آمده است: هرگاه چيزى براى افراد معين و فرزندان شان وقف باشد و همه آنان تصميم به فروش آن بگيرند و اين كار براى شان بهتر باشد، مى توانند آن را بفروشند.

در اين صورت اگر همه آنان راضى به فروش آن نباشند، آيا مى توان سهم بعضى از آنان را خريد يا اين كار جايز نيست مگر با رضايت همه آنان؟ و نيز دربارۀ وقفى كه فروش آن جايز نيست سؤال كرد.

امام عليه السلام پاسخ داد: هرگاه چيزى براى پيشواى مسلمانان وقف باشد، فروش آن جايز نيست و اگر براى گروهى از مسلمانان وقف باشد، هر دسته آنچه را قدرت بر فروش آن دارند مى توانند بفروشند، خواه با هم يا جداگانه. انشاءالله»

369- (7) على بن معبد گويد: «محمد بن احمد بن ابراهيم بن محمد در سال دويست و سى و سه از طريق نامه از امام عليه السلام پرسيد: شخصى مى ميرد و همسر و چند دختر و پسر از وى باقى مى مانند. آن مرد برده اى از خود برجاى مى گذارد كه آن را به مدت ده سال براى آنان وقف كرده است و پس از

آن آزاد است. آيا- با اين حال- وارثان وى در صورت ناچارى مى توانند آن را بفروشند؟ خداوند مرا فدايت گرداند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: تا فرارسيدن زمان شرط وى آن را نفروش (يا نفروشند) مگر آن كه ناچار به اين كار باشند كه براى شان جايز است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت چهارم از باب يكم از ابواب يبع اين گفته كه: «آن زمين از بيست سال پيش باير است و او از خريدن آن خوددارى مى كند؛ زيرا گفته مى شود: اين بخش از مزرعه در گذشته براى حاكم از وقف جدا شده است. اگر خريدن آن از حكومت جايز باشد اين كار به مصلحت وى و سبب آبادى مزرعه اش مى شود ...»

و روايات يكم، دوم، سوم و هجدهم از باب يكم را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 285

باب 9 حكم آميزش با كنيزى كه صدقه داده پيش از تحويل دادن آن

370- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى به ديگرى مى گويد: تا زنده اى اين كنيز متعلق به تو. آيا صاحبش مى تواند با آن آميزش كند؟

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى به صدقه گيرنده تحويل نداده، آميزش با آن برايش حلال است و پس از آن كه او را صدقه داد، برايش حرام مى شود.»

371- (2) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى را به ديگرى صدقه مى دهد، آيا پيش از تحويل دادن آن به صدقه گيرنده آميزش با كنيز برايش حلال است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى آن را صدقه داد، برايش حرام مى شود.»

ارجاعات

باب سوم از ابواب وقوف را بنگر.

باب 10 حكم شريك كردن ديگران در صدقه به فرزند

372- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى مالى را براى تعدادى از فرزندان نابالغش قرار مى دهد سپس تصميم مى گيرد ديگر فرزندانش را نيز در آن مال شريك كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

373- (2) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى بخشى از اموالش را به تعدادى از فرزندانش صدقه مى دهد، سپس تصميم مى گيرد ديگر فرزندانش را نيز در آن مال شريك

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 287

امام عليه السلام فرمود: چنين حقى ندارد مگر آن كه شرط كند كه هر فرزندى برايش متولد شد، مانند آنهايى است كه به آنان صدقه داده است. او حق اين كار را دارد.»

374- (3) سهل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى بخشى از اموالش را به يكى از فرزندانش صدقه مى دهد. سپس تصميم مى گيرد، ديگر

فرزندانش را در آن با وى شريك كند.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

375- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى صدقه اى به فرزندش مى دهد، سپس تصميم مى گيرد ديگران را با فرزندش در آن شريك كند. آيا اين كار براى وى شايسته است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، پدر هر كارى كه دوست داشته باشد با مال فرزندش انجام مى دهد وهبه به فرزند مانند صدقه به ديگران است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب سوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «پدرم خانه اى را به من صدقه داد و من آن را تحويل گرفتم. آن گاه پدرم صاحب فرزندان ديگرى شد و تصميم گرفت آن را از من بگيرد و به آنان صدقه بدهد. من نيز ماجرا را براى امام صادق عليه السلام بازگو كردم و در اين باره از وى سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن را به پدرت نده.

گفتم: در اين صورت با من مرافعه و نزاع مى كند.

امام عليه السلام فرمود: تو نيز با او مرافعه كن ولى صدايت را بلندتر از صداى او نكن.»

ساير روايات آن باب را بنگر.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب سيزدهم از ابواب احكام اولاد اين گفته به امام عليه السلام كه: «... اين كنيز اين فرزند را به دنيا آورد، ولى من او را به آن وقف هميشگىِ گذشته پيوند ندادم و وصيت كردم كه پس مرگم از تا وقتى نابالغ است هزينه اش پرداخت شود و پس از بلوغ از اين مزرعه دويست دينار براى يك بار به وى پرداخت شود و خودش و فرزندانش- پس از آن

بخشش- در آن وقف سهمى نداشته باشند. نظر شما دربارۀ راهنمايى من در آنچه انجام دادم و دربارۀ اين فرزند چيست؟ خداوند به شما عزت دهد.

امام عليه السلام فرمود: ... اما دربارۀ بخشش دويست دينارى به وى و بيرون كردن او و فرزندانش از وقف، پس مال، متعلق به اوست، هر كار كه بخواهد در آن انجام مى دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 289

باب 11 حكم صدقه دادن نابالغ

376- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «طلاق و صدقه و وصيت نوجوان- در صورت برخوردارى از عقل و درك- مؤثر است هرچند محتلم نشده باشد.»

377- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى نوجوان به ده سالگى مى رسد، آزاد كردن برده و صدقه دادن و وصيت وى از مالش در حدّ پسنديده و حق، جايز و مؤثر است.»

378- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى نوجوان به ده سالگى مى رسد، براى وى آزاد كردن برده و صدقه دادن بر وجه پسنديده جايز و صحيح است.»

379- (4) حسن بن راشد از امام عسكرى عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى كودك به هشت سالگى مى رسد، تصرفات وى در مالش جايز است و به تحقيق فرايض و حدود بر وى واجب مى شود و دختر وقتى به هفت سالگى رسيد، همين طور است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و پنجم از ابواب حقوق مالى مستحب مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در احاديث باب هفتاد و سوم از ابواب وصايا مطالبى خواهد آمد كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

و

در روايت چهارم از باب بيستم از ابواب طلاق فرمومده معصوم عليه السلام كه: «طلاق نوجوان، وصيت و صدقه وى در صورت برخوردارى از عقل، درك صحيح است هرچند محتلم نشده باشد.»

و در نسخه اى از روايت «صحيح نيست» آمده است.

و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه نوجوان براساس سنت طلاق دهد و در جاى مناسب و حقّ صدقه دهد، اشكال ندارد و صحيح است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 291

باب 12 حكم صدقه دادن و بخشش زن بدون اجازه شوهر

380- (1) جميل بن دراج باواسطه از امام عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ بخشش زن از مال خودش بدون اجازه شوهر فرمود: «چنين اختيارى ندارد.»

381- (2) جابر بن يزيد جعفى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بر زنان اذان نيست ... و آزاد كردن برده و نيكوكارى براى زن از مال خودش بدون اجازه شوهرش جايز نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يكم از باب ششم از ابواب هبات فرموده امام عليه السلام كه: «مرد آنچه را به همسرش بخشيده باز نمى گرداند و زن آنچه را به شوهرش بخشيده باز نمى گرداند.»

در روايت چهل و دوم از باب يكم از ابواب وصيف فرموده امام عليه السلام كه: «صاحب مال تازنده است، هر كارى كه بخواهد مى تواند با مالش انجام دهد، اگر بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد صدقه مى دهد و اگر بخواهد آن را به حال خود رها مى كند، تا مرگش فرا رسد.»

و در روايت يكم از باب يازدهم اين گفته امام عليه السلام كه: «انسان تا روح در بدن دارد به مالش سزاوارتر است.»

در روايت دوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «انسان تا روح در بدن

دارد به مالش سزاوارتر است.»

و در روايت چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «صاحب مال تا روح در بدن دارد به مالش سزاوارتر است و هر كجا كه بخواهد آن را مصرف مى كند.»

و از عموم و اطلاق پاره اى از روايات آن باب- مثل آنچه ذكر كرديم- مى توان جواز صدقه زن بدون اجازه شوهر را استفاده كرد.

و در روايت پنجم از باب نوزدهم اين گفته كه: «امامه بيمارى سختى گرفت به طورى كه زبانش بند آمد. در حالى كه وى قدرت سخن گفتن نداشت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بر بالين وى آمدند و شروع كردند به وى بگويند: فلان برده و خانواده اش را آزاد كردى؟ فلان كار را انجام دادى؟ و امامه با حركت سر سخنان آنان را تاييد مى كرد و به خوبى سخن نمى گفت و مغيره- شوهرش- از كارهاى وى ناراحت بود با اين حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام تصرفات وى را صحيح دانستند.»

و در روايت هفتم اين گفته كه: «زن يا مردى هنگام مرگ زبانش بند آمده بود و يكى از بستگانش از وى سؤال مى كرد: آيا فلان برده و فلان برده را آزاد كردى؟ آيا فلان مال را صدقه دادى؟ او نيز برخى از آنها را با سر تاييد مى كرد و برخى را منكر مى شد. آيا اين صحيح است؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 293

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن صحيح است.»

و رواياتى كه دلالت مى كند بر اينكه انسان بيش از ديگران اختيار مالش را دارد و بيش از حدّ شمارش است؛ از اين رو از عموم و اطلاق آنها استفاده

مى شود كه زن اختيار بخشش و صدقه دادن مالش را دارد.

در روايت يكم از باب سى و هفتم از ابواب عتق فرموده امام عليه السلام كه: «زن با وجود شوهرش هيچ اختيارى در آزاد كردن برده، صدقه دادن، تدبير برده، بخشش و نذر در مالش ندارد مگر با اجازه شوهرش جز در ارتباط با حج يا زكات يا نيكى به پدر و مادر يا نيكى به خويشاوندان.»

باب 13 جواز صدقه دادن به سادات

382- (1) على بن مهزيار گويد: «به امام جواد عليه السلام نوشتم: اسحاق بن ابراهيم مزرعه اى را براى حج و كنيزى را كه مادر فرزندش است وقف كرد و مازاد آن را براى نيازمندان قرار داده است و محمد بن ابراهيم اعتراف كرده كه مالى [از آن وقف] براى تقسيم ميان شيعيان نزد اوست و در ميان بنى هاشم هم عقيده با ما، نيازمندانى وجود دارد. آيا صلاح مى دانيد آن مال را در ميان آنان مصرف كنم؟ در صورتى كه آن مال صدقه باشد، زيرا وقف اسحاق، صدقه است.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: دانستم آنچه را دربارۀ وصيت اسحاق بن ابراهيم و گواهى محمد بن ابراهيم به آن و كسب تكليف خود در مورد رساندن بخشى از مال به نيازمندان بنى هاشم دوستدار ما بيان كردى. آن مال را به آنان برسان- كه خداوند تو را رحمت كند- آنان وقتى به آن سرزمين مى رسند سزاوارتر از ديگران هستند، به دليلى كه اگر برايت توضيح دهم خواهى دانست. انشاءالله»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و دوم از ابواب مستحقان زكات و باب هجدهم از ابواب حقوق مستحب مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 295

فصل بيست و دوم: ابواب سُكنىٰ و حبس

باب 1 استحباب سكونت دادن به مؤمن

383- (1) معمر بن خلاد گويد: «امام موسى بن جعفر عليه السلام خانه اى خريد و به يكى از دوستدارانش دستور داد به آنجا نقل مكان كند و به وى فرمود: خانه ات كوچك است.

آن مرد گفت: پدرم اين خانه را ساخته است.

امام عليه السلام فرمود: اگر پدرت احمق بود، آيا شايسته است (يا مى خواهى) تو نيز مثل او باشى؟»

384- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام

روايت مى شود كه فرمود: «صدقه و وقف دو نوع پس انداز است، پس آنها را براى روز خود ذخيره كنيد».

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هشتاد و هفتم از ابواب معاشرت مطالبى هست كه به طور عموم با اين بحث تناسب دارد.

و در روايت شصت و هشتم از باب نود و سوم اين گفته كه: «هركس خانه اى دارد و مومنى نيازمند سكونت در آن است و او را از آن خانه باز دارد، خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اى فرشتگانِ من، بنده ام از ساكن كردن بنده ام در خانه دنيا بخل ورزيد به عزت و جلالم سوگند، هرگز او را در بهشت هايم ساكن نخواهم كرد.» ساير روايات آن باب و باب هشتم از ابواب وقوف را بنگر كه با اين بحث تناسب دارد.

مى آيد:

و در ابواب بعدى مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 297

باب 2 وابسته بودن سكنى به شرايط آن

385- (1) حمران گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ سكنى و عمرى «1» سؤال كردم، امام فرمود: مردم در مورد آن ملزم به رعايت شرايطشان هستند؛ اگر سكونت مادام العمر را شرط كرده است، تا زنده است سكونت مى كند و اگر براى فرزندان وى شرط كرده است همان گونه كه شرط كرده متعلق به نسل اوست تا منقرض شوند و سپس به صاحبخانه باز مى گردد.»

386- (2) ابوالصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سُكنى و عُمرى سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: اگر حق سكونت را مادام العمر قرار داده است، به همان صورت است كه شرط كرده و اگر براى خودش و نسلش تا انقراضِ آنها قرار داده است حق فروش آن را

ندارند و به ارث نمى برند و سپس به صاحبِ اول آن بازمى گردد.»

387- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ عُمرىٰ و سُكنىٰ سؤال شد.

امام عليه السلام فرمود: «مردم در اين باره موظف به رعايت شرطهاى شان هستند. سُكنىٰ و عُمرىٰ و رُقبى مانند يكديگرند با اين تفاوت كه شرطها آنها را از هم جدا كرده است. سكنى اين است كه شخصى براى مدت معينى ديگرى را در خانه اش ساكن كند و بدون عوض آن را برايش مباح گرداند.

و عُمرىٰ اين است كه او را مادام العمر ساكن كند و جايز است براى نسلش نيز شرط كند، همان گونه كه پيش تر گذشت.

و رقبى اين است كه تا وقتى يكى از آنان زنده اند او را ساكن كند، پس هر كدام مُردند با مرگ وى حكم رُقبىٰ زايل مى شود و خانه به صاحبش باز مى گردد.»

388- (4) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه حق سكونت خانه اى را به فردى و نسلش واگذار مى كند، فرمود: «اين كار جايز است و آنان حق فروش خانه را ندارند و آن را به ارث نمى برند.

گفتم: شخصى ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اين كار جايز است.

گفتم: شخصى ديگرى را بدون تعيين مدت در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: جايز است و هر وقت بخواهد بيرونش مى كند.»

______________________________

(1). سكنى، واگذارى حق سكونت خانه اى است به ديگرى به طور مطلق و عمرى واگذارى آن به طور مادام العمر است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 299

389- (5) عمر حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

شخصى ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند.

امام عليه السلام فرمود: براى وى جايز است و نمى تواند او را بيرون كند.

گفتم: سكونت خانه اش را براى وى و نسلش قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: براى وى جايز است.

و سؤال كردم: شخصى بدون تعيين مدت به ديگرى سكونت مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: صاحبخانه هر وقت بخواهد او را بيرون مى كند.»

390- (6) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «عُمرىٰ و رُقبى يكسان هستند.

امام صادق عليه السلام فرمود: عمرى و سكنى اين است كه شخصى حق سكونت خانه اش را مادام العمر به ديگرى واگذار كند و همچنين است وقتى كه براى وى و نسلش تا انقراض آنان قرار دهد و آنان حق فروش آن را ندارند و پس از انقراض آنان خانه به صاحب اولش باز مى گردد.»

391- (7) جابر از پيامبر اكرم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر شخصى براى خودش و نسلش خانه اى به صورت عمرى قرار داده شود، آن خانه متعلق به اوست و به بخشنده باز نمى گردد زيرا او چيزى را بخشيده كه به ارث مى رسد.»

392- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اشكال ندارد كه انسان مِلكى را براى دخترانش حبس كند و شرط كند كه هريك از آنها ازدواج كردند در آن حقى ندارند و اگر از شوهرش جداشد حقش به وى باز مى گردد.»

393- (9) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه شخصى حق سكونت خانه اش را براى ديگرى وصيت كند، وارثان وى بايد آن را انجام دهند، آن گاه پس از مرگ كسى كه برايش وصيت

شده خانه به ميراث باز مى گردد.» نظير اين عبارت در كتاب فقه الرضا نيز آمده است.

394- (10) وهب بن وهب قريشى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«سكنى همانند عاريه است اگر صاحبش دوست داشته باشد آن را بگيرد مى گيرد و اگر دوست داشته باشد آن را رها كند، اين كار را مى كند، هر كار كه بخواهد انجام مى دهد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار مطالبى در ارتباط با لزوم مراعات شرط گذشت و باب بيست و چهارم از ابواب اجاره را بنگر كه در آن مطالبى است كه مى توان براى اين بحث استدلال كرد.

و در روايت يكم از باب پنجم از ابواب وقوف اين گفته و سؤال از امام عليه السلام كه: «شخصى ديگرى را مادام العمر در خانه اش ساكن مى كند. امام عليه السلام فرمود: براى وى جايز است و نمى تواند بيرونش كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 301

گفتم: براى وى و نسلش قرار مى دهد. امام عليه السلام فرمود: جايز است و سؤال كردم: شخصى حق سكونت خانه اش را بدون تعيين مدت به ديگرى واگذار مى كند. امام عليه السلام فرمود: صاحبخانه هر وقت بخواهد او را بيرون مى كند.»

مى آيد:

در دو باب بعدى مطالبى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 3 حكم كسى كه حق سكنى براى او در دوران حياتش قرار داده شود و مالك هم فوت كند

395- (1) خالد بن نافع بجلى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى حق سكونت يكى از خانه هايش را به ديگرى تا پايان عمرش- يعنى پايان عمر صاحبخانه- واگذار مى كند. آن گاه صاحبخانه مى ميرد و كسى كه حق سكونت برايش قرار داده شده است زنده مى ماند بفرماييد كه اگر وارثان صاحبخانه بخواهند

او را بيرون كنند، آيا مى توانند؟

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه آن خانه به طور عادلانه قيمت شود و ثلث ميّت نيز محاسبه شود، پس اگر ثلث وى پاسخگوى بهاى خانه است، وارثان حق بيرون كردن آن مرد را ندارند ولى اگر ثلث ميّت به اندازه بهاى خانه نيست مى توانند او را بيرون كنند.

به امام عليه السلام گفته شد: در صورتى كه شخصى كه برايش حق سكونت قرار داده شده است پس از مرگ صاحبخانه بميرد، آيا حق سكونت براى فرزندان وى خواهد بود؟ امام عليه السلام فرمود: نه.»

مرحوم شيخ طوسى در كتاب التهذيب مى فرمايد: «جمله: «يعنى پايان عمر صاحبخانه.» كه در اين روايت آمده است، اشتباه و توهمى است از سوى راوى در توضيح و تفسير روايت. زيرا احكامى را كه پس از آن بيان كرده است، تنها در صورتى صحيح است كه سكنى تا پايان عمر كسى كه حق سكونت برايش قرار داده شده، قرار داده شده باشد و در اين صورت است كه قيمت مى شود و با كم و زيادى ثلث در نظر گرفته مى شود. اگر تفسير تاويل كننده صحيح بود كه صاحبخانه تا پايان عمر خويش حق سكونت خانه اش را واگذار كرده بود، با مرگش سكنى باطل مى شد و نيازى به قيمت كردن خانه و سنجيدن آن با ثلث نبود و به تحقيق بيان كرديم آنچه را كه بر اين مطلب دلالت مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 303

396- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ عُمرى حكم كرد كه آن براى كسى كه آن را

قرار داده است صحيح و لازم است. پس هركس چيزى را تا زنده است عُمرىٰ قرار دهد، پس از مرگش متعلق به وارثانش است.»

باب 4 بطلان سكنى و حبسِ بدونِ مدت با مرگ مالك

397- (1) عبدالرحمان خثعمى (جعفى) گويد: «من براى تقسيم ميراثى كه بخشى از آن حبس بود، نزد ابن ابى ليلى رفت و آمد مى كردم و او مرا رد مى كرد وقتى اين ماجرا زياد به طول انجاميد نزد امام صادق عليه السلام در اين باره شكايت كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: آيا نمى داند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به بازگرداندن مال حبس شده و ميراث قرار دادن آن دستور داده است.

عبدالرحمان گويد: آن گاه نزد ابن ابى ليلى رفتم و او نيز مثل گذشته مرا ردّ كرد. به وى گفتم: من به جعفر بن محمد عليه السلام در اين باره شكايت كردم و او اين چنين فرمود. ابن ابى ليلى با شنيدن اين جمله مرا سوگند داد كه آيا امام صادق عليه السلام چنين گفته است؟ و من براى وى سوگند ياد كردم. آن گاه براساس آن حكم كرد.»

398- (2) عمر بن اذينه بصرى گويد: «شخصى درآمد خانه اش را- بدون تعيين مدت- براى يكى از بستگانش قرار داده بود. پس از مرگش وارثان وى به همراه كسى كه درآمد خانه برايش قرار داده شده بود نزد ابن ابى ليلى آمدند. من خود شاهد بودم كه ابن ابى ليلى گفت: نظر من اين است كه درآمد آن خانه را به همان صورتى كه صاحبش قرار داده است، رها كنم.

محمد بن مسلم كه در مجلس حضور داشت، گفت: بدان كه على بن ابى طالب در همين مسجد بر خلاف تو حكم كرد.

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 305

ابن ابى ليلى گفت: تو از كجا مى دانى؟

محمد بن مسلم گفت: از ابوجعفر شنيدم كه مى فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام به بازگرداندن مال حبس شده و جارى كردن حكم ميراث بر آن حكم كرد.

ابن ابى ليلى گفت: آيا در اين باره نوشته اى نزد توست؟

محمد بن مسلم گفت: آرى.

ابن ابى ليلى گفت: كسى را بفرست تا آن را نزد من بياورد.

محمد بن مسلم گفت: به اين شرط كه در آن كتاب تنها به اين روايت نگاه كنى. [و روايات ديگر را مطالعه نكنى.]

ابن ابى ليلى گفت: به اين شرط عمل خواهم كرد.

محمد بن مسلم كتاب را آورد و حديثِ امام باقر عليه السلام را به وى نشان داد و ابن ابى ليلى حكم خود را نقض كرد.»

اين حديث از ابن عيينه بصرى نيز روايت شده است.

باب 5 حكم فرار برده اى كه براى خدمت به كسى وقف شده است

399- (1) يعقوب بن شعيب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى دارد، آن گاه مى گويد:

اين كنيز متعلق به فلانى، تا او زنده است به وى خدمت كند و پس از مرگ وى آزاد است. سپس آن كنيز پنج يا شش سال پيش از مرگ آن شخص مى گريزد و پس از مرگش وارثان وى كنيز را مى يابند، آيا مى توانند به اندازه اى كه گريخته او را به كار گمارند؟

امام عليه السلام فرمود: نه، با مرگ آن مرد، كنيز آزاد شد.»

400- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزش را براى يكى از بستگانش تا زنده است قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: كنيز به همان صورتى كه صاحبش گفته، متعلق به اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص:

307

فصل بيست و سوم: ابواب هبه

باب 1 جواز هبه در غير حرام، استحباب آن براى مؤمنان و به ويژه بستگان

401- (1) سعيد بن مسيب گويد: «در مدينه قحطى آمد و مردم از هر طرف [براى درخواست باران] بيرون آمدند. نگاهى به جمعيت انداختم. در ميان مردم مرد سياه پوستى را تنها بر روى بلندى مشاهده كردم. به طرف وى حركت كردم وقتى به وى نزديك شدم، ديدم لبانش حركت مى كند، هنوز دعايش تمام نشده بود كه ابرها به سوى مدينه آمدند. با مشاهده آنها سپاس و ستايش خدا را به جا آورد و رفت. آن گاه آن چنان بارانى بر ما باريدن گرفت كه گمان كرديم غرق مى شويم. من آن شخص سياهپوست را تعقيب كردم تا وارد خانه على بن حسين عليه السلام شد. نزد امام عليه السلام رفتم و گفتم:

سرورم! در خانه شما برده سياهى است، با فروش آن، بر من منت گذار!

امام سجاد عليه السلام فرمود: اى سعيد! چرا او را به تو نبخشم؟ آن گاه به سرپرست بردگانش دستور داد همه بردگان خانه را بر من عرضه كند. همه آنان را يك جا گرد آوردند، ولى من گمشده خود را در ميان آنان نيافتم. از اين رو به امام عليه السلام گفتم: او را نمى بينم.

سرپرست بردگان گفت: جز فلان برده مراقب چارپايان كسى باقى نمانده است.

امام عليه السلام دستور داد او را نيز حاضر كردند، تا چشمم به وى افتاد گفتم: اين همان است.

امام عليه السلام فرمود: اى غلام! سعيد مالك تو شد، همراهش برو!

برده سياه به من گفت: چه عاملى سبب شد تا ميان من و مولايم جدايى افكنى؟

گفتم: من آنچه را بر روى بلندى انجام دادى، مشاهده كردم.

غلام با شنيدن اين سخن دستانش را با حالت گريه و زارى به آسمان

بلند كرد و سپس گفت: اگر ميان من و تو رازى بود كه آن را آشكار كردى، پس مرا به سوى خودت فراخوان!

امام سجاد عليه السلام از اين سخن گريست و همه حاضران به گريه افتادند. من نيز با چشم گريان بيرون آمدم و وقتى به منزلم رسيدم، فرستاده امام سجاد عليه السلام نزد من آمد و گفت: اگر مى خواهى بر جنازه دوستت حاضر شوى، بيا.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 309

هنگام بازگشت مشاهده كردم كه آن برده در حضور امام سجاد عليه السلام جان سپرده است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت شازندهم از باب يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام كه: «... هر چيزى كه به آن دستور داده شده است از آنچه غذاى مردم و سامان امورشان در راه هاى صلاح به آن است ...

پس همه اين ها خريد و فروش و نگهدارى و به كارگيرى و بخشيدن و عاريه دادنش حلال است و شيوه هاى حرام خريد و فروش، پس هرآنچه داراى فساد است از چيزهاى نهى شده از نظر خوردن يا نوشيدن يا كسب يا ازدواج يا مالك شدن يا نگهدارى يا بخشيدن ... پس همه اين ها حرام و حرام شده است.»

و همچنين اين سخن امام عليه السلام كه: «و همچنين هر كالاى سرگرم كننده و نهى شده از چيزهايى كه با آن به غير خدا نزديك مى شود ... پس آن حرام و حرام شده است، خريد و فروش و نگهدارى و مالك شدن و بخشش و عاريه دادن و هرگونه تصرفى در آن مگر در حال ناچارى حرام است.»

و اين سخن: «مالكيت و به خدمت گرفتن برده از شش راه

جايز است: مالكيت غنيمت، مالكيت از راه خريد، مالكيت از راه ميراث، مالكيت از راه بخشش، مالكيت از راه عاريه و مالكيت اجرت پس اين جهات حلال است.»

و در روايات باب هفتاد و هفتم و هفتاد و هشتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايات ابواب بعدى مربوط به ابواب هيات مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 2 حق رجوع در هبۀ دين

402- (1) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى تعدادى درهم طلبكار و آن ها را به وى مى بخشد، آيا مى تواند بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: نه.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار اين روايت را حمل بر استحباب كرده است.

403- (2) در كتاب دعائم الاسلام دربارۀ شخصى كه درهم هايى را كه از ديگرى طلبكار بود، بخشيد روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «حق بازگرداندن آنها را ندارد.»

404- (3) معاوية بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى تعدادى درهم به ديگرى بدهكار بود. طلبكار آنها را به وى بخشيد سپس برگشت، آن گاه بخشيد و پس از آن بازگشت، آن گاه براى بار سوم بخشيد و درگذشت.

امام عليه السلام فرمود: آنها متعلق به كسى است كه به وى بخشيده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 311

باب 3 حكم بخشيدن طلب به فرزند و سپس به بدهكار

405- (1) صفوان بن يحيى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى طلبكار بود و آن را به فرزندش بخشيد. آن گاه بدهكار دربارۀ بدهى اش با وى صحبت كرد و او گفت: در دنيا و آخرت چيزى بدهكار نيستى و آن را به وى بخشيد در حالى كه پيش تر به فرزندش بخشيده بود.

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن را به فرزندش بخشيد، سپس از او گرفت و به بدهكار بخشيد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار، اين روايت را در موردى حمل كرده است كه فرزند بالغ باشد.

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب هفتم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 4 جواز فرق گذاشتن ميان همسران و فرزندان

406- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به برخى از فرزندانش چيزى مى بخشد.

امام عليه السلام فرمود: اگر توانگر است اشكال ندارد و اگر تنگدست است اين كار را نكند.»

407- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در ميان فرزندانش در بخشش و عطيه تفاوت مى گذارد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه سالم است اشكال ندارد، در مالش هرگونه كه بخواهد تصرف مى كند و اگر بيمار است و بر اثر آن بيمارى بميرد، جايز نيست.

و فرمود: هرگاه شخصى به فرزندش آنچه مى خواهد ببخشد و ميان آنان در بخشش فرق گذارد به شرط آن كه آنچه را كه بخشيده از ملك خود بيرون و به ملك كسى كه به وى بخشيده داخل كند و سالم و جايز التصرف باشد، اشكالى در آن نيست. مالش متعلق به اوست در هر كجا كه دوست داشته باشد مصرف مى كند.

به تحقيق على عليه السلام با

فرزندش حسن عليه السلام اين گونه رفتار كرد و امام حسين عليه السلام با فرزندش على عليه السلام همين طور رفتار كرد. پدر من نيز چنين كرد و من نيز انجام دادم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 313

408- (3) جراح مدائنى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بخشش پدر به فرزند با بيّنه سؤال كردم.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه در حال سلامتى ببخشد جايز است.»

ارجاعات

مى آيد:

در بسيارى از روايات باب يازدهم از ابواب وصيت مطالبى خواهد آمد كه دلالت مى كند كه تا روح در بدن انسان است، اختياردار اموالش هست و در هر كجا بخواهد مصرف مى كند.

و در روايات باب شصت و هشتم از ابواب احكام فرزند مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند؛ ملاحظه كنيد.

باب 5 جواز هبۀ مال مشاع

409- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام بخشش مال مشاع را در صورت پذيرفتن اجازه داد و همانند مال مشاع تحويل گرفته مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب پنجم از ابواب وقوف اين گفته كه: «از امام عليه السلام دربارۀ خانه تقسيم نشده اى كه يكى از صاحبانش سهم خود را صدقه مى دهد سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: جايز است.

گفتم: اگر بخشش باشد چه مى فرماييد؟

فرمود: جايز است.»

ساير روايات آن باب را نيز بنگر زيرا مناسب با اين مقام است.

باب 6 حكم رجوع در هبه و هبۀ زن بدون اجازه شوهرش

خداوند متعال مى فرمايد:

طلاق دو مرتبه است، پس يا نگه داشتن زن است به طور پسنديده يا رهاكردن وى با نيكى و براى شما حلال نيست كه از آنچه به همسران تان داده ايد چيزى بگيريد مگر آن كه بترسند كه حدود الهى را در كنار هم رعايت نكنند ... «1».

و مهريه زنان را به عنوان هديه به آنان بپردازيد، آن گاه اگر چيزى از آن را با ميل قلبى براى تان حلال كردند، پس آن را خوش و گوارا بخوريد «2».

______________________________

(1). بقره 2/ 229.

(2). نساء 4/ 4.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 315

لزوجته تزيد فى عفّتها. وتقدّم فى رواية ابن مسلم (3) من باب (3) حكم الرّجوع فى الصّدقة والوقف من أبواب الوقوف ج 24 قوله عليه السلام لا يرجع فى الصّدقة إذا ابتغى بها وجه اللّٰه عزّوجلّ، وقال الهبة والنّحلة يرجع فيها صاحبها إن شاء حيزت أو لم تحز إلّالذى رحم فإنّه لا يرجع فيه. وفى أحاديث باب (12) حكم صدقة المرأة وهبتها من مالها بغير اذن زوجها ما يدلّ على ذيل الباب. ويأتى فى رواية أبى ولّاد (9) من باب (11)

حكم التّصرّفات المنجّزة فى مرض الموت من أبواب الوصيّة ج 24 قوله الرّجل يكون لامرأته عليه الدَّين فتبرئه منه

410- (1) زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «همانا صدقه، جديد است. در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مردم به يكديگر بخشش و هديه مى دادند و كسى كه چيزى را براى خداوند مى بخشد، بازگشت از آن شايسته وى نيست.

و فرمود: تا وقتى چيزى براى خدا و در راه خدا داده نشده است، برگشت پذير است خواه هبه باشد يا نحله، تحويل گرفته شده باشد يا نه و انسان از آنچه به همسرش بخشيده بازنمى گردد و زن از آنچه به شوهرش بخشيده بازنمى گردد، خواه تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد، مگر خداوند تبارك و تعالى نمى فرمايد: «و براى تان حلال نيست كه از آنچه به همسرانتان داده ايد، چيزى بگيريد»؟

و فرمود: ... آن گاه اگر چيزى از آن را با ميل قلبى براى تان حلال كردند، پس آن را خوش و گوارا نوش جان كنيد.

و اين در مهريه و بخشش صدق مى كند.»

اين روايت از ابوعبيده از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است و مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر استحباب حمل كرده است.

همچنين اين روايت به استثناى بخشى از آغاز و انجام آن از زراره از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

411- (2) على بن رئاب از زراره روايت مى كند كه گفت: «زن از آنچه به شوهرش بخشيده بازنمى گردد، خواه تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد مگر خداوند نمى فرمايد: «آن گاه اگر چيزى از آن را با ميل قلبى براى تان حلال كردند، پس آن

را خوش و گوارا بخوريد.»

412- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از سخنان كوتاه و پرمعناى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه سابقه نداشته است، اين است: بخشش انسان به همسرش بر پاكدامنى و خويشتن دارى زن مى افزايد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب سوم از ابواب وقوف فرموده امام عليه السلام كه: «در صدقه اى كه به وسيله آن خشنودى خداوند عزيز و باشكوه طلب شود، بازگشت نيست.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 315

و فرمود: بخشش و هديه، صاحبش اگر بخواهد از آن بازمى گردد، تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد مگر به خويشاوند كه در آن بازگشت نيست.»

و در روايات باب دوازدهم مطالبى كه بر ذيل باب دلالت مى كند وجود دارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 317

مى آيد:

و در روايت نهم از باب يازدهم از ابواب وصيت اين گفته به امام عليه السلام كه: «مردى به همسرش بدهكار است و زن در حال بيمارى او را از بدهى اش پاك مى كند.

امام عليه السلام فرمود: بلكه بدهى را به او مى بخشد، پس هبه زن به مرد صحيح است و از ثلث وى به حساب مى آيد اگر چيزى برجاى گذاشته است.»

و در روايت دهم اين گفته كه: «آيا زن مى تواند در حال بيمارى، مرگ ذمه شوهرش را از بابت مهريه اش پاك كند؟ امام عليه السلام فرمود: نه»

و در روايت يازدهم اين گفته كه: «مردى مهريه همسرش يا بخشى از آن را بدهكار

است و آيا همسرش مى تواند در حال بيمارى، مرگ ذمه شوهرش را پاك كند؟ امام عليه السلام فرمود: نه ولى اگر چيزى به شوهرش ببخشد از ثلث وى به حساب مى آيد.»

باب 7 حكم رجوع در هبه و نحله

413- (1) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هبه جايز تحويل گرفته شود يا تحويل گرفته نشود، تقسيم شود يا تقسيم نشود و نِحله پيش از تحويل صحيح نيست. همانا مردم آن را قصد مى كنند ولى اشتباه مى كنند.»

ابوبصير نظير اين روايت را از امام باقر عليه السلام نيز نقل كرده است.

414- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هبه صحيح و گذراست در صورتى كه پذيرفته شود؛ تحويل گرفته شود يا تحويل گرفته نشود، تقسيم شود يا تقسيم نشود.»

415- (3) ابومريم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى چيزى را صدقه دهد، كسى كه صدقه به او داده شده چه تحويل بگيرد يا تحويل نگيرد، بداند يا نداند، آن صدقه صحيح و لازم است.»

عبدالرحمان بن سيابه از امام صادق عليه السلام نيز نظير اين حديث را روايت كرده است.

416- (4) ابان از شخصى روايت مى كند كه گفت: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ نحله و هبه اى كه پيش از تحويل گرفته شدن صاحبش مى ميرد سؤال كردم. امام فرمود: آن به منزله ميراث است و اگر به كودكِ در دامنش باشد آن صحيح و گذراست.

و سؤال كردم: آيا كسى مى تواند از هبه و صدقه خويش بازگردد؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 319

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه براى خدا صدقه دهد، نه ولى نحله و

هبه را مى توان از آن بازگشت، تحويل بگيرد يا تحويل نگيرد، هرچند به خويشاوند باشد.»

داود بن حصين از امام صادق عليه السلام پرسش دوم را روايت كرده است.

417- (5) معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام بخش پايانى روايت پيش را آورده است و در ادامه آن مى افزايد: «و فرمود: هركس به جاده مسلمانان زيان بزند، ضامن است.

و از وى شنيدم كه مى فرمود: صدقه براى هيچ يك از فرزندان عباس و فرزندان على عليه السلام و نظاير آنها از فرزندان عبدالمطلب حلال نيست.»

418- (6) داود بن حصين گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ هبه و نحله اى كه پيش از تحويل صاحبش مى ميرد سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آن ميراث است و اگر براى كودكى باشد كه در دامن اوست بر آن گواهى بده كه آن جايز است.»

419- (7) ابراهيم بن عبدالحميد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى كه هبه در دست توست، اختيارش به دست توست، پس هرگاه به سوى هبه گيرنده رفت، تو حق بازگرداندن آن را ندارى.»

و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود: «هركس از بخشش خود بازگردد، همانند كسى است كه استفراغش را بازگرداند.»

جراح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس از بخشش خود بازگردد، همانند كسى است كه استفراغش را بازگرداند.»

420- (8) سماعه گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى هديه اى به مادرش مى دهد و پس از جداكردن و تحويل آن مادرش مى ميرد. امام فرمود: آن شخص با ديگر وارثان

نسبت به آن مساوى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 321

421- (9) محمد بن عيسى بن عبيد يقطينى گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! شخصى بخشى از مالش را براى شما قرار مى دهد و سپس به آن نياز پيدا مى كند، آيا آن را براى خودش بردارد يا آن را به سوى شما بفرستد؟

امام عليه السلام فرمود: تا وقتى كه آن را از دستش خارج نكرده، اختيارش به دست اوست و اگر به ما برساند نظر ما اين است كه با او با مساوات و برابرى رفتار كنيم در حالى كه بدان نيازمند است.»

422- (10) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هبه هرگز هبه نخواهد بود تا اين كه آن را تحويل دهد ولى صدقه بر او جايز است (و هرگاه مالِ وصيتى را از شهر خودش به سوى شخصى [در شهر ديگرى] بفرستد آن شخص جز پذيرش آن راهى ندارد و اگر در همان شهر است و ديگرى نيز پيدا مى شود، اختيار با اوست.)»

423- (11) فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ وصى فرمود: «هرگاه از شهر ديگرى براى او بفرستد چاره اى جز پذيرش آن ندارد (و اگر در شهرى است كه ديگرى نيز يافت مى شود، اختيار با اوست).»

424- (12) عبيد بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را صدقه مى دهد، آيا مى تواند آن را بازگرداند؟

امام عليه السلام فرمود: صدقه، جديد است، تنها نحله و هبه وجود داشت و هبه كننده و نحله دهنده مى توانند از هبه خود بازگردند تحويل گرفته شده باشد يا تحويل

گرفته نشده باشد و براى كسى كه چيزى را براى خدا مى دهد، شايسته نيست كه از آن بازگردد.»

425- (13) محمد بن اسماعيل بن بزيع گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى چيزى را به كنيزش كه از آن فرزند دارد، مى بخشد و آن گاه آن را بدون رضايتش از وى مى گيرد- مانند برده يا كالا- آيا اين كار براى وى جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه از آن كنيز، فرزند دارد، آرى.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 323

426- (14) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه و عبداللّٰه بن سليمان گويند: «از امام صادق عليه السلام سؤال كرديم: شخصى چيزى را مى بخشد آيا اگر بخواهد مى تواند از آن بازگردد يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: هبه به خويشاوندان و هبه كسى كه از هبه اش ثواب مى برد، لازم و گذراست و در غير آن اگر بخواهد مى تواند بازگردد.»

427- (15) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هبه كننده مى تواند از هبه اش بازگردد، تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد، مگر هبه به خويشاوندان يا به كسى كه از هبه اش ثواب مى برد و در غير اين موارد اگر بخواهد و هبه به حال خود موجود باشد مى تواند بازگردد و اگر هبه از دست رفته باشد، چيزى براى هبه دهنده نيست.

و دربارۀ شخصى كه از ديگرى مقدارى درهم طلبكار بود و آن را به وى بخشيد، امام عليه السلام فرمود:

حق ندارد آنها را بازگرداند.»

428- (16) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس با انگيزه و هدف خشنودى خداوند و سراى آخرت

و نيكى به خويشاوندان چيزى را ببخشد، حق بازگشت از آن را ندارد و هركس به انگيزه جايگزينى چيزى را ببخشد، در صورتى كه جايگزين نشود مى تواند از آن بازگردد.»

429- (17) در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: «از سخنان كوتاه و پرمعناى بى سابقه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين است: پس گيرنده بخشش همانند پس گيرنده استفراغش است.»

موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث را روايت كرده است.

430- (18) در كتاب العوالى از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «براى انسان روا نيست كه هديه اى عطا كند يا هبه اى ببخشد و پس بگيرد مگر پدر در آنچه به فرزندش مى دهد. حكايت كسى كه چيزى را مى بخشد و سپس از آن بازمى گردد همانند حكايت سگى است كه مى خورد و وقتى سير شد استفراغ مى كند، سپس بار ديگر استفراغش را مى خورد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سى و پنجم از ابواب حقوق مستحب مناسب با اين باب هست.

و در روايت دوم از باب هفتاد و هشتم از ابواب كسرهاى روا و ناروا اين گفته كه: «شخصى هديه اى به انگيزه جايگزين به ديگرى مى دهد ولى هديه گيرنده به جاى آن چيزى نمى دهد تا مى ميرد و هديه دهنده هديه خويش را به همان صورت مى يابد. آيا مى تواند- در صورت امكان- آن را بازگرداند؟، امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد كه آن را بردارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 325

و در روايت يكم از باب شانزدهم از ابواب خيار فرموده امام

عليه السلام كه: «در بخشش تحويل گرفته شده بازگشتى نيست، تنها او بر كالا تسلط دارد، پس اگر خريدار، كالا را بازگرداند، همراه آن هبه را پس نمى دهد.»

و باب دوم و سوم از ابواب وقوف را بنگر كه با اين بحث مناسب است.

و در روايت سوم از همين باب فرموده معصوم عليه السلام كه: «هبه و نحله را اگر صاحبش بخواهد از آن بازمى گردد- تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد- مگر به خويشاوند كه نمى توان از آن بازگشت.»

و باب نهم و دهم از ابواب وقوف را بنگر.

و در باب دوم و سوم از ابواب هبه مناسب با اين بحث هست.

و در روايت يكم از باب ششم فرموده معصوم عليه السلام كه: «براى كسى كه چيزى را براى خدا بخشيده شايسته نيست كه از آن بازگردد. فرمود: و آنچه براى خدا و در راه خدا بخشيده نشده است، مى توان از آن بازگشت- نحله باشد يا هبه، تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد- و آنچه را شوهر به همسرش مى بخشد يا زن به شوهرش مى بخشد، نمى توان از آن بازگشت- تحويل گرفته شده باشد يا تحويل گرفته نشده باشد.»

مى آيد:

و در روايات باب بعدى و پس از آن و باب يازدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 8 حكم رجوع در هبه در صورت وجود مال موهوبه

431- (1) جميل بن دراج و حلبى به طور جداگانه از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «هرگاه هبه به حال خود باقى است، بخشنده حق رجوع دارد و در غير اين صورت نه.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 327

ارجاعات

گذشت: در روايت پانزدهم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام

كه: «... و در غير اين موارد اگر بخواهد باز مى گردد، در صورتى كه هبه به حال خود باقى باشد و اگر از دست برود، چيزى براى او نيست.»

باب 9 عدم جواز رجوع در هبه معوّض

432- (1) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه هبه دهنده عوض هبه اش را دريافت كند، حق رجوع از آن را ندارد.»

433- (2) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى را به انگيزه گرفتن عوض مى بخشد ولى به جاى آن چيزى به وى بخشيده نمى شود، آيا مى تواند از آن بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: اگر با او شرط كرده است، آرى.

گفتم: اگر كنيز را به كسى ببخشد و او به جاى آن چيزى نبخشد آيا مى تواند با آن كنيز آميزش كند يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه هنگام بخشيدن با او شرط نكرده باشد.»

434- (3) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هبه كننده تا وقتى كه جايگزين هبه اش را دريافت نكرده، به آن سزاوارتر است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار آنچه بر ذيل باب دلالت مى كند.

باب 10 حكم ارث بردن واهب، هبه اش را پس از مرگ موهوب له

435- (1) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام مادرى دخترك كنيزى را به دخترش بخشيد، سپس دختر مُرد و به جز مادرش وارث ديگرى از خود برجاى نگذاشت. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه كنيزك به عنوان ميراث به مادر بازگردد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب هجدهم از ابواب ميراث مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 329

باب 11 عدم بازگشت خداوند از بخشش خود

خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد:

نعمت هاى خدا را بر خود به ياد آوريد! آن زمان كه دشمن يكديگر بوديد، آن گاه خداوند ميان دل هاى تان الفت و مهربانى برقرار كرد پس به سبب نعمت خدا برادر يكديگر شديد و شما بر لب گودالى از آتش بوديد، آن گاه خداوند از آن نجات تان داد. اين گونه خداوند نشانه هايش را براى شما بيان مى كند، باشد كه هدايت گرديد. «1»

436- (1) ابوالحسن على بن محمد بن ميثم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «بر شما بشارت باد به بزرگ ترين نعمت ها بر شما و آن اين سخن خداوند است: «و شما بر لب گودالى از آتش بوديد آن گاه خداوند شما را از آن نجات داد.» پس نجات دادن خداوند هبه است و خداوند از بخشش خود باز نمى گردد.»

______________________________

(1). آل عمران 3/ 103.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 331

فصل بيست و چهارم: ابواب سبق و رمايه (مسابقه و تيراندازى)

باب 1 استحباب مسابقه اسب سوارى و تربيت آن

437- (1) غياث بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسابقه اسب سوارى برگزار كرد و جايزه آن را چند اوقيه (هفت اوقيه) نقره قرار داد.»

[هر اوقيه هفت مثقال است]

438- (2) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از امام سجاد عليه السلام حديث پيشين را روايت كرده است و در ادامه آن مى افزايد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازگشت از تبوك ميان يارانش مسابقه برگزار كرد. در اين مسابقه عضباء- شتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- كه بر آن سوار بود پيشى گرفت. آن گاه مردم شروع كردند بگويند: رسول اللّٰه صلى الله عليه

و آله بر ديگران پيشى گرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: اسامه مسابقه را برد.»

439- (3) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان اسب هاى لاغر و آماده شده از حفيا تا مسجد بنى زريق مسابقه برگزار كرد و جايزه آن را سه درخت خرما قرار داد كه از نفر اول تا سوم به هر كدام يك درخت خرما جايزه داد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 333

440- (4) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشركان به دام هاى مدينه يورش بردند. در آنجا شخصى فرياد استغاثه و كمك خواهى بر آورد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه سواركارانى صداى او را شنيد و سوار بر اسبش شد و به دنبال دشمن حركت كرد. نخستين كسى كه از يارانش به وى رسيد ابو قتاده- سوار بر اسبش- بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر زينى نشسته بود كه از ليف خرما پر شده بود كه حركت نداشت. «1» آنان در تعقيب دشمن تاختند ولى به كسى دست نيافتند كم كم سواركاران يكى پس از ديگرى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوستند. ابو قتاده به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! دشمن گريخت، اگر صلاح مى دانيد مسابقه اى برگزار كنيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آرى.

آنان مسابقه دادند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اول شد. آن گاه رو به يارانش كرد و فرمود: من فرزند عاتكه ها «2» از قريش هستم و اين هم اسب نجيب تندرو است.»

441- (5) انس بن مالك گويد: «در مدينه [بر اثر يورش ناگهانى دشمن] صداى شيون بلند شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سوار بر اسب ابو طلحه شد و فرمود: ما از آن بدى نديديم و به راستى كه آن را راهوار يافتيم.»

در روايت ديگرى از انس آمده است: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شجاع ترين و زيباترين و بخشنده ترين مردم بود. در يك شب صداى شيون و زارى از اهل مدينه بلند شد و مردم به سوى صدا حركت كردند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز كه بر اسب ابو طلحه سوار و شمشيرى به گردن آويخته بود از همه مردم زودتر به صحنه آمد و مى فرمود: از دست ما جان سالم به در نمى بريد. مردم نيز شروع كردند بگويند: از دست ما جان سالم به در نمى بريد. آن را راهوار يافتيم. (يا آن اسب راهوارى است).»

442- (6) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كارى نيست كه فرشتگان در آن حضور يابند مگر مسابقه اسب سوارى و عشق بازى مرد با همسرش.»

443- (7) على بن اسماعيل با واسطه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سواركارى و تيراندازى

______________________________

(1). علامه مجلسى مى فرمايد: «اين مطلب اشاره به تواضع پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سوار شدن دارد» مرآت العقول 18/ 391.

(2). نام دوازده تن از مادر بزرگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله عاتكه بوده

است كه سه نفر از قبيله سليم و بقيه از غير بنى سليم بوده اند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 335

عبداللّٰه بن عبدالرحمان از امام موسى بن جعفر عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز نظير اين حديث را روايت كرده است.

444- (8) در كتاب الجعفريات، از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر سرگرمى باطل است مگر با سه چيز؛ تيراندازى تو با كمان و تربيت اسبت و بازى كردنت با همسر كه آن از سنت است.»

در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هر سرگرمى در دنيا باطل است ...» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

445- (9) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «به راستى فرشتگان هنگام شرط بندى گريزان هستند و آنان را لعنت مى كنند مگر مسابقه شتردوانى و اسب سوارى و تيراندازى و شمشيربازى و به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اسامه مسابقه داد و مسابقه اسب سوارى برگزار كرد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و چهارم از باب بيست و يكم از ابواب كسب هاى روا و ناروا فرموده امام عليه السلام گذشت: «هيچ يك از بازى ها محبوب و پسنديده نيست مگر مسابقه اسب سوارى و تيراندازى.»

مى آيد:

در دو باب بعدى مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 استحباب تيراندازى، مسابقه تيراندازى و شنا

خداوند حكيم مى فرمايد:

و براى رويارويى با دشمنان آنچه مى توانيد نيرو و اسب هاى بسته و آماده فراهم كنيد تا با آن دشمنان خدا و دشمنان خود و ديگران

را جز اين ها ... بترسانيد. «1»

446- (1) عبداللّٰه بن مغيره با واسطه روايت مى كند كه دربارۀ آيه: «و براى رويارويى با دشمنان آنچه مى توانيد نيرو و اسب هاى بسته و آماده فراهم كنيد.»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مقصود تيراندازى است.»

447- (2) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: «تيراندازى تيرى از تيرهاى اسلام است.»

448- (3) در كتاب الجعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به پسران تان تيراندازى و شنا آموزش دهيد.»

______________________________

(1). انفال: 8/ 60.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 337

449- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار گروهى از انصار گذشت كه در تيراندازى با هم مسابقه مى دادند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من با گروهى هستم كه ابن الادرع در ميان آنهاست.

با اين سخن گروه ديگر دست كشيدند و گفتند: گروهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان شان است، هرگز شكست نمى خورند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تيراندازى كنيد، من با همه شما- هر دو گروه- تيراندازى مى كنم.

آن گاه با هريك از دو گروه تيرى انداخت، از آن پس آنها از يكديگر نبردند. آنها پيوسته تيراندازى مى كردند و فرزندان شان و فرزندان فرزندان شان با هم تيراندازى مى كردند و از يكديگر نمى بردند.»

450- (5) در كتاب درر اللئالى آمده است: «در روايت، مشهور است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار گروهى از انصار گذشت كه

با هم تيراندازى مى كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى هر گروه يك تير انداخت، در نتيجه هيچ يك از دو گروه از ديگرى نبردند و اين ويژگى در ميان آنان و فرزندان شان باقى ماند. آنها با هم تيراندازى مى كردند و هيچ يك از ديگرى نمى بردند.»

451- (6) سيد على بن طاووس در كتاب امان الاخطار به نقل از كتاب الامامه از محمد بن جرير طبرى شيعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت ماجراى ملاقات خود و پدرش را با هشام در شام بازگو مى كند، تا اين كه مى فرمايد: «... آن گاه وارد شديم و مشاهده كرديم هشام بر تخت پادشاهى نشسته و سپاهيان و نزديكانش مسلح به صورت دو صف ايستاده اند. در مقابل وى نشانه اى قرار داده اند و بزرگان قومش به سوى آن تيراندازى مى كنند. پدرم جلو و من پشت سرش حركت مى كرديم وقتى وارد شديم، هشام پدرم را صدا زد و گفت: اى محمد! با بزرگان قومت به سمت نشانه تيراندازى كن!

پدرم فرمود: سنّ من از تيراندازى گذشته است، اگر صلاح مى دانى مرا از اين كار معاف كن!

هشام گفت: سوگند به حق خدايى كه ما را با دينش عزت و سربلندى بخشيد و به حق پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله تو را معاف نمى كنم.

سپس به يكى از بزرگان بنى اميه اشاره كرد كه كمانش را به پدرم بدهد. در اين هنگام پدرم كمان وى را گرفت و سپس تيرى گرفت و در چله كمان قرار داد وسط نشانه را هدف گرفت و زه كمان را كشيد و تير را درست به مركز نشانه زد. سپس تير ديگرى انداخت. تير

دوم چوبه تير اول را شكافت تا به نوك پيكان آن رسيد، پدرم به اين صورت پى درپى تير مى انداخت تا اين كه نُه تير انداخت و همه آنها در يكديگر فرورفتند. اضطراب و نگرانى سراسر وجود هشام را فراگرفت تا اين كه نتوانست خوددارى كند و گفت: نيكو تيراندازى كردى، اى ابوجعفر! تو ماهرترين تيرانداز عرب و عجم هستى، چگونه پنداشتى كه سن تو از تيراندازى گذشته است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 339

فرو رفت. در اين مدت من و پدرم در برابر وى ساكت و خشمگين ايستاده بوديم وقتى ايستادن ما به طول انجاميد، پدرم خشمگين شد و قصد وى را كرد، چنين بود كه هرگاه پدرم خشمگين مى شد با عصبانيت به آسمان مى نگريست به طورى كه هركس نگاه مى كرد آثار خشم را در چهره وى مشاهده مى كرد وقتى هشام اين حالت را در چهره پدرم مشاهده كرد، به وى گفت: اى محمد! نزد من بيا.

آن گاه پدرم بالاى تخت رفت و من نيز به دنبالش حركت كردم وقتى به هشام رسيد، در برابر پدرم به پا خاست و او را در آغوش كشيد و در طرف راست خودش نشاند، سپس مرا در آغوش گرفت و سمت راست پدرم نشاند. سپس به پدرم رو كرد و گفت: اى محمد! تا وقتى همانند تو در ميان قريش است آنان بر عرب و عجم سرورى مى كنند. براى خداست اين مهارت و هنر تو در تيراندازى.

چه كسى اين گونه تيراندازى را به تو آموزش داد؟ و چه مدت آن را فراگرفتى؟

پدرم فرمود: مى دانستم كه اهل مدينه در تيراندازى فرومى روند، من نيز در دوران جوانى در آن فرورفتم، سپس آن را رها كردم

ولى وقتى اميرالمؤمنين از من آن را خواست به آن بازگشتم.

هشام گفت: از وقتى كه درك كرده ام هرگز همانند اين تيراندازى نديده ام و گمان نمى كنم كه بر روى زمين كسى اين گونه تيراندازى كند، آيا جعفر نيز مى تواند مثل تو تيراندازى كند؟

پدرم فرمود: ما كمال و تمام را كه خداوند بر پيامبرش فروفرستاد از يكديگر به ارث مى بريم ...»

452- (7) حفص بن بخترى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در تيراندازى و مسابقه اسب سوارى حاضر مى شد.

ارجاعات

گذشت: در بسيارى از روايات باب پيشين مناسب با اين بحث هست.

در روايت ششم از همين باب فرموده معصوم عليه السلام كه: «چيزى نيست كه فرشتگان در آن حضور يابند جز مسابقه اسب سوارى.»

باب 3 جواز مسابقه و شرطبندى

453- (1) حفص از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مسابقه يا عوض و جايزه [روا] نيست مگر در شتردوانى يا اسب سوارى يا تيراندازى» يعنى مسابقه در تيراندازى.

اين روايت از عبدالله بن سنان نيز نقل شده است.

454- (2) ابن ابى جمهور در كتاب درراللئالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «مسابقه يا جايزه نيست مگر در تيراندازى يا شتردوانى يا اسب سوارى.»

واژه «سبق» در اين روايت با سكون و فتحه «ب» روايت شده است. «1»

______________________________

(1). سَبَق بر وزن حَسَن به معناى جايزه و مالى كه به برنده داده مى شود، است و «سَبْق» مانند فرد به معناى مسابقه است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 341

455- (3) زيد نرسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از همنشينى با شخص بسيار لعنت كننده بپرهيزيد، زيرا فرشتگان از نزد لعنت كننده مى گريزند و از شرطبندى بپرهيزيد مگر در شتردوانى

و اسب سوارى و تيراندازى، زيرا فرشتگان در آن حضور مى يابند.»

456- (4) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مسابقه يا جايزه نيست مگر در شتردوانى يا تيراندازى يا اسب سوارى.»

457- (5) در كتاب دعائم الاسلام (از على عليه السلام) روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برگزارى مسابقه ميان اسب ها را اجازه فرمود و ميان آنها مسابقه برگزار كرد و جايزه برنده را چند اوقيه نقره قرار داد و فرمود:

مسابقه يا جايزه نيست مگر در شتردوانى يا اسب سوارى يا تيراندازى.»

458- (6) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان سواركاران مسابقه برگزار كرد و جايزه برنده آن را چند اوقيه نقره قرار داد.»

459- (7) علاء بن سيابه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شهادت كبوترباز اشكال ندارد و شهادت شركت كننده در مسابقات جايزه دار اشكال ندارد، زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسابقه اسب سوارى برگزار كرد و مسابقه داد و پيوسته مى فرمود: فرشتگان در بر دو باخت شتردوانى و اسب سوارى و تيراندازى حاضر مى شوند و غير آن قمارِ حرام است.»

460- (8) ابولبيد گويد: «از ابن مالك سؤال شد: آيا شما در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسابقه برگزار مى كرديد؟

وى پاسخ داد: آرى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اسب خويش در مسابقه شركت كرد و برنده شد، به اين خاطر بسيار شادمان و شگفت زده شد.»

461- (9) در

كتاب مناقب ابن شهرآشوب در ضمن بيان نام هاى وسايل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

«مركب هاى پيامبر صلى الله عليه و آله: مقوقس «يعفور» و «دلدل» را به وى هديه كرد و فروة جذامى «عفير» و «فضّه» را به حضرت بخشيد.

شتران پيامبر صلى الله عليه و آله: «عضبا» كه هرگز در مسابقه بازنده نمى شد ...»

462- (10) بشير نبال از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «عرب بيابانگردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا! آيا به وسيله اين شترت با من مسابقه مى دهى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با وى مسابقه داد

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 343

و مرد عرب برنده شد آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شما اين شتر را بالا برديد، پس خداوند دوست داشت آن را فرود آورد. (همانا همه كوهها كه براى فرود آمدن كشتى نوح بر روى خود سر كشيدند و كوه جودى بيش از همه فروتن بود، از اين رو خداوند كشتى نوح را بر آن فرود آورد).»

463- (11) سعيد بن مسيب گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شترى به نام «عضبا» داشت كه هرگاه با آن مسابقه مى داد برنده مى شد، تا اين كه عرب بيابانگردى با شتر جوانى از آن بُرد، مسلمانان از اين رخداد ناراحت شدند و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! «عضبا» بازنده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

براى خداوند شايسته است كه چيزى را بالا نبرد مگر آن كه آن را

فرود آورد.»

و در روايت ديگرى آمده است: «چيزى را در ميان مردم بالا نبرد مگر آن كه آن را فرود آورد.»

464- (12) ابن زاذان فرّوخ به وسيله نامه از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: «شخصى به دنبال شكار مى دَوَد ولى انگيزه او از اين كار شكار كردن نيست، بلكه انگيزه وى حفظ سلامتى و نشاط است. امام عليه السلام فرمود: اين كار اشكال ندارد، در صورتى كه براى خوشگذرانى نباشد.»

465- (13) مهدى پسر منصور از كبوترانى كه از اماكن دور مى آمدند- كبوتربازى- خوشش مى آمد. يك روز غياث بن ابراهيم نزد وى رفت و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داد كه فرموده است: «مسابقه (يا جايزه) [جايز] نيست مگر در اسب سوارى يا شتردوانى يا تيراندازى يا كبوتربازى.

مهدى دستور داد ده هزار درهم به وى دادند وقتى غياث رفت، مهدى گفت: شهادت مى دهم كه پشت سر وى همانند پشت سر دروغ گويان بر پيامبر صلى الله عليه و آله است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كبوتربازى را نفرمود ولى اين شخص مى خواست خود را به ما نزديك كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پيشين و ابواب قبل از آن مناسب با اين بحث هست؛ مراجعه كنيد.

باب 4 جواز پرداخت جايزه به نفرات برتر مسابقه

466- (1) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان سواركاران مسابقه برگزار كرد و از طرف خودش به برندگان جوايزى اهدا كرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 345

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب خيار آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب

يكم از ابواب سبق فرموده معصوم عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ميان سواركاران مسابقه برگزار كرد و جايزه آن را چند اوقيه نقره قرار داد.»

و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هر يك از نفرات اول تا سوم يك درخت خرما عنايت فرمود.»

باب 5 كشتى گرفتن امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله با عرب بيابانگرد

467- (1) زيد شحّام از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يك بار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيمار شد و از آن شفا يافت. در اين حال فاطمه عليها السلام- بانوى زنان جهان- همراه دو فرزندش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به عيادت پدر رفت ... آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حسن و حسين عليهما السلام فرمود: بپا خيزيد و با هم كشتى بگيريد. آنها مشغول كشتى گرفتن شدند و فاطمه عليها السلام براى انجام كارى به بيرون رفت وقتى بازگشت مشاهده كرد آنان هنوز مشغول كشتى گرفتن هستند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آفرين بر تو اى حسن عليه السلام! با يك حمله، حسين عليه السلام را بر زمين بزن!

فاطمه عليها السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: اى پدر جان! بسيار عجيب است! تو حسن عليه السلام را عليه حسين عليه السلام تشويق مى كنى؟ بزرگ را عليه كوچك تشويق مى كنى؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دختر عزيزم! آيا راضى نيستى من بگويم: اى حسن با يك حمله حسين عليه السلام را بر

زمين بزن در حالى كه محبوبم جبرئيل گويد: اى حسين! با يك حمله حسن عليه السلام را بر زمين بزن!»

468- (2) ابن ابى جمهور در كتاب درر اللئالى در بخشى از يك حديث روايت مى كند كه: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به صحرا رفت. در آنجا عرب بيابانگردى را در حال چرانيدن گوسفندانش ديد كه به دلاورى و زور و بازو معروف بود. آن مرد به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: آيا مى توانى با من كشتى بگيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه جايزه اى به من مى دهى؟

مرد عرب گفت: يك گوسفند! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با وى كشتى گرفت و او را بر زمين زد مرد عرب گفت: آيا حاضرى دوباره با من كشتى بگيرى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: بر سر چه چيز؟

مرد عرب گفت: گوسفند ديگرى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار ديگر با وى كشتى گرفت و او را بر زمين زد.

در اين هنگام مرد عرب گفت: اسلام را بر من عرضه كن. تاكنون كسى جز تو مرا به زمين نزده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اسلام را به او عرضه كرد. آن مرد مسلمان شد و پيامبر گوسفندانش را به وى بازگرداند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 347

باب 6 بازى مداحى «1» و پرنده بازى

469- (1) ابورافع گويد: «من با امام حسن عليه السلام در زمان كودكى وى مداحى بازى مى كردم. هر وقت سنگ هاى من به سنگ هاى او برخورد مى كرد و من برنده مى شدم و مى گفتم: مرا ببر، وى مى گفت:

واى بر تو آيا مى خواهى بر پشتى سوار شوى كه پيامبر

صلى الله عليه و آله او را بر دوش خود سوار مى كند. من نيز او را رها مى كردم و هر وقت سنگ هاى او به سنگ هاى من برخورد مى كرد و او برنده مى شد، من به وى مى گفتم: همان طور كه تو مرا نبردى من نيز تو را نمى برم و امام حسن عليه السلام مى فرمود: آيا خشنود نيستى از اين كه بدنى را بر پشت خود سوار مى كنى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را مى برد؟ من نيز او را سوار مى كردم.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سى و دوم از ابواب احكام حيوانات آنچه بر ذيل باب دلالت مى كند.

______________________________

(1). يكى از بازى هاى كودكان كه هر يك با سنگ هاى پهن به سنگ هاى ديگرى مى زد و در صورت برخورد با آن بر پشت وى سوار مى شد- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 349

فصل بيست و پنجم: ابواب وصيت

باب 1 احكام وصيت، كميت و كيفيت انجام آن

خداوند حكيم مى فرمايد:

هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسيد، بر شما لازم است كه در صورت برجاگذاشتن ثروت انبوهى، براى پدر و مادر و خويشاوندان به طور پسنديده وصيت كند، انجام اين كار براى پرهيزگاران، حقّ و لازم است «1».

كسانى كه از شما وفات مى كنند و از خود همسرانى بر جاى مى گذارند، بايد هزينه يك سال آنان را وصيت كنند، بدون آن كه [از خانه شوهر] اخراج شوند، پس اگر خودشان بيرون رفتند، دربارۀ كارهاى پسنديده اى كه در مورد خود انجام مى دهند، باكى بر شما نيست و خداوند شكست ناپذير حكيم است «2».

470- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت، حق است و به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيت كرد. پس شايسته است كه مسلمان

وصيت كند.»

471- (2) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام مرگ، به نيكو وصيت نكند، سبب كاستى در جوانمردى و عقل وى خواهد بود.

و فرمود: همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام وصيت كرد و على عليه السلام به امام حسن عليه السلام وصيت كرد و امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام وصيت كرد و امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام وصيت كرد و امام سجاد عليه السلام به امام باقر عليه السلام وصيت كرد.»

در كتاب دعوات قطب راوندى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس هنگام مرگ به

______________________________

(1). بقره 2/ 180.

(2). بقره 2/ 240

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 351

نيكى وصيت نكند آن سبب كاستى در عقل و جوانمردى وى خواهد بود.

و فرمود: هركس با وصيت نيكويى بميرد، شهيد مرده است.»

472- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت بر هر مسلمانى حق است.»

اين روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

473- (4) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصيت سؤال كردم، امام عليه السلام فرمود: وصيت حق هر مسلمانى است.»

اين حديث از زيد شحام نيز روايت شده است.

474- (5) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «بدان كه وصيت، حق (واجب) بر هر مسلمانى است.»

475- (6) در كتاب المصباح از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «شايسته نيست

انسان شب را سپرى كند مگر آن كه وصيتش زير سرش باشد.»

476- (7) در كتاب المقنعه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «براى شخص مسلمان شايسته نيست شب را سپرى كند، مگر آن كه وصيتش زير سرش باشد.»

477- (8) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «براى مسلمان شايسته نيست كه دو شب را سپرى كند، مگر آن كه وصيتش نوشته زير سرش باشد.»

در كتاب الجعفريات از على عليه السلام نظير اين حديث، روايت مى شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 353

478- (9) ابن عمر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «براى مسلمانى كه چيز قابل وصيتى دارد، سزاوار نيست كه دو شب را سپرى كند مگر آن كه وصيتش نزد وى باشد.»

479- (10) در كتاب المقنعه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس بدون وصيت بميرد قطعاً به مرگ جاهليت مرده است.»

480- (11) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر تنها دو روز به عمرت داده شود، يك روز آن را براى فراگيرى آداب قرار ده تا از آن براى روز مرگت يارى جويى.

از امام عليه السلام سؤال شد: آن كمك خواستن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: براى آنچه از خود بر جاى مى گذارى، به صورت زيبا، محكم و استوار برنامه ريزى كنى.»

در سند ديگرى مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه

فرمود: «اگر دو روز به تو عمر داده شد يك روز آن را براى آخرت خويش قرار بده و از آن بر روز مرگت كمك بخواه ...» ادامه روايت همانند روايت پيشين است.

481- (12) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس هنگام مرگش براى خويشاوندانِ (غير وارث) خود وصيت نكند، اعمالش را با نافرمانى و معصيت پايان داده است.»

در گزارش ديگرى، اين روايت از سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش از على عليه السلام روايت شده است.

482- (13) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: اى فرزند آدم! سه نعمت به تو عنايت كردم، چيزهايى را از تو پوشاندم كه اگر خاندانت آن را مى دانستند، تو را به خاك نمى سپردند، بر تو گشايش دادم و سپس از تو درخواست وام كردم ولى تو خيرى پيش نفرستادى و هنگام مرگ اختيار ثلث مالت را به تو دادم، ولى تو خيرى پيش نفرستادى.»

483- (14) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «فاطمه دختر اسد- مادر اميرمؤمنان- وصيت كرد و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله فلان كنيز مرا آزاد كن! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر آنچه خير پيش فرستى، حتماً آن را خواهى يافت.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 355

نظير اين مطلب در روايت ششم از باب نوزدهم نيز خواهد آمد.

484- (15) حلبى گويد: «شخصى به امام صادق عليه السلام گفت: من

همراه يك نفر به مكه رفتم. در ميان راه وى به شدت مريض و بيهوش شد و من به پرستارى و مراقبت از وى پرداختم تا اين كه در روز مرگ خويش به هوش آمد به طورى كه خيال من از ناحيه وى آسوده شد و سپس درگذشت.

امام صادق عليه السلام فرمود: مرگ هركس كه فرامى رسد خداوند عزيز و باشكوه گوش، چشم و عقل او را براى وصيت كردن به وى بازمى گرداند- خواه وصيت كند و خواه آن را ترك كند- اين راحتى است كه به آن راحت مرگ مى گويند و آن براى هر مسلمانى حق است.»

حماد بن عثمان تنها سخن امام صادق عليه السلام را روايت كرده است.

485- (16) وليد بن صبيح گويد: «يكى از غلامان آزاد شدۀ امام صادق عليه السلام به نام اعين همراه من بود وى چند روز بيمار شد و سپس بهبود يافت آن گاه درگذشت. من اموال و وسايلش را نزد امام صادق عليه السلام آوردم و به امام گفتم كه وى چند روز بيمار شد و سپس بهبود يافت و درگذشت. امام عليه السلام فرمود: آن راحتى مرگ است. بدان كه هيچ كس نمى ميرد تا اين كه خداوند عزيز و باشكوه گوش، چشم و عقلش را براى وصيت به وى بازمى گرداند، خواه وصيت كند يا آن را ترك نمايد.»

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «اعين- غلام آزاد شده ات- هنگام مرگ، بيمارى اش شدت يافت، سپس به هوش آمد به طورى كه گمان كرديم راحت شده است آن گاه جان سپرد ...» ادامه روايت همانند روايت پيشين است و در پايان مى افزايد، «امام عليه السلام

چيزهايى را برشمرد.»

486- (17) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «باكى ندارم كه به وارثان خود زيان بزنم يا آن مال را از آنان بدزدم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 357

در روايت ديگرى از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: «فرقى نمى كند كه به وارثانم زيان بزنم يا آن مال را بدزدم و آن را صدقه بدهم.»

نظير اين روايت از امام موسى بن جعفر عليه السلام از على عليه السلام نيز روايت شده است.

487- (18) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس وصيت كند و به باطل و ظلم گرايش پيدا نكند و زيان نزند، همانند كسى است كه در زمان حيات خويش صدقه دهد.»

در سند ديگرى اين روايت را سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت كرده است.

488- (19) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «وصيت به يك پنجم از مالم را بيشتر از وصيت به يك چهارم آن دوست دارم و وصيت به يك چهارم از مالم را بيشتر از وصيت به ثلث آن دوست دارم «1» و هركس به ثلث وصيت كند چيزى فروگذار نكرده و به نهايت رسانده است.

و فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ ميّتى كه به همه يا بيشتر مالش وصيت كرده بود، حكم كرد و فرمود: وصيت به صورت پسنديده غير منكر باز مى گردد (يا وصيت از حالت ناپسند به حالت پسنديده بازگردانده مى شود) پس هركس به

خودش ستم كند يا در وصيتش چيز ناپسند يا ستمى قرار دهد به حالت پسنديده بازگردانده مى شود و ميراث وارثان به حال خود رها مى شود.

______________________________

(1). در متن كتاب «من او اوصى» آمده است كه اشتباه است و صحيح آن «من ان اوصى» است- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 359

و فرمود: هركس به ثلث مالش وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده و به نهايت رسيده است ...

سپس فرمود: وصيت به يك پنجم از مالم را بيشتر از وصيت به يك چهارم دوست دارم.»

اين روايت با اندكى تفاوت با سندهاى ديگرى نيز روايت شده است.

489- (20) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به بيشتر از ثلث يا همه مالش وصيت كند، براى وى جايز نيست و به حالت پسنديده و غير منكر بازمى گردد. پس هركس در وصيت به خودش ظلم و در آن ستم كند، پس آن، به معروف و پسنديده بازگردانده مى شود و حق وارثان به حال خود رها مى شود.»

490- (21) در كتاب المقنع آمده است: «پس اگر به ناحق و برخلاف سنت وصيت كند، باكى بر وصى نيست كه آن را به حق و سنت بازگرداند.»

در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر به ناحق و برخلاف سنت وصيت كند پس باكى نيست كه آن را به حق و سنت بازگرداند.»

491- (22) هشام بن سالم و حفص بن بخترى و حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«هركس به ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است.»

492- (23) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام (از پدرش عليه السلام)

روايت مى كند كه فرمود: «هركس عادلانه وصيت كند، همانند كسى است كه در زمان حياتش صدقه داده است و هركس در وصيتش ظلم [خيانت] كند، در حالى با خداوند ديدار مى كند كه از او روى گردان است.»

493- (24) مسعدة بن صدقه ربعى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «ظلم در وصيت، از گناهان كبيره است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 361

494- (25) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مستى، از گناهان كبيره است و ظلم در وصيت، از گناهان كبيره است.»

495- (26) در تفسير مجمع البيان اين روايت آمده است كه: «زيان رساندن در وصيت از گناهان كبيره است.»

496- (27) قطب راوندى در كتاب دعواتش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «شخصى هفتاد سال كار بهشتيان را انجام مى دهد، آن گاه در وصيتش ظلم مى كند پس كارش با عمل اهل آتش پايان مى يابد و شخصى هفتاد سال كار دوزخيان را انجام مى دهد و آن گاه عادلانه وصيت مى كند، پس كارش با عمل بهشتيان به انجام مى رسد آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «و هركس از حدود خدا تجاوز كند.» و فرمود: آن از حدود الهى است.»

497- (28) هشام بن سالم و حفص بن بخترى و حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:

«هركس به ثلث وصيت كند به وارثانش زيان زده است و وصيت به يك پنجم و يك چهارم بهتر از وصيت به ثلث است و (فرمود) هركس به

ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است.»

498- (29) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «وصيت به يك پنجم [خوب و مناسب] است، زيرا خداوند عزيز و باشكوه براى خودش (از غنيمت) به خُمس راضى شد.

و فرمود: يك پنجم ميانه روى است و يك چهارم زحمت و مشقتِ (وارثان) است و ثلث ظلم است.»

در كتاب الجعفريات روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام وصيت به يك پنجم را دوست مى داشت ... ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

499- (30) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام دوست داشت در وصيت به يك پنجم بسنده شود و فرمود: «همانا خداوند از بندگانش به خمس راضى شد.

و فرمود: يك پنجم ميانه روى است و ثلث فشار به وارثان است و من وصيت به يك چهارم را بيش از وصيت به ثلث دوست دارم.»

در كتاب المقنع آمده است: «وصيت كردن به يك چهارم مال نزد من محبوب تر از وصيت به ثلث است و هركس به ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 363

500- (31) در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر شخصى به يك چهارم مالش وصيت كند، نزد من محبوب تر از وصيت به ثلث است و اگر به ثلث مالش وصيت كند، آن نهايت وصيت است، پس اگر به همه مالش وصيت كند، خودش به آنچه انجام داده آگاه تر است.»

501- (32) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به ثلث وصيت كند، چيزى فروگذار نكرده است. (يا

مال بسيارى بر جا نگذاشته است) و به وارثانش ستم كرده است و وصيت به يك چهارم و يك پنجم برتر از وصيت به ثلث است.»

502- (33) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه: «ايشان به شخصى كه مى خواست همه مالش را در راه خدا وصيت كند، فرمود: اين كار را نكن! پس او را از صدقه دادن به همه مالش بازداشت. آن شخص گفت: پس نصف آن.

پيامبر فرمود: نه.

آن شخص گفت: پس ثلث آن.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ثلث و ثلث بسيار است.

سپس فرمود: اگر آن را براى خانواده ات باقى گذارى برايت بهتر است.»

503- (34) مرحوم شهيد در حاشيه خود بر كتاب القواعد از سعد روايت مى كند كه گفت: «من به شدت بيمار شدم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عيادتم آمد و آن گاه به من فرمود: آيا وصيت كرده اى؟

گفتم: آرى، وصيت كرده ام كه همه مالم را به نيازمندان بدهند و در راه خدا مصرف كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به يك دهم وصيت كن!

گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اموال من بسيار است و فرزندان من توانگرند. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله مرتب با من چانه زد و من با وى چانه زدم تا سرانجام فرمود: به ثلث وصيت كن و ثلث بسيار است.»

504- (35) ابوهريره از عامر بن سعد حكايت مى كند كه پدرش يك بار در مكه بيمار شد و بهبود يافت. در آن بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عيادتش رفت. وى به پيامبر صلى الله

عليه و آله گفت: «اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! من تنها يك دختر از خود بر جاى مى گذارم، آيا به دوسوم مالم وصيت كنم؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نه.

سعد گفت: آيا به نصف مالم وصيت كنم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه.

سعد گفت: آيا به ثلث مالم وصيت كنم؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به ثلث وصيت كن و ثلث بسيار است و فرمود: اگر تو فرزندانت را توانگر باقى گذارى بهتر از اين است كه نان خوران نيازمندى از خود باقى گذارى كه مردم را ناراحت كنند.»

505- (36) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مكه بود، در مدينه مرگ براء بن معرور تميمى انصارى فرارسيد و با اين كه در آن زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 365

به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، براء وصيت كرد تا (هنگام دفن) صورتش را به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله- سمت قبله- قرار دهند (و اين سنت شد) و به ثلث مالش وصيت كرد (آن گاه در اين باره آيه نازل شد) و سنت بر آن قرار گرفت.»

506- (37) ابوقتاده گويد: «وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، به وى گفته شد: براء بن معرور ثلث مالش را براى شما وصيت كرده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را پذيرفت و به وارثانش بازگرداند.»

507- (38) در تفسير آيه: «هنگام مرگ هر يك از شما،

در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه، بر شما وصيت براى پدر و مادر و خويشاوندان نوشته شد.»

ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين آيه به آيه فرايض كه در آن ميراث ها بيان شده نسخ شده است.

و دربارۀ اين سخن خداوند: «پس هركس پس از شنيدن، آن را تغيير داد.» امام عليه السلام فرمود: مقصود از آن وصيت است.»

و از امامان رسيده است كه آن آيه نسخ نشده است و خداوند اصل ثلث را براى ميّت قرار داد، براى اين كه براء بن معرور پيش از هجرت در مدينه مُرد و ثلث مالش را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيت كرد و وصيت كرد كه صورتش را به طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- كه در آن هنگام در مكه بود- قرار دهند، پس سنت بر آن قرار گرفت.»

508- (39) ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هنگام مرگ ثلث مال انسان در اختيار اوست و اگر وصيت نكند، وارثان دربارۀ هزينه كردن آن وظيفه اى ندارند.»

509- (40) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: انسان هنگام مرگ اختيار چه مقدار از مالش را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: ثلث و ثلث بسيار است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 367

510- (41) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «انسان به ثلث مالش سزاوارتر است، هر كجا كه دوست داشته باشد، آن را مصرف مى كند.»

511- (42) ابوبصير

گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا شخصى كه فرزند دارد مى تواند مالش را براى خويشاوندانش قرار دهد؟

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست هر كار كه بخواهد با آن انجام مى دهد تا مرگش فرا رسد صاحب مال تا زنده است، هر كار كه بخواهد با مالش انجام مى دهد، اگر بخواهد، آن را مى بخشد، اگر بخواهد، صدقه مى دهد و اگر بخواهد به حال خود وامى گذارد تا مرگش فرارسد آن گاه اگر وصيت كند تنها ثلث براى اوست ولى بهتر اين است كه افراد تحت تكفل خويش را تباه نسازد و به وارثانش زيان نزند.»

512- (43) ابوالمحامل از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است.»

513- (44) مرازم با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه در بيمارى مقدارى از مالش را مى بخشد، فرمود: «هرگاه آن را جدا كند صحيح است و اگر به آن وصيت كند، از ثلث است.»

514- (45) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام به شخصى فرمود كه به ثلث مالش وصيت كند و فرمود: «ثلث بسيار است.

و امام صادق عليه السلام فرمود: و همچنين زن نيز به همان مقدار- ثلث حق دارد.»

515- (46) شعيب بن يعقوب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: انسان پس از مرگ اختيار چه مقدار از مالش را دارد؟

امام عليه السلام فرمود: ثلث مالش متعلق به اوست و زن نيز همين طور است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 369

516- (47) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه

السلام دربارۀ وصيت به ثلث و يك چهارم هنگام مرگ كه مردم مى گويند سؤال كردم كه آيا آن صحيح و پسنديده است و پدر شما چگونه انجام داد؟

امام عليه السلام فرمود: ثلث آن چيزى است كه پدر من انجام داد.»

517- (48) معاذ بن جبل از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «خداوند هنگام مرگ تان براى افزايش نيكى هاى تان ثلث اموال تان را بر شما صدقه داد.»

518- (49) يونس بن يعقوب گويد: «وقتى امام صادق عليه السلام وصيت كرد، يكى از بستگانش به وى گفت:

شما بيش از ثلث وصيت كرديد.

امام عليه السلام فرمود: من چنين نكردم، بلكه از ثلث من فلان مبلغ باقى ماند كه براى محمد بن اسماعيل است.»

519- (50) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام بر بالين شخص فقيرى حاضر شد. آن مرد به امام عليه السلام گفت: «اى اميرمؤمنان عليه السلام! آيا من وصيت نكنم؟!

امام عليه السلام فرمود: به تقواى الهى وصيت كن ولى مالت را براى وارثانت باقى گذار؛ زيرا آن ناچيز و اندك است. همانا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اگر ثروت انبوهى برجاى گذاشت، وصيت كند و تو ثروت انبوهى برجاى نگذاشته اى كه در آن وصيت كنى.»

520- (51) در كتاب كافى روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى همه دارايى خود را كه تعدادى برده بود، آزاد كرد و چيزى از خود باقى نگذاشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين كار او عيب گرفت و فرمود: كودكان صغيرى

از خود برجاى گذاشت كه دست نياز به سوى مردم دراز كنند.»

521- (52) مسعدة بن صدقه ربعى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يكى از انصار درگذشت و كودكان صغيرى از خود برجاى گذاشت. تمام دارايى اين مرد شش برده بود كه پيش از مرگ آنها را آزاد كرده بود و غير از آن مال ديگرى نداشت وقتى اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: با بدن دوست تان چه كرديد؟

گفتند: او را به خاك سپرديم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر من مى دانستم كه فرزندانش را به حالتى واگذاشت كه دست گدايى به سوى مردم دراز كنند، هرگز او را در ميان مسلمانان دفن نمى كرديم.»

با سند ديگرى مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر رسيد، يكى از انصار فوت كرده است و كودكان صغيرى دارد كه به نان شب

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 371

نيازمندند و آنها را به حالتى رها كرده كه بايد دست گدايى به سوى مردم دراز كنند. او شش برده داشت ...» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و سوم از باب نوزدهم از ابواب مقدمات فرموده امام عليه السلام كه: «وقتى كه وفات پدرم فرا رسيد، شروع به وصيت كردن نمود ...»

در روايت دوم از باب يازدهم از ابواب تخلى اين گفته كه: «براء بن معرور به ثلث از مالش وصيت كرد، آن گاه آيه قرآن دربارۀ قبله نازل شد و سنت

بر ثلث قرار گرفت»

و در روايت چهلم از باب نهم از ابواب احتضار فرموده امام عليه السلام كه: «فاطمه گويد: اى ابو الحسن عليه السلام! چقدر زود و سريع است پيوستن من به خدا. آن گاه به صدقات خود و وسايل خانه وصيت كرد و به على عليه السلام وصيت كرد كه با امامه دختر ابو العاص بن ربيع ازدواج كند و او را در شب به خاك سپارد.»

در روايت چهل و يكم فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هركس هنگام مرگ نيكو وصيت نكند، كاستى در مردانگى و عقلش خواهد بود.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! چگونه ميّت وصيت كند؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنگام مرگ كه مردم در اطراف او گرد مى آيند، بگويد: خدايا، آفريننده آسمان ها و زمين ... سپس به كارهاى خويش وصيت كند و اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «وصيت بر هر مسلمانى حق و لازم است و بر وى لازم است كه از وصيتش نگهدارى و اعلام كند.»

در روايت چهل و دوم مانند آن.

و در روايت چهل و سوم فرموده امام عليه السلام كه: «براى كسى كه مرگ را احساس كرد شايسته است عهد و پيمانش را با خدا محكم كند و وصيتش را تجديد نمايد.

گفته شد: چگونه وصيت كند؟ اى اميرمؤمنان عليه السلام!

على عليه السلام فرمود: بگويد: به نام خداوند مهر گستر و بخشنده بر همه موجودات در اين جهان و بر مؤمنان در دو جهان، گواهى است از جانب خدا .. و وصيت كند آن گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور

داد.»

و در روايت چهل و چهارم فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «اى على! هركس هنگام مرگ، نيكو وصيت نكند، آن سبب كاستى در مردانگى اوست و شفاعت او را در بر نمى گيرد.»

و در روايات باب هفتم از ابواب نماز ميّت مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 373

و در بسيارى از روايات باب هشتم از ابواب دفن مطالبى هست كه حضرت فاطمه عليها السلام وصيت كرد برايش تابوتى قرار دهد و هيچ يك از دشمنان خدا بر جنازه اش حضور نيابند و على عليه السلام با امامه- دختر خواهرش- ازدواج كند.

و در روايات باب بيست و يكم و بيست و دوم از ابواب دفن مطالبى كه بر جواز وصيت كردن به انتقال جنازه خود به مشاهد خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و خاكسپارى به طرف قبور آنان دلالت مى كند و رواياتى كه در ابواب گوناگون بر اين مطلب دلالت مى كند، بيش از اين هاست.

و در روايات باب هشتم و هجدهم از ابواب نيابت مناسب با اين بحث هست و در روايت بيست و هفتم از باب دوازدهم از ابواب مبارزه با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «گناهان تغيير دهنده نعمت، ظلم به مردم است ... و ترك وصيت تا فرا رسيدن مرگ.»

و در روايات باب سيزدهم از ابواب سفر مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند و در روايت پنجم از باب هشتم از ابواب وقوف اين گفته كه: «و از محصولات آن براى شخصى كه با وى خويشاوندى ندارد، سيصد درهم در هر سال وصيت كرد و بقيه آن را دستور داد ميان خويشاوندان

پدرش و بستگان مادرش تقسيم كنند.

امام عليه السلام فرمود: براى كسى كه ميّت برايش وصيت كرده، جايز است.»

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و باب پنجم، ششم و هفتم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 2 وصيت، كامل كننده كاستى هاى زكات

522- (1) مسعدة بن صدقه ربعى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

«وصيت، جبران كننده كاستى هاى زكات است.»

وهب از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از على عليه السلام نيز اين حديث را روايت كرده است.

523- (2) محمد بن يحيى با واسطه از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به ثلث مالش وصيت كند به حساب زكاتش گذاشته مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 375

باب 3 حكم به حساب آمدن يك سوم ديه مقتول از وصيت به ثلث

524- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس ثلث مالش را وصيت كند و سپس به صورت خطايى كشته شود، ثلث ديه اش داخل در وصيت مى شود.»

اين روايت با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت نقل شده است.

525- (2) محمد بن قيس گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى ثلث يا يك چهارم مالش را براى ديگرى وصيت مى كند و سپس به صورت خطا كشته مى شود. امام عليه السلام فرمود: اين وصيت از ميراث و ديه او گرفته مى شود. (يا براى موصى له از ميراث و ديه مقتول گرفته مى شود).

اين نقل از محمد بن مسلم نيز روايت شده است.

526- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام شخصى بخشى از مالش- ثلث يا يك چهارم يا كمتر يا بيشتر از آن- را به طور قطعى براى ديگرى وصيت كرد و سپس كشته و ديه اش پرداخت شد اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره حكم كرد كه وصيت وى به همان صورت كه وصيت كرده در مال و ديه اش

نافذ و جارى است.»

در كتاب المقنع قضاوت اميرمؤمنان عليه السلام بيان شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 377

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و يكم از ابواب بدهى مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب هشتم از ابواب ميراث فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «هنگامى كه ديه عمد پذيرفته و به مال تبديل شد، آن همانند ديگر اموال ميراث خواهد بود.»

باب 4 حكم وصيت به تامين هزينه ديگرى از ثلث

527- (1) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: ميّتى وصيت كرده كه از ثلث مالش هزينه شخصى تا پايان عمرش پرداخت شود و وصيت نكرد كه ثلث به وى داده شود. آيا وصى مى تواند براى پرداخت مستمرى ثلث مال ميّت را وقف كند [و از درآمدش حق او را بپردازد؟]

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث مال ميّت را جدا مى كند و آن را وقف نمى كند.» «1»

اين حديث از صفوان بن يحيى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز روايت شده است.

باب 5 حكم وصيت به بيش از ثلث

خداوند عزيز مى فرمايد:

هركس از وصيت كننده اى بيم انحراف از حق يا گناه داشته باشد و ميان آنان آشتى دهد، گناهى بر وى نيست، همانا خداوند آمرزنده مهربان است «2».

528- (1) در تفسير آيه: «هركس از وصيت كننده اى بيم انحراف از حق يا گناه داشته باشد و ميان آنان آشتى دهد، گناهى بر وى نيست» يونس بن عبدالرحمان باواسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يعنى، هرگاه در وصيت زياده روى نمود و اين در صورتى است كه بر ثلث بيفزايد.»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى قدس سره احتمال ديگرى نيز در روايت ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 14/ 429.

(2). بقره 2/ 182.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 379

529- (2) احمد بن محمد گويد: «احمد بن اسحاق به امام هادى عليه السلام نوشت: درّه دختر مقاتل درگذشت و از خود مزارع متعددى در فلان منطقه بر جاى گذاشت و بيش از ثلث اموالش را براى سرور و مولاى خويش وصيت كرد. ما اوصياى او هستيم و دوست داريم در اين مسئله به دستور سرورمان عمل كنيم. اگر دستور مى دهد

كه وصيت به همان صورت عمل شود، براساس آن انجام دهيم و اگر دستورى غير از اين مى دهد به تمام دستوراتش عمل خواهيم كرد. انشاءالله.

امام عليه السلام با دستخط خويش مرقوم فرمود: آن زن اختيار بيش از ثلث مالش را ندارد ولى اگر شما وارث هستيد و ببخشيد، براى تان جايز است. انشاءالله»

530- (3) عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام پرسيد: «تا وقتى روح در بدن انسان است آيا به مالش سزاوارتر است كه آن را جدا كند؟

امام فرمود: آرى. پس اگر به آن وصيت و از حد تجاوز كرد تنها ثلث براى اوست.» (بنا بر نقل كافى)

عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا وقتى روح در بدن انسان است وى نسبت به مالش سزاوارتر است كه آن را جدا كند ولى پس از آن تنها اختيار ثلث را دارد.» (بنابر نقل من لا يحضره الفقيه)

و يا اين كه فرمود: «تا وقتى روح در بدن انسان است، وى نسبت به مالش سزاوارتر است كه آن را جدا كند ولى اگر بگويد: پس از من، تنها اختيار ثلث را دارد.» (بنا بر نقل التهذيب و الاستبصار)

531- (4) در كتاب الهدايه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «ميّت اختيار بيش از ثلث مالش را ندارد، پس اگر به بيش از ثلث وصيت كرد به ثلث بازمى گردد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 381

532- (5) حسين بن محمد رازى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: شخصى پيش از مرگ، همه مالش- بيش از يك سوم- را براى كارهاى خير وصيت مى كند، آيا اين كار جايز است؟ و وصىّ

او چه كند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وصيت وى تا وقتى كه از ثلث تجاوز نكند، صحيح است.»

533- (6) در كتاب دعائم الاسلام از اميرمؤمنان عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس وصيتى كند، از ثلث مالش به آن عمل مى شود و اگر براى يهودى يا نصرانى يا در هر كار ديگر وصيت كند، در آن راه مصرف مى شود زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد همانا گناهش بر تغييردهندگان آن است.»

534- (7) حسين بن مالك گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: بدان اى سرورم! يكى از برادرزاده هاى من درگذشت و وصيت كرد مزرعه اش به سرورم داده شود و همه وسايل خانه اش حتى ميخ هاى آن فروخته و بهايش به سرورم پرداخت شود و يك حج انجام شود و به نيازمندانِ خاندانش و عمه و خواهرش مالى پرداخت شود وقتى من بررسى كردم مشاهده كردم وصيت هاى وى بيش از ثلث است و شايد به نصف برسد. با اين حال وى يك فرزند سه ساله و مقدارى بدهى از خود بر جاى گذاشته است. نظر سرورم در اين باره چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: در وصيت هاى او به ثلث بسنده مى شود و آن، ميان موارد وصيت به نسبت سهم شان تقسيم مى شود. انشاءالله»

535- (8) عباس بن معروف گويد: «محمد بن حسن ابن ابى خالد، غلام خوب و اهل ولايتى به نام «ميمون» داشت. وى هنگام مرگ به من وصيت كرد تا همه اموالش را به درهم تبديل كنم و براى امام

محمد تقى عليه السلام بفرستم. با اين كه وى همسر آبستن، برادران مسلمان و مادر مجوسى از خود برجاى گذاشت. من نيز به وصيت او عمل و درهم را جمع كردم و به محمد بن حسن پرداختم و تصميم گرفتم آنچه به من وصيت شده است و وارثانى كه ميّت از خود بر جاى گذاشته براى امام بنويسم، ولى محمد بن بشير و ديگر دوستان ما به من گفتند: نيازى به نوشتن توضيح و شرح ماجرا نيست زيرا امام عليه السلام بدون توضيح از آن آگاه است. با اين حال من صادقانه حقيقت را نوشتم و درهم ها

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 383

را براى امام عليه السلام فرستادم. امام نيز دستور داد ثلث آن را جدا كند و به وى تحويل دهد و باقيمانده آن را به وارثان وى بازگرداند.»

536- (9) عباس بن معروف گويد: «غلام محمد بن حسن درگذشت و خواهرى بر جاى گذاشت. وى هنگام مرگ همه اموالش را براى امام جواد عليه السلام وصيت كرد. ما همه وسايل او را به هزار درهم فروختيم و آن را براى امام جواد عليه السلام فرستاديم و من به امام عليه السلام نوشتم و به وى خبر دادم كه ميّت همه اموالش را براى وى وصيت كرده است پس امام عليه السلام ثلث آن را برداشت و بقيه آن را بازگرداند و به من دستور داد آن را به وارثش بپردازم.»

537- (10) عباس از يكى از شيعيان روايت مى كند كه گفت: «به امام عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! زن شوهر و فرزنددارى زن ديگر را وصى خود قرار مى دهد، پانصد درهم به وى

مى پردازد و وصيت مى كند كه بخشى از آن را به يكى از دخترانش بدهد و بقيه را براى امام عليه السلام بفرستد.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث آن را براى من بفرست و بقيه آن بر اساس سهم هايى كه خداوند معين كرده است ميان وارثان تقسيم مى شود.»

538- (11) حسن بن صالح ثورى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه ثلث مالش را براى برده اش وصيت كرد، فرمود: «آن برده عادلانه قيمت، سپس بررسى مى شود كه ثلث مال ميّت چقدر مى شود، پس اگر آن از قيمت برده به اندازه يك چهارم كمتر بود، وى براى پرداخت يك چهارم قيمتش كار و تلاش مى كند و اگر ثلث ميّت بيش از قيمت برده بود، وى آزاد مى شود و افزوده ثلث از قيمت برده به وى پرداخت مى شود.»

539- (12) حسن بن مالك گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخص بى فرزندى در زمان حيات خود همه اموالش را براى شما قرار داد ولى پس از مرگش داراى فرزند شد. اموال وى به سه هزار درهم مى رسد كه هزار درهم از آن را به سوى شما مى فرستم. فدايت شوم! اگر صلاح مى دانيد مرا از نظر خود در اين باره آگاه كنيد تا به آن عمل كنم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 385

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به آنان عطا كن.»

540- (13) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى هنگام مرگ برده اى را آزاد و آن گاه وصيت ديگرى كند، وصيت وى باطل و برده از ثلث وى آزاد مى شود، مگر آن كه به اندازه

وصيت از ثلث، زياد بيايد.»

541- (14) على بن عقبه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «تمام دارايى شخصى، يك برده بود كه هنگام مرگ او را آزاد كرد ولى پس از مرگش وارثان وى آن را اجازه نمى دهند، حكم اين مسئله چيست؟

امام عليه السلام فرمود: تنها ثلث آن آزاد مى شود و بقيه آن متعلق به وارثان است و آنها به آن سزاوارترند و باقيمانده، مال آنان است.»

اين حديث بدون جمله پايانى از عقبة بن خالد نيز روايت شده است.

542- (15) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «تمام دارايى شخصى تعدادى برده است كه هنگام مرگ برخى از آنان را بدون ترتيب و تعيين آزاد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: ميان آنان قرعه زده مى شود و به ترتيب آزاد مى شوند تا به ثلث مال ميّت برسد.

و امام باقر عليه السلام فرمود: اگر آنان را معين كند و بگويد: فلان برده و فلان برده مرا آزاد كنيد، ثلث مال ميّت و قيمت آن بردگان با هم در نظر گرفته مى شود و سپس به ترتيبى كه از آنان نام برده، شروع به آزاد كردن آنان مى شود. پس اگر ثُلْث براى همه آنان كافى بود، آزاد مى شوند و اگر به اين ترتيب تعدادى از بردگان نام برده شده آزاد شدند و از ثلث ميّت مقدارى باقى ماند كه به اندازه بهاى برده بعدى نيست- در صورتى كه حداقل به اندازه يك ششم قيمت برده باشد- آن برده نيز آزاد مى شود و بقيه آن را بدهكار مى شود و بردگان ديگر ميراث خواهند برد.»

منابع فقه شيعه، ج 24،

ص: 387

543- (16) در همان كتاب از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس به كارهايى وصيت كند كه يكى از آنها آزاد كردن برده است، آن كارها از ثلث ميّت انجام مى شود و ابتدا از آزاد كردن شروع مى شود و بقيه آن در ديگر وصايا مصرف مى شود.»

544- (17) در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس ثلث مالش را براى برده اش وصيت كند، برده قيمت مى شود، پس اگر ثلث ميّت به اندازه سه چهارم قيمت برده بود، برده براى پرداخت يك چهارم باقيمانده كار و تلاش مى كند و اگر ثلث ميّت بيش از قيمت برده بود، آزاد و مازاد آن به وى پرداخت مى شود و اگر با ثلث ميّت كمتر از يك ششم برده آزاد شد وصيت ميّت باطل مى شود.»

545- (18) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر شخصى ثلث مالش را براى برده اش وصيت كند، آن برده عادلانه قيمت مى شود، آن گاه اگر قيمتش بيش از ثلث بود براى به دست آوردن باقيمانده قيمت خود كار و تلاش مى كند و پس از پرداخت آن آزاد مى شود.»

546- (19) عمرو بن سعيد گويد: «برادر رومى بن عمران همه مالش را براى امام باقر عليه السلام وصيت كرد.

رومى گويد: من وصيت برادرم را در مقابل امام باقر عليه السلام قرار دادم و گفتم: اين چيزى است كه برادرم براى شما وصيت كرده است و آن گاه شروع به خواندن آن كردم. پس از خواندن مقدارى از آن امام عليه السلام فرمود: دست نگهدار! فلان مقدار را براى من بياور و فلان مقدار

را نيز به تو بخشيدم.

رومى گويد: پس از مراجعه به وصيت و بررسى آن، مشاهده كردم امام عليه السلام ثلث آن را پذيرفته است. به امام گفتم: آيا شما دستور داديد كه ثلث آن را نزد شما بياورم و دو سوم را به من بخشيديد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آيا آن را [يك سوم] بفروشم و نزد شما بياورم؟

امام فرمود: نه، به هر مقدار كه مى توانى از محصول آن بپرداز و چيزى را نفروش!»

547- (20) محمد بن عبدوس گويد: «شخصى همه اموالش اعم از كالا و غير آن را براى امام حسن عسكرى عليه السلام وصيت كرد. من به امام عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! شخصى به من وصيت كرده كه همه اموالش را به شما بدهم و دختر خواهرى از خود بر جاى گذاشته است. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ماترك او را بفروش و براى من بفرست!

من نيز آن را فروختم و براى امام عليه السلام فرستادم. آن گاه امام عليه السلام نوشت: آنها رسيد!»

548- (21) على بن حسن گويد: «محمد بن عبداللّٰه بن زراره مُرد و برادرم احمد بن حسن را وصى خود قرار داد وى خانه اى از خود بر جاى گذاشت و وصيت كرد همه اموالش فروخته و بهاى آن به

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 389

امام موسى بن جعفر عليه السلام پرداخت شود. احمد نيز آن را فروخت ولى خواهرزاده و برادرزاده ميّت اعتراض كردند و ما با سه دينار كار آنها را اصلاح كرديم. احمد در حضور من اموال را به ايوب بن نوح تحويل داد و از طريق نامه تمام

اموال ميّت و ماجراى اصلاح برادرزاده و خواهرزاده وى را به سه دينار براى امام عليه السلام بازگو كرد. امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اموال رسيد و براى درگذشته طلب رحمت كرد و من خودم جواب امام عليه السلام را خواندم.

على بن حسن گويد: حسين بن احمد حلبى مُرد و دويست درهم برجاى گذاشت. او وصيت كرد كه مهريه همسرش و مقدارى از اموالش را به وى بپردازند و بقيه آن را به امام موسى بن جعفر عليه السلام تحويل دهند. احمد بن حسن در حضور من آن را به ايوب تحويل داد و نامه اى براى امام عليه السلام نوشت.

امام عليه السلام از طريق نامه اى اعلام وصول و براى درگذشته دعا كرد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «اگر روايات پيشين به عنوان معارض پذيرفته شود، آنها را به صورت هاى گوناگون مى توان توجيه كرد:

1- دستور صاحب مال به پرداخت اموالش به امامان از جهت وصيت نبوده است؛ بلكه آنان در زمان حيات خود، آن را براى امام عليه السلام قرار داده اند و در اين صورت بر روايات پيشين حاكم و گذراست و تنها وصيت به ثلث باز مى گردد.

2- وارثان آنها در عقيده با خود آنها مخالف بوده اند، در اين صورت جايز است از ارث محروم شوند و به امام عليه السلام پرداخت شود.

3- وصيت آنان پيش از وجود وارث بوده است و پس از وصيت وارثان متولد شده اند و در اين صورت جايز است كه وصيت شكسته نشود و در همه اموالش نافذ باشد و نقض آن واجب نباشد.»

549- (22) عمار بن موسى از امام صادق عليه السلام روايت

مى كند كه فرمود: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر از ديگران است. اگر به همه آن وصيت كند برايش جايز است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين جمله امام عليه السلام كه مى فرمايد: اگر به همه اموالش وصيت كند، جايز است، اشتباهى از راوى است، زيرا وصيت تنها در مورد ثلث صحيح و نافذ است و احتمال دارد مقصود از روايت موردى باشد كه ميّت وارثى نداشته باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 391

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد و در روايت سوم از باب هفتم اين گفته كه:

«دوستداران و بندگانِ شايسته سرور ما گفته اند كه ميّت در صورت داشتن فرزند حق ندارد بيش از ثلث مالش را وصيت كند ... اگر پيش از وجود فرزند وصيت كند، وصيت وى صحيح است.»

و در باب دهم نيز مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت هشتم از باب سيزدهم فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هيچ وصيتى براى هيچ وارثى در بيش از ثلث جايز و صحيح نيست.»

و در روايت يكم از باب بيست و پنجم فرموده معصوم عليه السلام كه: «وصيت وى در يك سوم، نافذ و گذراست.»

و در روايت سوم از باب چهل و ششم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخصى ثلث مالش را براى بردگان و كنيزشان به طور مساوى يا براى مردان دوبرابر زنان وصيت كرد. امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: براى ميّت جايز است هر چه وصيت كرده است، به همان صورت كه وصيت كرده است.

انشاءالله»

و در روايت يكم از باب هفتادم

فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «پس اگر ثلث كمتر بود، كمبود آن به آخرين فرد نام برده شده مى خورد، زيرا ميّت پس از مقدار ثلث برده اى را آزاد كرده كه اختيار آن را نداشته است، پس براى وى جايز نيست.»

باب 6 حكم اجازه وارثان درباره وصيت زمان حيات موصى

550- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: «شخصى در حضور وارثان خويش به چيزى وصيت كرد و آنها وصيت وى را اجازه دادند ولى پس از مرگ وى آن را نقض كردند، آيا مى توانند آنچه را پذيرفته اند ردّ كنند؟

امام عليه السلام فرمود: چنين حقى ندارند و وصيت بر آنان لازم است، در صورتى كه در زمان حيات وى آن را پذيرفته باشند.»

اين حديث از منصور بن حازم و ابوايوب نيز روايت شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 393

551- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه به امام صادق عليه السلام گفته شد: «هرگاه شخصى وصيتى كند- يعنى به بيش از ثلث و وارثان در زمان حيات وى آن را اجازه دهند و پس از مرگ نظرشان تغيير كند. [حكم آن چيست؟]

امام عليه السلام فرمود: حقّ بازگشت از آن را ندارند.»

552- (3) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در حضور وارثانش به بيش از ثلث وصيت مى كند و آنها آن را اجازه مى گيرند.

امام عليه السلام فرمود: لازم است.»

على بن حسن بن رباط- راوى از منصور بن حازم- گويد: «به نظر من اين در صورتى است كه در زمان حيات وى به آن راضى شوند و آن را بپذيرند.»

باب 7 جواز وصيتِ انسانِ بدون وارث

553- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخص بدون وارث و خويشاوند سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «هرگونه كه بخواهد وصيت مى كند تا مالش مصرف شود، در راه مسلمانان، بينوايان و درراه ماندگان.»

اين حديث از على عليه السلام نيز روايت

شده است و در كتاب المقنع، متن روايت آمده است.

554- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه در زمان اميرمؤمنان عليه السلام شخص بدون وارثى درگذشت و اموالش را براى بينوايان وصيت كرد. على عليه السلام وصيت او را اجازه داد.

555- (3) احمد بن محمد بن عيسى گويد: «محمد بن اسحاق متطبّب (متطيّب) به امام عليه السلام نوشت: پس از حمد و ثناى الهى، خداوند به شما طول عمر عنايت فرمايد به عرض سرورمان مى رسانيم كه ما

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 395

نسبت به وصيت محمد بن يحيى بن درياب شك و شبهه داريم، به دليل آن كه دوستداران و بندگان شايسته سرورمان گفته اند كه ميّت فرزنددار حق ندارد بيش از ثلث مالش را وصيت كند، در حالى كه محمد بن يحيى بيش از نصف ماترك خود را وصيت كرده است. پس اگر سرور و مولاى ما- كه خداوند عمرش را بلند گرداند- صلاح مى دانند كه اين تاريكى را از پيش چشمان ما برطرف كنند و آن را براى ما بيان كنند- به آن عمل خواهيم كرد. انشاءالله تعالى

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: اگر پيش از فرزنددار شدن به آن وصيت كرده است، وصيت وى صحيح است، به دليل آن كه فرزندش پس از وصيت متولد شده است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوازدهم از باب پنجم اين گفته كه: «شخص بدون وارثى در زمان حياتش همه اموالش را براى شما قرار مى دهد و مى ميرد. آن گاه پس از مرگش داراى فرزند مى شود و اموال وى به سه هزار درهم مى رسد كه هزار درهم آن را برايتان مى فرستم. خداوند مرا فداى شما گرداند، اگر صلاح

مى دانيد نظر خود را براى من بيان كنيد تا بدان عمل كنم.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به آنان تحويل بده.» «1»

______________________________

(1). ابواب 8- 10 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 403

باب 11 «1» حكم تصرفات منجز در بيمارى منجر به فوت

556- (1) ابراهيم بن ابى بكر بن ابى سمال اسدى (ازدى) با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است.»

557- (2) ابوشعيب محامل (محاملى يا محامد) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تا روح در بدن انسان است، از ديگران به مالش سزاوارتر است.»

558- (3) سماعه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا انسان فرزنددار مى تواند مالش را براى بستگانش قرار دهد؟

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست، تا پيش از مرگ هر كار كه بخواهد با آن مى كند.»

559- (4) عمار بن موسى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «صاحب مال تا روح در بدن دارد، به مالش سزاوارتر است، در هر كجا كه بخواهد مصرف مى كند.»

560- (5) عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه در بيمارى مرگ بخشى از مالش را براى ديگرى قرار داد فرمود: «در صورتى كه آن را جدا كند جايز است.»

561- (6) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ بخشش پدر به فرزندش سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

در حال سلامتى آن مال اوست، هر كار كه بخواهد با آن مى كند، ولى در حال بيمارى جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين روايت صريح در

كراهت است نه حرمت.»

______________________________

(1). ابواب 8- 10 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 405

562- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه هنگام مرگ ثلث برده اش را آزاد مى كند، سؤال شد- مقصود كسى است كه چيز ديگرى ندارد- امام عليه السلام فرمود: «ثلث آن آزاد مى شود و دو سوم باقيمانده متعلق به وارثان است.»

563- (8) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شخصى تمام دارايى خود را كه تعداد شش برده بود در حال بيمارى آزاد كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را به سه بخش تقسيم كرد و ميان شان قرعه انداخت و به اين وسيله دو برده را آزاد كرد و چهار نفر را برده كرد.»

564- (9) ابوولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى به همسرش بدهكار است و آن زن در حال بيمارى او را بى حساب مى كند.

امام عليه السلام فرمود: بلكه آن را به وى ببخشد، پس هبه آن زن به شوهرش صحيح است و از ثلث مالش به حساب مى آيد، اگر چيزى از خود برجاى گذاشته است.»

565- (10) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى سؤال شد كه در حال بيمارى همسرش را از بابت مهريه اش بى حساب مى كند. امام عليه السلام فرمود: نه.»

566- (11) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى مهريه همسرش يا بخشى از آن را بدهكار است و همسرش در حال بيمارى وى را از بابت بدهى اش بى حساب مى كند.

امام عليه السلام

فرمود: نه. ولى اگر به وى ببخشد، جايز است و از ثلث مالش به حساب مى آيد.»

در كتاب المقنع نيز اين روايت را نقل كرده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت دوم از باب چهارم از ابواب هبات اين گفته كه: «شخصى برخى از فرزندانش را در بخشش و هديه بر برخى ديگر ترجيح مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه سالم است اشكال ندارد. هرگونه كه بخواهد در مالش تصرف مى كند، ولى اگر در حال بيمارى مرگ باشد، جايز نيست.»

و در روايت سوم فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه در حال سلامتى به وى ببخشد، جايز است.»

و در روايت چهل و دوم از باب يكم اين گفته كه: «آيا حق دارد اموالش را براى بستگانش قرار دهد؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 407

امام عليه السلام فرمود: آن مال اوست، هر كار كه بخواهد با آن مى كند تا مرگش فرارسد. همانا صاحبِ مال تا زنده است هر كار كه بخواهد با مالش انجام مى دهد، اگر بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد صدقه مى دهد و اگر بخواهد به حال خود رها مى كند تا مرگش فرارسد.»

در روايت چهل و چهارم اين گفته كه: «شخصى در حال بيمارى بخشى از مالش را مى بخشد.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه آن را جدا سازد، جايز است و اگر به آن وصيت كند، از ثلث مالش خواهد بود.»

و در روايت پنجاه و يكم و پنجاه و دوم آنچه بر عدم جواز آزاد كردن همه بردگان هنگام مرگ دلالت مى كند.

و در روايت سوم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است و

آن را جدا مى كند.»

و در روايت بيست و دوم اين گفته كه: «تا روح در بدن انسان است، وى به مالش سزاوارتر است.

اگر تمام آن را وصيت كند، برايش جايز است.»

در باب نهم و دهم از ابواب وصيت مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در باب هجدهم از ابواب وصيت و باب پنجاهم از ابواب آزاد كردن برده مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 12 حكم تغيير وصيت

567- (1) ابن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام حكم كرد تدبير برده «1» از ثلث مال ميّت است و انسان تا زنده است مى تواند وصيتش را نقض كند، بر آن بيفزايد يا از آن بكاهد.»

568- (2) يونس از يكى از دوستانش از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان تا زنده است اند مى تووصيتش را تغيير دهد، برده اى را- كه دستور به برده بودنش داده است- آزاد كند و كسى را كه دستور آزاديش را صادر كرده است، به حال بردگى باقى گذارد، به كسى كه محرومش ساخته ببخشد و كسى را كه به وى بخشيده است، محرومش سازد (و از آن بازگردد).»

در گزارش ديگرى اين حديث با اين افزوده روايت شده است: «تا وقتى كه از آن بازنگشته است.»

______________________________

(1). يعنى حكم به آزادى برده پس از مرگ- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 409

569- (3) عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت كننده مى تواند از وصيتش بازگردد، خواه سالم باشد يا بيمار.»

570- (4) بريد عجلى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت كننده- تا زنده است- مى تواند از

آن بازگردد يا بر آن بيفزايد.»

571- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «انسان مى تواند از وصيتش بازگردد و هر چه از آن را مى خواهد تغيير دهد- خواه سالم باشد يا بيمار- پس او اختياردار آن است و وصيتى كه پس از آن بميرد از ثلث مال وى خارج مى شود.»

572- (6) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اگر در اين بيمارى مرگ من فرارسيد، فلان برده ام آزاد است.

امام عليه السلام فرمود: از وصيتش هرچه بخواهد، تغيير مى دهد و هرچه بخواهد، اجازه مى دهد.»

573- (7) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اصل وصيت اين است كه انسان هر برده اى را كه مى خواهد آزاد كند و هركارى را كه مى خواهد انجام دهد و برده اى را كه آزاد كرده به بردگى بازگرداند و آن را كه در بردگى نگه داشته آزاد سازد.»

574- (8) عبدالرحمان بن سيابه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى بيمار شود و به آزاد كردن برده يا صدقه دادن وصيت كند، پس تا زنده است مى تواند آزاد كرده و صدقه خود را بازگرداند و هر تصرفى مى خواهد در آن انجام دهد و اصل وصيت نيز به همين گونه است.»

575- (9) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى برده اش را مُدَبَّر قرار مى دهد و سپس به بهاى آن نيازمند مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او برده اوست اگر بخواهد او را مى فروشد و اگر بخواهد آزادش مى كند و

اگر بخواهد وى را تا زمان مرگش نگه مى دارد و پس از مرگش از ثلث وى آزاد مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 411

576- (10) سعيد بن يسار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى به ديگرى مى دهد و مى گويد: اين مال را به تو مى دهم تا ذخيره و پس اندازى براى دو دخترم- فلانى و فلانى- باشد.

آن گاه پس از پرداخت مال، آن شخص تصميم مى گيرد بيست و پنج دينار (يا صدو بيست پنج دينار) از آن را بگيرد و با آن كنيزى براى نوه پسرى اش بخرد. آن مرد اين كار را انجام مى دهد و مى ميرد. پس از مرگ وى ميان دختران وى يا يكى از آنها و نوه اش دعوا مى شود. دختران مى گويند: (واى بر تو! به خدا سوگند!) آميزش تو با اين كنيز حرام است، زيرا پدر ما از مالى كه براى ما به فلانى سپرد آن را براى تو خريد. پس كنيز را از آن مال خريد و تو به صورت حرام با آن آميزش مى كنى و برايت حلال نيست.

با اين سخن آن جوان از كنيز جدا شد، در اين باره نظر شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود: مگر كسى كه مال را پرداخت پدر دو دختر و پدربزرگ جوان نيست و او كنيز را خريد؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه پدربزرگش خودش آن مال را پرداخته و خودش گرفته است با كنيزش آميزش كند.»

577- (11) على بن سالم گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: پدرم سه وصيت كرده است به كدام يك از آنها عمل كنم؟

امام عليه السلام فرمود: به آخرين آنها عمل

كن.

گفتم: آن، از همه آنها كمتر است.

امام عليه السلام فرمود: هرچند كمترين باشد.»

578- (12) محمد بن عيسى بن عبيد گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: (خداوند مرا فدايت گرداند!) شخصى مقدار معينى از اموالش را براى شما وصيت كرد و براى پدر و مادرش نيز وصيت كرد، سپس وصيتش را تغيير داد و كسى را كه به وى بخشيده بود، محروم كرد و كسى را كه محروم كرده بود، به وى بخشيد، آيا اين كار جايز است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: در همه اين كارها اختيار با اوست تا مرگش فرا رسد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 413

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پيشين مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايات باب بعدى مناسب آن خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب شصتم فرموده امام عليه السلام كه: «وصيت براى وارثى است كه برايش وصيت شده است مگر آن كه پيش از مرگ از وصيتش بازگردد.»

و در روايت نهم از باب يكم از ابواب تدبير فرموده معصوم عليه السلام كه: «همانا او مانند شخصى است كه وصيتى كرده است، پس اگر نظرش تغيير كند و پيش از مرگش آن را تغيير دهد، مقدارى كه از آن بازگشته باطل مى شود.»

ساير روايات آن باب را نيز بنگر زيرا با اين بحث تناسب دارد.

و در روايت يكم از باب دوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «كسى كه مادرشان را تدبير كرده است آيا اند مى تودر صورت نياز از تدبير خويش بازگردد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

باب 13 جواز وصيت براى وارث

خداوند حكيم مى فرمايد:

هرگاه مرگ يكى از شما فرارسيد در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه، بر وى نوشته

شده كه براى پدر و مادر و بستگانش به طور پسنديده وصيت كند، اين كار براى پرهيزگاران لازم است «1».

579- (1) ابوولّاد حنّاط گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا انسان مى تواند چيزى را براى وارثش وصيت كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى يا فرمود: براى وى جايز است.»

580- (2) ابوبصير گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا وصيت براى وارث جايز است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

581- (3) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصيت براى وارث سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

جايز است.»

اين روايت از محمد بن مسلم نيز نقل شده است.

582- (4) محمد بن مسلم حديث پيشين را از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت كرده است و پس از

______________________________

(1). بقره 2/ 180.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 415

نقل آن از امام باقر عليه السلام مى افزايد: «سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: «اگر ثروت انبوهى از خود بر جاى گذاشت براى پدر و مادر و بستگانش وصيت كند.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 415

اين حديث از ابن بكير نيز روايت شده است. مرحوم صدوق قدس سره پس از نقل اين روايت مى فرمايد:

«مولف اين كتاب گويد: حديثى كه روايت شده: وصيتى براى وارث نيست. مخالف با اين روايت نيست بلكه معناى آن اين است كه وصيت براى وارث بيش از ثلث جايز نيست همان گونه كه براى غير وارث نيز بيش

از ثلث جايز نيست.»

583- (5) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت كردن چيزى براى وارث اشكال ندارد.»

584- (6) ابوولّاد حناط گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ ميّتى سؤال كردم كه چيزى را براى دخترش وصيت كرده بود، امام فرمود: جايز است.»

در ابتداى باب، نظير اين روايت هست با اين تفاوت كه در سؤال آمده بود: «براى وارث وصيت مى كند.»

585- (7) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از ايشان سؤال كردم: «زنى به مادرش مى گويد: اگر پس از من زنده بودى كنيزم مال تو باشد. امام عليه السلام در اين باره حكم كرد كه اين جايز است و اگر دختر پس از مادرش زنده بود كنيز متعلق به اوست.»

586- (8) در كتاب تحف العقول روايت مى شود كه در بخشى از سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع آمده است: «... اى مردم! خداوند براى هر وارثى سهمش را از ميراث قرار داد و براى هيچ وارثى وصيت به بيش از ثلث جايز نيست.

و فرزند، منسوب به شوهر است و زناكار، سزاوار سنگ است.

هركس خود را به غير پدرش نسبت دهد و هركس سرپرستى و دوستى غير سرپرستانش را بپذيرد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او خواهد بود و خداوند از وى هيچ توبه و فديه اى را نمى پذيرد.»

587- (9) قاسم بن سليمان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در حال بيمارى [مرگ] براى وارثش به بدهى اعتراف مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هيچ وصيت و اعترافى براى

وارث جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر تقيه حمل كرده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 417

588- (10) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام، امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند:

«هيچ وصيتى براى وارث نيست.»

589- (11) در تفسير آيه: «هرگاه مرگ يكى از شما فرارسيد، در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه بر وى نوشته شده كه براى پدر و مادر و بستگانش وصيت كند.»

ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين آيه منسوخ است، آيه فرايض كه همان بيان ميراث هاست آن را نسخ كرده است.»

«پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر تغييردهندگان آن است.»

مقصود وصىّ است.

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهارم از ابواب هبات مناسب با اين بحث هست و در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب وصيت مطالبى است كه با عموم و اطلاق بر اين بحث دلالت مى كند و روايات باب بعدى را بنگر.

و در روايت دوازدهم از باب دوازدهم اين گفته كه: «شخصى مقدار معينى از مالش را براى بستگان پدر و مادريش وصيت مى كند و سپس وصيتش را تغيير مى دهد ...

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: وى در همه اين كارها اختياردار است تا مرگش فرارسد.»

مى آيد:

و در روايت دوم از باب بيست و ششم فرموده امام عليه السلام كه: «وصيتى براى وارث نيست.»

باب 14 ادلّه اثبات وصيت

خداوند عزيز مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسد، هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد

گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان، در صورتى كه در مسافرت مصيبت مرگ به سراغ تان آيد و [در اداى شهادت] اگر به آنان بدگمان هستيد، پس از نماز آنها را نگه داريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: ما بيان حق را به هيچ بهايى نمى فروشيم هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و گواهى خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود.

اگر معلوم شد كه آن دو گناهكارند، دو نفر ديگر به جاى آنها قرار مى گيرند از كسانى كه دو نفر اولِ نزديكِ به ميت به آنها خيانت كردند آن گاه به خدا سوگند ياد مى كنند كه: حتماً شهادت ما از شهادت آنها به حق نزديك تر است و ما تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت حتماً از ستمگران خواهيم بود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 419

اين روش به اين كه شهادت را به طور صحيح ادا كنند يا از بازگشت سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است و تقوا پيشه كنيد و حرف شنو باشيد و خداوند گروه نافرمانان را هدايت نمى كند «1».

590- (1) يحيى بن محمد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه سؤال كردم: «اى كسانى كه ايمان آورديد، در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان ...»

امام عليه السلام فرمود: مقصود از دو نفر از شما، مسلمان است و از غير خودتان از اهل كتاب و اگر از اهل كتاب كسى را نيافتيد، از مجوسيان؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ مجوسيان به همان

روش اهل كتاب در مورد جزيه عمل كرد و اين در صورتى است كه در سرزمين غربت مرگ كسى فرارسد و دو نفر مسلمان را نيابد. در اين صورت دو نفر از اهل كتاب را گواه مى گيرد. اگر به آنها گمان بد داريد، پس از نماز (عصر) نگه داشته مى شوند تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: ما بيان حقيقت را به هيچ بهايى نمى فروشيم هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و شهادت خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت حتماً از گناهكاران خواهيم بود. امام عليه السلام فرمود: اين در صورتى است كه ولىّ ميّت در شهادت آنان شك كند و اگر معلوم شود كه آنان گواهى باطل داده اند، حق مخالفت با شهادت آنان را ندارد تا اين كه دو شاهد بياورد و به جاى آنها قرار دهد. پس آنان به خدا سوگند ياد مى كنند كه: حتماً شهادت ما از شهادت آنان به حق نزديك تر است و ما تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت حتماً از ستمگران خواهيم بود.

پس وقتى اين كار را انجام داد، گواهى دو نفر اول نقض و شهادت دو نفر دوم ثابت مى شود. خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «اين روش به اين كه شهادت را به طور صحيح ادا كنند يا از بازگشت سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است.»

اين روايت از على بن سالم از شخصى از امام صادق عليه السلام با اندكى تفاوت نيز نقل شده است.

591- (2) ابن فضيل از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت پيشين را تا جمله: «در سرزمين غربت مرگ كسى فرارسد» روايت مى كند و سپس مى افزايد: «آن گاه به جستجوى دو مرد مسلمان بپردازد

تا آنان را بر وصيتش گواه بگيرد ولى اگر دو نفر مسلمان نيابد تا گواه بگيرد، در اين صورت دو نفر از اهل كتاب.»

حمران از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «و آن دو نفر كه از شما نيستند، از اهل كتاب هستند و اين تنها در صورتى است كه مرگ شخص مسلمانى در سرزمين غربت فرارسد، پس به جستجوى دو مرد مسلمان بپردازد تا بر وصيتش گواه بگيرد ولى دو نفر مسلمان نيابد؛ در اين صورت بايد دو مرد ذمى از اهل كتاب و مورد رضايت خودشان را شاهد بگيرد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 108- 106.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 421

592- (3) حمزة بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه سؤال كردم: «دو نفر عادل از خودتان يا دو نفر از غير خودتان.»

امام عليه السلام فرمود: دو نفر از خودتان، مسلمان هستند و دو نفر از غير خودتان از اهل كتاب هستند و فرمود: اين تنها در صورتى است كه شخص مسلمانى در سرزمين غربت مرگش فرارسد، پس به جستجوى دو مرد مسلمان بپردازد تا آنان را بر وصيتش گواه بگيرد ولى دو مسلمان نيابد، در اين صورت بايد دو مرد ذمى از اهل كتاب و مورد رضايت در ميان خودشان را بر وصيتش گواه بگيرد.»

حمران از امام صادق عليه السلام اين حديث را بدون جمله اول روايت كرده است.

593- (4) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «اى كسانى كه ايمان آورديد! در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد، هنگام وصيت دو

نفر عادل از خودتان را گواه بگيريد يا دو نفر از غير خودتان ...»

گفتم: مقصود از دو نفر ديگر از غير خودتان كيانند؟

امام عليه السلام فرمود: آنها كافر هستند.

گفتم: مقصود از دو نفر عادل از خودتان كيانند؟

فرمود: دو نفر مسلمان.»

اين حديث از ابواسامه از امام صادق عليه السلام و بخش اول آن از زيد شحّام از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

594- (5) ضريس كنّاسى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: آيا شهادت اهل يك دين عليه شخصى از غير دين شان صحيح و نافذ است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، مگر آن كه در آن حال، ديگرى يافت نشود، پس اگر غير آنان يافت نشد گواهى شان در مورد وصيت جايز است؛ زيرا از ميان رفتن حق شخص مسلمان شايسته نيست و وصيت وى باطل نمى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 423

595- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ اين سخن خداوند: «يا دونفر ديگر از غير خودتان» فرمود: «مقصود اهل كتاب است.

امام باقر عليه السلام فرمود: هركس در مسافرت مرگش فرارسد و مسلمانى را براى گواه گرفتن نيابد، از اين رو دو نفر ذمى را گواه بگيرد، شهادت آنان در مورد وصيت جايز است همان گونه كه خداوند باعزت و باشكوه فرمود.

و امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه شخصى در سرزمين غربت- كه مسلمانى در آنجا نيست- مرگش فرارسد، پس افراد غيرمسلمانى را بر وصيت خود گواه گيرد. آن شاهدان به خدا سوگند داده مى شوند:

ما جز به حق شهادت نمى دهيم و فلانى به چنين و چنان وصيت كرد و اين است تفسير سخن

خداوند باعزت و باشكوه: «دو نفر عادل از خودتان يا دو نفر ديگر از غير خودتان» تا آنجا كه مى فرمايد: «تا به خداوند سوگند ياد كنند.»

596- (7) در تفسير اين سخن خداوند تبارك و تعالى: «يا دو نفر ديگر از غير خودتان» هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان در شهر غريبى بود كه مسلمان در آنجا يافت نمى شد، شهادت غير مسلمان بر وصيت جايز است.»

597- (8) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شهادت اهل يك آيين سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: جز بر پيروان همان آيين جايز نيست ولى اگر غير از آنها يافت نشد، گواهى شان در مورد وصيت جايز است؛ زيرا از ميان رفتن حق احدى شايسته نيست.»

598- (9) حلبى و محمد بن مسلم گويند: «از امام صادق عليه السلام سؤال كرديم: آيا گواهى پيروان يك آيين بر پيروان آيين ديگر جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه از پيروان آيين خودشان كسى يافت نشود، شهادت ديگران جايز است؛ زيرا از ميان رفتن حقّ احدى شايسته نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 425

599- (10) در كتاب بصائر الدرجات از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اين كه گفتى آنان گواهى گروهى از خود را به سود برخى ديگر و به زيان بيگانگان از خود حلال مى شمارند اين نيست مگر به دليل سخن خداوند باعزت و باشكوه: «اى كسانى كه ايمان آورديد! در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد، هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان، در صورتى

كه در مسافرت، مصيبت مرگ به سراغ تان آيد.»

و آن به اين صورت است كه هرگاه در مسافرت مرگش فرارسد، بايد گواهان وى دو نفر عادل از آيين او باشند، پس اگر نيافتند، آن گاه دو نفر از اهل قرآن از غير اهل ولايت. «اگر به آنان گمان بد داريد، آنها را پس از نماز نگه داريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: ما بيان حقيقت را به هيچ بهايى نمى فروشيم.»

هرچند در برابر آن بها، اندكى باشد.

«هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و گواهى خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت حتماً از گناهكاران خواهيم بود.» آن گاه اگر معلوم شد كه آنان گناهكارند، دو نفر ديگر از نزديكان ميّت كه به آنها خيانت شده است به جاى آنها قرار مى گيرند. «تا به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى آنها به حقيقت نزديك تر است و ما تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت از ستمگران خواهيم بود. اين روش در اين كه به حق شهادت دهند يا از بازگرداندن سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است و پرهيزگارى پيشه كنيد و حرف شنو باشيد.» ...

ارجاعات

مى آيد:

در روايات دو باب بعدى و باب هفدهم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت چهارم از باب چهل و پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «آنچه صاحب آن كنيز در حال حيات خود به وى پاداش دهد پسنديده و متعلق به آن كنيز است و شهادت مرد و زن و برده در مورد آن پذيرفته مى شود، در صورتى كه مورد اتهام نباشند.»

و در روايات باب بيست و چهارم از ابواب شهادات مطالبى كه دربارۀ اعتبار عدالت در

شاهد دلالت مى كند و در روايات باب سى و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 15 حكم شك ولىّ ميّت نسبت به دو شاهد ذمّى

600- (1) على بن ابراهيم با سند خود روايت مى كند كه: «تميم دارى و ابن بيدى و ابن ابى ماريه با هم به مسافرت رفتند. تميم دارى مسلمان بود و ابن بيدى و ابن ابى ماريه نصرانى بودند. تميم دارى در

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 427

اين سفر يك خورجين پر از جنس و يك ظرف طلاكارى شده و گردنبندى براى فروش در يكى از بازارهاى عرب همراه داشت، تا اين كه به شدت بيمار شد. هنگام مرگ اموال خود را به ابن بيدى و ابن ابى ماريه داد و از آنها خواست كه به دست وارثانش برسانند. آنان وقتى به مدينه آمدند آن ظرف و گردنبند را برداشتند و بقيه اجناس را به وارثان وى تحويل دادند وقتى خانواده تميم ظرف و گردنبند را در ميان وسايل نيافتند، به آن دو نفر گفتند: آيا خويشاوند ما مدت طولانى بيمار بود كه مال بسيارى براى آن هزينه كرد؟

آن دو گفتند: نه بيش از چند روز اندك بيمارى وى طول نكشيد.

خانواده تميم گفتند: آيا در اين سفر چيزى از وى به سرقت رفت؟

آن دو گفتند: نه.

گفتند: آيا تجارت زيانبارى انجام داد؟

آن دو گفتند: نه.

آنها گفتند: ما باارزش ترين چيزهاى او را نمى يابيم، ظرف طلاكارى شده كه جواهرات در آن به كار رفته و گردنبند.

آن دو گفتند: هرچه او به ما داد به شما تحويل داديم.

خانواده تميم آن دو نفر را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آوردند و آن حضرت آنان را سوگند داد. آنها نيز سوگند ياد كردند

و پيامبر صلى الله عليه و آله رهايشان كرد. سپس آن ظرف و گردنبند نزد آن دو نفر مشاهده شد. خانواده تميم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آنچه ما ادعا مى كرديم نزد ابن بيدى و ابن ابى ماريه مشاهده شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره منتظر حكم خداوند شد تا اين كه خداوند تبارك و تعالى اين آيه را فرو فرستاد: «اى كسانى كه ايمان آورديد! در صورتى كه مرگ يكى از شما فرارسيد هنگام وصيت دو نفر عادل از خودتان بايد گواه تان باشند يا دو نفر از غير خودتان در صورتى كه در مسافرت مصيبت مرگ به سراغ تان آيد.»

پس خداوند شهادت اهل كتاب را تنها در مورد وصيت آزاد گذاشته، وقتى در مسافرت باشد و مسلمانى نيابد.

«و [در اداى شهادت] اگر به آنان بدگمان هستيد، پس از نماز آنها را نگهداريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه: «ما بيان حقيقت را به هيچ بهايى نمى فروشيم، هرچند [به زيان] بستگان مان باشد و گواهى خدا را نمى پوشانيم كه در اين صورت حتماً از گناهكاران خواهيم بود.»

اين گواهى نخست است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را اجرا كرد.

«اگر معلوم شد كه آنان گناهكارند.» يعنى سوگند دروغ ياد كردند.

«دو نفر ديگر به جاى آنان قرار مى گيرند.» يعنى از نزديكان مدعى.

«از كسانى كه دو نفر اولِ نزديك به ميّت به آنها خيانت كردند، آن گاه به خدا سوگند ياد مى كنند.» به خدا سوگند ياد مى كنند كه آنها نسبت به دو نفر اول به اين ادعا

سزاوارترند و آن دو سوگند، دروغ ياد كردند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 429

«حتماً شهادت ما از شهادت آنها به حقيقت نزديك تر است و ما از حق، تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت حتماً از ستمگران خواهيم بود.»

آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خانواده تميم دارى فرمان داد آن گونه كه به آنها دستور مى دهد، سوگند ياد كنند. آنان نيز سوگند ياد كردند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گردنبند و جام را از ابن بيدى و ابن ابى ماريه گرفت و به خانواده تميم تحويل داد.

«اين روش به اين كه شهادت را به طور صحيح ادا كنند يا از بازگشت سوگندهايى پس از سوگندهاى شان بترسند، نزديك تر است.»

اين روايت در تفسير قمى با تفاوت اندكى روايت شده است و در آن، نماز به نماز عصر تفسير شده است.

همچنين اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السلام در بخشى از يك روايت بلند از اميرمؤمنان عليه السلام اين روايت را با اندكى تفاوت نقل كرده است.

ارجاعات

گذشت: در روايات و آيات پيشين مناسب با اين بحث هست؛ پس ملاحظه كنيد.

باب 16 اثبات وصيت با شهادت يك نفر مسلمان راستگو

601- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بيمارى تعدادى دينار از من طلبكار بود. آن گاه به من گفت: اگر من مُردم، بيست دينار به فلانى بپرداز و بقيه آنها را به برادرم (يا خواهرم) تحويل بده. او مُرد و من هنگام مرگش نزد وى حاضر نبودم. آن گاه شخص مسلمان راستگويى نزد من آمد و گفت: آن شخص به من دستور داده به تو بگويم: ده دينار از دينارهايى را كه دستور داده بودم به

برادرم بپردازى به مسلمانان صدقه بده.

و برادر ميّت نمى دانست كه ميّت چيزى نزد من دارد.

امام عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه ده دينار آن را صدقه دهى همان گونه كه گفت.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب چهل و پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «آنچه صاحبش در زمان حيات خود به وى پاداش داده پسنديده و متعلق به اوست و شهادت مرد و زن و برده دربارۀ آن پذيرفته است- در صورتى كه مورد اتهام نباشند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 431

باب 17 حكم شهادت زن در وصيت

602- (1) ربعى بن عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شهادت زنى كه هنگام وصيت مردى حاضر بود، فرمود: «شهادت آن زن در يك چهارم وصيت ميّت پذيرفته است.» (به نسبت شهادت آن زن).

603- (2) ابان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن شاهد بر آن بود، فرمود: «شهادت زن در يك چهارم از وصيت پذيرفته است.» (نسبت به شهادت آن زن).

604- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن شاهد آن بود، اين گونه حكم كرد كه شهادت زن در يك چهارم وصيت- در صورتى كه مسلمان باشد و در ديندارى اش متهم نباشد- پذيرفته است.»

605- (4) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن شاهد آن بود، حكم كرد و آن را به نسبت شهادت يك زن- يك چهارم وصيت- مؤثر قرار داد.»

محمد بن قيس از امام باقر

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ وصيتى كه تنها يك زن گواه بر آن بود، اين گونه حكم كرد كه شهادت زن نسبت به يك چهارم وصيت مؤثر است.»

606- (5) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «شهادت يك زن در يك چهارم وصيت مؤثر است، در صورتى كه ديگرى همراه او نباشد.»

607- (6) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: زنى مدعى است كه در شهر ديگرى براى وى به ثلث وصيت شده و او بينه ندارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 433

امام عليه السلام فرمود: در يك چهارم آن، ادعايش تصديق مى شود.»

608- (7) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «احمد بن هلال به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشت: يك زن شاهد وصيت مردى بود و به جز او ديگرى گواه آن نبوده است. برخى از وارثان سخن او را راست مى انگارند و برخى وى را متهم مى كنند.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: نه [پذيرفته نيست] مگر آن كه يك مرد و دو زن باشند و واجب نيست كه شهادت وى نافذ باشد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين است كه شهادت وى در تمام وصيت موثر نيست (هرچند پذيرش آن در يك چهارم وصيت جايز است).»

609- (8) محمد بن اسماعيل بن بزيع گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: يكى از بستگان زنى ادعا كرده كه وى هنگام مرگش وصيت كرده كه برده اش را از ثلث مالش آزاد كنند و شاهدان وى همگى زن هستند.

امام عليه السلام فرمود: شهادت زنان در اين مورد جايز نيست.»

مرحوم

شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر عدم پذيرش شهادت زنان در تمام وصيت- نه در يك چهارم آن- يا بر تقيه حمل كرده است.

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب چهل و پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «آنچه را صاحب آن كنيز در حال حيات به وى پاداش داده است پسنديده و متعلق به اوست و شهادت مرد و زن و برده در مورد آن پذيرفته است در صورتى كه مورد اتهام نباشند.»

و در روايت هفدهم و نوزدهم از باب نوزدهم از ابواب شهادات اين گفته كه: «دربارۀ زنى سؤال كردم كه هنگام مرگ تنها يك زن نزد اوست آيا شهادت وى مؤثر است يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: شهادت زنان در مورد ولادت و بكارت مؤثر است.»

و در روايت بيستم نظير آن خواهد آمد.

و ساير روايات اين باب را بنگر كه مناسب با اين بحث است.

باب 18 حكم ادعاى دو برده در مورد آزادى خود و باردار بودن كنيز از صاحبش

610- (1) فرقد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى همراه دو برده و كنيزش در مسافرت بود

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 435

كه مرگش فرا رسيد و به برده هايش گفت: شما براى خشنودى خدا آزاد هستيد و گواهى دهيد كه فرزند اين كنيز از من است. پس از مدتى آن كنيز پسرى به دنيا آورد ولى وقتى نزد وارثان آن مرد آمدند، آنان منكر سخنان آن دو برده شدند و آنها را به بردگى گرفتند. سپس آن دو برده آزاد شدند و پس از آزادى گواهى دادند كه صاحب نخست شان آنها را شاهد گرفت كه كنيز از وى باردار شده بود.

امام عليه السلام فرمود: شهادت آنان دربارۀ پسر آن

كنيز جايز است و او آن دو را به بردگى نمى گيرد، زيرا آنان نسب او را اثبات كردند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر استحباب حمل كرده است.

611- (2) حلبى گويد: «شخصى درگذشت و يك كنيز و دو برده از خود برجاى گذاشت كه برادرش آنها را به ارث برد. وى آن دو برده را آزاد كرد و كنيز، پسرى به دنيا آورد. آن گاه آن دو برده پس از آزادى گواهى دادند كه صاحبشان با آن كنيز آميزش مى كرد و كنيز از او باردار شده است. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: شهادت آنها جايز است و مانند گذشته به حالت بردگى بازمى گردند.»

باب 19 جواز وصيت با اشاره و نوشتن

612- (1) سدير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در حالى كه زبان محمد بن على بن حنفيه بند آمده بود، نزد وى رفتم و به او دستور دادم وصيت كند ولى او پاسخ نداد. آن گاه دستور دادم تشتى آوردند و در آن ماسه نرم ريختند. آن را در كنار محمد قرار دادم و به وى گفتم: با دست بنويس.

محمد شخصى را وصى خود قرار داد و وصيتش را نوشت و من در صفحه اى از روى آن نوشتم.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 437

613- (2) عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يكى از عمو زادگانم نزد من آمد و براى حيّان سراج درخواست اجازه كرد. من نيز به وى اجازه دادم. حيّان وارد شد و به من گفت: اى ابا عبداللّٰه! مى خواهم از شما دربارۀ مطلبى بپرسم كه آن را مى دانم ولى دوست دارم از شما

دربارۀ آن سؤال كنم. به من بگو كه آيا عمويت محمد بن على درگذشت؟

گفتم: پدرم به من گفت كه در يكى از مزارعش بود كه شخصى نزد وى مى رود و مى گويد: عمويت را درياب.

پدرم گفت: من درحالى نزد وى رفتم كه وى بيهوش بود، آن گاه به هوش آمد و به من گفت: به مزرعه ات بازگرد. ولى من خود دارى كردم. تا اين كه براى بار دوم گفت: حتماً بايد بازگردى. من بيرون آمدم ولى هنوز به مزرعه نرسيده بودم كه نزد من آمدند و گفتند: او را درياب! وقتى نزد وى بازگشتم، مشاهده كردم زبانش بند آمده است. آن گاه تشتى درخواست كرد (يا تشتى آوردند) و شروع به نوشتن وصيتش كرد.

من از آنجا حركت نكردم تا اين كه چشمانش را بستم و غسل و كفن و نماز و دفنش را انجام دادم.

[آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود:] پس اگر اين مرگ است به خدا سوگند حتما او مُرد.

حيّان به من گفت: خداوند تو را رحمت كند، امر بر پدرت مشتبه شده است.

امام عليه السلام فرمود: گفتم: سبحان اللّٰه!- شگفتا- تو بر قلبت «صَدْف» وارد مى كنى.

وى پرسيد: وارد كردن «صَدْف» بر قلب چيست؟

گفتم: دروغ».

614- (3) ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام عليه السلام نوشتم: شخصى وصيت خود را مى نويسد، آيا بر وارثان وى واجب است كارهايى را انجام دهند كه وى در وصيتش با خط خود نوشته ولى به آنان دستور نداده است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: اگر فرزند او هستند (يا اگر فرزند دارد) هرچه در نوشته پدرشان مى يابند- در راه هاى خير و غير آن- انجام مى دهند.»

ابراهيم بن محمد همدانى گويد: «به امام موسى بن

جعفر عليه السلام نوشتم: شخصى با دستخط خويش نوشته اى مى نويسد و به وارثانش نمى گويد: اين وصيت من است و نمى گويد: من وصيت كرده ام وفقط نوشته اى نوشته است ...» ادامه روايت، همانند روايت پيشين است.

615- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «براى كسى كه قدرت بر سخن گفتن ندارد، با اشاره وصيت كردن، در صورتى كه فهميده شود صحيح است.»

616- (5) ابو مريم از پدرش روايت مى كند كه گفت: «امامه دختر ابو عاص و زينب دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از حضرت فاطمه عليها السلام همسر على عليه السلام بود و بعد از اميرمؤمنان عليه السلام با مغيرة بن نوفل ازدواج كرد.

در پايان عمر وى به بيمارى بسيار شديدى مبتلا شد به طورى كه زبانش بند آمد. در اين حال امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بر بالين وى رفتند و او قدرت بر سخن گفتن نداشت. آن گاه آن دو امام عليهما السلام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 439

شروع كردند به وى بگويند: آيا فلان برده ات را با همسرش آزاد كردى؟ آيا دستور به فلان كار و فلان كار دادى؟ و امامه با اين كه شوهرش- مغيره- ناراحت بود و قدرت سخن گفتن نداشت، با سر سخنان آنها را تاييد مى كرد و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام آن را جايز شمردند.»

حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم امام باقر عليه السلام برايم بازگو كرد: امامه دختر ابو عاص بن ربيع و زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از

حضرت على عليه السلام با مغيره بن نوفل ازدواج كرد وى در پايان عمر به بيمارى سختى مبتلا شد به طورى كه زبانش بند آمد. در اين حال امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نزد وى رفتند و او قدرت بر سخن گفتن نداشت. آن گاه شروع كردند به وى بگويند: آيا فلان برده ات و همسرش را آزاد كردى؟ آيا فلان كار و فلان كار را انجام دادى؟

امامه با اين كه شوهرش از سخنان آن دو امام ناراحت بود با سرش برخى از آنها را تاييد مى كرد و برخى را نمى پذيرفت.

من گفتم: آيا امام حسن و امام حسين عليهما السلام آن را اجازه دادند؟

فرمود: آرى».

617- (6) محمد بن جمهور با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «فاطمه دختر اسد و مادر اميرمؤمنان عليه السلام نخستين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هجرت كرد و نيكوكارترين مردم نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله بود. وى از آن حضرت شنيد كه فرمود: مردم در روز قيامت برهنه همانند روز ولادت محشور مى شوند.

فاطمه گفت: واى از زشتى و بى حيايى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من از خداوند در خواست مى كنم تا تو را پوشيده برانگيزد.

و شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از فشار قبر سخن به ميان آورد، فاطمه گفت: واى از ضعيفى و ناتوانى.

پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: من از خدا درخواست مى كنم كه فشار قبر را از تو بر طرف كند.

روزى فاطمه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

من مى خواهم اين كنيزم را آزاد كنم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر اين كار را انجام دهى خداوند در برابر هر عضوى از آن، عضوى از بدن تو را از آتش آزاد مى كند.

وقتى فاطمه بنت اسد بيمار شد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيت و از آن حضرت درخواست كرد تا كنيزش را آزاد كند. زبان فاطمه در آن حال بند آمده بود و شروع كرد به پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره كند. آن حضرت نيز وصيت او را پذيرفت.

يك روز پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه على عليه السلام با چشم گريان نزد وى آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله از على عليه السلام پرسيد:

چرا مى گريى؟

على عليه السلام گفت: مادرم فاطمه جان سپرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 441

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مادر من نيز بود. آن گاه به سرعت برخاست و بر بالين وى رفت پيامبر صلى الله عليه و آله به بدن فاطمه نگاه كرد و گريست. سپس به زن ها دستور داد او را غسل دهند و فرمود: پس از پايان غسل، بدون اطلاع من كارى انجام ندهيد.

وقتى زنان از غسل وى فراغت يافتند، پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از دو پيراهنش (يا بهترين پيراهنش) را كه با بدنش در تماس بود به زنان داد و دستور داد فاطمه را در آن پيراهن كفن كنند و به مسلمانان فرمود: هرگاه مشاهده كرديد كه من كار بى سابقه اى انجام دادم، دليل آن را سؤال كنيد.

وقتى زنان از غسل و

كفن كردن فاطمه فارغ شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد و تابوت او را بر شانه اش نهاد و تا وقتى كه او را وارد قبر كردند، آن حضرت زير جنازه اش بود. هنگامى كه به كنار قبر رسيد، تابوت را بر زمين نهاد و وارد قبر شد و در آن خوابيد. سپس برخاست و بدن فاطمه را گرفت در قبر نهاد. آن گاه مدت طولانى سرش را روى او خم كرد و آهسته به او گفت: فرزندت، فرزندت (فرزندت).

آن گاه از قبر بيرون آمد و بر روى وى خاك ريخت تا صاف شد. سپس بر روى قبرش خم شد و شنيدند كه مى گويد: معبودى جز خداى يگانه نيست. خدايا! من او را به تو مى سپارم و رفت. مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: مشاهده كرديم كارهايى انجام دادى كه تاكنون انجام نداده بودى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: امروز احسان و نيكى ابوطالب از من قطع شد. به درستى كه وى به گونه اى بود كه اگر چيزى در اختيار داشت مرا بر خودش و فرزندانش ترجيح مى داد. يك روز من از قيامت و محشور شدن مردم به صورت برهنه سخن به ميان آوردم. فاطمه گفت: واى از زشتى آن! پس من براى وى ضمانت كردم كه خداوند او را پوشيده برانگيزد و از فشار قبر سخن گفتم. فاطمه گفت: واى از ضعف و ناتوانى! پس من ضمانت كردم كه خداوند آن را از وى برطرف كند. از اين رو او را با پيراهن خود كفن كردم و به همين خاطر در قبرش خوابيدم و بر روى او خم شدم و پاسخ

پرسش هايش را به او تلقين كردم. از او دربارۀ خدا سؤال شد پاسخ داد. از پيامبرش سؤال شد پاسخ داد و از امامش سؤال شد، پس بر او اشتباه شد، من به وى گفتم: فرزندت، فرزندت (فرزندت).»

618- (7) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: مرد يا زنى در هنگام مرگ زبانش بند مى آيد. آن گاه يكى از بستگان شان شروع مى كند به وى بگويد: آيا فلان برده و فلان برده را آزاد كردى؟ آيا فلان مال و فلان مال را صدقه دادى؟ او نيز با اشاره سر برخى را تاييد مى كند و برخى را نمى پذيرد. آيا اين گونه وصيت جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن جايز است.»

باب 20 حكم وصى قرار دادن بالغ و نابالغ

619- (1) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى فرزندانش را- كه بالغ و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 443

نابالغ هستند- وصى خود قرار داد. آيا فرزندان بالغ مى توانند پيش از بالغ شدن كودكان وصاياى وى را انجام دهند و بدهى كسانى را كه بدهى شان با شاهدان عادل به اثبات رسيده بپردازند؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: براى فرزندان بالغ لازم است بدهى پدرشان را بپردازند و به اين خاطر آن را نگه ندارند.»

620- (2) على بن يقطين گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: مردى زنى را وصى خود قرار داد و كودكى را در انجام كارها با او شريك كرد.

امام عليه السلام فرمود: اين كار جايز است و آن زن به وصيت عمل مى كند و منتظر بلوغ كودك نمى ماند پس وقتى كه كودك بالغ شد حق عدم پذيرش ندارد

مگر نسبت به چيزهايى كه در وصيت ميّت جابه جايى و تغيير صورت گرفته است كه وى آنها را به وصيت ميّت بازمى گرداند.»

در كتاب المقنع و فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى زنى را همراه كودك نابالغى وصى خود قرار دهد، پس براى زن جايز است كه به وصيت عمل كند و منتظر بلوغ غلام نماند ...» ادامه عبارت، مانند روايت پيشين است.

621- (3) زياد بن ابى حلال گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه اميرمؤمنان عليه السلام، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را نيز وصى خود قرار داد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: با اين كه آنان در آن سن بودند.

امام عليه السلام فرمود: آرى ولى براى غير آن دو در كمتر از پنج سال جايز نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب شصت و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 21 دو وصى و انجام وصيت

622- (1) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى درگذشت و دو نفر را وصى خود قرار داد. آيا هر يك از آنها جداگانه مى توانند در نيمى از ماترك ميّت تصرف كنند؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 445

امام عليه السلام مرقوم فرمود: براى آنها سزاوار نيست با نظر ميّت مخالفت كنند و بايد بر اساس آنچه وى به آنها دستور داده است عمل كنند. انشاءالله.»

623- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى دو نفر را وصى خود قرار دهد آنان حق ندارند به طور جداگانه در نيمى از ماترك ميّت تصرف كنند و براى آنان لازم است آن گونه كه ميّت وصيت كرده است

به آن عمل كنند.»

624- (3) بريد بن معاويه گويد: «شخصى درگذشت و دو نفر را وصىّ خود قرار داد (يا من و ديگرى را وصى خود قرار داد). يكى از آنان به ديگرى گفت: نيمى از ماترك ميّت را بردار و نيم ديگر را در اختيار من بگذار ولى ديگرى نپذيرفت و از امام صادق عليه السلام در اين باره سؤال كردند. امام عليه السلام فرمود: او چنين حقى دارد.» «1»

625- (4) صفوان بن يحيى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى به ديگرى بدهكار است. طلبكار مى ميرد و دو نفر را وصى خود قرار مى دهد آيا جايز است بدهكار بدهى خود را به يكى از آنها به طور جداگانه تحويل دهد؟

امام عليه السلام فرمود: صحيح نيست مگر آن كه حاكم مالِ ميّت را تقسيم كرده و به هر يك از آنان اختيار نيمى از آن را داده باشد يا به دستور حاكم، آن دو با هم كار كنند.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت آن است كه اگر حاكم عادل آن را تقسيم كرده است، آن جايز است و اگر حاكم جور تقسيم كرده است، تصرف در آن به خاطر نوعى تقيه جايز است.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب شصت و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

______________________________

(1). احتمال دارد ضمير «له» به آن كسى بازگردد كه پيشنهاد تقسيم ماترك را ارايه داد، همان گونه كه مرحوم صدوق اين گونه فهميده و فرموده است: «من به اين روايت فتوا نمى دهم بلكه به دستخط حسن بن على عليه السلام- [روايت اول] كه نزد من است فتوا مى دهم و

احتمال دارد ضمير به كسى بازگردد كه از پذيرش آن پيشنهاد خوددارى كرد همان گونه كه مرحوم شيخ طوسى احتمال داده است و بنابراين منافاتى ميان اين روايت و روايت صفار از امام حسن عسكرى عليه السلام نيست.»- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 447

باب 22 وجوب پذيرش وصيت پدر از سوى فرزند

626- (1) على بن ريان گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخصى فرزندش را به پذيرش وصيت خود فرامى خواند. آيا فرزند مى تواند وصيت پدرش را نپذيرد؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: حق نپذيرفتن آن را ندارد.»

627- (2) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه شخصى فرزندش را به پذيرش وصيت خود فراخواند، فرزند حق خوددارى از پذيرفتن ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت زيد نهم از باب دوازدهم از ابواب امر به معروف فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «از دستور پدر و مادرت سرپيچى نكن و اگر به تو دستور دادند كه از تمام دنيايت بگذرى اين كار را بكن.»

مى آيد:

در روايت سى و پنجم از باب هفتاد و دوم از ابواب احكام اولاد فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «از پدر و مادرت اطاعت كن و در حال حيات آنان و پس از مرگ شان به آنان نيكى كن و اگر به تو دستور دادند كه از خانواده و اموالت بگذرى اين كار را بكن كه آن از ايمان است.»

و ساير روايات آن باب و باب هفتاد و چهارم را بنگر.

باب 23 حكم وصى قرار دادن زن و شرابخوار

628- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «زن، وصىّ قرار داده نمى شود؛ زيرا خداوند باعزت و باشكوه مى فرمايد: «اموال تان را به سفيهان ندهيد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر نوعى كراهت يا تقيه حمل كرده است.

629- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه از امام باقر عليه السلام دربارۀ تفسير اين سخن خداوند سؤال شد:

«اموال تان را به سفيهان ندهيد.» امام عليه السلام فرمود: «آنها را به شرابخوار و زنان ندهيد.

سپس فرمود: چه كسى سفيه تر از شرابخوار است؟!»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 449

630- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام رفاعه را به قضاوت اهواز منصوب كرد، در نامه اى به وى نوشت: حرص و طمع را كنار گذار و با هواهاى نفسانى مخالفت كن و علم را به وقار و آرامش بيارا ... هركس زن احمقى را امين بشمارد و با وى مشورت كند و سخنش را بپذيرد، پشيمان مى شود ...»

631- (4) ابو ايّوب نحوى گويد: «در دل شب ابوجعفر منصور به دنبال من فرستاد وقتى نزد او رفتم وى نامه اى در دست بر روى تختى نشسته بود و شمعى در مقابلش بود. هنگامى كه به وى سلام كردم نامه را به طرف من انداخت و با چشمان گريان به من گفت: اين نامه محمد بن سليمان است كه خبر درگذشت جعفر بن محمد عليه السلام را به ما گزارش كرده است. آن گاه سه مرتبه گفت: ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم!

و ادامه داد: «مانند جعفر بن محمد عليه السلام كجاست؟ سپس به من دستور داد نامه اى بنويسم. من عنوان نامه را نوشتم و منصور گفت: بنويس كه اگر جعفر بن محمد يك نفر معين را وصى خود قرار داده است او را فرابخوان و گردنش را بزن!

جواب نامه منصور آمد: وى پنج نفر را وصى خود قرار داده است كه ابوجعفر منصور يكى از آنهاست و محمد بن سليمان، عبداللّٰه، موسى و حميده بقيه آنهايند.»

632- (5) در

كتاب المقنع روايت مى شود كه به يكى از امامان نوشته شد: «زنى درگذشت و پانصد درهم به زن شوهر و فرزنددار ديگرى داد و به وى وصيت كرد بخشى از آن را به يكى از دخترانش بدهد و بقيه آن را براى امام عليه السلام بفرستد.

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث آن را براى امام عليه السلام بفرستد و بقيه را بر اساس سهم هاى خدا ميان وارثان تقسيم كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دهم از باب پنجم اين نوشته به امام عليه السلام كه: «زنى پانصد درهم به زن ديگرى داد و به وى وصيت كرد ... امام در پاسخ مرقوم فرمود: ثلث آن را براى من مى فرستد و بقيه را بر اساس سهم هاى خدا ميان وارثانش تقسيم مى كند.»

و در روايت دوم از باب بيستم فرموده امام عليه السلام كه: «آن جايز است و آن زن به وصيت عمل مى كند و منتظر بالغ شدن كودك نمى ماند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 451

باب 24 حكم وصى قرار دادن حاضر و غايب

633- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى فرد غايبى را وصى خود قرار دهد، وى حق نپذيرفتنِ آن را ندارد و اگر كسى را كه در شهر است وصى خود قرار دهد، وى اختيار دارد، اگر بخواهد مى پذيرد و اگر نخواست نمى پذيرد.»

634- (2) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى برادر غايبش را وصى خود قرار دهد وى نمى تواند آن را نپذيرد؛ زيرا اگر حاضر بود و نمى پذيرفت، ميّت ديگرى را مى يافت.»

635- (3) اسماعيل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم:

شخصى هنگام مرگ، فرزند و دو برادرش را وصى خود قرار مى دهد. فرزند وى حاضر بود ولى دو برادرش غايب بودند. پس از چند روز دو برادر ميّت از بيم آن كه فرزند ميّت بر آنان چيره شود و نتوانند به طور شايسته كار كنند، از پذيرش وصيت وى خوددارى كردند. آن گاه يكى از عموزاده هاى شان- كه سخنش در ميان آنان پذيرفته است- ضمانت كرد تا جلوى فرزند ميّت را بگيرد. دو برادر به اين شرط پذيرفتند ولى آن عموزاده جلوى فرزند را نگرفت با اين كه آنان به اين شرط پذيرفته بودند و آنان گفتند: ما خود را از وصيت بر كنار مى كنيم و ترك همه چيزها و بيرون رفتن از زير بار مسئوليت براى ما حلال است.

آيا براى آنان صحيح است كه از آنچه در اختيار دارند و از آنچه در اختيار فرزند است، دست بردارند؟

امام عليه السلام فرمود: آن به عهده تو است، پس به هر شكل ممكن مدارا كن؛ زيرا تو براى اين كار پاداش مى گيرى (يا بازخواست مى شود) باشد كه آن «1» فرزند را فراگيرد.»

636- (4) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «هرگاه شخصى فرد حاضرى را وصى خود قرار دهد، او مى تواند از پذيرش وصيت خوددارى كند و اگر وصى، غايب است و وصيت كننده پيش از ديدار با وى بميرد پذيرش وصيت براى وى لازم است.»

______________________________

(1). مرحوم علام مجلسى قدس سره مقصود از «ذلك» را نرمى يا پاداش دانسته است و مى فرمايد: «يعنى نرمش يا پاداش، فرزند را فراگيرد پس با تو نرمش كند و به تو تحويل دهد و بر اين كار پاداش گيرد و احتمال

دارد اسم اشاره به قرينه مقام به مرگ بازگردد. ملاذ الاخيار 15/ 165

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 453

637- (5) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه ديگرى را وصى خود قرار داد و او از پذيرفتن آن ناخشنود است فرمود: «در اين حال دست از كمك به وى برندارد.»

638- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس ديگرى را وصى خود قرار دهد، وى در پذيرفتن و نپذيرفتن وصيت اختيار دارد. در صورتى كه حاضر باشد. پس اگر در حضور مُوصّى نپذيرفت، براى وى لازم نيست ولى اگر در غياب وى، او را وصى خود قرار داد و سپس موصّى درگذشت موصّى اليه نمى تواند وصيت را نپذيرد، در حالى كه موصّى مرده است و آن حقّى از حقوق خداوند گرديده است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يازدهم از باب هفتم از ابواب هبات فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه از شهر [ديگرى] براى وى بفرستد او حق نپذيرفتن آن را ندارد.»

باب 25 حكم وصيت خودكشى كننده

639- (1) ابوولّاد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس عمداً خودكشى كند، براى هميشه در آتش دوزخ خواهد بود.

گفته شد: بفرماييد كه اگر وصيتى كند و بلافاصله خودكشى كند آيا وصيتش صحيح است؟

امام عليه السلام فرمود: اگر پيش از آن كه آسيبى- همانند جراحت يا كار ديگرى (قتل)- به خود برساند (كه شايد كشنده باشد) وصيت كند، وصيت وى در ثلث مؤثر است ولى پس از آسيب رساندن به خود- همانند جراحت يا كارى (قتل) كه شايد كشنده باشد- وصيت وى صحيح نيست.»

640- (2)

در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصى خودكشى كننده سؤال شد. امام عليه السلام فرمود: «هرگاه پس از آسيب رساندن به خود وصيت كند و بر اثر آن بميرد، وصيت وى صحيح نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 455

باب 26 حكم مقدم بودن بدهى بر وصيت و وصيت بر ميراث

خداوند تعالى مى فرمايد:

خداوند دربارۀ فرزندان تان به شما سفارش مى كند كه براى پسر همانند بهره دو دختر است ... پس از وصيتى كه بدان وصيت كرده يا بدهى. «1»

641- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «بدهى پيش از وصيت و وصيت به دنبال بدهى است، سپس ميراث پس از وصيت است، چرا كه نخستين (يا سزاوارترين) حكم كتاب خداست.»

642- (2) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ بدهى و وصيت فرمود: «بدهكارى پيش از وصيت است آن گاه وصيت به دنبال بدهى و سپس ميراث است و براى هيچ وارثى وصيت نيست.»

643- (3) ابان از شخصى روايت مى كند كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخص بدهكارى سؤال كردم كه فردى را وصى خود قرار داد (يا دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به ديگرى وصيت كرد كه من بدهكار هستم) امام عليه السلام فرمود: وصى، بدهى ميّت را مى پردازد و بقيه را ميان وارثان تقسيم مى كند.

گفتم: مالى كه ميّت براى پرداخت بدهى وصيت كرده بود دزديده شد (يا وصى، مالى را كه ميّت براى پرداخت بدهى وصيت كرده بود، تقسيم كرد) بدهى از چه كسى گرفته مى شود؟ از وارثان (يا از وصى؟)

امام عليه السلام فرمود: از وارثان گرفته نمى شود، بلكه وصى ضامن آن

است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار اين روايت را بر موردى حمل كرده كه امكان رساندن مال به دست طلبكار براى وصى وجود داشته است و او اين كار را انجام نداد تا تلف شد.

______________________________

(1). نساء 4/ 11.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 457

644- (4) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخت بدهى را پيش از عمل به وصيت لازم كرد، در حالى كه شما مى خوانيد: پس از وصيتى كه بدان وصيت شده يا پرداخت بدهى.»

645- (5) در تفسير مجمع البيان از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: شما در اين آيه وصيت را پيش از بدهى مى خوانيد در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخت بدهى را پيش از عمل به وصيت لازم كرد.»

و دليل مقدم شدن بدهى بر وصيت «1» در آيه، اين است كه واژه «اوْ»- يا- همانا براى يكى از دو چيز يا يكى از چند چيز است و مستلزم ترتيب ميان آنها نيست و مثل اين است كه گفته باشد: پس يكى از اين دو به طور جداگانه يا همراه ديگرى و اين مانند سخن اعراب است كه گويد: با حسن يا ابن سيرين همنشينى كن. يعنى با يكى از آن دو به طور جداگانه يا همراه ديگرى همنشينى كن!»

646- (6) عبدالرحمان بن حجّاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى درگذشت. آن گاه برخى از فرزندانش محكوم به پرداخت غرامت و بدهى پدرشان شدند. آنان نيز خانه پدرشان را فروختند، در حالى

كه ميّت زنان و مردان وارث ديگرى دارد كه فروش خانه را اجازه ندادند (يا درخواست نكردند) و با آنان مشورت نكردند، آيا به دليل اين كار چيزى بر عهدۀ آنهاست؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه آن خانه را از راه آن مسئوليت به دست آورده و در همان راه نيز بدهكار شده، برعهده همۀ آنهاست.»

اين حديث با سند ديگرى نيز روايت شده است با اين تفاوت كه به جاى «شخص بدهكارى»، «يكى از كارگزاران» آمده است. 647- (7) فرزند ابو نصر بزنطى با سند خود روايت مى كند كه از امام عليه السلام سؤال شد: «شخص بدهكارى مى ميرد و افراد نان خورى از خود باقى مى گذارد، آيا هزينه آنان از مال وى پرداخت شود؟

______________________________

(1). ظاهراً اشتباهى در روايت رخ داده است، زيرا در آيه وصيت مقدم بر بدهى ذكر شده است- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 459

امام عليه السلام فرمود: اگر يقين دارد كه بدهى اش همه اموالش را فرا مى گيرد، هزينه آنان پرداخت نمى شود و اگر يقين ندارد، پس بايد از اصل مال وى هزينه آنان را بپردازد.»

عبدالرحمان بن حجاج از امام موسى بن جعفر عليه السلام نظير اين حديث را روايت كرده است با اين تفاوت كه پاسخ امام عليه السلام را اين گونه بيان مى كند: «اگر يقين دارد كه اموال ميّت همه بدهى هاى او را در بر مى گيرد پس هزينه آنان را نمى پردازد و اگر يقين به آن ندارد، بايد از اصل مال وى هزينه آنان را بپردازد.»

648- (8) على بن ابى حمزه گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: يكى از دوستداران شما در گذشت و

كودكان صغير و مقدارى مال و بدهى از خود بر جاى گذاشت طلبكاران از مال او بى خبر هستند. اگر بدهى آنها پرداخت شود، فرزندانش بى چيز باقى مى مانند.

امام عليه السلام فرمود: آن را براى فرزندانش هزينه كن».

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «سند اين روايت مقطوعه است و با ظاهر قرآن مخالف است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پانزدهم مطالبى آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت سوم از باب نهم از ابواب پرداخت كنندگان زكات فرموده معصوم عليه السلام كه: «زكات از تمام مال خارج مى شود، زيرا آن همانند بدهى است كه اگر بر عهدۀ وى بود چيزى براى وارثان نيست تا آنچه از زكات را وصيت كرده است، بپردازند.»

و در روايت يكم از باب يازدهم از ابواب مستحقان زكات فرموده امام عليه السلام كه: «اگر پدرش مالى براى وى به ميراث گذارد سپس آشكار شود كه وى بدهى داشته كه آن روز نمى دانسته است پس آن را از جانب پدرش از اصل مال مى پردازد.»

و در روايت دوم از باب پنجم از ابواب نيابت فمروده معصوم عليه السلام كه: «اگر چيزى از آن زياد بيايد، براى وارثان است در صورتى كه بدهى نداشته باشد.»

همچنين اين فرموده كه: «همه آنچه با اوست و باقى گذاشته براى وارثان است مگر آن كه بدهكار باشد كه از جانب وى پرداخت مى شود يا وصيتى كرده باشد كه آن وصيت براى موصّى له انجام و از ثلث قرار داده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 461

و در باب هشتم و باب دهم از ابواب نيابت در حج و در روايات باب پانزدهم از ابواب بدهى مطالبى بر

اين بحث دلالت مى كند.

و در روايات باب يكم و چهارم از ابواب حجر مطالبى مناسب با ذيل باب وجود دارد و باب نهم از ابواب وصيت را بنگر.

و در روايت يكم از باب شصت و دوم اين گفته كه: «وصى دست به كار مى شود، حق طلبكاران را جدا مى كند و در خانه اش مى گذارد و بقيه آن را ميان وارثان تقسيم مى كند.»

مى آيد:

و در روايات باب دوم و چهارم از ابواب اقرار مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 27 اخراج وصيت به زكات از اصل مال

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب نهم از ابواب پرداخت كنندگان زكات فرموده امام عليه السلام كه: «زكات از اصل مال خارج مى شود؛ زيرا آن همانند بدهى است كه اگر بر عهدۀ ميّت بود چيزى براى وارثان نيست تا آنچه از زكات وصيت كرده است بپردازند.»

و در روايات باب يازدهم و باب دوم از ابواب وصايا مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 463

باب 28 وجوب اخراج حجة الاسلام از اصل مال و حج مستحب از ثلث در صورت وصيت و حكم وصيت به حج

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب نهم از ابواب پرداخت كنندگان زكات اين گفته به امام عليه السلام كه: «... پس اگر به حجة الاسلام وصيت كند؟»

امام فرمود: جايز و مؤثر است و از اصل مال از جانب او حج انجام داده مى شود.»

و در روايات باب دوم و هشتم و دهم و يازدهم از ابواب نيابت در حج مطالبى بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد. «1»

______________________________

(1). ابواب 29 تا 33 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 467

باب 34 «1» استحباب عمل به وصيت خود در صورت بهبودى از بيمارى

649- (1) عمر بن يزيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على بن حسين عليه السلام سه بار بيمار شد و در هر بيمارى وصيتى كرد آن گاه پس از بهبودى وصيت خود را انجام داد.»

باب 35 حكم وصيت به يك جزء از مال

خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد:

... سپس بر هر كوهى يك جزء آنها را قرار بده «2».

آن هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست «3».

______________________________

(1). ابواب 29 تا 33 به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشد.

(2) بقره 2/ 260.

(3). حجر 15/ 44.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 469

650- (1) ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان فرمود: «جزء، يكى از ده تاست، زيرا كوه ها ده تا بود و پرندگان چهارتا.»

651- (2) ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به يك جزء، مالش وصيت مى كند، فرمود: جزء، يكى از ده بخش است؛ زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «سپس بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار بده» و كوه ها ده تا بود و پرندگان چهار تا پس بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار داد.»

652- (3) على بن اسباط روايت مى كند كه از امام رضا عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال شد: «گفت: آرى ولى براى اين كه قلبم آرامش يابد.» آيا در قلب ابراهيم شك بود؟ امام عليه السلام فرمود: نه ولى از سوى خداوند افزايش يقين درخواست كرد و فرمود: و جزء، يكى از ده بخش است.»

653- (4) در كتاب المقنع آمده است: «و اگر به جزئى از مالش وصيت كند، آن

يكى از ده بخش است.»

654- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى به جزئى از مالش براى ديگرى وصيت كند، پس آن يكى از ده بخش است، به دليل اين سخن خداوند تعالى: «سپس بر روى هر كوهى، جزئى از آنها را قرار بده» و كوه ها ده تا بود.»

655- (6) معاوية بن عمار گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى به يك جزء از مالش وصيت مى كند. امام عليه السلام فرمود: آن يك بخش از ده بخش است. خداوند باشكوه و عزت مى فرمايد: «سپس بر روى هر كوهى، يك جزء از آنها را قرار بده!» و كوه ها ده تا بود.»

656- (7) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بود، فرمود: «آن يك بخش از ده بخش است و فرمود: كوه ها ده تا بود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 471

657- (8) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرد، فرمود: «آن يك بخش از ده بخش است. كوه ها ده تا بود و پرندگان عبارت بودند از: طاووس، كبوتر، خروس و هدهد. پس خداوند به ابراهيم دستور داد آنها را تكه تكه كند و در هم بياميزد و بر روى هر كوهى، يك بخش از آنها را قرار بدهد و سر هر پرنده را به دست گيرد. فرمود: پس هرگاه سر يكى از پرندگان را در دست مى گرفت اجزاى بدنش به سوى او پرواز مى كردند و به حال نخست بازمى گشت.»

658- (9) عبدالصمد بن بشير گويد: «قاضيان

نزد منصور گرد آمدند. وى به آنها گفت: شخصى به يك جزء از مالش وصيت مى كند، جزء چه مقدار است؟

آنان در پاسخ به اين پرسش درماندند و در مورد آن نزد منصور اظهار ناراحتى و تأسف كردند! منصور پيكى به سوى حاكم مدينه فرستاد و به وى دستور داد از امام صادق عليه السلام بپرسد: شخصى به يك جزء از مالش وصيت كرده است. جزء چه مقدار است؟ زيرا اين مطلب بر قاضى ها مشكل شده است و نمى دانند جزء چه مقدار است پس اگر وى به اين پرسش پاسخ داد [كارى به وى نداشته باش]؛ در غير اين صورت او را بر اسب تندرو سوار و به سوى من روانه كن.

حاكم مدينه نزد امام صادق عليه السلام رفت و به او گفت: منصور پيكى نزد من فرستاد تا از شما دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بپرسم. وى پيش از اين از قاضيان در اين باره سؤال كرده است ولى آنان وى را از آن آگاه نكرده اند. منصور به من نوشته است كه اگر آن را براى وى توضيح دادى [كارى به تو نداشته باشم]، در غير اين صورت، تو را با پيك تندرو نزد وى بفرستم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين در كتاب خدا روشن است. خداوند در پاسخ درخواست ابراهيم مى فرمايد: «پروردگارا! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ... بر روى هر كوهى جزئى از آنها را ...» پرندگان چهار تا و كوه ها ده تا بودند. آن مرد [وصيت كننده] از هر ده بخش يك جزء از مالش را خارج مى كند.

در پى فرمان خداوند، ابراهيم عليه

السلام هاونى درخواست و سر پرندگان را جدا كرد و نزد خود نگه داشت و بدن هاى آنها را با هم در هاون كوبيد. آن گاه پرنده اى را كه به وى فرمان داده شده بود، فراخواند و شروع كرد پرها را بنگرد كه چگونه خارج مى شوند و به تك تك رگ ها نگاه كند تا اين كه بال هاى آن كامل شد و به سوى ابراهيم پر كشيد. ابراهيم يكى از سرها را كه متعلق به آن پرنده نبود جلو برد ولى آن بدن به آن نپيوست و به سر خود پيوست به همين صورت بدن هاى آنان و تعدادشان كامل شد.»

659- (10) عبدالرحمان بن سيّابه گويد: «زنى به من وصيت كرد و گفت: با ثلث مالم بدهى ام را بپرداز و يك جزء آن را به فلان زن بده. در اين باره از ابن ابى ليلى سؤال كردم وى گفت: من چيزى دربارۀ آن نمى دانم، من نمى دانم جزء چيست. آن گاه از امام صادق عليه السلام سؤال كردم و وصيت آن زن و سخن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 473

ابن ابى ليلى را براى وى بازگو كردم. امام عليه السلام فرمود: ابن ابى ليلى دروغ گفت. يك دهم ثُلْث متعلق به آن زن است. خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد و فرمود: «بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار بده» كوه ها در آن زمان ده تا بود و جزء يك دهم از هر چيز است.»

اين روايت با سند ديگرى نيز نقل شده است با اين تفاوت كه در آن آمده است: «با ثلث مالم بدهىِ برادرزاده ام را بپرداز ...»

660- (11) عبدالله بن سنان گويد: «از امام صادق عليه

السلام سؤال كردم: زنى ثلث مالش را وصيت كرد كه با آن بدهى برادرزاده اش پرداخت شود و يك جزء آن به فلان زن و فلان مرد داده شود. من آن را نمى دانستم از اين رو نزد ابن ابى ليلى رفتم.

امام عليه السلام پرسيد: او به تو چه گفت؟

گفتم: او گفت: چيزى به آن مرد و زن نمى رسد.

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! دروغ گفت. يك دهم از ثلث، متعلق به آنهاست.»

661- (12) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام به وى گفت: «يكى از زنانِ ما ثلث مالش را وصيت كرد و گفت: يك جزء آن را به فلان مرد و يك جزء آن را به فلان زن بپردازيد. اين موضوع از ابن ابى ليلى سؤال شد و او اين وصيت را باطل دانست و گفت: چيزى گفته كه آن را معين نكرده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: ابن ابى ليلى وجه صحيح آن را ندانسته است. جزء يكى از ده تاست. يعنى همه اجزاء يك چيز از تقسيم آن به ده قسمت و كمتر پديد مى آيد. گفته مى شود: نصف و ثلث و يك چهارم، به همين صورت تا ده و بالاتر از آن چيزى نيست.»

662- (13) عبداللّٰه بن عبداللّٰه گويد: «ابوجعفر بن سليمان خراسانى نزد من آمد و گفت: «يكى از حجاج اهل خراسان مهمان من شد و با هم دربارۀ روايت گفتگو كرديم. وى گفت: يكى از برادران مان در مرو درگذشت و يكصد هزار درهم به من وصيت كرد و دستور داد يك جزء آن را به ابوحنيفه بپردازم ولى من نمى دانستم كه يك

جزء از ماترك وى چه مقدار است. از اين رو وقتى به كوفه آمدم نزد ابوحنيفه رفتم و از وى دربارۀ ميزان جزء سؤال كردم وى گفت: يك چهارم آن متعلق به من است. ولى قلب من آن را نپذيرفت و با خود گفتم: من به وصيت عمل نمى كنم تا حج به جاى آورم و دربارۀ مسئله، تحقيق كامل انجام دهم. ولى وقتى مشاهده كردم همه اهل كوفه بر يك چهارم اتفاق نظر دارند به ابوحنيفه گفتم: جاى نگرانى نيست. اى ابوحنيفه سهم تو از وصيت محفوظ است ولى من حج انجام مى دهم و دربارۀ مسئله، به طور كامل تحقيق مى كنم.» ابو حنيفه گفت: من نيز تصميم به حج دارم. با هم حركت كرديم وقتى به مكه رسيديم در طواف، مرد بزرگوارى را مشاهده كرديم كه طوافش را انجام داده و نشسته مشغول ذكر و دعا بود. ناگهان توجه ابو حنيفه به سوى او جلب شد. وقتى او را مشاهده كرد گفت: اگر مى خواهى از سرآمد همه مردم بپرسى، از اين مرد سؤال كن كه بالاتر از وى كسى نيست. گفتم: اين كيست؟ ابوحنيفه گفت: جعفر بن محمد عليه السلام.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 475

پس از انجام طواف رفتم نزديك وى نشستم و به خوبى آرام گرفتم و جايگير شدم. ابوحنيفه نيز از پشت امام عليه السلام دورزد و نزديك من نشست. آن گاه سلام كرد و به وى احترام گذاشت. بسيارى از مردم نيز نزديك وى مى آمدند و پس از سلام مى نشستند. وقتى احترام مردم را نسبت به وى مشاهده كردم، اعتمادم زياد شد. آن گاه ابوحنيفه مرا نيشگون گرفت كه سخن بگويم. من نيز

گفتم: فدايت شوم! من مردى از اهل خراسان هستم. شخصى درگذشت و يكصد هزار درهم را به من وصيت كرد و شخصى را نام برد و به من دستور داد يك جزء آن را به وى بپردازم. فدايت شوم! جزء چه مقدار است؟

امام عليه السلام فرمود: اى ابوحنيفه! براى تو وصيت كرده است. نظرت را دربارۀ آن بگو.

ابوحنيفه گفت: يك چهارم.

امام عليه السلام به ابن ابى ليلى گفت: تو نظرت را دربارۀ آن بگو!

او گفت: يك چهارم.

امام عليه السلام فرمود: از كجا يك چهارم گفتيد؟

گفتند: به دليل سخن خداوند: «پس چهار پرنده بگير و آنها را با متمايل كردن به خود تكه تكه كن سپس بر روى هر كوه جزئى از آنها را قرار بده.»

آن گاه من شنيدم كه امام صادق عليه السلام به آنها اين گونه فرمود: من مى دانم كه پرندگان چهارتا بودند، كوه ها چند تا بود؟ اجزاء براى كوه هاست نه براى پرندگان.

آنها گفتند: گمان مى كنيم چهارتا بود.

امام عليه السلام فرمود: بلكه كوه ها ده تا بود.»

663- (14) در كتاب معانى الاخبار از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «جزء، يك بخش از هفت بخش است به دليل سخن خداوند كه فرمود: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

664- (15) در كتاب فقه الرضا از معصوم عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «جزء، يك بخش از هفت بخش است به دليل اين سخن خداوند كه فرمود: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

665- (16) در كتاب الهدايه آمده است: «و هرگاه به يك جزء از مالش وصيت كند، جزء يكى از هفت بخش است، به

دليل اين سخن خداوند: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

666- (17) فرزند ابونصر گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه يك جزء از مالش را وصيت كرده است. امام عليه السلام فرمود: آن، يكى از هفت تاست. خداوند تعالى مى فرمايد: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در جزء معينى از آنهاست.»

گفتم: شخصى به يك سهم از مالش وصيت كرده است. امام عليه السلام فرمود: سهم، يكى از هشت بخش است. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و ... است.»

با سند ديگرى احمد بن محمد بن ابى نصر روايت مى كند كه شخصى از امام رضا عليه السلام دربارۀ جزء و جزء يك چيز سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: آن از هفت بخش است. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«دوزخ هفت در دارد كه براى هر در، جزء معينى از آنهاست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 477

667- (18) اسماعيل بن همام كندى از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بود، فرمود: جزء [يك بخش] از هفت بخش است. خداوند مى فرمايد: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در، جزء معينى از آنان است.»

668- (19) در كتاب ارشاد مرحوم مفيد آمده است: «روايت مى كنند كه شخصى هنگام مرگ به جزئى از مالش وصيت كرد و آن را معين نكرد. پس از مرگش وارثانش دربارۀ آن با هم اختلاف كردند و براى حلّ آن به اميرمؤمنان عليه السلام مراجعه كردند، آن حضرت در مورد آنان به پرداخت

يك هفتم از مال ميّت حكم كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «دوزخ هفت در دارد كه براى هر در، جزء معينى از آنان است.»

و شخصى هنگام مرگ به يك سهم از مالش- بدون تعيين آن- وصيت كرده بود پس از مرگش، وارثان وى در معناى سهم با هم اختلاف كردند، على عليه السلام دراين باره به پرداخت يك هشتم از مالش حكم كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و ... است» و آنها هشت گروه هستند كه براى هر گروه يك سهم از صدقات است.»

669- (20) حسين بن خالد گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به يك جزء از مالش وصيت كرده بود. امام عليه السلام فرمود: يك هفتم از ثلث، مال اوست.»

باب 36 حكم وصيت به يك سهم از مال و وصيت به آزاد كردن برده هاى قديمى

خداوند تعالى مى فرمايد:

صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و كارگزاران آن و كسانى كه قلب هاى شان به دست آورده مى شود و آزاد كردن بردگان و بدهكاران و در راه خدا و در راه ماندگان است و اين فريضه اى است از سوى خداوند و خداوند دانا و با حكمت است «1».

______________________________

(1). توبه 9/ 60.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 479

670- (1) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى به يك سهم از مالش وصيت مى كند و معلوم نيست آن چه مقدار است.

امام عليه السلام فرمود: سهم ها هشت تاست و به همين گونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقسيم كرد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى نيازمندان و بينوايان و ... است.» سپس

فرمود: سهم يكى از هشت قسمت است.»

671- (2) صفوان و احمد بن محمد بن ابى نصر گويند: «از امام رضا عليه السلام سؤال كرديم: شخصى به يك سهم از مالش وصيت كرده است و معلوم نيست (نمى دانيم) سهم چه مقدار است.

امام عليه السلام فرمود: آيا در ميان احاديثى كه از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام به شما رسيده، چيزى در اين باره نيست؟

گفتيم: خداوند ما را فداى تان گرداند! ما از دوستان مان چيزى در اين باره از نياكان شما نشنيده ايم.

امام عليه السلام فرمود: سهم يكى از هشت قسمت است.

گفتيم: فدايت شويم! چگونه يكى از هشت قسمت گرديده است؟

امام عليه السلام فرمود: آيا كتاب خدا را نخوانده اى؟

گفتم: فدايت شوم! من قرآن مى خوانم ولى نمى دانم كجاى آن است.

امام عليه السلام فرمود: اين آيه كه مى فرمايد: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان وكارگزاران آن و كسانى كه قلب هاى شان به اسلام متمايل مى شود و آزاد كردن بردگان و بدهكاران و در راه خدا و در راه ماندگان است.» سپس هشت انگشت را نشان داد و فرمود: اين گونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هشت سهم تقسيم كرد. پس سهم، يكى از هشت بخش است.»

672- (3) سكونى روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه به يك سهم از مالش وصيت مى كند، امام عليه السلام فرمود: «سهم، يكى از هشت بخش است به دليل سخن خداوند تبارك و تعالى كه مى فرمايد: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان و كارگزاران بر آن و كسانى كه قلب هاى شان به اسلام متمايل مى شود و آزاد كردن بردگان و بدهكاران و در راه

خدا و در راه ماندگان است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 481

673- (4) در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است: «روايت شده است كه: سهم، يكى از شش بخش است.»

در كتاب المعانى آمده است: «و به تحقيق روايت شده كه سهم، يكى از شش بخش است و آن بستگى به آن چيزى دارد كه از مقصود وصيت كننده فهميده مى شود و براساس سهم هاى مال وى در ميان آنهاست.»

در كتاب المقنع آمده است: «و اگر به يك سهم از مالش وصيت كند، آن يكى از شش بخش است.»

در كتاب الهدايه نيز نظير آن آمده است.

674- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ شخصى كه به يك سهم از ثلث مالش براى ديگرى وصيت كرده بود، فرمود: «يك ششم آن به وى داده مى شود؛ زيرا سهم ها از شش تاست.»

675- (6) در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر به يك سهم از مالش وصيت كند، آن يك سهم از شش سهم است.»

676- (7) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «هركس به يك سهم از مالش وصيت كند، آن، يك بخش از ده بخش است.»

مرحوم شيخ قدس سره در استبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به يكى از اين دو صورت است: 1- اين كه راوى اشتباه كرده باشد، زيرا محال نيست كه اين مطلب را در تفسير جزء شنيده باشد و به خيال اين كه معناى آنها يكى است، دربارۀ سهم نقل كرده باشد. 2- اين گونه حمل شود كه سهم يكى از ده بخش است به صورت واجب و مستحب است

يكى از هشت بخش پرداخت شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت هفدهم از باب پيشين فرموده معصوم عليه السلام كه: «سهم يكى از هشت بخش است. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان و ... است.»

در روايت نوزدهم اين گفته كه: «دربارۀ آنان به پرداخت يك هشتم از مالش حكم كرد و اين سخن خدا را تلاوت كرد: «صدقات تنها براى تهيدستان و بينوايان و ... است.» و آنها هشت گروه هستند كه براى هر گروه، يك سهم از صدقات است.»

مى آيد:

در باب بيست و پنجم از ابواب عتق مطالبى خواهد آمد كه بر ذيل باب دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 483

باب 37 حكم وصيت به چيزى از مال و وصيت براى همسايگان

677- (1) ابان بن تغلب روايت مى كند كه از امام سجاد عليه السلام سؤال شد: «شخصى به چيزى از مالش وصيت كرد.

امام عليه السلام فرمود: چيز در كتاب على يك بخش از شش بخش است.»

در سند ديگرى ابان بن تغلب اين روايت را از ابوحمزه روايت مى كند.

678- (2) در كتاب فقه الرضا آمده است: «به همين صورت هرگاه به چيز نامعينى از مالش وصيت كند، پس آن يك بخش از شش بخش است.»

679- (3) در كتاب الهدايه آمده است: «هرگاه به چيزى از مالش وصيت كند، پس آن يك بخش از شش بخش است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هشتاد و يكم از ابواب آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 38 حكم غلاف و زيور آلات شمشير در وصيت به آن

680- (1) ابوجميله گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى شمشيرش را براى ديگرى وصيت مى كند و آن شمشير در غلافى است كه تزييناتى بر روى آن است. وارثان ميّت مى گويند: فقط تيغه آن متعلق به توست و چيزهاى وابسته به آن مالِ تو نيست.

امام عليه السلام فرمود: نه بلكه شمشير با همه متعلقات آن مال اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 485

گفتم: شخصى صندوقى را براى ديگرى وصيت كرد كه در آن مال بود. وارثان وى گفتند: فقط صندوق متعلق به توست و اموال آن براى تو نيست.

امام فرمود: صندوق با آنچه در آن است متعلق به اوست.»

در كتاب الهدايه پرسش و پاسخ نخست از امام صادق عليه السلام آمده است.

681- (2) مفضّل بن صالح گويد: «از طريق نامه از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى شمشيرى را براى ديگرى وصيت مى كند. وارثان وى مى گويند: تنها تيغه

آهنى آن متعلق به توست و تزيينات آن مال تو نيست.

امام عليه السلام براى من مرقوم فرمود: شمشير با زيور آلات آن متعلق به اوست.»

باب 39 حكم وصيت به صندوق و مال داخل آن و وصيت به كشتى و گندم آن

682- (1) عقبه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى صندوقى را براى ديگرى وصيت مى كند كه در آن مال است. وارثان وى مى گويند: تنها صندوق متعلق به توست و آنچه داخل آن است مال تو نيست.

امام عليه السلام فرمود: صندوق با آنچه داخل آن است متعلق به اوست.»

683- (2) در كتاب الهدايه آمده است: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه صندوقى را براى ديگرى وصيت كرد كه در آن مال بود. امام عليه السلام فرمود: صندوق با آنچه داخل آن است متعلق به اوست.»

684- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «هرگاه شخصى صندوق يا كشتى را براى ديگرى وصيت كند و در آن صندوق و كشتى، كالا و چيز ديگرى باشد، پس آن با آنچه داخلش هست متعلق به موصى له است مگر آن كه محتويات آن را استثناء كند.»

در كتاب المقنع نيز نظير آن آمده است.

685- (4) عقبة بن خالد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اين كشتى متعلق به فلانى است و از محتويات آن نامى به ميان نمى آورد. در آن كشتى مواد خوراكى است. آيا كشتى و محتويات آن به آن مرد داده مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: آنها متعلق به موصى له است مگر آن كه موصى در معرض اتهام باشد و براى وارثان چيزى باقى نمانده باشد.»

در كتاب الهدايه اين روايت بدون سند آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 487

ارجاعات

گذشت: در

روايت يكم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «صندوق با تمام محتويات آن متعلق به اوست.»

باب 40 حكم وصيت به مبلغى كه وصى دوست دارد و وصيت به مجمل و قليل

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى جامه بر خود پيچيده! شب را به عبادت سپرى كن به جز اندكى. نيمى از آن را «1» يا اندكى از آن بكاه «2».

686- (1) اصبغ بن نباته گويد: «شخصى ده هزار درهم به وصى خود پرداخت و گفت: «هرگاه فرزندم بالغ شد، آنچه دوست دارى از اين مال به وى بده. وقتى آن فرزند به مرحله بلوغ رسيد، به اميرمؤمنان عليه السلام عليه وصى شكايت كرد. على عليه السلام به وصى گفت: چقدر دوست دارى به او بدهى؟

وصى گفت: هزار درهم.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: نُه هزار درهم به وى بده؛ زيرا آن چيزى است كه دوست دارى و هزار درهم بگير.»

687- (2) در كتاب مناقب ابن شهرآشوب آمده است: «آزمايش فقيهان؛ شخصى سه برده دارد كه نام همه آنها ميمون است. هنگام مرگ مى گويد: ميمون آزاد است و ميمون برده است و صد دينار متعلق به ميمون است. چه كسى آزاد است؟ چه كسى برده است؟ و صد دينار براى كيست؟

كسى كه سابقه همنشينى بيشترى با وى دارد، آزاد است و ميان دو نفر ديگر قرعه زده مى شود، پس قرعه به نام هر كدام درآمد، او برده كسى است كه آزاده شده و برده سوم عبد مدبَّر خواهد بود، نه آزاد است و نه بنده و صد دينار به وى داده مى شود.» اين گونه از امام سجاد عليه السلام به ما رسيده است.

688- (3) در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «آزمايش فقيهان؛ شخصى هنگام مرگ مى گويد:

فلانى نزد من هزار درهم-

اندكى كمتر- دارد، قليل چه مقدار است؟

فرمود: قليل نصف است به دليل سخن خداوند تعالى: «اى جامه به خود پيچيده! شب را به عبادت سپرى كن مگر اندكى را، نيمى از آن را.»

اين گونه از امام رضا عليه السلام به ما رسيده است.

______________________________

(1). در آيه دو احتمال وجود دارد: نيمى را به عبادت بپرداز يا نيمى را استراحت كن- م.

(2). مزمل 73/ 3- 1

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 489

باب 41 حكم وصيت براى نوه به اندازه سهم فرزند واقرار براى فرزند

689- (1) سهل بن زياد گويد: «به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم: شخصى دو پسر داشت. يكى از آنان درگذشت و از خود فرزندان دختر و پسر بر جاى گذاشت. پدربزرگ شان به اندازه سهم پدرشان براى آنها وصيت كرد. آيا اين سهم ميان دختر و پسر به طور يكسان تقسيم مى شود يا هر پسر به اندازه دو دختر سهم مى برد؟ امام عليه السلام مرقوم فرمود: به وصيت پدربزرگ شان آن گونه كه دستور داده عمل مى كنند، انشاءالله.

و به امام عليه السلام نوشتم: شخصى كه دختر و پسر دارد، مزرعه اى را براى آنان اقرار مى كند و نمى گويد كه ميان شان بر اساس سهم هاى تعيين شده از سوى خداوند و آنچه را وى واجب كرده تقسيم شود يا دختر و پسر در آن يكسان هستند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به وصيت پدرشان به همان گونه كه گفته عمل مى كنند و اگر چيزى معين نكرده به كتاب خدا [و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله] ارجاع مى دهند.»

باب 42 حكم وصيت براى عمو و دايى

690- (1) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه ثلث مالش را براى عموها و دايى هايش وصيت كرد، فرمود: «دوسوم آن متعلق به عموهايش است و ثلث براى دايى هايش.»

باب 43 حكم وصيت براى بستگان و وصيت براى شخصى بدون تعيين مورد مصرف

691- (1) احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: «نامه اى به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشته شده بود و آن حضرت با خط خويش به آن پاسخ داده بود و من از روى آن نامه نسخه بردارى كردم. به امام عليه السلام نوشته شده بود: شخصى هزار درهم براى بستگانش وصيت مى كند و او بستگانى از طرف پدر و مادر

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 491

دارد. مرز خويشاوندى چيست؟ به هركس خويشاوندى دارد، داده مى شود يا مرزى دارد كه به آن منتهى مى شود؟ نظر شما چيست؟ فدايت شوم.

امام عليه السلام مرقوم فرمود: اگر معين نكرده به خويشاوندانش مى دهد.»

692- (2) اسماعيل بن احوص (يا سعد احوص) گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخص مسافرى هنگام مرگ اموالش را به يكى از بازرگانان داد و گفت: اين مال متعلق به فلانى فرزند فلانى است و من در آن هيچ حقى ندارم، نه كم و نه زياد- آن را به وى بده يا در هر كجا كه مى خواهد مصرف كند. آن مرد درگذشت و به آن كسى كه مال را برايش وصيت كرده بود هيچ دستورى دربارۀ آن مال نداد و او نمى داند چه عاملى ميّت را بر اين كار واداشت. با آن مال چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به وى دستورى نداده است، هر كجا كه مى خواهد مصرف كند.

و سؤال كردم: شخصى

به ديگرى وصيت مى كند كه چند جريب از محصول مزرعه اش را به خويشاوندانش دهد. چند سال مى گذرد و مزرعه اش افزوده اى ندارد بلكه به پيش فروش و عينه نياز دارد. آيا از پيش فروش و عينه به موصى له داده مى شود يا نه؟ و اگر پس از آن به آنان محصول دهد آيا سال هاى گذشته جبران مى شود يا نه؟

امام عليه السلام فرمود: گويا من باكى ندارم كه اگر به آنها پرداخت شود يا گرفته شود (به تأخير افتد) و سپس پرداخت شود.

و سؤال كردم: شخصى براى خويشاوندانش وصيت هايى كرد و وارث پس از بلوغ به وصىّ گفت:

زمينى را به اندازه اى كه پاسخگوى وصيت هاى اوست كنار گذارد و هنگام تقسيم ميراث، آن زمين تقسيم نشود [آيا به اين صورت عمل كند] يا طور ديگرى انجام دهد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، اين گونه شايسته است.»

اين روايت از سعد بن احوص نيز نقل شده است.

باب 44 استحباب وصيت براى بستگان هرچند قاطع رحم باشد

خداوند تعالى مى فرمايد:

هرگاه مرگ يكى از شما فرا رسيد، در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه بر وى نوشته شد كه براى پدر و مادر و خويشاوندان خود به طور پسنديده وصيت كند كه اين كار براى پرهيزكاران ثابت و لازم است. «1»

______________________________

(1). بقره 2/ 180.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 493

قال: هو صلة الامام).

و كسانى كه ارتباط برقرار مى كنند، با آنچه خداوند به ارتباط با آن دستور داده است و از پروردگارشان به شدت مى ترسند و از بدى حساب، بيمناكند. «1»

693- (1) سالمه (يا سلمى) كنيز امام صادق عليه السلام گويد: «هنگام وفات امام صادق عليه السلام نزد وى بودم.

امام عليه السلام بيهوش شد وقتى به هوش آمد، فرمود: به حسن بن على بن حسين-

كه پهن بينى بود- هفتاد دينار بپردازيد (و به فلانى، فلان مبلغ بپردازيد و ...).

به امام عليه السلام گفتم: آيا به كسى مى بخشى كه با قداره به شما حمله كرد؟

امام عليه السلام فرمود: واى بر تو! آيا قرآن را نخوانده اى؟

گفتم: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين سخن خداوند عزيز و باشكوه را نشنيده اى كه مى فرمايد: «و كسانى كه ارتباط برقرار مى كنند با آنچه خداوند به ارتباط با آن دستور داده است و از پروردگارشان به شدت مى ترسند و از بدى حساب، بيمناكند.»

در روايت ابن محبوب آمده است: «با قدّاره به شما حمله كرد و قصد كشتن تان را داشت.

امام عليه السلام فرمود: آيا مى خواهى من از كسانى نباشم كه خداوند درباره شان مى فرمايد: «و كسانى كه ارتباط برقرار مى كنند با آنچه خداوند به ارتباط با آن دستور داده است و از پروردگارشان به شدت مى ترسند و از بدى حساب، بيمناكند.» آرى. اى سالمه! خداوند بهشت را آفريد و آن را پاكيزه قرار داد و آن را خوشبو كرد. بوى بهشت از فاصله دو هزار سال به مشام مى رسد ولى بوى آن را فرزند ناسپاس، حق ناشناس و بُرنده پيوند خويشاوندى نمى شنود.»

در تفسير عياشى پس از نقل اين روايت مى افزايد و دربارۀ: «ارتباط برقرار مى كنند با آنچه خداوند دستور به پيوند داده است.» فرمود: آن پيوند و ارتباط با امام است.»

______________________________

(1). رعد 13/ 21.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 495

694- (2) در تفسير آيه: «... در صورت بر جاى گذاشتن ثروت انبوه بروى نوشته شد كه براى پدر و مادر و خويشاوندان به طور پسنديده وصيت كند كه اين كار براى پرهيزكاران ثابت و لازم است.»

سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: مقصود چيزى است كه براى امام عليه السلام قرار دهد.

گفتم: آيا براى آن حدّى است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: آن چقدر است؟

امام فرمود: كمترين مقدار آن يك نهم است.»

695- (3) عمار بن مروان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «در صورت برجاى گذاشتن ثروت انبوه بر شما وصيت نوشته شد.»

امام عليه السلام فرمود: اين حقى است كه خداوند در اموال مردم براى امام عليه السلام قرار داده است.

گفتم: آيا براى آن حدّ معينى است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

گفتم: چه مقدار؟

امام عليه السلام فرمود: كمترين مقدار آن، يك ششم و حداكثر آن، ثلث است».

696- (4) احمد بن محمد سيارى در كتاب التنزيل و التحريف دربارۀ اين سخن خداوند: «اگر مال انبوهى بر جاى گذارد، بر شما وصيت نوشته شد.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: آن حقّى است كه خداوند براى امام از ثلث واجب كرده است.

به امام عليه السلام گفته شد: آن چه مقدار است؟

امام عليه السلام فرمود: كمترين آن ثلث مال است و بقيه مال در آنچه ميّت دوست دارد، مصرف مى شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب صد و دوازدهم از ابواب معاشرت مطالبى است كه در اين رابطه مى توان استفاده كرد.

و در روايت دوازدهم از باب يكم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هركس هنگام مرگ براى خويشاوندان غير وارثش وصيت نكند، اعمالش با معصيت پايان پذيرفته است.»

و باب سيزدهم از ابواب وصيت را بنگر.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 501

باب 50 «1» حكم وصيت براى آل محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان فاطمه عليها السلام

697- (1) حماد بن عثمان گويد: «شخصى سى دينار براى فرزندان فاطمه عليها

السلام وصيت كرد و شخصى آنها را نزد امام صادق عليه السلام آورد. امام عليه السلام فرمود: آنها را به فلان پيرمرد از فرزندان فاطمه عليها السلام بده و او عيالوار و تهيدست بود.

آن مرد گفت: همانا آن مرد آنها را براى فرزندان فاطمه عليها السلام وصيت كرده است.

امام عليه السلام فرمود: آنها به [همه] فرزندان فاطمه عليها السلام داده نمى شود، بلكه به اين مرد عيالوار داده مى شود.»

698- (2) احمد بن حمزه گويد: «به امام عليه السلام گفتم: در شهر ما گاهى مالى براى آل محمد وصيت مى شود و آن را نزد من مى آوردند و من دوست ندارم آن را بدون اجازه شما نزدتان بياورم. امام عليه السلام فرمود: آن را نزد من نياور و به آن كارى نداشته باش.»

باب 51 حكم وصيت براى غير وارث

699- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس براى غير وارث- از كوچك و بزرگ- چيزى را به طور معروف (غير منكر) وصيت كند وصيتش موثر است.»

______________________________

(1). باب 45 تا 49 به دليل ارتباط با مباحث بردگان حذف شد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 503

باب 52 حكم محروم كردن فرزند از ميراث

700- (1) وصىّ على بن سرّى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: على بن سرّى درگذشت و مرا وصىّ خود قرار داد.

امام عليه السلام فرمود: خداوند او را رحمت كند!

گفتم: فرزندش- جعفر- با كنيز فرزنددار پدرش آميزش كرد و او به من دستور داد وى را از ارث محروم كنم.

امام عليه السلام فرمود: او را از ميراث محروم كن. اگر تو راست بگويى بدن او به زودى لَخت و بى حس خواهد شد. وقتى بازگشتم او مرا نزد ابو يوسف قاضى برد و به وى گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد! من جعفر بن على بن سرّى هستم و اين شخص وصى پدرم هست به او دستور بده تا ميراث پدرم را به من بدهد.

ابو يوسف به من گفت: او چه مى گويد؟

گفتم: آرى اين جعفر بن على بن سرّى است و من نيز وصى پدرش هستم.

ابو يوسف گفت: پس مالش را به وى بپرداز.

گفتم: مى خواهم خصوصى با تو صحبت كنم.

ابو يوسف گفت: نزديك من بيا. من نيز نزديك رفتم به طورى كه هيچ كس سخنم را نمى شنيد و به وى گفتم: اين مرد با كنيزِ فرزنددار پدرش آميزش كرده و پدرش به من دستور داده و وصيت كرده كه از ميراث محرومش كنم و از ارث چيزى به وى نپردازم. من

در مدينه نزد موسى به جعفر عليه السلام رفتم و ماجرا را براى وى گفتم و از او سؤال كردم او به من دستور داد كه از ميراث بيرونش كنم و چيزى به وى نپردازم. ابو يوسف گفت: تو را به خدا سوگند! آيا ابوالحسن به تو دستور داد؟

گفتم: آرى. وى سه مرتبه مرا سوگند داد و آن گاه گفت: آنچه ابو الحسن به تو دستور داد عمل كن كه سخنِ حق، سخن اوست.

وصىّ گويد: پس از آن اعضاى بدن وى لَخت و شل شد.

حسن بن على وشّا گويد: من درحالى كه بدنش لَخت شده بود او را مشاهده كردم».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 505

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين حكم مخصوص به همين مورد است و به موارد ديگر سرايت داده نمى شود؛ زيرا جايز نيست انسان را به دليل سخن موصى و دستور وى از ميراثى محروم كرد كه او به خاطر نَسَب مشهورى استحقاق آن را دارد، در صورتى كه نَسَب وى ثابت و آشكار باشد و ولادتش مشهور باشد.»

701- (2) سعد بن سعد گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى فرزندى دارد كه آن را به خود منسوب مى كرد، آن گاه او را از خود نفى و از ميراث محرومش كرد و من وصى او هستم، چه كار كنم؟

امام عليه السلام فرمود: به دليل اقرار وى در حضور مردم، فرزند براى او لازم است و وصىّ به دليل چيزى كه خود مى داند، او را از ميراث محرومش نمى كند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت يازدهم از باب شصت و يكم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 53 حكم پرداخت مال وصيت شده براى كعبه به زائران آن

ارجاعات

گذشت: در روايات باب نوزدهم از ابواب

مشاعر مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 54 حكم كافى نبودن مال وصيت شده براى عتق، حج و صدقه

702- (1) معاوية بن عمار گويد: «زنى از بستگان من ثلث مالش را به من وصيت كرد و دستور داد با آن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 507

وى گفت: آن را به سه بخش تقسيم كن، ثلث براى عتق، ثلث براى حج و ثلث براى صدقه.

آن گاه نزد امام صادق عليه السلام رفتم و گفتم: زنى از بستگانم درگذشت و ثلث مالش را به من وصيت كرد و دستور داد كه با آن از جانب وى برده اى آزاد كنم و صدقه بدهم و حج انجام دهم وقتى بررسى كردم، مشاهده كردم به همه آنها نمى رسد.

امام عليه السلام فرمود: از حج آغاز كن؛ چرا كه آن فريضه اى از فرايض خداوند است و بخشى از باقيمانده آن را در راه عتق و بخش ديگر را در صدقه مصرف كن.

وقتى سخن امام عليه السلام را براى ابو حنيفه بازگو كردم، از نظر خود به نظر امام عليه السلام بازگشت.»

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ زنى كه مالى را براى عتق، صدقه و حج وصيت كرد و براى آنها كافى نبود فرمود: «از حج آغاز كن، چرا كه آن واجب است آن گاه اگر چيزى از آن باقى ماند بخشى از آن را در صدقه و بخش ديگر را در عتق مصرف كن.»

703- (2) معاوية بن عمار گويد: «خواهر مفضّل بن غياث در گذشت و ثلث مالش را در راه خدا، ثلث را براى بينوايان و ثلث را براى انجام حج وصيت كرد ولى آن مقدار براى حج كافى نبود و خودش

حج انجام نداده بود، از اين رو من و مفضل نزد ابن ابى ليلى رفتيم. وى ماجرا را بازگو كرد و ابن ابى ليلى گفت: براى هركدام ثلث از آن را مصرف كن.

از آنجا نزد ابن شبرمه رفتيم. او نيز همان نظر ابن ابى ليلى را بيان كرد. سپس نزد ابو حنيفه رفتيم و او نيز همان نظر را تكرار كرد. آن گاه به مكه رفتيم. مفضل گفت از امام صادق عليه السلام سؤال كن.

وقتى از امام صادق عليه السلام سؤال كردم، فرمود: از حج آغاز كن، زيرا آن فريضه اى است از جانب خدا بر عهدۀ آن زن و بخشى از باقيمانده را براى اين مصرف كن و بخشى را براى آن.

پس از بازگشت از سفر حج در مسجد نزد ابو حنيفه رفتم و به وى گفتم: سوالى را كه از تو پرسيدم از جعفر بن محمد عليه السلام نيز سؤال كردم وى فرمود: نخست از حق خداوند آغاز كن، زيرا آن فريضه اى است بر عهدۀ وى و بخشى از باقيمانده آن را در اين مصرف كن و بخشى را در آن.

وقتى اين سخن را به ابو حنيفه گفتم، به خدا سوگند سكوت كرد و نه سخن نيكى بر زبان آورد و نه سخن زشتى. از آنجا به مجلس درس ابو حنيفه رفتم. مشاهده كردم شاگردان وى دربارۀ اين مساله بحث مى كنند و مى گويند: ابو حنيفه گفت: از حج آغاز كن، زيرا آن فريضه اى است از جانب خدا بر عهدۀ وى.

من گفتم: به خدا سوگند نظر ابو حنيفه اين چنين بود.

آنها گفتند: خودش اين گونه به ما گفت.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 509

704- (3) در كتاب

فقه الرضا آمده است: «و اگر ثلث مالش را براى حج، عتق و صدقه وصيت كند، وصيتش صحيح است و اگر ثلث مالش به حج و عتق و صدقه نرسيد، نخست از حج آغاز مى شود و باقيمانده آن براى عتق يا صدقه قرار داده مى شود. انشاءالله.»

در كتاب المقنع نيز اين عبارت آمده است، با اين تفاوت كه پايان آن چنين است: «و بخشى از باقيمانده آن براى عتق و بخشى براى صدقه قرار داده مى شود.»

705- (4) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس به كارهايى وصيت كند كه يكى از آنها عتق است، آن وصيت ها از ثلث وى خارج و از عتق آغاز و باقيمانده آن در ساير وصايا مصرف مى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: به همين صورت اگر كسى كه حج انجام نداده وصيت به حج كند در اين صورت پيش از ساير وصيت ها نخست از حج آغاز مى شود.»

ارجاعات

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 509

گذشت: در روايات باب هفتم از ابواب فضايل حج مناسب با اين بحث هست و در روايت دوم از باب نوزدهم از ابواب نيابت در حج فرموده امام عليه السلام كه: «اگر بر عهدۀ آن زن حج واجب است، پس در صورتى كه آنچه را وصيت كرده براى حج مصرف شود نزد من محبوب تر است از اين كه در راه هاى ديگر هزينه شود.»

در بسيارى از روايات باب پنجم از

ابواب وصايا مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در باب هفتاد مناسب آن خواهد آمد.

باب 55 حكم وصيت در راه خدا

706- (1) حسين بن عمر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به من وصيت كرده كه مالى را در راه خدا مصرف كنم.

امام عليه السلام فرمود: در راه حج مصرف كن.

گفتم: به من وصيت كرده كه در راه خدا مصرف كنم.

امام عليه السلام فرمود: براى حج مصرف كن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 511

(گفتم: به من وصيت كرده، در راه خدا هزينه كنم.

امام عليه السلام فرمود: در راه حج هزينه كن) چرا كه من چيزى را در راه خدا برتر از حج نمى شناسم.»

اين روايت از حسن بن محمد نيز نقل شده است.

707- (2) در كتاب الهدايه روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه مالش را در راه خدا وصيت كرده است. امام عليه السلام فرمود: «راه خدا شيعيان ما هستند و روايت شده كه امام فرمود: در راه حج مصرف كن؛ چرا كه من راهى از راه هاى خدا را برتر از حج نمى شناسم.»

708- (3) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر مالى را براى صرف در راه خدا وصيت كند و نامى از آن راه به ميان نياورد، اگر بخواهد آن را براى امام مسلمانان قرار مى دهد و اگر بخواهد در راه حج مصرف يا ميان گروهى از مؤمنان تقسيم مى كند.» در كتاب المقنع نيز نظير اين عبارت با تفاوت اندكى آمده است.

709- (4) حسن بن راشد گويد: «در مدينه از امام هادى عليه السلام سؤال كردم: شخصى مالى را براى صرف در راه خدا وصيت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: راه

خدا شيعيان ما هستند.»

در كتاب الهدايه اين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب التهذيب مى فرمايد: «مرحوم صدوق قدس سره گويد: راه جمع ميان اين روايت و روايتى كه در آن راه خدا را حج معرفى مى كند اين است كه آن مال به يكى از شيعيان داده شود تا با آن حج گزارد. در اين صورت در هر دو راه مصرف و تعارض ميان روايات نيز بر طرف شده است.

و اين راه نيكويى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 513

710- (5) يونس بن يعقوب گويد: «يكى از اهالى همدان گفت: پدرش كه شناختى نسبت به ولايت نداشت، هنگام مرگ وصيت كرد كه چيزى در راه خدا مصرف شود و سپس در گذشت. از امام صادق عليه السلام در اين باره سؤال شد كه با آن مال چه كنند؟ و به وى گفته شد كه آن مرد شناختى نسبت به ولايت نداشت (و هنگام مرگ اين وصيت را كرد).

امام عليه السلام فرمود: اگر شخصى به من وصيت كند كه مالش را براى يهودى يا نصرانى مصرف كنم، اين كار را انجام مى دهم. خداوند باشكوه و عزت مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر تغيير دهندگان آن است، به راستى خداوند شنواىِ داناست.»

پس كسى را بيابيد كه در اين راه- يعنى مرزها- بيرون مى رود و آن را براى وى بفرستيد.»

711- (6) حجّاج خشّاب گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى به من وصيت كرد كه مالى را در راه خدا مصرف كنم. به وى گفته شد: آيا

با آن حج انجام شود؟ وى گفت: آن را در راه خدا مصرف كن!

به وى گفتند: آيا آن را به آل محمد صلى الله عليه و آله بدهيم؟

گفت: آن را در راه خدا مصرف كن!

امام صادق عليه السلام فرمود: آن را در راه خدا مصرف كن همان گونه كه دستور داد.

گفتم: به من بفرماييد چگونه مصرف كنم؟

امام عليه السلام فرمود: همانگونه كه به تو دستور داد مصرف كن! خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر تغيير دهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ آگاه است.»

به من بگو كه اگر به تو گفته بود آن را به يهودى بده آيا به نصرانى مى دادى؟

حجّاج گويد: سه سال صبر كردم سپس نزد امام رفتم و ماجرا را بار ديگر بازگو كردم. امام عليه السلام مقدارى سكوت كرد و سپس فرمود: آن را بياور.

آن را به چه كسى بدهم؟

فرمود: به عيسى شَلَقان.» «1»

______________________________

(1). وى عيسى بن ابى منصور است كه مرد نيكوكار، بخشيده و از نمايندگان امام بود- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 515

باب 56 حكم وصيت مجوسى به صرف مال در ميان نيازمندان

712- (1) ابو طالب عبداللّٰه بن صلت قمى گويد: «يكى از مجوسيانِ نيشابور مقدارى از اموالش را براى نيازمندان وصيت كرد. پس از مرگش، قاضى نيشابور آن مال را گرفت و در ميان تهيدستان مسلمان تقسيم كرد. خليل بن هاشم- حاكم نيشابور- اين موضوع را براى ذوالرياستين نوشت و او نيز از مامون سؤال كرد. مامون گفت: من چيزى در اين باره نمى دانم. آن گاه از امام رضا عليه السلام آن را سؤال كرد.

امام عليه السلام فرمود: مجوسى براى نيازمندانِ مسلمان وصيت نمى كند، شايسته

است به مقدار آن مال از زكات برداشته و به تهيدستان مجوسى بازگردانده شود.»

713- (2) ياسر خادم گويد: «... از نيشابور به مامون نوشت: يكى از مجوسيان هنگام مرگ وصيت كرد كه مال زيادى را در ميان تهيدستان و بينوايان تقسيم كنند و قاضى نيشابور آن را در ميان نيازمندان مسلمان تقسيم كرد.

آن گاه مامون به امام رضا عليه السلام گفت: سرورم در اين باره چه مى فرماييد؟

امام رضا عليه السلام فرمود: مجوسيان به نيازمندان مسلمان صدقه نمى دهند، به او بنويس كه به مقدار آن مال از زكات و صدقات مسلمانان بردارد و به نيازمندان مجوسى صدقه دهد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب بعدى و باب شصت و يكم مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 517

باب 57 جواز وصيت مسلمان و ذمى براى ذمى

714- (1) ريّان بن شبيب گويد: «مارده براى گروهى از خادمان كليساهاى مسيحيان مالى را وصيت كرد.

مسلمانان گفتند: آن را در ميان تهيدستان مسلمان از دوستانت تقسيم كن.

من از امام رضا عليه السلام سؤال كردم و گفتم: خواهرم براى گروهى از نصارا وصيتى كرده است و من دوست دارم آن را در ميان دوستان مسلمانم مصرف كنم.

امام عليه السلام فرمود: همان گونه كه وصيت كرده است به وصيت عمل كن. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «همانا گناه آن به عهدۀ تغيير دهندگان آن است.»

715- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مالش را براى صرف در راه خدا وصيت كرد. امام عليه السلام فرمود: به كسى بپرداز كه برايش وصيت كرد، هرچند يهودى يا نصرانى باشد. خداوند مى فرمايد: «هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير

دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

716- (3) حسين بن سعيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى به من وصيت كند كه مالى را براى يهودى يا نصرانى مصرف كنم اين كار را انجام خواهم داد. خداوند مى فرمايد: «هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغيير دهندگان آن است.»

717- (4) ابو خديجه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كافر از مسلمان ارث نمى برد ولى مسلمان مى تواند از كافر ارث ببرد مگر آن كه مسلمان چيزى را براى كافر وصيت كند.»

718- (5) احمد بن هلال از طريق نامه از امام هادى عليه السلام دربارۀ يهودى كه هنگام مرگ براى هم كيشان خود وصيت كرد، سؤال كرد. امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: «آن را به سوى من بفرست و مرا آگاه كن تا آن را در راه شايسته مصرف كنم انشاءالله».

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 519

719- (6) محمد بن محمد گويد: «على بن بلال به امام هادى عليه السلام نوشت: يك نفر يهودى درگذشت و پيش از مرگ چيزى را براى هم كيشان خود وصيت كرد و من مى توانم آن را بگيرم. آيا جايز است آن را بگيرم و به دوستداران شما بپردازم يا در راهى كه يهودى وصيت كرده مصرف كنم؟

پاسخ امام عليه السلام همانند روايت پيشين است.»

ارجاعات

گذشت: در باب پيشين آنچه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

در روايت يكم از باب شصت و يكم فرموده امام عليه السلام كه: «به كسى بپرداز كه برايش وصيت كرد هرچند يهودى يا نصرانى باشد ...».

در روايت دوم فرموده

امامان عليهم السلام كه: «هركس وصيتى كند، از ثلث مالش به آن عمل مى شود.

هرچند براى يهودى يا نصرانى يا در راه ديگرى وصيت كند ....

باب 58 جواز واگذار شدن مصرف وصيت به وصى

720- (1) جعفر بن عيسى گويد: «به امام رضا عليه السلام نوشتم: شخصى بخشى از ثلث خود- از محصولات يكى از مزرعه هايش- را به وصى خود وصيت كرد كه (نيمى از) آن را هر سال در كارهاى معينى- كه از آنها نام برد- مصرف كند و با باقيمانده ثلث هر كارى كه مى خواهد و صلاح مى داند انجام دهد.

وصىّ كارهايى را كه موصى معين كرده بود انجام داد و دربارۀ بقيه آن گفت: در هر سال به فلانى فلان مبلغ مى پردازم (و به فلانى فلان مبلغ و ...) و فلان مبلغ براى حج و هر سال فلان مبلغ صدقه مى دهم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 521

سپس نظر وى در همه اين موارد تغيير مى كند و مى گويد: نخست اين گونه مى خواستم و سپس بر خلاف خواست و نظر اولم تصميم گرفتم. آيا مى تواند از آن بازگردد و آنچه را قرار گذاشته براى ديگران قرار گذارد يا از آن بكاهد يا ديگران را با آنها شريك كند در صورتى كه آن را بخواهد؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: هر كارى كه بخواهد مى تواند انجام دهد مگر آن كه نوشته اى عليه خود تنظيم كرده باشد.»

721- (2) عمار بن مروان گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: وقتى مرگ پدرم رسيد به وى گفته شد:

وصيت كن و او گفت: هر كارى كه فرزندم- عمر- انجام دهد، صحيح است.

امام عليه السلام فرمود: پدرت مختصر و فشرده وصيت كرد.

گفتم: وى دستور داد فلان مبلغ به شما پرداخت شود.

امام عليه

السلام فرمود: انجام بده.

گفتم: برادرم سفارش كرد برده مومن و اهل ولايتى را آزاد كنيم وقتى آزاد كرديم، معلوم شد كه آن حلال زاده نبوده است.

امام عليه السلام فرمود: از جانب وى مجزى و كافى است (همانا حكايت آن حكايت كسى است كه قربانى را بنا بر فربه بودن مى خرد، آن گاه آن را لاغر مى يابد كه از طرف وى كافى است.»

باب 59 حكم وصيت به فرزند بودن برده اى و آزاد كردن برده اى بدون تعيين

722- (1) ابو حمزه ثمالى گويد: «شخصى هنگام مرگ به فرزندش وصيت كرد و گفت: برده ام يسار فرزند من است. همانند يكى از خود به وى ارث بدهيد و برده ديگرم يسار را آزاد كنيد پس او آزاد است.

پس رفتند از وى بپرسند كه كدام برده آزاد است و كدام يك ارث مى برد؟ زبانش بند آمد. آن گاه از مردم در اين باره تحقيق كردند ولى كسى براى اين پرسش پاسخى نداشت تا اين كه نزد امام صادق عليه السلام آمدند و مساله را مطرح كردند. امام عليه السلام فرمود: آيا كسى از زنان تان همراه شما هست؟

گفتند: آرى چهار تن از خواهران مان همراه ما هستند و ما چهار برادر هستيم.

امام عليه السلام فرمود: از آنان بپرسيد كدام يك از دو غلام وقتى نزد آنان مى رفت، پدرشان مى گفت: از وى خود را نپوشانيد، زيرا او برادرتان است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 523

آنان گفتند: آرى غلام كوچك وقتى نزد ما مى آمد، پدرمان مى گفت: خود را از او نپوشانيد؛ زيرا او برادر شماست ولى ما گمان مى كرديم پدرمان به دليل اين كه وى در دامن ما متولد شده و ما او را بزرگ كرده ايم اين سخن را مى گويد.

امام عليه السلام فرمود: آيا شما خانواده نشانه ويژه اى داريد؟

گفتند: آرى.

امام عليه

السلام فرمود: بنگريد كه آيا آن را در غلام كوچك مشاهده مى كنيد؟

وقتى آنان بررسى كردند آن نشانه را در آن غلام كوچك يافتند. آن گاه امام عليه السلام فرمود: آيا مى خواهيد هويت غلام كوچك را براى تان روشن كنم؟ سپس ده تير قرعه برداشت و نام فرزند را بر روى آنها نوشت و ده تير براى برده معين كرد و ده بار قرعه زد در هر بار تيرهاى فرزند به غلام كوچك اصابت مى كرد. آن گاه امام عليه السلام فرمود: اين را آزاد كنيد و به اين ارث دهيد.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب سى و يكم از ابواب قضا مناسب با اين باب خواهد آمد.

باب 60 مرگ موصّىٰ له پيش از موصّىٖ يا پيش از تحويل گرفتن

723- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان على عليه السلام شخصى براى فرد غايبى مالى را وصيت كرد ولى او پيش از موصّىٖ وفات كرد. اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره حكم كرد و فرمود: وصيت متعلق به وارث موصّىٰ له است.

و فرمود: هركس براى فرد حاضر يا غايبى وصيت كند و وى پيش از موصّىٖ بميرد، پس وصيت براى وارث موصّىٰ له است، مگر آن كه موصىٖ پيش از مرگ از وصيتش بازگردد.»

در كتاب المقنع آمده است: «هركس براى فرد حاضر يا غايبى وصيت كند و موصى له پيش از موصى بميرد، پس وصيت براى وارث موصّىٰ له خواهد بود، در صورتى كه موصّىٖ پيش از مرگ از وصيتش باز نگردد.»

724- (2) محمد بن عمر ساباطى گويد: «از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: شخصى به من وصيت كرد و دستور داد كه در هر سال چيزى به عمويش بپردازم. آن گاه عمويش مُرد. امام عليه السلام در

پاسخ مرقوم فرمود: به وارثان وى بپرداز.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 525

725- (3) عباس بن عامر (از مثنى) گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: براى شخصى وصيت مى شود ولى او پيش از تحويل مى ميرد و كسى را از خود بر جاى نمى گذارد. امام عليه السلام فرمود: به جستجوى وارث يا مولايى «1» براى وى بپرداز و به او بده.

گفتم: اگر براى وى مولايى نيافتم.

امام عليه السلام فرمود: بكوش تا مولايى براى وى بيابى، پس اگر كسى را نيافتى و خداوند تلاش و كوشش تو را در اين راه دانست، آن را صدقه بده.»

726- (4) مثنى بن عبدالسلام روايت پيشين را تا «به جستجوى وارث يا مولايى براى وى بپرداز و به او بده» روايت مى كند و در ادامه از امام عليه السلام نقل مى كند: زيرا خداوند مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

گفتم: آن مرد از اهل فارس است كه اسلام آورده و وارثى براى وى شناخته نشده و خود نيز از آن نام نبرده است.

امام عليه السلام فرمود: بكوش تا وارثى براى وى بيابى و اگر نيافتى و خداوند از تلاش و كوشش تو آگاه شد، آن را صدقه بده».

727- (5) در كتاب المقنع آمده است: «هرگاه چيزى را براى شخصى وصيت كند و موصى له پيش از تحويل گرفتن آن بميرد، به جستجوى وارث او بپرداز، پس اگر وارثى براى وى نيافتى و خداوند از تلاش تو آگاه شد، پس آن را صدقه بده.»

728- (6) ابو بصير و محمد بن مسلم گويند: «از امام صادق عليه السلام

دربارۀ مردى سؤال شد كه براى ديگرى وصيت كرد، آن گاه موصى له پيش از موصى درگذشت. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

اين روايت از منصور بن حازم نيز نقل شده است.

729- (7) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخصى براى فرد غايبى وصيت كرد و با همان وصيت درگذشت. آن گاه پس از بررسى مشخص شد كه موصى له پيش از موصى درگذشته است.

على عليه السلام و امام باقر عليه السلام در اين باره فرمودند: وصيت باطل است و اگر براى فرد غايبى وصيت كرد و موصى له پس از موصى درگذشت، بررسى مى شود. اگر موصى له وصيت را پذيرفته است، آن براى وارثان اوست و اگر نپذيرفته است براى وارثان موصى است.»

______________________________

(1). برده آزاده شده و آزاد كننده وى در صورت نداشتن وارث، از يكديگر ارث مى برند و به هريك مولاى ديگرى گفته مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 527

باب 61 حكم تغيير وصيت

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغيير دهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ آگاه است.

پس هركس از وصيت كننده اى بيم انحراف از حق يا گناه داشته باشد؛ آن گاه ميان آنان آشتى دهد، گناهى بر او نيست، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است. «1»

730- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مالش «2» را براى صرف در راه خدا وصيت كرد. امام عليه السلام فرمود: به كسى بپرداز كه برايش وصيت كرده هرچند يهودى يا نصرانى باشد، زيرا خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش برعهدۀ تغييردهندگان آن است.»

محمد

بن مسلم اين روايت را از امام باقر عليه السلام نيز نقل كرده است.

731- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند: «هركس به چيزى وصيت كند در ثلث وى موثر است. پس اگر براى يهودى يا نصرانى يا چيز ديگرى وصيت كند، در همان راه قرار داده مى شود، به دليل سخن خداوند تعالى كه مى فرمايد:

«پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

732- (3) على بن مهزيار گويد: «امام جواد عليه السلام به جعفر و موسى نوشت: دستورى كه دربارۀ شاهد گرفتن در مورد فلان كار به شما دادم سبب نجات شما در آخرت و عمل به وصيت پدر و مادرتان و نيكى

______________________________

(1). بقره 2/ 181- 182.

(2). مقصود از مالش، يك سوم است كه در اختيار ميت است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 529

شما به آنان است و بپرهيزيد تا وصيت آنان را جا به جا نكنيد و از حالت خودش تغيير ندهيد، زيرا آنان از عهدۀ آن خارج شدند و به گردن شما افتاد و به تحقيق خداوند تبارك و تعالى در قرآن دربارۀ وصيت مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ داناست.»

733- (4) در كتاب فقه الرضا آمده است: «و هركس مالش يا بخشى از آن را براى صرف در راه خدا مانند حج يا عتق يا صدقه يا راههاى خير وصيت كند، پس وصيت صحيح و جايز است و تغيير و تبديل

آن جايز نيست، زيرا خداوند مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است، قطعاً خداوند شنواىِ آگاه است.»

734- (5) در كتاب جامع الاخبار از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس عمل به وصيت ميّتى را دربارۀ حج بر عهده بگيرد، سپس بدون عذر در آن كوتاهى كند، خداوند نماز و روزه اش را نمى پذيرد و دعايش را اجابت نمى كند و در هر شب و روز صد گناه بر او مى نويسد كه كوچك ترين آنها همانند [گناه] كسى است كه با مادر يا دخترش زنا كند.

ولى اگر در همان سال آن را انجام دهد، خداوند در مقابل هر درهم، پاداش يك حج و عمره به وى عنايت مى كند. آن گاه اگر تا يك سال پس از آن بميرد، شهيد مرده است و براى هر روز و شب تا سال آينده خداوند پاداش شهيد براى وى مى نويسد و حاجت هاى دنيا و آخرتش را برآورده مى كند.»

735- (6) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس وصيت ميّتى را بر عهده گيرد و سپس بدون عذر در انجام آن سستى كند، خداوند هيچ توبه و فديه اى از وى نمى پذيرد و تمام فرشتگان ميان آسمان و زمين او را لعنت مى كنند و شب و روز را در خشم خداوند سپرى مى كند و هر وقت بگويد: پروردگارا! لعنت بر او فرود مى آيد و خداوند پاداش همه نيكى هايش را براى آن ميّت مى نويسد و اگر در آن حالت بميرد وارد آتش مى شود.

و اگر به آن عمل كند، خداوند

در هر روز و شب پاداش آزاد كردن برده براى وى مى نويسد و در مقابل هر درهم براى او يك شهر و شصت حور العين است و شب و روز را در حالى سپرى مى كند كه دو در از بهشت بر روى وى گشوده است. پس اگر تا يك سال بميرد آمرزيده مرده است و خداوند در روز قيامت همانند پاداش حج و عمره گزار به وى عنايت مى كند و در بهشت رفيق يحيى بن زكريا خواهد بود.»

736- (7) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس عمل به وصيت ميّتى را دربارۀ حج بر عهده گيرد، پس نبايد در انجام آن تنبلى كند زيرا مجازات آن سخت و پشيمانى از آن طولانى است. در انجام وصيت ميّت سستى نمى كند مگر بدبخت و به جز خوشبخت به انجام آن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 531

اقدام نمى كند و هركس به سرعت به انجام آن اقدام كند، خداوند بدنش را بر آتش حرام و همراه شهيدان و صديقان او را داخل بهشت مى كند و به اندازه هفتاد شهيد وى را احترام و اكرام مى كند و تا زنده است هر روز هزار نيكى برايش مى نويسد و هزار درجه او را بالا مى برد.

واى بر كسى كه در انجام آن تنبلى كند! خداوند هر روز هزار گناه برايش ثبت مى كند و در مقابل هر گام خانه اى در آتش براى وى بنا مى كند و به زنده و مرده اش نگاه [رحمت] نمى كند. آن گاه اگر بر اين حال بميرد، در حالى از قبر بيرون مى آيد كه بر پيشانى اش نوشته شده است: نوميد از

رحمت خدا!»

737- (8) محمد بن مارد گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى به وصىّ خود دستور داد، برده اى به بهاى ششصد درهم از ثلث مالش برايش آزاد كند ولى وصى ششصد درهم به شخصى پرداخت مى كند تا از جانب ميّت حج گزارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: نظر من اين است كه وصى بايد از مال خود ششصد درهم غرامت بپردازد و آن را در وصيت ميّت- آزاد كردن برده- مصرف كند.»

738- (9) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه به حج وصيت مى كند و وصى او با آن، برده آزاد مى كند. امام عليه السلام فرمود: «وصى غرامت كار خلاف خود را مى پردازد و دستور موصى را انجام مى دهد.»

739- (10) سعيد اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به آزاد كردن برده اى وصيت كرد ولى وصى آن را در حج هزينه كرد. امام عليه السلام فرمود: غرامت مى پردازد و وصيت ميّت را انجام مى دهد.»

740- (11) دربارۀ آيه: «پس هركس از گرايش به باطل يا گناه وصيت كننده اى بترسد، از اين رو ميان آنها آشتى دهد، گناهى بر او نيست.» در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«هرگاه شخصى وصيتى كند، تغيير آن براى وصىّ جايز نيست، بلكه همان گونه كه ميّت وصيت كرده بايد انجام دهد مگر آن كه بر خلاف دستور خداوند وصيت و ستم كند، پس در اين صورت براى وصى جايز است كه آن را به حق بازگرداند. مثل اين كه شخصى همه اموالش را براى برخى از وارثانش وصيت

و ديگران را محروم كند پس براى وصى جايز است كه آن را به حق بازگرداند و اين معناى اين سخن خداوند است: «جنفاً او اثماً» جنف، تمايل به برخى وارثان بدون ديگران است و اثم، اين است كه به تعمير و آبادى آتشكده ها و ساختن شراب دستور دهد، در اين صورت براى وصى جايز است كه به هيچ يك عمل نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 533

741- (12) محمد بن سوقه گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

امام عليه السلام فرمود: آيه بعدى، آن را نسخ كرده است. [و آن، اين] سخن خداوند است: «پس هركس از گرايش به باطل يا گناه وصيت كننده اى بترسد (پس ميان آنها سازش برقرار كند، گناهى بر او نيست) يعنى اگر وصى بترسد كه موصى در وصيت به يك سوم بر خلاف رضاى خداوند- كه باطل است- گرايش يابد، بر او گناهى نيست كه آن را به حق و موافق رضاى خداوند- از راههاى خير- تبديل كند.»

742- (13) ابراهيم بن هاشم با سند خود از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در صورتى كه وصيت به طور پسنديده و متعارف نباشد و در آن ظلمى صورت گرفته باشد خداوند وصى را در تغيير وصيت آزاد گذاشت تا آن را به صورت پسنديده تبديل كند. به دليل سخن خداوند عزيز و باشكوه: «پس هركس از گرايش به باطل يا گناه وصيت كننده اى بترسد آن گاه ميان آنان سازش بر قرار كند، گناهى بر او نيست.»

743- (14) در

كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به بيش از ثلث يا همه اموالش وصيت كند، آن جايز نيست و به حدّ پسنديده غير منكر باز مى گردد، پس هركس در وصيت به خودش ستم و در آن ظلم كند به حدّ پسنديده باز مى گردد و حق وارثان به آنها داده مى شود.»

744- (15) در كتاب فقه الرضا آمده است: «پس اگر براى ناحق يا برخلاف سنت وصيت كند، باكى نيست كه به حق و سنت تبديل شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايت هشتم از باب پنجم از ابواب نيابت در حج فرموده امام عليه السلام كه: «يا وصيتى كرده باشد كه براى موصّىٰ له بدان عمل مى شود.»

در روايت هشتم از باب شانزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و اگر به اندازه اى است كه مى توان با آن از مكه حج گزارد، تو ضامن هستى.»

و در روايت نهم مانند آن.

و در روايت نوزدهم از باب يكم از ابواب وصيت فرموده امام عليه السلام كه: «هركس به خود ستم كند و در وصيتش امر ناپسند و ظلمى انجام دهد، پس به امر پسنديده باز مى گردد.»

و در روايت يكم از باب چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «ثلث آن هزينه مى شود و وقف نمى شود.»

و در روايت مانند آن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 535

و در روايت دوم از باب بيستم فرموده معصوم عليه السلام كه: «كودك پس از بلوغ حق عدم رضايت ندارد مگر دربارۀ دگرگونى ها و تغييراتى كه در وصيت انجام پذيرفته است كه حق بازگرداندن آنها را به وصيت ميّت دارد.»

و در باب بيست و يكم از ابواب وصيت مناسب

با اين بحث هست.

و در روايت پنجم از باب پنجاه و پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «اگر كسى به من وصيت كند كه مالش را براى يهودى يا نصرانى مصرف كنم، حتماً براى آنان مصرف خواهم كرد؛ زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «پس هركس پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد، همانا گناهش بر عهدۀ تغييردهندگان آن است.»

و در روايت ششم فرموده امام عليه السلام كه: «آن را در راه خدا صرف كن، همان گونه كه دستور داد.

گفتم: بفرماييد چگونه مصرف كنم؟ فرمود: همان گونه كه به تو دستور داد مصرف كن؛ زيرا خداوند تعالى مى فرمايد: «پس هركس آن را تغيير دهد ...»

در روايات باب پنجاه و ششم و پنجاه هفتم و باب بعدى مناسب با اين بحث هست.

باب 62 حكم ضمانت وصى براى طلبكاران

745- (1) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بدهكارى فردى را وصى خود قرار مى دهد و مى ميرد. وصى دست به كار مى شود، مال طلبكاران را جدا مى كند و در اتاقى قرار مى دهد و بقيه را ميان وارثان تقسيم مى كند. آن گاه شبانه به مال طلبكاران دزد مى زند، از چه كسى گرفته مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: وصى از هنگام قرار دادن آن در اتاقش ضامن آن است و بايد از مالش بپردازد.»

اين روايت از زيد شحّام نيز نقل شده است.

746- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «شخص بدهكارى ديگرى را وصى خود قرار مى دهد. آن گاه وصى بدهى را از اصل مال ميّت جدا مى كند و آن را تحويل مى گيرد و به خانه اش مى برد و به وصاياى ميّت عمل و باقيمانده را ميان وارثان تقسيم مى كند. سپس

آن مال از خانه اش دزديده مى شود.

امام صادق عليه السلام دراين باره فرمود: وى ضامن است زيرا حق نداشت مال طلبكاران را بدون دستورشان تحويل بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 537

ارجاعات

گذشت: در روايت ششم از باب سى و چهارم از ابواب مستحقان زكات فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه موردى براى آن بيابد و به آن نپردازد، وى ضامن آن است ... و به همين گونه وصى نيز ضامن مالى است كه به وى داده مى شود، در صورتى كه موردى را كه مامور به پرداخت آن است بيابد ولى اگر آن را نيابد ضمانتى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايت هفتم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخصى هزار درهم زكات مالش را به ديگرى مى دهد و او را وصى خود مى كند. آن مال از وصى برده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: او ضامن است و به وارثان مراجعه نمى كند.»

و در روايت سوم از باب بيست و ششم از ابواب وصايا اين گفته به امام عليه السلام كه: «آنچه براى پرداخت بدهى وصيت كرده، دزديده مى شود. بدهى از چه كسى گرفته مى شود از وارثان يا از وصى؟

امام عليه السلام فرمود: از وارثان گرفته نمى شود، بلكه وصى ضامن آن است.»

باب 63 حكم تجارت وصى با مال يتيم

747- (1) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: آيا وصى مى تواند مال يتيم را عينه «1» دهد يا با آن تجارت كند. امام فرمود: اگر چنين كند، ضامن است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب شصت و هفتم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مطالبى هست كه بر اين روايت دلالت مى كند.

باب 64 عدم جواز پرداخت مال يتيم پيش از رسيدن به مرحله بلوغ و رشد و لزوم پرداخت آن هنگام رشد

خداوند تعالى مى فرمايد:

اموال تان را كه خداوند سامان بخش زندگى تان قرار داده است به سفيهان ندهيد و خوراك و پوشاك آنان را از آن تامين كنيد و با آنان به طور پسنديده سخن گوييد و يتيمان را بيازماييد تا آن گاه كه به سن ازدواج رسيدند، اگر در آنان رشد يافتيد، اموال شان را به ايشان بپردازيد و با اسراف و شتاب از بيم بزرگ شدن آنان، آنها را نخوريد. «2»

______________________________

(1). خريد جنسى به صورت نقد با پول يتيم و فروش آن با قيمت بيشتر به صورت نسيه به صاحب اولش- م.

(2). نساء 4/ 5- 6.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 539

748- (1) يونس بن يعقوب گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: اين سخن خداوند كه مى فرمايد: «پس اگر از آنان رشد درك شود، اموال شان را به آنان بپردازيد.»

معناى رشد كه از آنها درك مى شود، چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نگهدارى از مالش».

749- (2) على بن ابى حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و اموال تان را به سفيهان ندهيد.»

امام عليه السلام فرمود: آنان يتيمان هستند، اموال شان را به آنها ندهيد تا از رسيدن آنان به مرحله رشد آگاه شويد؟

گفتم: چگونه اموال آنها اموال ما مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى تو وارث آنها باشى.»

در روايت عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اموال را به شرابخواران و زنان ندهيد.»

750- (3) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نجده حرورى از طريق نامه چهار چيز از ابن عباس پرسيد؛ آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از زنان در جنگ استفاده مى كرد؟ و آيا از غنايم به آنان چيزى مى داد؟ و دربارۀ مصرف خمس و پايان يتيمى يتيم و كشتن كودكان سؤال كرد.»

ابن عباس در پاسخ نوشت: پرسشت دربارۀ زنان؛ به تحقيق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را از غنايم بهره مند مى كرد ولى به آنان سهم پرداخت نمى كرد.

و دربارۀ خمس؛ ما براين باوريم كه آن متعلق به ماست و گروهى مى پندارند كه مال ما نيست از اين رو ما صبر كرديم.

دربارۀ يتيم؛ پس پايان يتيمى وى نيرومندى اوست و آن احتلام است، مگر آن كه در او رشدى نيابى و نزد تو كم خرد يا سفيه باشد، در اين صورت سرپرست وى از او نگهدارى مى كند.

و دربارۀ كودكان؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را نمى كشت و خضر نبى عليه السلام كافران شان را مى كشت و مؤمنان شان را رها مى كرد. پس اگر تو علم خضر را دارى، خود بهتر مى دانى.»

751- (4) عبداللّٰه بن اسباط از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «نجده حرورى از طريق نامه از ابن عباس دربارۀ يتيم سؤال كرد كه چه وقت يتيمى وى پايان مى يابد؟

ابن عباس در پاسخ نوشت: پايان يتيمى يتيم نيرومندى اوست و آن احتلام است، مگر آن كه پس از بلوغ در وى رشدى نيابد

كه در اين صورت سفيه يا ضعيف است و بايد به او يارى دهد.»

752- (5) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: كودك يتيمى، قرآن را فراگرفته است و اشكالى در عقل او نيست. وى مالى نزد شخصى دارد و آن شخص مى خواهد با مال وى مضاربه كند. كودك نيز به وى اجازه مى دهد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 541

امام فرمود: شايسته نيست كه با آن مال كار كند تا اين كه محتلم شود و مالش را به وى بپردازد.

فرمود: و اگر محتلم شد و عقل نداشت، هرگز چيزى به او ندهد».

اين روايت از داود بن سرحان نيز نقل شده است.

753- (6) دربارۀ آيه: «و يتيمان را بيازماييد، تا آن گاه كه به سن ازدواج رسيدند، پس اگر در آنان رشد يافتيد اموال شان را به ايشان بپردازيد و اموال آنها را با اسراف و شتاب از ترس بزرگ شدن شان نخوريد.» ابو جارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس مال يتيمان را در اختيار دارد، براى وى جايز نيست كه به وى تحويل دهد تا به سن ازدواج برسد (و محتلم شود) پس آن گاه كه محتلم شد، حدود و عمل به واجبات بر او واجب مى شود و در صورتى كه هدر دهنده مال و شرابخوار و زناكار نباشد هرگاه در وى رشد يافت، مال را به وى تحويل مى دهد و عليه او گواه مى گيرد و اگر ندانند كه بالغ شده، به وسيله بوى زير بغل و رويش مو بر شرمگاهش آزمايش مى شود. اگر اين گونه بود، حتماً بالغ شده و در صورتى كه رشيد باشد، مالش به وى داده مى شود.»

754-

(7) عبداللّٰه بن مغيره با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در تفسير اين آيه فرمود:

«هنگامى كه آنان را دوستدار آل محمد صلى الله عليه و آله يافتيد، يك درجه آنان را بالا ببريد.»

اين روايت بدون واسطه نيز از عبداللّٰه بن مغيره نقل شده است.

755- (8) محمد بن عيسى (قيس) با واسطه روايت مى كند كه: «شخصى كه فرزند نابالغ داشت، ديگرى را وصى خود قرار داد و درگذشت. كودك به مرحله بلوغ رسيد و نزد وصى رفت و گفت: مالم را به من بپرداز تا ازدواج كنم ولى وصى از پرداخت آن خوددارى كرد. آن گاه آن جوان زنا كرد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: دو سوم گناه زناى آن بر عهدۀ وصى است؛ زيرا مالش را از او بازداشت و به وى نداد تا ازدواج كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 543

756- (9) اسماعيل گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: وصىّ تعدادى يتيم پس از بالغ شدن شان از آنان مى خواهد اموال شان را تحويل بگيرند ولى آنها خوددارى مى كنند، او چه كند؟

امام عليه السلام فرمود: به آنان تحويل مى دهد و بر آن مجبورشان مى كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوم از باب دوازدهم از ابواب مقدمات فرموده امام عليه السلام كه: «با ازدواج دختر و هم بستر شدن با او در نُه سالگى يتيمى وى پايان مى يابد و مالش به او تحويل داده مى شود.»

و در روايت دهم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «چه وقت مال كودك به وى تحويل مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه بالغ شد و از او احساس رشد شد و سفيه و

ناتوان نبود.»

ساير روايات باب را بنگر.

و در روايت يكم از باب يكم از ابواب حجر فرموده امام عليه السلام كه: «و اگر محتلم شد و از او احساس رشد يافتگى نشد و كم عقل يا ناتوان بود، سرپرستش بايد مالش را از او باز دارد.»

ساير روايات آن باب بر اين بحث دلالت مى كند؛ پس ملاحظه كنيد.

مى آيد:

در روايات باب هفتاد و سوم از ابواب وصيت مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت دهم از باب پنجاه و يكم از ابواب تزويج فرموده معصوم عليه السلام كه: «هنگامى كه دختر در نه سالگى به خانه شوهر رفت، يتيمى وى پايان مى يابد و اموالش به وى تحويل داده مى شود.»

باب 65 حكم فراموش شدن وصيت توسط وصى

757- (1) محمد بن ريّان گويد: «به امام هادى عليه السلام نوشتم: شخصى وصيت كرده است، ولى وصىّ تنها يك مورد از آن را به ياد دارد، دربارۀ بقيه چه كند؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: ساير موارد را در كارهاى خير مصرف مى كند.»

758- (2) در كتاب المقنع آمده است: «پس اگر ميّت وصيتى كند و وصى تنها يك مورد از آن را به خاطر داشته باشد، ساير موارد در كارهاى خير مصرف مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 545

باب 66 جواز خريد مال ميت به وسيله مزايده توسط وصى

759- (1) حسين بن ابراهيم همدانى گويد: «محمد بن يحيى به امام عليه السلام نوشت: آيا وصى مى تواند چيزى از مال ميّت را از طريق مزايده بخرد، در مزايده شركت كند، بر بهاى آن بيفزايد و براى خودش بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه به طور صحيح بخرد، جايز است.»

باب 67 اجازه مضاربه با مال يتيم از سوى موصى به وصى

760- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى ديگرى را وصى و قيّم فرزندانش و اموال آنها قرار مى دهد و هنگام وصيت به وى اجازه مى دهد با آن مال كار كند و سودش متعلق به وى و فرزندانش باشد.

امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد، به خاطر آن كه پدرش در زمان حيات خود اجازه آن را داده است.»

761- (2) خالد بن بكير طويل گويد: «پدرم هنگام مرگ مرا فراخواند و گفت: فرزندم! مال برادران كوچكت را بردار، با آن كار كن و نصف سود آن را تو بردار و نصف آن را به آنها بده و ضمانتى بر عهدۀ تو نيست.

پس از وفات پدرم، كنيز فرزند دار از پدرم مرا نزد ابن ابى ليلى بُرد و به او گفت: اين مرد اموال فرزندم را مى خورد.

من نيز دستور پدرم را براى وى بازگو كردم. ابن ابى ليلى گفت: اگر پدرت به تو دستور باطلى داده باشد من آن را اجازه نمى دهم.

سپس ابن ابى ليلى عليه من گواه گرفت كه اگر در مال تصرف كردم، ضامن هستم. آن گاه نزد امام

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 547

762- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه موصى به وصى اجازه تجارت با اموال

فرزندان غير بالغش را دهد، او حق اين كار را دارد و ضمانتى بر عهدۀ او نيست و اگر مقدارى از سود را براى وصى شرط كند، او موظف به رعايت آن شرط است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت شانزدهم از باب يكم از ابواب زكات دهندگان فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه با مال يتيم تجارت كردى، تو ضامن آن هستى و سود آن براى يتيم است.»

و در روايت دوم از باب دوم اين گفته به امام عليه السلام كه: «شخصى كه مال يتيم را در اختيار دارد و با آن تجارت مى كند، آيا ضامن آن است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

و در روايات باب نهم از ابواب مضاربه مطالبى كه بر اين دلالت مى كند، هست.

و در روايت يكم از باب شصت و سوم از ابواب وصايا اين گفته به امام عليه السلام كه: «آيا وصىّ مى تواند با مال يتيم، عِينه يا تجارت كند؟ امام عليه السلام فرمود: اگر اين كار را انجام داد، ضامن آن است.»

باب 68 حكم ادّعاى طلب از موصى توسط وصى

763- (1) بريد بن معاويه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى مرا وصى خود قرار داد. من نيز از وى خواستم كه يكى از بستگانش را شريك من قرار دهد و او اين كار را انجام داد و به من گفت از كسى كه او را شريك من در وصيت قرار داد، صد و پنجاه درهم طلبكار است و در مقابل آن جام سيمينى نزد او رهن است پس از مرگ وى، شريك من در وصيت ادعا كرد كه از او چندين كُر گندم طلبكار است.

امام عليه السلام فرمود: اگر بينه اقامه كرد [آن

را مى گيرد] و در غير اين صورت چيزى براى او نيست.

گفتم: آيا براى وى جايز است، از آنچه در اختيار دارد، چيزى بردارد؟

امام عليه السلام فرمود: برايش حلال نيست.

گفتم: بفرماييد كه اگر ميّت به او ظلم كرده باشد و مالش را گرفته باشد، آن گاه وى قدرت يافته كه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 549

باب 69 حكم وصىِ وصى و اجرت گرفتن وى

764- (1) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «وصىّ شخصى درگذشت و ديگرى را وصى خود قرار داد، آيا عمل به وصيت ميّت اول براى وصىِ وصى لازم است؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: به خاطر حقى «1» كه ميّت اول بر او دارد عمل به وصيت وى براى وصى دوم لازم است، اگر بر او حقى داشته باشد. انشاءالله.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب شصت و چهارم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مطالبى است كه از آن بر ذيل باب مى توان استدلال كرد.

باب 70 عدم كفايت مالِ ميت براى انجام وصاياى او

765- (1) حمران روايت مى كند كه: «شخصى هنگام مرگ از پنج برده نام برد و وصيت كرد آنان را آزاد كنند وقتى ثلث وى تعيين شد به بهاى برده هايى كه دستور به آزادى شان داده بود، نرسيد.

امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود: (بردگانِ نام برده شده در نظر گرفته مى شوند و شروع به آزاد كردن شان مى شود) پس قيمت مى شوند و ثلث ميّت در نظر گرفته مى شود و نخستين آنها. سپس دوم، آن گاه سوم پس از آن چهارم و در پايان پنجم آزاد مى شود و اگر ثلث ميّت براى آزادى همه كافى نبود، كمبود آن براى كسى است كه ديرتر نام برده شده است؛ زيرا بيش از مقدار ثلث آزاد كرده

______________________________

(1). اين حق دوگونه تفسير شده: حق ايمان و تصريح ميت اول به تعيين وصى از طرف وصى. ملاذ الاخيار 15/ 127- 128.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 551

ارجاعات

گذشت: در روايت پانزدهم از باب پنجم فرموده امام عليه السلام كه: «ميان آنها قرعه زده مى شود و به ترتيب آزاد مى شوند تا به ثلث برسد.»

و اين

فرموده كه: «پس اگر بردگانى را نام برد و گفت: فلانى و فلانى را از جانب من آزاد كنيد، ثلث مال وى و بهاى بردگان در نظر گرفته مى شود و سپس به ترتيبى كه از آنان نام برده، آزاد مى شوند.»

باب 71 استحباب وصى بودن انسان براى خودش

766- (1) عنبسه عابد گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا سفارش كن. امام عليه السلام فرمود: وسايل مورد نيازت را فراهم كن و توشه ات را جلو بفرست و خود وصىّ خويش باش و به ديگرى نگو كه آنچه كارت را سامان مى دهد، برايت بفرستد.»

767- (2) در نهج البلاغه آمده است كه على عليه السلام فرمود: «اى فرزند آدم، وصى خودت باش و با مالت چنان كن كه دوست دارى پس از تو با آن، آن گونه رفتار شود.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتاد و پنجم از ابواب مبارزه با نفس مناسب با اين بحث هست.

باب 72 حكم مازاد نفقه همسر پس از مرگ

768- (1) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى شش ماه يا در اين حدود نفقه همسرش را مى دهد و به مسافرت مى رود، آن گاه پس از يكى دو ماه فوت مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اضافه آنچه نزد همسر اوست به ميراث باز مى گردد.»

769- (2) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس وصيت هايى كند و براى مدتى نفقه افراد تحت تكفلش را نزد آنان بگذارد و بميرد، افزون بر هزينه آنان تا زمان مرگ وى ميراث است و وصيت در مورد آن جارى مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 553

باب 73 حكم وصيت نابالغ، سفيه و ديوانه

770- (1) محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كودك نابالغ در صورتى كه هنگام مرگ وصيت كند دربارۀ بستگانش مؤثر است و براى بيگانگان مؤثر نيست.»

نظير اين روايت از عبداللّٰه بن سنان نيز نقل شده است.

771- (2) عبدالرحمن بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه نوجوان ده ساله شد، وصيت وى جايز است.»

772- (3) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ وصيت نوجوان سؤال كردم كه آيا جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى به ده سالگى رسيد، وصيتش جايز است.»

773- (4) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى نوجوان ده ساله شد؛ آن گاه اگر ثلث مالش را براى صرف در راه حقّ وصيت كرد، وصيتش جايز است و وقتى هفت ساله شد و به اندكى از مالش براى صرف در راه حقّ وصيت كرد، وصيتش جايز است.»

منابع فقه شيعه، ج 24،

ص: 555

774- (5) ابو بصير و ابو ايوب از امام صادق عليه السلام- دربارۀ نوجوان ده ساله اى كه وصيت مى كند- روايت مى كنند كه فرمود: «در صورتى كه براى كار صحيحى وصيت كند، جايز است.»

775- (6) عبداللّٰه بن سنان گويد: «پدرم در حضور من از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه سؤال كرد: «تا هرگاه به مرحله نيرومندى رسيد.» امام عليه السلام فرمود: مقصود از آن احتلام است.

و فرمود: در شانزده سالگى يا هفده سالگى يا نظير آن محتلم مى شود.

پدرم گفت: وقتى سيزده سال يا در حدود آن بر وى گذشت [آيا به مرحله نيرومندى رسيده است]؟

امام عليه السلام فرمود: نه، وقتى سيزده سال بر او بگذرد، نيكى ها به سودش و بدى ها به زيانش نوشته مى شود و كارهايش صحيح است، مگر آن كه سفيه يا ضعيف باشد.

پدرم گفت: سفيه كيست؟

امام عليه السلام فرمود: كسى كه يك درهمى را به چند برابر مى خرد. پدرم پرسيد: ضعيف كيست؟

امام عليه السلام فرمود: ابله».

776- (7) عبداللّٰه بن سنان گويد: «پدرم در حضور من از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: چه وقت تصرفات يتيم صحيح و مؤثر است؟

امام عليه السلام فرمود: وقتى نيرومند شد.

گفتم: نيرومندى چيست؟

امام عليه السلام فرمود: احتلام.

گفتم: گاهى جوانِ هجده ساله يا كمتر يا بيشتر محتلم نمى شود.

امام عليه السلام فرمود: وقتى به سيزده سالگى رسيد خوبى ها برايش و بدى ها عليه وى نوشته مى شود و تصرفاتش موثر است مگر آن كه سفيه يا ناتوان باشد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دوازده از ابواب مقدمات عبادات و در بسيارى از روايات باب يك از ابواب حجر مناسب با اين بحث هست.

و در روايت يكم از

باب يازدهم از ابواب وقوف فرموده معصوم عليه السلام كه: «طلاق نوجوان- در صورتى كه عاقل باشد- و صدقه او و وصيتش جايز است، هرچند محتلم نشده باشد.»

و در روايت دوم فرموده امام معصوم عليه السلام كه: «وقتى بر نوجوان ده سال گذشت، عتق، صدقه و وصيت وى در حدّ پسنديده در مالش جايز است.»

مى آيد:

در باب چهل و هفتم از ابواب عتق مناسب با اين بحث خواهد آمد و در روايت چهارم از باب بيستم از ابواب طلاق آنچه بر اين دلالت مى كند؛ پس ملاحظه كنيد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 557

باب 74 حكم وصيت برده

777- (1) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان تا وقتى برده است خودش و مالش متعلق به صاحبش است، براى وى آزاد كردن برده و بخشش بسيار و وصيت جايز نيست مگر آنكه مولايش بخواهد.»

778- (2) عبدالرحمان بن حجاج از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى برده وصيت نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر يكى از اين دو وجه حمل كرده است: 1- براى برده بدون اجازه مولايش وصيت نيست. 2- براى برده وصيت جايز نيست چون مالك چيزى نيست.

در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمودند:

«براى برده، وصيت نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دوم از ابواب حجر مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت ششم از باب نهم از ابواب وصايا فرموده امام عليه السلام كه: «براى برده وصيتى نيست، زيرا مال وى

متعلق به مولايش است.»

مى آيد:

در باب هجدهم از ابواب مكاتبه مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 75 حكم تقسيم اموال شخصِ بدون وصيت و حكم سلب صلاحيت وصى و حكم فاقد وصى

779- (1) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بدون وصيت درگذشت و دختران و پسران بزرگ و كوچكى وارث وى هستند و داراى بردگان و قرار دادهايى است. وارثان وى چگونه ميراثش را تقسيم كنند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر شخص مورد اعتمادى عهده دار تقسيم همه آنها شود، اشكال ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 559

780- (2) در كتاب دعائم الاسلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «وصى را از وصى بودن ساقط نمى كند، مگر از دست دادن عقل يا ارتداد يا ريخت و پاش و به هدر دادن مال يا خيانت يا ترك كردن سنت و حاكم وصىِ كسى است كه وصى ندارد و ناظرِ كسى است كه ناظر ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب پنجم از ابواب خريد و فروش فرموده امام عليه السلام كه: «آن اشكال ندارد، در صورتى كه سرپرست آنان و ناظر در آنچه مصلحت آنان است آن را بفروشد.»

و باب ششم از ابواب خريد و فروش را بنگر.

باب 76 حكم تعيين وكيل از جانب قاضى براى ورثۀ غايب به منظور تقسيم اموال ميّت

781- (1) در كتاب دعائم الاسلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس وصيتى كند و برخى از وارثانش غايب باشند آن گاه وصى در اين باره به قاضى مراجعه كند، به تحقيق قاضى براى غايبان وكيلى تعيين مى كند تا مال را با وصى تقسيم كنند.»

باب 77 حكم وصيت به آزاد كردن دو برده با مبلغ معينى

782- (1) عبدالحميد بن غوّاص طائى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به من وصيت كرد كه از جانب وى دو برده آزاد كنم، يك برده خريدم و آزاد كردم و با باقيمانده پول وى نتوانستم برده ديگرى بيابم.

امام عليه السلام فرمود: برده مكاتبى را پيدا كن كه از اقساط آزادى وى مقدارى مانده باشد و با آن پول او را آزاد كن.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 683

فصل بيست و ششم: ابواب اقرار «1»

باب 1 صحت اقرار از بالغِ عاقل و عدم تأثير انكار پس از اقرار

783- (1) در كتاب وسائل الشيعه آمده است: «گروهى از علماى ما در كتاب هاى استدلالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: اقرار عاقلان عليه خودشان نافذ است.»

در كتاب العوالى نيز اين روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.

784- (2) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «انكارِ پس از اقرار، پذيرفته نيست.»

785- (3) محمد بن يحيى عطار از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مومن عليه خود، راستگوتر از هفتاد مؤمن عليه اوست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دوم از باب دهم از ابواب زكات دهندگان فرموده امام عليه السلام كه: «هنگامى كه آنان اقرار كردند كه زكات آن مال را پرداخته اند، پس در آن مال چيز ديگرى نيست.»

در روايات باب بيست و چهارم از ابواب عتق مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات دو باب بعدى و باب چهارم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب هجدهم از ابواب احكام اولاد فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه شخصى در

يك لحظه به فرزندى اعتراف كند، هرگز از وى جدا نخواهد شد.»

______________________________

(1). كتاب عتق، تدبير، مكاتبه و استيلاد به دليل ارتباط با مباحث بردگان ترجمه نشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 685

و در روايات باب چهل و چهارم از ابواب قضاوت و باب چهاردهم، هفدهم و هجدهم از ابواب احكام عمومى حدود و باب يازدهم و چهلم از ابواب حد زنا و باب يكم از ابواب حدّ لواط و باب هشتم از ابواب حدّ قذف و روايات ديگرى كه در ابواب گوناگون در قضا، حدود و قصاص وجود دارد، مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 2 حكم اقرار به بدهى قبل از فوت

786- (1) ابو ولّاد گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخص بيمارى هنگام مرگ براى يكى از وارثانش به بدهى اقرار مى كند.

امام عليه السلام فرمود: آن نافذ است.

گفتم: اگر براى وارث چيزى را وصيت كند؟

امام فرمود: جايز است».

787- (2) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى وصيت مى كند كه به يكى از وارثانش مالى بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: اگر ميّت مورد قبول است، آنچه را وصيت كرده به وى بپرداز.»

اين حديث از ابو ايوب نيز روايت شده است.

788- (3) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى در حال بيمارى مرگ اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: حال اقرار كننده در نظر گرفته مى شود، پس اگر عادل و ايمن از گرايش به باطل است، اقرارش مؤثر است ولى اگر بر خلاف آن است، اقرارش جايز نيست مگر آن كه وارثان آن را اجازه دهند.»

منابع فقه

شيعه، ج 24، ص: 687

789- (4) ابو بصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مال مضاربه اى نزد شخص بدهكارى است.

وى هنگام مرگ وصيت مى كند كه آنچه بر جاى مى گذارد، متعلق به اهل مضاربه است آيا اين وصيت مؤثر است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه راستگو دانسته شده باشد.»

790- (5) ابو بصير روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «نزد شخصى مال مضاربه يا وديعه يا اموال يتيمان يا سرمايه ديگران است و به گروهى وام بدهكار است وى هزار درهم يا بيشتر بر جاى مى گذارد ولى بدهكارى او بيش از آن است.

امام عليه السلام فرمود: اموال وى ميان همه آنهايى كه گفتى، به نسبت اموال شان تقسيم مى شود.»

791- (6) حلبى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه توانگر باشد، آن جايز است.»

792- (7) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى هنگام بيمارى اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است. آيا آن جايز است؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، در صورتى كه توانگر باشد.»

793- (8) اسماعيل بن جابر گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى در حال بيمارى اقرار مى كند كه به يكى از وارثانش بدهكار است.

امام عليه السلام فرمود: جايز است در صورتى كه مبلغى كه اقرار كرده كمتر از ثلث باشد.»

در كتاب المقنع نظير اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

794- (9) سماعه گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه در حال بيمارى براى يكى

از وارثانش به بدهى اقرار مى كند. امام عليه السلام فرمود: عليه وى مؤثر است در صورتى كه اندك باشد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 689

795- (10) علاء بيّاع السّابرى [/ فروشنده پارچه هاى شاپورى] گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى مالى را نزد مردى وديعه مى گذارد و هنگام مرگش مى گويد: مالى كه به تو دادم متعلق به فلان زن است.

پس از مرگ آن زن وارثان وى نزد آن مرد آمدند و گفتند: تازه گذشته ما مالى داشت كه آن را جز نزد تو جايى نمى يابيم. براى ما سوگند ياد كن كه نزد تو چيزى نيست. آيا براى شان سوگند ياد كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن زن نزد وى مورد اعتماد است، براى شان سوگند ياد كند و اگر مورد تهمت و اتهام است، سوگند ياد نكند و بگذارد كار به روال خود انجام شود، زيرا آن زن از مال خود به اندازه ثلث حق دارد.»

796- (11) اسماعيل بن احوص گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: مرگ شخصى در مسافرت فرا رسيد و مالش را به يكى از تاجران سپرد و گفت: اين مال متعلق به فلانى فرزند فلانى است و من هيچ حقى در آن ندارم، نه كم و نه زياد آن را به وى بپرداز تا هركجا كه مى خواهد مصرف كند.

آن گاه وى درگذشت و به كسى كه مال را برايش قرار داده بود دستورى دربارۀ مصرف آن نداد او نمى داند چه انگيزه اى او را وادار به اين كار كرد. با اين مال چه كار كند؟

امام عليه السلام فرمود: هر كجا كه مى خواهد آن را مصرف كند (در صورتى كه

به او دستورى نداده است).

سعد بن سعد نيز اين روايت را از امام رضا عليه السلام نقل كرده است.

797- (12) محمد بن عبدالجبار گويد: «به امام عسكرى عليه السلام نوشتم: زنى مردى را وصى خود قرار داد و هشت هزار درهم و همه وسايل خانه اش- وسايل پشمى، مويين، مسى و ...- و همه اموالش را براى وى اقرار كرد و براى وصيتش شاهد گرفت و وصيت كرد كه از اين اموال براى وى دو حج انجام دهد و به كنيز آزاد شده اش چهار صد درهم بدهد. آن زن مى ميرد و شوهرش زنده مى ماند. ما نمى دانيم چگونه از عهدۀ اين وصيت خارج شويم؟ و مساله بر ما مشتبه شده است و نويسنده نامه مى گويد: آن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 691

زن با وى مشورت كرد و از او خواست كه وصيت نامه وى را به گونه اى تنظيم كند كه براى وصى صحيح باشد و او به آن زن گفت: ماترك تو براى وصى صحيح نيست مگر با اقرار- در حضور شاهدان- به بدهكارى به او كه همه ماترك تو را در بر گيرد و سپس به وى دستور دهى كه به وصيت هاى تو عمل كند. آن زن نيز اين گونه به وى وصيت و به اين بدهى براى وصى اقرار كرد.

خداوند عزتت را پايدار گرداند! نظرتان دربارۀ پاسخ امامان پيشين عليهم السلام به اين پرسش «1» و آگاه كردن ما از آن پاسخ براى عمل به آن چيست؟ انشاءالله.

امام عليه السلام با خط خود مرقوم فرمود: اگر بدهى، صحيح، متداول و قابل فهم است، از اصل مال پرداخت مى شود، انشاءالله و اگر بدهى حق نيست به وصيت هاى

وى از ثلث عمل مى شود خواه كافى باشد يا كافى نباشد.»

798- (13) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام همواره بخشش هنگام وصيت [يعنى در بيمارى مرگ] و اقرار هنگام مرگ را- بدون نوشته و بيّنه- مؤثر نمى دانست.» يا «على عليه السلام همواره بخشش را به وصيت باز مى گرداند و اقرار هنگام مرگ را- بدون نوشته و بيّنه- نمى پذيرفت.» «2»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر موردى حمل مى كند كه اقرار كننده نسبت به وارثان متهم باشد و اقرارش بدون بيّنه پذيرفته نشود.

799- (14) على بن مهزيار گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى همسرى بدون فرزند و فرزندى از زن ديگرى دارد و دوست دارد كه همسرش از وى ارث نبرد از اين رو در حيات و سلامتى خود شاهد مى گيرد كه همه اموالش متعلق به فرزندش است و چيزى از آن مال همسرش نيست. پس از آن سال ها با همسرش زندگى مى كند آيا اين كار براى وى جايز است در صورتى كه به همسرش نگويد و از او حلاليت نطلبد؟ و آيا كار او بر اساس اين است كه مال متعلق به اوست و در حال حيات و سلامتى هر كار بخواهد با آن مى كند؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: حق همسرش واجب است. پس لازم است از وى حلاليت بطلبد.»

800- (15) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وصيت براى وارث و اقرار به بدهى [صحيح و مؤثر] نيست، يعنى وقتى بيمار اقرار كند كه

به يكى از وارثانش بدهكار است، چنين حقى ندارد.»

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى در معناى اين جمله روايت، احتمالاتى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 15/ 13.

(2). دو معنايى كه براى روايت بيان شد بنابر دو احتمالى است كه مرحوم علامه مجلسى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 15/ 11.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 693

مرحوم شيخ طوسى قدس سره اين روايت را بر تقيه حمل كرده است.

ارجاعات

گذشت: در روايات باب يازده از ابواب مضاربه و باب ششم از ابواب وصايا مناسب با اين بحث هست. و در روايت نهم از باب سيزدهم اين گفته كه: «شخصى در حال بيمارى براى يكى از وارثانش اعتراف به بدهكارى كرد. امام عليه السلام فرمود: وصيت واعتراف براى وارث جايز نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر تقيه حمل كرده است.

و در روايت چهارم از باب سى و نهم اين گفته كه: «شخصى گفت: اين كشتى متعلق به فلانى است و نامى از محتويات آن به ميان نياورد، آيا آن كشتى با محتوياتش به وى داده مى شود؟ امام عليه السلام فرمود: آن متعلق به موصى له است، مگر آنكه صاحب آن در معرض اتهام باشد و براى وارثان چيزى باقى نمانده باشد.» «1»

و در روايات باب يكم از ابواب اقرار و دو باب بعدى مطالبى است كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 3 حكم اقرار به مالى براى يكى از دو نفر پيش از مرگ

801- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام دربارۀ شخصى كه هنگام مرگ براى يكى از دو نفر به هزار درهم اقرار كرد و سپس با همان حال درگذشت فرمود: «هر كدام بيّنه اقامه كرد، مال متعلق به اوست و اگر

هيچ كدام بيّنه اقامه نكردند مال ميان شان به دو نيم تقسيم مى شود.»

در كتاب المقنع اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

______________________________

(1). باب 39 از ابواب وصيت روايت 4.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 695

باب 4 حكم اقرار برخى از وارثان به عتق يا بدهى

802- (1) ابو البخترى- وهب بن وهب- از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در زمان اميرمؤمنان عليه السلام شخصى درگذشت و وارثانى از خود باقى گذاشت. آن گاه يكى از آنان به بدهكار بودن پدرش اقرار كرد. على عليه السلام در اين باره حكم كرد كه به اندازه سهم ميراثش از آن بدهى بر عهدۀ اوست و همه آن در مال او نيست و اگر دو نفر از وارثان اقرار كنند و عادل باشند عليه وارثان مؤثر است و اگر عادل نباشند در سهم شان به مقدار ميراث شان بر عهدۀ آنها ست و همچنين اگر برخى از وارثان به يك برادر يا خواهر اقرار كنند در سهم وى ثابت است.

و على عليه السلام فرمود: هركس به برادرىِ شخصى اقرار كند، در مال با وى شريك خواهد بود ولى نسب وى ثابت نمى شود، پس اگر دو نفر اقرار كنند به همين صورت است مگر آن كه آنها عادل باشند كه به نَسَب او مى پيوندد و همراه آنان از ميراث سهم مى برد.»

803- (2) اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ وارث ميّتى كه براى شخصى اقرار به بدهى مى كند، فرمود: «سهم وى بر عهده اش است.»

و در روايت ديگرى آمده است: «هرگاه دو نفر از وارثان گواهى دهند و عادل باشند، اين، عليه همه وارثان مؤثر است و اگر

عادل نباشند، سهم شان بر عهدهشان ثابت است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در استبصار مى فرمايد: «اين خبر بر اين حمل مى شود كه بدهى به نسبت ميراث وى بر او لازم است نه اين كه همه بدهى در سهم او ثابت مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 697

804- (3) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه يكى از وارثان به وارث ناشناخته اى اقرار كند، عليه وى نسبت به سهمش مؤثر است و نَسَب وى ثابت نمى شود و با شهادت او ارث نمى برد و اين گونه فرض مى شود كه اگر او وارث بود، به چه ميزان از سهم اقرار كننده كاسته مى شد، پس، از سهم اقرار كننده به همان اندازه به وى داده مى شود.»

805- (4) يحيى شعيرى و حكم بن عتيبه گويند: «ما گروهى پشت درِ خانه امام باقر عليه السلام منتظر وى بوديم كه زنى آمد و گفت: ابو جعفر كدام يك از شماست؟

به وى گفتند: چه مى خواهى؟

آن زن گفت: مى خواهم از وى مساله اى بپرسم.

به وى گفتند: اين- حَكَم بن عتيبه- فقيه اهل عراق است، از او بپرس.

آن زن گفت: شوهرم مُرد و هزار درهم بر جاى گذاشت. من پانصد درهم بابت مهريه ام از وى طلبكار بودم. مهريه ام را برداشتم و باقيمانده را نيز به عنوان ميراث برداشتم سپس شخصى آمد و ادعا كرد كه از وى هزار درهم طلبكار است و من نيز عليه شوهرم و به سود آن مرد شهادت دادم.

حكم گويد: من مشغول محاسبه بودم كه امام باقر عليه السلام بيرون آمد و فرمود: اى حَكَم! براى چه مى بينم انگشتانت را حركت مى دهى؟

من سخن آن زن و

سوالش را براى امام عليه السلام بازگو كردم.

امام عليه السلام فرمود: آن به ثلث (دو سوم) آنچه در اختيار دارد براى آن مرد اقرار كرد و ميراثى نيز براى وى نيست.

حكم گفت: به خدا سوگند! من كسى را با فهم تر از ابو جعفر عليه السلام نديدم.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در التهذيب مى فرمايد: «مبناى كلام امام عليه السلام بر اين اساس است كه هرگاه براى وارثى اقرار به بدهى كند، به مقدارى كه به سهم او تعلق مى گيرد در سهم او لازم مى شود و تمام بدهى بر عهدۀ او نمى آيد.»

806- (5) على بن ابراهيم روايت پيشين را تا آنجا كه امام عليه السلام از حكم پرسيد: «براى چه مى بينم انگشتانت را حركت مى دهى؟» روايت كرده است و در ادامه مى افزايد: «گفتم: اين زن گفت: شوهرش درگذشت و هزار درهم بر جاى گذاشت. پانصد درهم از او بابت مهريه اش طلبكار بود كه آن را برداشت و ميراثش را نيز برداشت. سپس مردى آمد و ادعا كرد هزار درهم از ميّت طلبكار است و آن زن به نفع وى شهادت داد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 699

حكم گويد: به خدا سوگند هنوز سخن من تمام نشده بود كه امام عليه السلام فرمود: به ثلث آنچه در اختيار دارد، اقرار كرد و ميراثى نيز براى وى نيست. حكم گفت: به خدا سوگند! هرگز كسى را با فهم تر از ابوجعفر نديده ام.»

ابن ابى عمير گويد: «توضيح سخن امام عليه السلام اين است كه آن زن ارث نمى برد تا بدهى ميّت پرداخت شود و او هزار درهم بر جاى گذاشته و هزار و پانصد درهم به همسرش و

آن مرد بدهكار است، پس ثلث هزار درهم براى آن زن است و دو سوم آن متعلق به آن مرد.»

اين حديث در كتاب دعائم الاسلام نيز روايت شده است با اين تفاوت كه در پايان آن مى افزايد:

«تا اين كه بدهى را بپردازد و به جاى جمله: ثلث آنچه در اختيار دارد، دو سوم آمده است.»

807- (6) فضيل بن يسار گويد: «ميّتى همسر و وارثان و هزار درهم از خود بر جاى گذاشت. همسرش بر پانصد درهم، بيّنه اقامه كرد و آن را به همراه ميراثش گرفت. سپس مردى هزار درهم عليه ميّت- بدون بيّنه- ادعا و آن زن به سود وى اقرار كرد. امام باقر عليه السلام در اين باره فرمود: به از دست رفتن ثلث مالش اقرار كرد و ارث نمى برد آن زن، دو سوم پانصد درهم را مى گيرد و بقيه را به آن مرد تحويل مى دهد؛ زيرا اقرار آن زن عليه خودش همانند بينه است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهل و چهارم از ابواب عتق مناسب با آن هست.

مى آيد:

و در باب چهلم از ابواب شهادات مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد؛ پس مراجعه كنيد.

باب 5 عدم تأثير اقرار هنگام حبس، تهديد، ترساندن و برهنه كردن

808- (1) ابو البخترى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس هنگام برهنه يا زندانى يا ترسانده يا تهديد شدن اقرار كند، حدى بر او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 701

809- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس با ترساندن يا زندانى شدن يا كتك خوردن به حدّى اقرار كند، عليه او مؤثر نيست و حدّ بر او جارى نمى شود.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب

چهارم از ابواب حدّ سرقت و همچنين روايات باب سوم از ابواب ادعاى قتل مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 703

فصل بيست و هفتم: ابواب ايْمان (سوگند)

باب 1 حكم تكليفى سوگند راست و دروغ

خداوند تعالى مى فرمايد:

و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد، تا بدين وسيله نيكوكارى و پرهيزگارى و سازش دادن ميان مردم را رها كنيد و خداوند شنواىِ آگاه است «1».

حتما كسانى كه پيمان با خدا و سوگندهاى شان را به بهاى اندكى مى فروشند، آنان در آخرت بهره اى ندارند و خداوند- روز قيامت- با آنان سخن نمى گويد و به ايشان نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى گرداند و براى شان عذاب دردناكى است «2».

و مؤمنان مى گويند: آيا اينان همان هايى هستند كه با شديدترين سوگندها به خدا قسم مى خوردند، حتماً با شمايند؟ اعمال شان نابود شد و زيانكار گرديدند «3».

و با شديدترين قسم ها به خداوند سوگند ياد مى كنند كه اگر نشانه اى براى شان آمد حتماً به آن ايمان مى آورند، بگو: نشانه ها در اختيار خداست و شما چه مى دانيد كه هنگام آمدن نشانه ايمان نمى آورند؟ «4»

چرا با گروهى- كه سوگندهاى شان را شكستند و در بيرون كردن پيامبر تلاش كردند- نبرد نمى كنيد با اين كه آنان نخست با شما نبرد آغاز كردند؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ ولى خداوند به ترسيدن از وى سزاوارتر است، اگر مؤمن باشيد «5».

و با شديدترين قسم ها به خداوند سوگند ياد كردند كه خداوند مردگان را بر نمى انگيزد.

آرى، آن وعدۀ ثابت و حقى است بر عهدۀ خداوند ولى بيشتر مردم نمى دانند «6».

______________________________

(1). بقره 2/ 224.

(2). آل عمران 3/ 77.

(3). مائده 5/ 53.

(4). انعام 6/ 109.

(5). توبه 9/ 13.

(6). نحل 16/ 38.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 705

و مانند آن زنى نباشيد كه

پس از محكم تابيدن رشته هايش آنها را از هم جدا جدا مى كرد به اين كه سوگندهاى تان را مايه فريب يكديگر قرار دهيد تا گروهى افزون تر از گروه ديگر باشد. خداوند شما را به آن مى آزمايد و روز قيامت در آنچه اختلاف داشتيد قطعاً براى تان توضيح داده خواهد شد «1».

و سوگندهاى تان را مايه فريب و نيرنگ يكديگر قرار ندهيد تا گامى پس از استوارى بلغزد و به دليل جلوگيرى كردن تان از راه خدا عذاب را بچشيد و براى شما عذاب بزرگى است «2».

و با شديدترين سوگندها به خداوند قسم ياد كردند كه اگر به آنها دستور دهى حتماً با تو خارج خواهند شد. بگو: سوگند نخوريد. پيروى پسنديده [بهتر از سوگند است] قطعاً خداوند به اعمال تان آگاه است «3».

سوگندهاى شان را سپر قرار دادند و به اين وسيله از راه خدا جلوگيرى كردند، از اين رو عذاب خوار كننده اى براى آنان است «4».

سوگندهايشان را سپر قرار دادند و به اين وسيله از راه خدا جلوگيرى كردند، قطعاً كار بسيار زشتى انجام مى دهند «5».

810- (1) عبداللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «حواريّون نزد عيسى گرد آمدند و به وى گفتند: اى آموزگار خوبى ها! ما را راهنمايى و ارشاد كن!

عيسى عليه السلام به آنان گفت: موسى عليه السلام- پيامبر خدا (هم سخن خدا) به شما دستور داد كه سوگند دروغ به خدا نخوريد و من به شما دستور مى دهم كه به خدا سوگند ياد نكنيد، راست باشد يا دروغ.»

در كتاب دعوات راوندى اين روايت بدون نسبت به امام صادق عليه السلام نقل شده است.

811- (2) ابو ايوب خزّاز از امام صادق عليه السلام روايت

مى كند كه فرمود: «به خدا، سوگندِ راست و دروغ نخوريد، زيرا خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد!»

812- (3) ابو ايوب خزاز از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به خدا سوگندِ راست و دروغ نخوريد، زيرا خداوند مى فرمايد: «خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد!»

و فرمود: هرگاه شخصى از كسى براى برقرارى آشتى ميان خود و ديگرى كمك خواست هرگز نبايد بگويد كه سوگند ياد كرده ام كه چنين نكنم و اين معناى سخن خداوند است: «خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى و پرهيزكارى و سازش دادن ميان مردم را رها كنيد.»

______________________________

(1). نحل 16/ 92.

(2). نحل 16/ 94.

(3). نور 24/ 53.

(4). مجادله 58/ 16.

(5). منافقون 63/ 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 707

813- (4) ابو ايوب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «چه راست و چه دروغ به خداوند سوگند ياد نكنيد. به تحقيق خداوند از آن نهى كرده است و فرمود: خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.»

814- (5) سلام بن سهم- شيخ عابد- از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه به سدير فرمود: «اى سدير! هركس سوگند دروغ به خدا ياد كند كافر شده است و هركس به خدا سوگند راست بخورد، گناه كرده است. خداوند باعزت و شكوه مى فرمايد: «خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.»

در كتاب الاختصاص نيز اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

815- (6) على بن مهزيار مطلبى براى امام جواد عليه السلام نوشت. امام عليه السلام در پاسخ وى مرقوم فرمود: «به خدا سوگند! اين گونه نيست و براى من خوشايند

نيست كه در هيچ حالى از احوال، واژه «به خدا سوگند» را بر زبان آورم ولى گفته شدن مطالب خلاف واقع مرا ناراحت مى كند.»

816- (7) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس خداوند را بزرگ تر و باشكوه تر از آن بداند كه به نامش سوگند (راست) ياد كند، خداوند بهتر از آنچه از دست دهد به وى عنايت مى كند.»

817- (8) در نهج البلاغه آمده است كه على عليه السلام در بخشى از نامه اش به حارث همدانى فرمود: «نام خدا را بزرگ بدار از اين كه جز براى حق ذكر كنى.»

818- (9) محمد بن عمر بن على گويد: «از سوگندهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين جمله بود: نه، به استغفراللّٰه سوگند.»

819- (10) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «به خدا سوگند! حتماً با قريش خواهم جنگيد! به خدا سوگند، حتماً با قريش خواهم جنگيد.» در برخى روايات آمده است: «سپس فرمود: اگر خدا بخواهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 709

820- (11) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار در سوگندهايش مى فرمود و به اين سوگند، قسم مى خورد: «سوگند به دگرگون كننده قلب ها و چشم ها.»

821- (12) يونس بن يعقوب گويد: «امام صادق عليه السلام بسيار مى فرمود: به خدا سوگند!»

822- (13) ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اگر شخصى سوگند ياد كند كه بينى اش را با ديوار نخاراند، خداوند او را گرفتار مى كند تا بينى اش را با ديوار بخاراند و

اگر شخصى سوگند ياد كند كه سرش را به ديوار نكوبد خداوند باعزت و شكوه شيطانى را مى گمارد تا سرش را به ديوار بكوبد.»

823- (14) ابو عبيده حذّاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در كتاب على عليه السلام آمده است: سوگند دروغ و بريدن پيوند خويشاوندى خانه ها را از روزى خالى مى كند و سبب قطع نسل مى شود.»

824- (15) ابو عبيده حذّاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در كتاب على عليه السلام آمده است: سه ويژگى است كه هرگز صاحب آن نمى ميرد تا آثار زشت آنها را ببيند؛ ظلم، بريدن پيوند خويشاوندى و سوگند دروغ كه با آن با خدا مبارزه مى كند و سريع ترين طاعت ها از نظر پاداش، نيكى به خويشان است و گروهى تبهكار هستند پس با هم پيوند برقرار مى كنند، پس اموال شان افزايش مى يابد و به يكديگر نيكى مى كنند پس عمرشان زياد مى شود و به تحقيق سوگند دروغ و بريدن پيوند خويشاوندى خانه ها را از روزى خالى مى كند و سبب قطع نسل مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 711

825- (16) از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگند دروغ خانه ها را بى روزى مى كند.»

826- (17) ابن قداح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند دروغ در محاكمه خانه ها را بى روزى مى كند.»

اين روايت در كتاب المجازات النبويه نيز نقل شده است.

827- (18) جابر بن يزيد از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «از سوگند دروغ بپرهيزيد؛ زيرا آن، خانه ها را بى روزى

مى كند.»

828- (19) در كتاب من لايحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگند دروغ، خانه را بى روزى مى كند.»

829- (20) در همان كتاب در روايت نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت از سوگند دروغ نهى كرد و فرمود: «آن، خانه ها را بى روزى مى كند.»

830- (21) طلحة بن زيد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند دروغ سبب تَنَغُّل رحم مى شود.

گفتم: فدايت شوم! معناى تَنَغُّل رحم چيست؟

امام عليه السلام فرمود: عقيم و نازا كردن.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 713

831- (22) فليح بن ابى بكر شيبانى گويد: «سوگند دروغ (در محاكمه)، سبب فقرِ فرزندان مى شود.»

832- (23) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «دربارۀ سوگند دروغ از خدا پروا كنيد، زيرا آن كالا را به فروش مى رساند و بركت را از ميان مى برد و هركس سوگند دروغ ياد كند به تحقيق بر خداوند جرأت پيدا كرده است و بايد منتظر مجازات آن باشد.»

833- (24) يعقوب احمر از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به چيزى سوگند ياد كند، با اين كه مى داند دروغ مى گويد، به تحقيق با خداوند باعزت و باشكوه به مبارزه برخاسته است.»

834- (25) عبداللّٰه بن سليمان از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس در محاكمه، سوگند [دروغ] ياد كند و به سبب آن، مال شخص مسلمانى را تصاحب كند، همانا تكه اى از آتش را تصاحب كرده است.»

835- (26) ابوجارود از مردى از عبدالقيس روايت مى كند كه سلمان

از گورستانى گذشت و گفت: «سلام بر شما اى اهل قبرها از مؤمنان و مسلمانان اى اهل اين خانه ها! آيا مى دانيد امروز جمعه است؟

سلمان اين را گفت و به منزلش رفت. وقتى به خانه رسيد و خوابيد، كسى به خواب وى آمد و گفت: و بر تو سلام اى اباعبداللّٰه! سخنانت را شنيديم و سلامت را پاسخ داديم و گفتى: آيا مى دانيد كه امروز جمعه است؟ در حالى كه ما مى دانيم پرندگان در روز جمعه چه مى گويند.

سلمان گفت: پرندگان در روز جمعه چه مى گويند؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 715

او گفت: مى گويند: پاك است! پاك است! پروردگارِ مهرگستر ما بر همه موجودات و فرمانروا. بزرگى پروردگار ما را نشناخت كسى كه به نام وى سوگند دروغ ياد كرد.»

836- (27) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند دروغ خانه ها را خراب و عمرها را كوتاه مى كند.»

837- (28) در كتاب الاختصاص از امام رضا عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس با سوگندهاى دروغ با خدا مبارزه كند، خداوند از وى بيزارى مى جويد.»

838- (29) بشير گويد: «در كتابى خواندم كه خداوند تبارك و تعالى فرمود: «من رحمت خودم را به كسى نمى رسانم كه مرا دستاويز سوگندهاى دروغ قرار مى دهد و روز قيامت زناكار به من نزديك نمى شود.»

اين روايت از ميثم نيز نقل شده است.

839- (30) عبداللّٰه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هركس با سوگند، مال برادرش را تصاحب كند، خداوند را با حالت خشمِ بر خود ديدار مى كند. در تاييد اين مطلب، خداوند اين آيه قرآن را فرستاد:

«به يقين كسانى كه پيمان با خدا و سوگندهاى شان را به بهاى ناچيزى مى فروشند.»

عبداللّٰه گويد: در اين هنگام اشعث بن قيس سر برآورد و گفت: اين آيه دربارۀ من فرود آمد، با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مخاصمه كردم و آن حضرت عليه من حكم كرد كه سوگند ياد كنم.»

840- (31) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس براى تصاحب مال شخص مسلمانى سوگند دروغ ياد كند، خداوند را با حالت خشمِ بر خود ديدار مى كند.»

841- (32) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند فرشته اى دارد كه پاهايش در زمين پايين به فاصله پانصد سال و سرش در آسمان بالا به طول فاصله هزار سال است و مى گويد: خدايا! تو از هر عيب و نقصى پاك و منزه هستى، تو پاك و منزه هستى هر كجا كه هستى، چقدر تو بزرگ هستى.

پس خداوند به وى وحى مى فرستد: «اين را نمى داند، كسى كه به [نام] من سوگند دروغ ياد مى كند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 717

842- (33) يكى از شيعيان با كنيه ابوالحسن از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند خروس سفيدى آفريد كه گردنش در زير عرش و پاهايش در محدوده هفتمين زمين است. يك بالش در مشرق و بال ديگرش در مغرب است. خروس هاى ديگر بانگ برنمى آورند تا اين خروس بانگ برآورد. هنگام بانگ سردادن، دو بالش را بر هم مى زند، سپس مى گويد: پاك و منزه است خدا! پاك و منزه است خدا! (پاك و

منزه است خدا) ى بزرگ كه همانندى ندارد.

و خداوند تبارك و تعالى نداى او را پاسخ مى دهد و مى فرمايد: «كسى كه سخنان تو را بشناسد سوگند دروغ به من نمى خورد.»

اين روايت با سندهاى گوناگون نقل شده است و در كتاب من لا يحضره الفقيه بدون سند به امام باقر نسبت داده شده است.

843- (34) ابوامامه حارثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هيچ كس نيست كه با سوگندش مال شخص مسلمانى را تصاحب كند، مگر آن كه خداوند، بهشت را بر وى حرام و آتش را برايش واجب مى كند.

گفته شد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، حتى اگر مال اندكى باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هرچند چوب مسواكى از درخت اراك باشد.»

در گزارش ديگرى نام راوى ابوامامه مازنى- اياس بن تغلب- بيان شده است.

844- (35) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از تصاحب مال شخص مسلمان به وسيله سوگند دروغ نهى كرد.»

845- (36) قطب راوندى در كتاب لبّ اللباب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «چهار گناه پيش از آخرت در دنيا كيفر داده مى شود؛ ترك نماز، آزار به پدر و مادر، سوگند دروغ و غيبت.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 719

846- (37) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سريع ترين گناهان از نظر مجازات، مجازات سوگند دروغ است.»

847- (38) در

همان كتاب از اميرمؤمنان روايت مى شود كه فرمود: «چگونه از عذاب خدا در امان است كسى كه به سوگند دروغ شتاب مى كند.»

848- (39) ابوالصباح گويد: «به خدا سوگند! امام صادق عليه السلام به من فرمود: به تحقيق خداوند به پيامبرش صلى الله عليه و آله قرآن و تفسير آن را آموخت. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز آن را به على عليه السلام آموخت و به خدا سوگند! او به ما ياد داد. سپس فرمود: براى تقيه هر كارى كه انجام داديد يا هر سوگندى كه ياد كرديد، پس شما نسبت به آن آزاد هستيد.»

849- (40) ابن شاذان در روايت محض الاسلام از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «تقيه در سرزمين تقيه واجب است و براى كسى كه از روى تقيه براى دور كردن ظلمى از خود سوگند ياد كند، سوگندشكنى نيست.»

850- (41) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا براى مامور مالياتى سوگند ياد كنيم و به اين وسيله اموال مان را عبور دهيم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

و دربارۀ شخصى كه از روى تقيه سوگند ياد مى كند، فرمود: اگر بر جان و مالت مى ترسى سوگند ياد كن و خطر را با سوگند از خود دور كن! و اگر مى دانى كه سوگندت چيزى را از تو دور نمى كند، براى شان سوگند نخور!»

در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت دوم از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

851- (42) معاذ بيّاع اكسيه گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من به طلاق و عتق سوگند داده مى شوم، نظر شما چيست كه براى شان سوگند ياد كنم؟

امام عليه السلام

فرمود: هرگاه ترسيدى، به هرچه خواستند براى شان سوگند ياد كن.»

852- (43) يونس از يكى از دوستانش از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه از روى تقيه سوگند ياد كرد، فرمود: «اگر بر جان و مالت مى ترسى سوگند ياد كن و با آن خطر را از خود دور ساز و اگر معتقد نيستى كه آن چيزى را از تو دور كند براى شان سوگند نخور.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 721

853- (44) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش عليهم السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند دروغ ياد كن و برادرت را از كشته شدن نجات ده!»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت را از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند.

854- (45) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه به مردى فرمود: «سوگند دروغ به خداوند تعالى ياد كن و پدر (برادرت) را از كشته شدن نجات بده!»

855- (46) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه از روى تقيه سوگند ياد مى كند، امام عليه السلام فرمود: اگر بر برادرت يا دينت (يا جانت) يا مالت مى ترسى، سوگند ياد كن و با آن خطر را دور كن و اگر معتقد نيستى كه آن چيزى را برطرف كند، سوگند نخور و در هر چيزى كه مومن بر خود احساس زيان كند، پس مى تواند در آن تقيه كند.»

856- (47) ابوبكر گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم:

خوارج چگونه اند؟ ما و آنها تحت تعقيب بوده ايم و آنها امروز در خانه ما هستند، بفرماييد كه اگر آنها از ما درخواست سوگند كردند، چه كنيم؟ امام عليه السلام به من اجازه داد كه براى آنها به عتق و طلاق سوگند ياد كنم. يكى از ما به امام عليه السلام گفت: كشته شدن نزد تو محبوب تر است يا بيزارى از على عليه السلام.

امام عليه السلام فرمود: آزادى نزد من محبوب تر است آيا سخن خداوند دربارۀ عمار را نشنيده اى كه فرمود: «مگر كسى كه مجبور شود و قلبش با ايمان آرام است.»

857- (48) سماعه از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى از روى تقيه به خدا سوگند ياد كند، به وى زيان نمى رساند و سوگند به طلاق و عتق نيز به او زيان نمى زند، در صورتى كه به آن مجبور و ناچار شود.

و فرمود: هيچ يك از حرام هاى خداوند نيست مگر آن كه خداوند آن را براى كسى كه به آن ناچار شده حلال كرده است.»

858- (49) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: ما از كنار اين گروه عبور مى كنيم و آنها ما را براى اموال مان سوگند مى دهند، در حالى كه زكات آنها را پرداخته ايم.

امام عليه السلام فرمود: اى زراره هرگاه ترسيدى به هر چه خواستند براى شان سوگند ياد كن.

گفتم: فدايت شوم! حتى به طلاق و عتق؟

امام عليه السلام فرمود: به آنچه خواستند.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 723

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 723

859- (50) ابوبكر حضرمى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى براى حاكم به طلاق و عتق سوگند ياد مى كند.

امام عليه السلام فرمود: هرگاه از شمشير و تازيانه اش بترسد، چيزى بر او نيست. اى ابوبكر! خداوند مى بخشد و مردم نمى بخشند.»

860- (51) حلبى گويد: «آيا انسان مى تواند براى مأمور ماليات به خاطر حفظ اموالش سوگند ياد كند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

861- (52) صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر گويند: «از امام رضا عليه السلام سؤال كرديم: شخصى مجبور به سوگند مى شود و به طلاق، عتق و صدقۀ اموالش سوگند ياد مى كند، آيا آن بر عهده اش لازم مى شود؟

امام عليه السلام فرمود: نه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از امت من آنچه مجبور شدند و آنچه قدرت ندارند و آنچه اشتباه كردند، برداشته شده است.»

اين روايت در كتاب نوادر احمد بن محمد نيز از امام موسى بن جعفر صلى الله عليه و آله روايت شده است.

862- (53) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: مالى را از مقابل ديد مأموران ماليات مى بريم. آنان از ما مى خواهند براى شان سوگند ياد كنيم تا آزادمان گذارند و جز به سوگند از ما راضى نمى شوند.

امام عليه السلام فرمود: براى شان سوگند ياد كن كه آن حلال تر از خرما و كره است.»

863- (54) اسماعيل جعفى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: با مال از كنار مأمور ماليات مى گذرم، پس اگر برايش سوگند ياد كنم، مرا رها مى كند و اگر برايش سوگند ياد نكنم از من بازجويى مى كند و مورد ستم قرار مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.

گفتم: او مرا

به طلاق سوگند مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.

گفتم: مال متعلق به من نيست.

امام عليه السلام فرمود: از مال برادرت [دفاع كن]. ابن عمر همسرش را در حال حيض سه طلاقه كرده بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طلاق او را باطل شمرد و آن را چيزى به حساب نياورد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 725

864- (55) معمّر بن يحيى گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: سرمايه هاى مردم در اختيار من است و با آنها از كنار مأموران مالياتى مى گذريم. آنان ما را براى آنها سوگند مى دهند و ما براى شان سوگند مى خوريم.

امام عليه السلام فرمود: دوست دارم كه همه اموال مسلمانان را عبور مى دادم و بر آنها سوگند ياد مى كردم. هرچيزى كه مؤمن بر خودش بترسد و در انجام آن ناچار باشد، در آن مى تواند تقيه كند.»

865- (56) مسعده از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به خدا ايمان ندارد هركس براى آنان به سوگندى عمل كند.» (يعنى به سوگندهاى ابداع شده- مانند طلاق و عتق- براى مخالفان و اهل سنت.)

ارجاعات

گذشت: در روايت هفتاد و سوم از باب سى و پنجم از ابواب نماز جمعه اين گفته كه: «پرندگان در روز جمعه مى گويند: رحمت تو بر خشمت پيشى گرفته است. بزرگىِ تو را نشناخت، هركس كه به نامت سوگند دروغ ياد كرد.»

و در روايت بيست و هشتم از باب سى و دوم از ابواب حقوق مستحق مالى فرموده امام عليه السلام كه:

«بريدن پيوند خويشاوندى و سوگند دروغ، خانه ها را خالى از روزى و نسل را قطع مى كند.»

در روايت بيست و ششم از باب

بيست و دوم از ابواب جهاد با دشمن فرموده امام عليه السلام كه: «كسى كه از روى تقيه براى برطرف كردن ظلمى از خود سوگند ياد كند، برايش سوگندشكنى نيست.»

و در روايت بيست و هفتم از باب دوازدهم از ابواب جهاد با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «گناهانى كه به نابودى سرعت مى بخشد، بريدن پيوند خويشاوندى و سوگند دروغ و سخن دروغ است.»

و در روايت سى و سوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هرگاه مشاهده كردى كه سوگندهاى دروغ به خداوند زياد است ... پس بر حذر باش و با رفتن به سوى خداوند درخواست نجات كن و بدان كه مردم در خشم خداوند باعزت و شكوه هستند و به خاطر تصميمى كه دربارۀ آنها گرفته به آنان مهلت مى دهد.»

و در روايات باب سى و هشتم و پنجاه و سوم مناسب با اين بحث هست و در روايات ابواب تقيه به ويژه باب دوم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت نهم از باب هشتم از ابواب خريد و فروش فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه: «خداوند در قيامت به سه گروه نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى كند و براى شان عذاب دردناكى است: شخصى كه پس از عصر به دروغ سوگند ياد كند كه در برابر كالايش فلان مبلغ پرداخت شد (يا فلان مبلغ در برابر كالايش داده است) و ديگرى با تأييد سخنش آن را بگيرد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 727

و در روايات باب بيست و پنجم از ابواب مستحبات تاجر مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هشتم از باب

پنجم از ابواب وقوف اين گفته كه: «مادرم سهم خود را از خانه اى به من صدقه داد. من به وى گفتم: قضات اين را صحيح نمى دانند، بلكه براى آن قرارداد خريد تنظيم كن ...

پس يكى از وارثان تصميم گرفت مرا سوگند دهد كه من بهاى آن را پرداخته ام، ولى من چيزى نپرداخته ام، نظر شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.»

و در روايت دهم از باب دوم از ابواب اقرار اين گفته كه: «مالى كه به تو دادم متعلّق به فلان زن است آن زن مُرد و وارثانش نزد مرد آمدند و گفتند: «متوفاى ما مالى داشت و ما معتقديم كه آن مال تنها نزد توست، براى ما سوگند ياد كن كه وى چيزى نزد تو ندارد، آيا براى آنان سوگند ياد كند؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن زن نزد وى مورد اعتماد است براى شان سوگند ياد كند و اگر مورد اتهام است، سوگند ياد نكند.»

مى آيد:

در باب بعدى و باب هفدهم، سى و يكم و چهلم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت يكم از باب بيست و چهارم از ابواب طلاق اين گفته كه: «اگر مرا به طلاق و عتق سوگند دهند؟

امام عليه السلام فرمود: براى شان سوگند ياد كن.»

باب 2 استحباب ترجيح غرامت بر سوگند توسط ذى حق و استحباب سوگند ندادن از سوى مدعى به خاطر بزرگداشت خدا

866- (1) ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم همسرى از خوارج داشت- گمان مى كنم فرمود: از بنى حنيفه بود- تا اين كه يكى از دوستدارانش به وى گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! تو همسرى دارى كه از جدت بيزارى مى جويد. آن گاه براى پدرم اتفاق افتاد كه او را طلاق داد. آن

زن

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 729

من به پدرم گفتم: پدر جان، فدايت شوم! مگر تو بر حق نيستى؟

پدرم فرمود: آرى (اى فرزندم!) ولى من خداوند را بزرگ تر از آن مى دانم كه در محاكمه و گرفتارى به او سوگند ياد كنم»

867- (2) در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هرگز بنده اى چيزى را براى خداوند رها نكرد كه آن را از دست دهد.»

(يعنى خداوند در دو جهان يا يك جهان آن را برايش جايگزين مى كند.)

868- (3) على بن حكم از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كسى عليه تو مالى را ادعا كرد و تو بدهكار نبودى، آن گاه تصميم گرفت تو را سوگند دهد، پس اگر به سى درهم مى رسد، آن را به وى بده و سوگند ياد نكن و اگر بيش از آن است سوگند بخور و به وى نپرداز.»

869- (4) عبد الحميد طايى از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس بدهكارى را نزد حاكم ببرد تا او را سوگند دهد، با اين كه مى داند او سوگند مى خورد سپس به خاطر بزرگداشت خداوند او را رها كند، خداوند روز قيامت هيچ مقامى را براى وى نمى پسندد مگر مقام ابراهيم دوست خداى رحمان.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پيشين، مطالبى هست كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد.

باب 3 تصديق سوگند به خدا

870- (1) ابو ايوب خزّاز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس به خدا سوگند ياد كند بايد راست انگاشته شود و هركس او را

تصديق نكند، رابطه اش با خدا بريده مى شود و هركس برايش به خدا سوگند ياد شود، بايد راضى شود و هركس راضى نشود، رابطه اش با خدا بريده مى شود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 731

حسين بن مختار نيز اين حديث را روايت كرده است.

871- (2) ابو حمزه از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند نخوريد مگر به خداوند و هركس به خدا سوگند ياد كند، بايد راستگو به شمار آيد و هركس برايش به خدا سوگند خورده شود بايد راضى باشد و هركس برايش به خدا سوگند ياد شود و راضى نباشد، هيچ رابطه اى با خداوند ندارد.»

اين حديث از منصور بن يونس نيز روايت شده است.

872- (3) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه آن حضرت از سوگند خوردن كسى به غير خدا نهى كرد و فرمود: «هركس برايش به خدا سوگند ياد شود بايد راضى باشد و هركس راضى نباشد مسلمان نيست.»

873- (4) در كتاب المقنع روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به خداوند سوگند ياد كند بايد راستگو به شمار آيد و هركس برايش سوگند ياد شود بايد راضى باشد و هركس راضى نباشد، رابطه اى با خدا ندارد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت چهارم از باب دوازدهم از ابواب ايمان فرموده امام عليه السلام خواهد آمد: «آيا به من دستور مى دهى به شريكان غيراز خدا سوگند خورم؟ به راستى هركس به خدا راضى نباشد، هيچ رابطه اى با خدا ندارد.»

و در باب چهل و يك مطالبى خواهد آمد كه بر اين

بحث دلالت مى كند.

باب 4 اقسام سوگندها

874- (1) على بن حديد از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند سه گونه است: سوگندِ بدون كفّاره، سوگند كفّاره دار و سوگندِ دروغِ سبب آتش. سوگندِ بدون كفّاره اين است كه شخصى بر ترك كار نيكى سوگند به خدا ياد كند، پس كفّاره اش انجام آن كار نيك است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 733

سوگند كفّاره دار اين است كه شخصى بر ترك گناهى سوگند ياد كند، آن گاه آن را انجام دهد، پس كفّاره بر او واجب مى شود.

سوگندِ دروغِ سبب آتش اين است كه شخصى براى تصاحب حق فرد مسلمانى و براى نپرداختن مالش، سوگند ياد كند.»

875- (2) ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند دروغ، چهل شب مهلت داده مى شود.»

876- (3) حريز از يكى از دوستانش روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند دروغِ سبب آتش اين است كه شخصى براى تصاحب حق فرد مسلمانى و براى نپرداختن مالش سوگند ياد كند.»

877- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند دوگونه است:

يكى اين كه شخصى بر كار غير واجبى سوگند ياد كند كه آن را انجام دهد يا بر كار واجبى سوگند ياد كند كه در صورت ترك آن، كفّاره بر او لازم است.

و ديگرى خود بر سه گونه است: يكى از آنها براى سوگند دروغ به انسان پاداش داده مى شود و برخى نه كفّاره دارد و نه پاداش و سوم آن كه كفّاره ندارد و مجازات آن ورود به آتش است. سوگندِ دروغِ بدون كفّاره اى كه به انسان

براى آن پاداش داده مى شود اين است كه انسان براى نجات شخص مسلمان يا نجات مالش از دست تجاوزگرى مانند دزد يا غير دزد سوگند ياد كند.

سوگند بدون كفّاره و بدون پاداش اين است كه انسان بر چيزى سوگند ياد كند، سپس بهتر از آن را بيابد و آن را ترك كند و به كار بهتر روى آورد.

و سوگندى كه مجازاتش ورود به آتش است، اين است كه شخصى براى تصاحب مال فرد مسلمانى يا براى پايمال كردن حقّ او از روى ستم سوگند ياد كند، پس اين سوگندِ دروغ سبب آتش است كه در دنيا كفّاره ندارد.»

در كتاب المقنع اين عبارت بدون استاد به امام عليه السلام آمده است.

در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان كه سوگند بر دوگونه است: سوگندِ كفّاره دار و سوگندِ بدون كفّاره. سوگند كفّاره دار اين است كه انسان بر انجام كار واجبى سوگند ياد كند كه اگر انجام نداد كفّاره بر عهدۀ اوست يا بر ترك كار غير واجبى سوگند ياد كند كه در صورت انجام آن كفّاره بر عهدۀ اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 735

و سوگند بدون كفّاره سه گونه است ...» ادامه عبارت مانند روايت پيشين است و پس از جمله: «به كار بهتر روى آورد» مى افزايد: «و معصوم عليه السلام فرمود: كفّاره بر او نيست و آن پيروى از گام هاى شيطان است.»

878- (5) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه به شخصى گفته شد: «آيا فلان كار را انجام داده اى؟ وى گفت: نه، به خدا سوگند، آن را انجام نداده ام- در حالى كه انجام داده است- اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره فرمود:

اين دروغى است كه بر زبان آورده است، از خدا دربارۀ آن استغفار كند.»

باب 5 حرمت بيزارى جستن از دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سوگند به بيزارى از خدا و پيامبر و امامان عليهم السلام

خداوند تعالى مى فرمايد:

به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم و اگر بدانيد حتماً آن سوگند بزرگى است «1».

879- (1) ابن ابى عمير با واسطه روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيد كه شخصى گويد: «من از دين محمد صلى الله عليه و آله بيزارم. پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: واى بر تو! وقتى از دين محمد صلى الله عليه و آله بيزارى پس بر آيين چه كسى هستى؟ و از آن پس پيامبر صلى الله عليه و آله با او سخن نگفت تا وى درگذشت.»

880- (2) يونس بن ظبيان گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى يونس! به بيزارى از ما سوگند ياد نكن، زيرا هركس راست يا دروغ به بيزارى از ما سوگند ياد كند به تحقيق از ما بيزارى جُسته است.»

______________________________

(1). واقعه 56/ 76- 75.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 737

881- (3) محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت: «شخصى به بيزارى از خداوند باعزت و باشكوه و پيامبر صلى الله عليه و آله سوگند مى خورد و آن گاه سوگندش را مى شكند، توبه و كفّاره او چيست؟

امام عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: به ده مسكين غذا مى دهد به هر مسكين يك مدّ و از خداوند درخواست آمرزش مى كند.»

882- (4) در كتاب من لايحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس راست يا دروغ از خداوند عزيز و باشكوه بيزارى بجويد، به تحقيق خداوند از او بيزارى مى جويد.»

883- (5)

مفضّل بن عمر جعفى در تفسير آيه: «به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم و اگر بدانيد حتما آن سوگند بزرگى است.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود، سوگند به بيزارى از امامان عليهم السلام است كه انسان به آنها سوگند مى خورد خداوند مى فرمايد: «آن نزد خدا بزرگ است.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب نوزده از ابواب كفارات، مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 حكم گفتن سخنِ «خدا مى داند» در حالى كه به دروغ مى گويد

884- (1) وهب بن عبد ربّه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس بگويد: خداوند مى داند آنچه را كه نمى داند [آنچه واقعيت ندارد]، عرش خدا از بزرگى اين سخن به لرزه مى افتد.»

اين روايت از شهاب بن عبد ربّه نيز روايت شده است.

885- (2) وهب بن حفص از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس بگويد: خداوند مى داند آنچه را كه نمى داند، عرش خدا از بزرگى اين سخن به لرزه مى افتد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 739

886- (3) ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه بنده اى بگويد: «خداوند مى داند و دروغگو باشد. خداى عز و جل مى فرمايد: «آيا به جز من ديگرى را نيافتى كه بر او دروغ ببندى؟»

باب 7 عدم انعقاد سوگند به غير اللّٰه و نام هاى ويژه اش

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى مردم! از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد؛ زيرا وى دشمن آشكارى براى شماست. او تنها شما را به بدى و زشتى و بستن سخنانِ نادانسته به خداوند فرمان مى دهد «1».

887- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان بگويد: قسم خوردم يا سوگند ياد كردم، اثرى ندارد تا اين كه بگويد: به خدا قسم خوردم يا به خدا سوگند ياد كردم.»

888- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام شنيدم كه دربارۀ اين سخن خداوند: «از گام هاى شيطان پيروى نكنيد.» فرمود: هر سوگندى به غير خدا از گام هاى شيطان است.»

889- (3) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگند

جز به خدا تحقق نمى يابد و هيچ يك از چيزهايى كه بندگان به آنها سوگند ياد مى كنند بر عهدۀ آنها لازم نمى شود، مگر سوگندهايى كه به خدا باشد و سوگندهاى به غير خدا در هيچ يك از آنها سوگندشكنى و كفّاره نيست و من براى احدى جايز نمى دانم كه احدى را سوگند دهد مگر به خداوند و كسى كه سوگند راست به خدا ياد مى كند، خداوند را بزرگ داشته است.»

890- (4) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس به غير خداوند سوگند ياد كند، به تحقيق شرك ورزيده است و در پاره اى از روايات آمده است: «به تحقيق به خداوند كافر شده است.»

891- (5) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به غير خدا سوگند ياد كند، به تحقيق كافر شده و شرك ورزيده است.»

______________________________

(1). بقره 2/ 169- 168.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 741

892- (6) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «خدا را ياد كنيد همان گونه كه نياكان تان را ياد مى كنيد، يا يادى بيشتر و شديدتر.»

امام عليه السلام فرمود: از سخنان اهل جاهليت اين بود: به جان پدرت! اين چنين نيست. به جان پدرت! اين گونه است. پس به آنها دستور داده شد، بگويند: نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند!»

893- (7) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه گفت: نه به پدرم سوگند! فرمود: «از خداوند درخواست آمرزش مى كند.»

894- (8) حارث روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام وارد بازار

شد و فرمود: «اى گروه قصابان! هركس از شما در گوشت بدمد، از ما نيست.

در اين هنگام مردى كه به على عليه السلام پشت كرده بود، گفت: سوگند به كسى كه در هفت پرده خود را پوشانده است، اين چنين نيست.

على عليه السلام به پشت وى زد و فرمود: اى قصاب! چه كسى در هفت پرده خود را پوشانده است.

قصاب گفت: پروردگار جهانيان! اى اميرمؤمنان عليه السلام!

على عليه السلام فرمود: اشتباه كردى، مادرت به سوگت نشيند! ميان خدا و آفريدگانش حجابى نيست، زيرا آنها هر كجا كه باشند، خدا با آنان است.

آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام كفّاره سخن من چيست؟

على عليه السلام فرمود: اين كه بدانى خدا با توست هر كجا كه باشى.

آن مرد گفت: آيا به بينوايان غذا دهم؟

على عليه السلام فرمود: نه، همانا تو، به غير پروردگارت سوگند خوردى.

ميسره گويد: اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه از بازار قصابان مى گذشت كه شنيد شخصى مى گويد: سوگند به كسى كه در زير هفت طبقه پوشيده است. على عليه السلام تازيانه را بالاى سر او برد و فرمود: اى بيچاره چيزى خدا را نمى پوشاند و خدا از چيزى خود را نمى پوشاند.

آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام! آيا من براى سوگند خود كفّاره بپردازم؟

امام عليه السلام فرمود: نه، زيرا تو، به غير خداوند سوگند ياد كردى.»

اين روايت از شعبى نيز نقل شده است.

895- (9) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه در روايت نهى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «آن حضرت از سوگند به غير خدا نهى كرد و فرمود: هركس به غير خداوند عز و جل سوگند ياد كند،

رابطه اى با خداوند نخواهد داشت.

و از سوگند خوردن به يك سوره از قرآن نهى كرد و فرمود: هركس به يك سوره از قرآن سوگند ياد كند، در برابر هر آيه از آن، كفّاره يك سوگند بر عهدۀ اوست. پس هركس مى خواهد، نيكى كند و هركس مى خواهد، گناه كند.»

و از اين كه كسى به ديگرى بگويد: نه به جان تو و جان فلانى سوگند! نهى كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 743

896- (10) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سوگند به غير خدا نهى كرد.

897- (11) ثمالى از امام سجاد عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «سوگند نخوريد جز به خداوند و هركس به خدا سوگند ياد كند بايد راست بگويد و هركس برايش به خدا سوگند خورده شود، بايد راضى باشد و هركس برايش به خدا سوگند خورده شود و راضى نشود، رابطه اى با خداوند نخواهد داشت.»

898- (12) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگندى تحقق نمى يابد مگر به خداوند.»

899- (13) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شايسته نمى دانم كه انسان جز به خداوند سوگند ياد كند و اين سخن انسان كه گويد: نه بلكه دشمنت بى پدر باشد. «1» آن از سخنان جاهليت است و اگر انسان به آن و مانند آن سوگند ياد كند، سوگند به خدا ترك مى شود و اين سخن كه گويد:

اى فلانى و اى فلانى! آن تنها براى درخواست نام است و اشكالى در آن نمى بينم ولى اين سخن:

«به پايدارى

خدا سوگند» و «نه به خدا سوگند» همانا سوگند به خداوند است.»

اين روايت از زراره از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

900- (14) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند ياد نمى شود جز به خدا؛ و اين سخن: نه بلكه دشمنت بى پدر باشد. از سخنان اهل جاهليت است و اگر به آن و مانندش سوگند ياد شود، سوگند به خدا ترك مى شود، ولى اين سخن: اى فلانى! تنها براى درخواست نام است و اين سخن: سوگند به بقاء و پايدارى خدا و سوگند به خدا همانا سوگند به خداست.»

901- (15) سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى انسان شايسته نمى دانم كه جز به خداوند سوگند ياد كند.

______________________________

(1). مرحوم علامه مجلسى در معناى اين جمله، احتمالاتى ذكر كرده است. ملاذ الاخيار 14/ 9.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 745

و فرمود: سخن انسان وقتى گويد: نه، بلكه دشمنت بى پدر باشد؛ همانا آن سخن جاهليت است و اگر مردم به آن و همانندش سوگند ياد كنند، سوگند به خدا ترك مى شود.»

902- (16) على بن مهزيار گويد: «دربارۀ اين سخن خداوند: «سوگند به شب هنگامى كه بپوشاند و سوگند به روز هنگامى كه روشن شود.» و اين سخن خداوند: «و سوگند به ستاره هنگامى كه فرود آيد.» و مانند آن از امام جواد عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: خداوند عزيز و باشكوه به هريك از آفريدگانش كه بخواهد سوگند ياد مى كند ولى آفريدگان وى حق ندارند جز به او كه عزيز و

باشكوه است سوگند ياد كنند.»

903- (17) محمد بن مسلم گويد: «دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل: «سوگند به شب هنگامى كه فراگير شود»، «سوگند به ستاره هنگامى كه فرو آيد.» و مانند آن از امام باقر عليه السلام سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود:

همانا خداوند عز و جل حق دارد كه به هريك از آفريدگانش كه مى خواهد، سوگند ياد كند ولى آفريدگانش حق ندارند جز به او سوگند ياد كنند.»

904- (18) علاء گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد نمى كنم.» امام عليه السلام فرمود: بزرگ است گناه كسى كه به آن سوگند ياد كند.»

905- (19) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس سوگند مى خورد يا بايد به خدا سوگند ياد كند يا ترك كند.»

906- (20) در همان كتاب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هرگاه سوگند ياد كرديد پس به خدا سوگند ياد كنيد و در غير اين صورت رها كنيد.»

907- (21) عبداللّٰه بن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگندِ كفّاره دار اين است كه انسان بگويد: نه به خدا سوگند و مانند آن.»

908- (22) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس به غير خدا سوگند ياد كند، به تحقيق كافر شده يا شرك ورزيده است.»

909- (23) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شرك در اطاعت اين سخن انسان است: «نه به خدا

و به فلانى سوگند» و «اگر خدا و فلانى نبود» و گناه از آن سرچشمه مى گيرد.»

910- (24) ابو جرير قمى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! شما خود دلبستگى و علاقه مرا به پدرت و پس از آن به خودت مى دانى.

آن گاه براى وى به حق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حق يك يك امامان سوگند خوردم تا به خود امام رسيدم و گفتم: هر خبرى را به من بگويى از سوى من به احدى از مردم نمى رسد و دربارۀ پدرش سؤال كردم كه آيا زنده است يا مرده؟

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، او درگذشت.

گفتم: فدايت شوم! همانا شيعيان شما روايت مى كنند كه روش چهار پيامبر در اوست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 747

امام عليه السلام فرمود: به خدايى كه معبودى جز او نيست او حتماً هلاك شد.

گفتم: هلاكت غيبت يا هلاكت مرگ؟

امام عليه السلام فرمود: هلاكت مرگ.

گفتم: شايد شما تقيه مى كنيد؟

امام عليه السلام فرمود: سبحان اللّٰه! «1»

گفتم: آيا به شما وصيت كرد؟

فرمود: آرى.

گفتم: آيا كسى را با شما در آن شريك كرد؟

فرمود: نه.

گفتم: آيا برادرانت بر تو امام هستند؟

فرمود: نه.

گفتم: آيا تو امام هستى؟

فرمود: آرى.»

911- (25) محمد بن زيد طبرى گويد: «در خراسان بالاى سر امام رضا عليه السلام ايستاده بودم. تعدادى از بنى هاشم نزد امام عليه السلام بودند و اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى نيز در ميان آنان بود. امام عليه السلام فرمود:

اى اسحاق! به من رسيده كه مردم مى گويند: ما مى پنداريم مردم برده ما هستند، به خويشاوندى ام با پيامبر صلى الله عليه و آله سوگند، اين چنين نيست، من

هرگز آن را نگفته ام و از نياكانم نشنيده ام كه گفته باشند و از هيچ يك از آنان به من نرسيده است كه گفته باشند ولى من مى گويم: مردم در پيروى كردن از خدا ما و در دين دوستدار ما هستند پس بايد حاضر به غايب برساند.»

912- (26) عبداللّٰه نهشلى از امام موسى بن جعفر عليه السلام در يك حديث بلند روايت مى كند كه: «سپس امام عليه السلام به دوستداران و خاندانش كه در مجلس حضور داشتند، رو كرد و فرمود: بايد روح تان شاد باشد [/ بايد ترس تان بيرون رود] نخستين نامه اى كه از عراق مى آيد خبر مرگ موسى بن مهدى و هلاكتش را مى آورد.

گفت: خداوند كارهايت را سامان بخشد، موضوع از چه قرار است؟

امام عليه السلام فرمود: به حرمت اين قبر سوگند، وى در اين روز مُرد ...»

______________________________

(1). اين جمله هنگام تعجب گفته مى شود- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 749

913- (27) عبدالعزيز بن مسلم گويد: «با امام رضا عليه السلام در مرو بودم ... تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: سوگند به خانه خدا! از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر افكندند، گويا نمى دانند ...»

914- (28) زراره گويد: «دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: «بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند مگر اين كه شرك مى ورزند.»

امام عليه السلام فرمود: اين سخن انسان، مگر كه گويد: نه به جان تو سوگند! از آن است.»

915- (29) على بن مهزيار گويد: «در نامه امام جواد عليه السلام به داود بن قاسم خواندم كه امام مرقوم فرموده بود: «به جانت سوگند، من حتماً مى آيم.»

916- (30) زيد زراد گويد: «امام صادق عليه السلام شنيد كه شخصى به ديگرى مى گويد: به جان تو كه عزيز است سوگند! حتماً اين گونه بود. امام عليه السلام فرمود: بدانيد كه او كافر شد، به دليل آن كه وى هيچ اختيارى دربارۀ زندگى او ندارد.»

917- (31) علاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سخن كسى كه گويد: نه. بلكه دشمنت بى پدر شود. همانا آن سوگند اهل جاهليت است. پس اگر كسى به آن سوگند ياد كند و مقصودش خدا باشد، آن سوگند است ولى اين سخن: به پايدارى و بقاى خدا سوگند و ايْم اللّٰه همانا سوگند به خداست و سخن آنان: اى فلانى و اى فلانى! همانا براى درخواست نام است.»

918- (32) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس به برادر مسلمانش بگويد: اى بى اصل و ريشه! بايد چيزى صدقه دهد و هركس بگويد: نه به پدرم سوگند! بايد لا اله الا اللّٰه بگويد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت هفتم از باب ششم از ابواب عمره اين گفته كه: «به حق تو سوگند، در اين سال شش عمره انجام دادم.»

در روايت نهم از باب يكم از ابواب ايمان اين گفته كه: «از سوگندهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود: «نه، به استغفراللّٰه سوگند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 751

و در باب سوم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات سه باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت چهارم از باب دوازدهم اين گفته كه: «آيا به من دستور

مى دهى به شريكان خدا- نه به او- سوگند ياد كنم؟ به تحقيق هركس به خدا راضى نباشد، هيچ رابطه اى با خدا ندارد.»

و ديگر روايات آن باب را بنگر.

و در روايت يكم از باب هفدهم اين گفته كه: «نه به خدا سوگند! رابطه ميان من و تو هرگز خوب نخواهد بود، تا اين كه براى من به آزادى همه كنيزانت سوگند ياد كنى.

امام عليه السلام فرمود: در آنچه تو را سوگند داد چيزى بر تو نيست و بدان، عتق و صدقه اى صحيح نيست مگر آنچه به وسيله آن رضاى خداى عز و جل و پاداش وى قصد شود.»

باب 8 حكم سوگند به پروردگار، قرآن و سوره اى از قرآن

919- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس سوگند ياد كند و بگويد: به پروردگار قرآن سوگند! آن گاه سوگندش را بشكند، يك كفّاره بر اوست.» در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت بدون سند از على عليه السلام روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت نهم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «هركس به سوره اى از قرآن سوگند ياد كند در مقابل هر آيه آن كفّاره يك سوگند بر عهدۀ اوست.» ساير روايات باب پيشين را بنگر.

باب 9 حكم سوگند دادن كافران به غير خدا از اعتقادات شان

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس در ميان آنان به آنچه خداوند فرستاده قضاوت كن ... و اين كه ميان آنان به آنچه خدا فرستاده، حكم كن و از اميال و خواسته هاى آنان پيروى نكن و از آنان بر حذر باش تا تو را دربارۀ پاره اى از آنچه خداوند به سويت فرستاده نفريبند ... «1».

______________________________

(1). مائده 5/ 49- 48.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 753

920- (1) سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يهودى و نصرانى و مجوسى به غير خدا سوگند داده نمى شوند، خداوند عزيز و باشكوه مى فرمايد: «ميان آنان به آنچه خداوند فرستاد، حكم كن.»

921- (2) جرّاح مدائنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به غير خدا سوگند نخور و فرمود:

يهوديان و مسيحيان و مجوسيان را جز به خداوند عز و جل سوگند ندهيد.»

922- (3) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ صاحب كيش هاى مختلف سؤال كردم كه چگونه سوگند داده مى شوند؟

امام فرمود: جز به خداوند عز و جل آنها را سوگند ندهيد!»

923- (4) حلبى گويد: «از امام صادق

عليه السلام دربارۀ سوگند دادن اهل ذمه سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: آنها را جز به خداوند سوگند ندهيد!»

924- (5) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا براى كسى شايسته است كه يكى از يهوديان يا مسيحيان يا مجوسيان را به خدايان شان سوگند دهد؟

امام عليه السلام فرمود: براى احدى شايسته نيست كه احدى را سوگند دهد، مگر به خداوند عز و جل.»

925- (6) علاء (از محمد بن مسلم) از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «يهوديان و مسيحيان جز به خداوند سوگند داده نمى شوند و براى احدى شايسته نيست كه آنان را به خدايان شان سوگند دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 755

926- (7) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام يك نفر يهودى را به تورات نازل شده بر موسى عليه السلام سوگند داد.»

927- (8) ابوالبخترى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام يهوديان و مسيحيان را به كنيسه هاى شان (به كتاب هاى شان) و مجوسيان را به آتشكده هاى شان سوگند مى داد.»

928- (9) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام دربارۀ شخصى كه اهل كتاب را مجبور به سوگند كرده بود، حكم كرد كه وى را به كتاب و آيينش سوگند دهد.»

929- (10) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام دربارۀ داورى ها سؤال كردم. امام فرمود: در هر آيينى آن چيزى است كه به آن سوگند داده مى شوند.»

930- (11) محمد بن مسلم گويد: «از امام عليه

السلام دربارۀ قضاوت ها سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: در هر آيينى به آن چيزى صحيح است كه به آن سوگند داده مى شوند.»

931- (12) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اهل كتاب به كتاب آسمانى و آيين شان سوگند داده مى شوند.»

932- (13) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام مسيحيان و يهوديان را به عبادتگاه ها و كنيسه هاى شان و مجوسيان را به آتشكده هاى شان سوگند مى داد و مى فرمود: به خاطر احتياط براى مسلمانان بر آنان سختگيرى كنيد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت سيزدهم از باب دوم از ابواب حدّ محارب و مرتد فرموده امام عليه السلام كه: «تو را به نُه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 757

معجزه اى كه در طور سينا بر موسى عليه السلام فرود آمد و به حق پنج كنيسه مقدس و به حق روش خداوند قهّار «1» آيا مى دانى كه يوشع بن نون پس از وفات موسى عليه السلام نزد گروهى رفت كه به يگانگى خداوند گواهى مى دادند و رسالت موسى را قبول نداشتند، پس آنها را به همين صورت كشت؟

يهودى گفت: آرى.»

باب 10 عدم تحقق سوگند به ستارگان، ماه هاى حرام، مكه، كعبه، حَرَم، نياكان و طاغوت ها

خداوند تعالى مى فرمايد:

پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم و به يقين آن سوگند بزرگى است اگر بدانيد «2».

سوگند به اين شهر مى خورم و تو در اين شهر دست گشاده اى و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است. «3»

933- (1) از مسعدة بن صدقه دربارۀ آيه: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند مى خورم.» روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اهل جاهليت به آن سوگند ياد مى كردند، پس خداوند عز و

جل فرمود: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد مى كنم.» خداوند كار كسى را كه به آن سوگند مى خورد بزرگ دانست.

و فرمود: و اهل جاهليت محرم و ماه رجب را بزرگ مى شمردند و به آنها سوگند نمى خوردند و به كسانى كه در اين دو ماه رفت و آمد مى كردند، كارى نداشتند، هرچند پدرش را كشته بود و نيز متعرّض چيزى نمى شدند كه از حرم خارج مى شد مانند اسب يا گوسفند يا شتر يا غير آن. از اين رو خداوند به پيامبرش فرمود: «سوگند به اين شهر مى خورم و تو در اين شهر دست گشاده اى و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است.»

آنان به مرحله اى از جهالت رسيده بودند كه كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله را روا و روزهاى ماه را بزرگ مى دانستند؛ چرا كه به آنها سوگند ياد كرده و به آن وفا مى كردند.»

934- (2) يونس از يكى از شيعيان روايت مى كند كه گفت: «از امام عليه السلام دربارۀ اين آيه سؤال كردم: «پس به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد مى كنم.»

امام عليه السلام فرمود: سوگند به آن بزرگ ترين گناه است.

و فرمود: اهل جاهليت حرم را بزرگ مى شمردند و به آن سوگند ياد نمى كردند و به كسانى كه در

______________________________

(1). اين جمله روايت مبهم است و مرحوم علامه مجلسى قدس سره احتمالاتى براى آن ذكر كرده است. مرآت العقول 16/ 442

(2). واقعه 56/ 75- 76.

(3). بلد 90/ 1- 3.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 759

آن بودند تعرض نمى كردند و هيچ حيوانى را از آن بيرون نمى كردند ولى حرمت خدا را در آن مى شكستند، پس خداوند تبارك و تعالى فرمود: «سوگند به

اين شهر مى خورم و تو در اين شهر دست گشاده اى و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است.» امام فرمود: شهر را بزرگ تر از آن مى دانستند كه به آن سوگند ياد كنند ولى حرمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در آن مى شكستند.»

علاء (از محمد) از امام باقر عليه السلام نيز اين حديث را روايت كرده است.

935- (3) محمد بن حسن شيبانى در كتاب نهج البيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اهل جاهليت به ستارگان سوگند مى خوردند، پس خداوندى كه از هر عيبى پاك است، فرمود: «به آنها سوگند مى خورم.»

و امام فرمود: چقدر بزرگ است گناه كسى كه به آنها سوگند ياد كند! در حالى كه آن نزد اهل جاهليت سوگند بزرگى است.»

936- (4) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيد كه عمر بن خطاب به پدرش سوگند ياد مى كند. از اين رو فرمود: «همانا خداوند شما را از سوگند به پدران تان بازداشت.»

937- (5) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «به نياكان تان و به طاغوت ها سوگند نخوريد!»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 11 حكم اين كه كسى بگويد: «اگر چنان نكند، يهودى يا نصرانى است» يا بگويد: «اگر چنان نكند، محرم به يك حج است»

938- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى مى گويد كه اگر فلان كار را انجام ندهد، يهودى يا نصرانى است.

امام عليه السلام فرمود: سخن بسيار بدى گفته است ولى چيزى بر عهدۀ او نيست.»

939- (2) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اگر فلان كار را

انجام ندهد يهودى يا نصرانى است. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

940- (3) زراره و عبدالرحمان به امام صادق عليه السلام گفتند: «شخصى گفت كه اگر فلان كار را انجام ندهد محرم به يك حج است و آن كار را انجام نمى دهد. امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هفتم مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 761

باب 12 عدم تحقق سوگند به طلاق، عتق و صدقه

941- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر سوگندى دربارۀ طلاق يا عتق كه ذات خداوند تعالى قصد نشود، اثر بر آن مترتّب نيست.»

942- (2) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر سوگندى دربارۀ طلاق و غير آن كه ذات خداوند عز و جل قصد نشود، بى اثر است.»

943- (3) منصور بن حازم گويد: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا [ماجراى] طارق را شنيده اى؟ طارق در مدينه برده فروش بود. روزى نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: اى ابوجعفر! نابود شدم. من به طلاق، عتق و نذرها سوگند ياد كردم. امام عليه السلام به وى فرمود: اى طارق اين ها از گام هاى شيطان است.»

944- (4) صفوان جمّال گويد: «در مسافرت دوم امام صادق عليه السلام به كوفه من آن حضرت را بردم و منصور نيز در آنجا بود. در ميان راه وقتى امام عليه السلام به هاشميه- شهرِ منصور- رسيد، پايش را از ركاب بيرون آورد و پياده شد. سپس قاطر سياه و سفيدى درخواست كرد، لباس سفيدى بر تن كرد و كلاه سفيدى بر سر نهاد و به سوى منصور حركت كرد. وقتى نزد

منصور رفت، وى به امام عليه السلام گفت: به تحقيق خود را شبيه پيامبران كرده اى. امام عليه السلام فرمود: چگونه مرا از فرزندان پيامبران دور مى شمارى؟

منصور گفت: تصميم گرفتم كسى را به مدينه بفرستم تا نخل هايش را قطع كند و كودكان شان را اسير كند.

امام عليه السلام فرمود: اى اميرمؤمنان دليل آن چيست؟!

منصور گفت: به من گزارش رسيده كه دوستدارت- معلى بن خنيس- مردم را به سوى تو فرامى خواند و برايت مال جمع آورى مى كند.

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، اين گونه نيست.

منصور گفت: از تو راضى نمى شوم مگر آن كه به طلاق، عتق، قربانى و انجام حج با پاى پياده سوگند ياد كنى.

امام عليه السلام فرمود: آيا به من دستور مى دهى به شريكان خدا- غير از او- سوگند ياد كنم؟ به تحقيق هركس به خدا راضى نشود هيچ رابطه اى با خداوند نخواهد داشت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 763

منصور گفت: آيا براى من خود را فقيه مى شمارى؟

امام عليه السلام فرمود: و چگونه مرا از فقه دور مى دانى، در حالى كه من فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم.

منصور گفت: من تو را با كسى كه از تو بدگويى كرده رودررو مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: اين كار را بكن! آن گاه مردى كه نسبت به امام عليه السلام سخن چينى كرده بود آمد.

امام عليه السلام به وى فرمود: اى مرد! آيا سوگند مى خورى؟

وى گفت: آرى، سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، عالم نهان و آشكار است، مهرگستر به همه موجودات در اين جهان و به مؤمنان در دو جهان است به تحقيق تو اين كار را انجام دادى.

امام عليه السلام فرمود: واى بر تو، خداوند را

با بزرگى ياد مى كنى و او نيز از عذاب تو شرم مى كند بلكه بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به نيرو و قدرت خود پناه مى برم.

آن مرد اين گونه سوگند ياد كرد ولى هنوز سوگندش تمام نشده بود كه افتاد و درگذشت.

منصور به امام گفت: پس از اين ماجرا هرگز سخنى را به زيان تو راست نمى انگارم.

آن گاه هديه نيكويى به امام داد و او را بازگرداند.»

945- (5) عبداعلى مولى آل سام از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ طلاقى تحقق نخواهد يافت مگر بر طبق كتاب خدا و هيچ عتقى نيست مگر براى خشنودى خدا.»

946- (6) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس به طلاق و عتق سوگند ياد كند و سپس با آن مخالفت كند، اثرى نخواهد داشت. همسرش از وى جدا نخواهد شد و برده اش آزاد نخواهد گرديد و به همين صورت است هركس كه به حج يا قربانى سوگند ياد كند؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از سوگندِ به غير خدا و طلاقِ بر خلاف سنت و عتق براى غير رضاى خدا و حج براى غير خدا نهى كرد.»

947- (7) در كتاب العوالى روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «ملعون است! ملعون است! هركس به طلاق سوگند ياد كند يا ديگرى را به آن سوگند دهد.»

948- (8) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر سوگندى كفّاره دارد مگر سوگندى كه

به طلاق يا عتق يا تعهد يا پيمان باشد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين صورت است كه آن را بر نوعى تقيه حمل كنيم، زيرا گروهى از اهل سنت چنين نظرى دارند و در هر سوگندى كفّاره را لازم مى دانند، هرچند بر خلاف مصالح دينى و دنيوى باشد ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 765

949- (9) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مى گويد: اگر فلان برده را خريدم، آن آزاد است و اگر اين لباس را خريدم، متعلق به بينوايان است و اگر با فلان زن ازدواج كردم، مطلَّقه است.

امام عليه السلام فرمود: همه اين ها بى اثر است، طلاق داده نمى شود مگر ازدواج شده و صدقه داده نمى شود مگر با آنچه ملك است و آزاد كرده نمى شود مگر آنچه ملك است.»

950- (10) عمر بن زيد گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بدون قصد سوگند به عتق مى خورد. امام عليه السلام فرمود: هركس به آن سوگند ياد كند و رضايت خداوند در آن باشد، ميان خود و خدايش عتق بر او لازم است ولى به عهدۀ شخص اكراه شده نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين است كه آن را بر نوعى استحباب حمل كنيم.»

951- (11) ابراهيم بن عباس روايت مى كند كه امام رضا عليه السلام به يكى از بردگان سياهش اشاره كرد و فرمود: «به عتق سوگند يادكرده ام- با اين كه به عتق سوگند نمى خورم مگر آن كه برده اى آزاد مى كنم و پس از آن جميع بردگانم

را آزاد مى كنم- كه اگر به دليل خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله خود را برتر از اين بدانم [يكى از بردگانم آزاد باشند] مگر آن كه عمل شايسته اى داشته باشم كه به خاطر آن افضل از اين باشم.» «1»

952- (12) زيد حنّاط گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: همسرم بدون اجازه من از خانه خارج شد و من به وى گفتم: اگر بدون اجازه من بيرون رفتى تو طلاق داده شده اى. آن گاه وى [از روى فراموشى] بيرون رفت و هنگامى كه اين مطلب به يادش آمد، وارد شد.

امام عليه السلام فرمود: آيا به اندازه هفتاد ذراع از خانه دور شد؟

گفتم: نه.

امام عليه السلام فرمود: چه چيزى از اين سخت تر و زشت تر است! مشركان مثل اين كار را انجام مى دهند و [يكى از آنها] به همسرش اين سخن را مى گويد، آن گاه آن زن [به اين وسيله] خود را از شوهرش جدا مى كند و با مرد ديگرى ازدواج مى كند، در حالى كه هنوز همسر مرد اول است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يازدهم از باب چهلم از ابواب كسب هاى روا و ناروا اين گفته كه: «و اين كه همه همسرانم مطلّقه و همه بردگانم آزاد باشند و همه اين ها بر عهدۀ من باشد در صورتى كه به كسى ظلم كنم يا ستم روا دارم و به عدالت رفتار نكنم.

امام عليه السلام فرمود: چه گفتى؟

گفت: سوگندهايم را دوباره براى امام عليه السلام تكرار كردم و امام عليه السلام سرش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: دستيابى به آسمان براى تو آسان تر از آن است.»

______________________________

(1). متن روايت به دور از نوعى ابهام نيست و بر اساس

نسخه وسائل الشيعه ترجمه شد. علاوه بر آن كه جمله «ان كان يرى ...» بر اساس پاورقى عيون نقل به معنا شده است و مقصود از آن خود امام عليه السلام است- م.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 767

و در روايت چهل و نهم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «هرگاه ترسيدى، به هر چه خواستند، براى شان سوگند ياد كن. گفتم: فدايت شوم! حتى به طلاق و عتق؟

امام عليه السلام فرمود: به هرچه خواستند.»

و در روايت پنجاه اين گفته كه: «شخصى براى حاكم به طلاق و عتق سوگند مى خورد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه از شمشير و تازيانه وى بترسد چيزى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايت پنجاه و چهارم اين گفته كه: «همانا مرا به طلاق سوگند مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.

گفتم: مال، متعلق به من نيست.

امام عليه السلام فرمود: براى دفاع از مال برادرت سوگند ياد كن.»

مى آيد:

و در روايت چهارم از باب پانزدهم فرموده معصوم عليه السلام كه: «هر سوگندى در معصيت بى اثر است عتق باشد يا طلاق يا غير آن.»

و در روايت هفدهم اين گفته كه: «آن زن به خواهرش گفت: كنيز من آزاد باشد، اگر در صورت افطار نكردنت با تو سخن گويم ... امام عليه السلام فرمود: بايد با وى سخن بگويد، اين سوگند بى اثر است، آنها از گام هاى شيطان است.»

و در روايت بيست و دوم فرموده امام عليه السلام كه: «هر سوگندى كه با آن خشنودى خداوند اراده نشود، بى اثر است، در طلاق باشد يا عتق.»

و در روايت بيست و سوم فرموده معصوم عليه السلام كه: «اگر طلاق يا

عتقى بر عهدۀ او نيست پس با وى سخن گويد.»

و در روايت يكم از باب هفدهم اين گفته كه: «نه به خدا سوگند! رابطه من و تو خوب و پسنديده نخواهد شد تا اين كه براى من سوگند ياد كنى كه همه كنيزانت آزاد باشند ... امام عليه السلام فرمود: در آنچه به آن سوگند خورده اى چيزى بر عهده ات نيست.»

و در روايات باب سى و چهارم مطالبى است كه بر عدم انعقاد سوگند به عتق و صدقه دلالت مى كند.

و در روايت يكم از باب سى و پنجم اين گفته كه: «و همه بردگانش را آزاد كرد و سوگند ياد كرد كه هرگز با آن آميزش نكند. امام عليه السلام فرمود: همانا سوگند بر حرام خورده است.»

و باب سى و نه از ابواب مهريه را بنگر.

و در روايت سوم از باب هفتم از ابواب طلاق اين گفته كه: «داماد من سوگند ياد كرد كه اگر همسرش از خانه خارج شود، سه طلاقه باشد ...

امام عليه السلام فرمود: بايد او را نگهدارد؛ زيرا سوگندش بى اثر است.»

در روايت ششم فرموده دو امام عليهما السلام كه: «از گام هاى شيطان سوگند به طلاق و نذر در معصيت است.»

در روايت يكم از باب بيست و چهارم اين گفته كه: «من تاجر هستم و با مال از كنار ماموران ماليات مى گذرم. امام عليه السلام فرمود: تا مى توانى آن را مخفى و در جاى خودش مصرف كن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 769

گفتم: و اگر مرا به طلاق و عتق سوگند داد [چه كار كنم]؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند بخور. آن گاه امام عليه السلام دانه خرمايى برداشت و

آن را با كره اى كه در مقابلش بود آغشته كرد و فرمود: باكى ندارم كه براى آنان به طلاق و عتق سوگند ياد كنم يا اين دانه خرما را بخورم.»

و در روايت يازدهم از باب دوم از ابواب ظهار اين گفته كه: «و بر آن به طلاق سوگند ياد مى كند، امام عليه السلام فرمود: اين از گام هان شيطان است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

و در روايت دوازدهم اين گفته كه: «همسرم بر اساس قرآن و سنت مطلقه است. اگر نماز را اعاده كردم آن گاه نماز را اعاده كرد ... امام عليه السلام فرمود: همسرش متعلق به اوست و چيزى بر عهدۀ او نيست، همانا اين و مانند آن از گام هاى شيطان است.»

باب 13 جواز سوگند دادن ستمگر به بيزارى از قدرت خدا

953- (1) در نهج البلاغه روايت مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هرگاه تصميم به سوگند دادن ظالم گرفتيد، او را اين گونه سوگند دهيد كه از نيرو و قدرت خدا بيزار است؛ زيرا در صورت سوگند دروغ به آن در مجازات وى شتاب مى شود و هنگامى كه به يگانگى خداوند سوگند ياد كند در مجازات وى شتاب نمى شود؛ زيرا خداوند سبحان را به يگانگى ياد كرده است.»

954- (2) سعيد بن هبة اللّٰه راوندى در كتاب الخرائج و الجرائح از امام رضا عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد منصور از امام صادق عليه السلام سخن چينى كرد كه آن حضرت از مردم براى خود بيعت مى گيرد تا عليه آنان قيام كند، منصور امام عليه السلام را احضار كرد. امام عليه السلام فرمود: من هيچ يك از اين كارها را انجام نداده ام.

منصور به دربانش گفت: اين

مرد را بر آنچه دربارۀ اين- يعنى امام صادق عليه السلام- مى گويد، سوگند بده!

حاجب گفت: بگو: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست و سوگند را شديد و غليظ كرد.

امام عليه السلام فرمود: او را اين گونه سوگند نده؛ زيرا من از پدرم شنيدم كه از جدّم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: گروهى از مردم به خدا سوگند دروغ مى خورند، ولى در سوگندشان از خداوند به بزرگى ياد مى كنند و او را به صفات نيك و پسنديده متصف مى كنند، از اين رو بزرگداشت خداوند، بر گناه دروغ و سوگندشان غلبه مى كند. بلكه به من اجازه بده تا او را به سوگندى قسم دهم كه پدرم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى من روايت كرد كه فرمود: هيچ كس به آن سوگند نمى خورد، مگر آنكه گناهش گريبانگيرش مى شود.

منصور گفت: اى جعفر! پس تو او را سوگند بده.

امام عليه السلام به آن مرد گفت: بگو: اگر من بر تو دروغ بسته ام، از نيرو و قدرت خداوند بيزارى مى جويم و به قدرت و نيروى خودم پناه مى برم.

آن مرد چنين گفت و امام عليه السلام فرمود: خدايا! اگر دروغ مى گويد، او را بميران.

هنوز سخن امام تمام نشده بود كه آن مرد بى جان بر زمين افتاد و او را برداشتند و بردند ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 771

955- (3) در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد آمده است: «از آن جمله است آنچه راويان دربارۀ ماجراى امام صادق عليه السلام با منصور بيان مى كنند كه: منصور به ربيع دستور داد امام صادق عليه السلام را احضار كند. وقتى امام عليه

السلام را نزد منصور برد تا چشم وى به امام عليه السلام افتاد، گفت: خداوند مرا بكشد اگر تو را نكشم. آيا در حكومت من نافرمانى مى كنى و عليه من دست به فتنه و آشوب مى زنى؟

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! من چنين كارى نكرده ام و قصد آن را ندارم. اگر چنين خبرى به تو رسيده است گوينده اش دروغگوست و بر فرض محال كه من چنين كارى كرده باشم به تحقيق به يوسف ستم شد و او بخشيد و ايوب به بلا گرفتار شد و صبر كرد و به سليمان عطا شد و سپاسگزارى كرد. اين ها پيامبران الهى هستند و نَسَب تو به آنان مى رسد.

منصور گفت: بسيار خوب، از اينجا بالا بيا. امام عليه السلام بالا رفت. آن گاه منصور گفت: آنچه را من گفتم فلانى فرزند فلانى دربارۀ تو به من گزارش كرد.

امام عليه السلام فرمود: اى اميرمؤمنان! او را احضار كن تا اين مطلب را با من رو در رو كند.

آن مرد را حاضر كردند و منصور به وى گفت: تو آنچه را از جعفر عليه السلام نقل كردى، خودت شنيدى؟ آن مرد گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: او را بر اين مطلب سوگند بده.

منصور به آن مرد گفت: آيا سوگند مى خورى؟

آن مرد گفت: آرى و شروع به سوگند خوردن كرد.

امام عليه السلام فرمود: اى اميرمؤمنان! به من اجازه بده او را سوگند دهم.

منصور گفت: اين كار را بكن!

امام عليه السلام به شخص سخن چين فرمود: بگو: از نيرو و قدرت خداوند بيزارى مى جويم و به نيرو و قدرت خود پناه مى برم كه جعفر چنين و چنان كرد.

آن مرد نخست لحظه اى درنگ كرد

و سپس به آن سوگند خورد. طولى نكشيد كه پاى بر زمين كوبيد و مُرد.

منصور گفت: پاى اين را بكشيد و به بيرون ببريد، خداوند لعنتش كند.»

در گزارش ديگرى آمده است: «ربيع گويد: يك روز منصور مرا فراخواند و گفت: اى ربيع! هم اكنون جعفر بن محمد عليه السلام را نزد من حاضر كن. به خدا سوگند! او را خواهم كشت.

من شخصى را به دنبال امام عليه السلام فرستادم. هنگامى كه امام عليه السلام آمد، گفتم: اى زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله، اگر وصيت يا سفارشى مى خواهى به كسى كنى، انجام بده.

امام عليه السلام فرمود: از منصور براى من اجازه بگير.

نزد منصور رفتم و محل امام عليه السلام را به وى گفتم. منصور گفت: او را وارد كن.

وقتى نگاه منصور به امام عليه السلام افتاد، مشاهده كردم لب هاى امام عليه السلام حركت مى كند، ولى نفهميدم چه مى گويد. هنگامى كه امام به منصور سلام كرد، وى در برابر امام به پاخاست و او را در آغوش گرفت و در كنار خود نشاند. آن گاه به امام گفت: نيازهايت را باز گو كن.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 773

امام عليه السلام فرمود: مرا احضار نكن تا خود نزد تو بيايم.

منصور گفت: اين كار ممكن نيست، در حالى كه تو براى مردم وانمود مى كنى كه مى دانى، اى اباعبداللّٰه.

امام عليه السلام فرمود: چه كسى چنين گزارشى به تو داده است؟

منصور به پيرمردى كه در برابرش نشسته بود، اشاره كرد. امام عليه السلام به پيرمرد فرمود: آيا تو از من شنيدى كه اين سخن را بگويم؟

پيرمرد گفت: آرى.

امام عليه السلام به منصور گفت: آيا سوگند داده شود؟

(يا سوگند ياد كند) اى اميرمؤمنان! منصور به پيرمرد گفت:

سوگند بخور. وقتى پيرمرد شروع به سوگند كرد، امام عليه السلام به منصور فرمود: پدرم عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: به راستى وقتى انسان به سوگندِ دروغى قسم ياد كند كه در آن خداوند عز و جل را از عيب ها پيرايه كند، خداوند به دليل پيراسته شدنش توسط وى از مجازات وى در دنيا خود دارى مى كند. از اين رو من او را سوگند مى دهم.

منصور گفت: اين كار در اختيار تو.

امام عليه السلام به پيرمرد فرمود: بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به قدرت و نيروى خودم پناه مى برم، اگر از تو نشنيده باشم كه اين سخن را مى گويى.

پيرمرد از سوگند خوردن باز ايستاد، آن گاه منصور گرز آهنى را كه در دست داشت بالا برد و گفت: به خدا سوگند! حتما با اين گرز بر سرت خواهم كوبيد.

پس پيرمرد سوگند خورد، ولى هنوز سخنش به پايان نرسيده بود كه زبانش همانند زبان سگ از كامش بيرون آمد و بلافاصله جان سپرد و امام صادق عليه السلام به پا خاست ...»

956- (4) صفوان بن مهران جمال گويد: «پس از آن كه منصور، محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّٰه بن حسن را به قتل رساند، شخصى از قبيله قريشِ مدينه از شاخه بنى مخزوم به منصور گزارش داد كه امام صادق عليه السلام دوستدارش معلّى بن خنيس را براى جمع آورى اموال شيعيانش فرستاده و او به محمد بن عبداللّٰه كمك مى كرد. منصور با شنيدن اين خبر نزديك بود، به خاطر خشم از امام

عليه السلام دستش را بخورد آن گاه به عمويش داود- حاكم مدينه- نوشت كه جعفر بن محمّد عليه السلام را نزد وى بفرستد و به او اجازه درنگ و توقف ندهد. داود نامه منصور را براى امام عليه السلام فرستاد و گفت: فردا براى حركت به سوى منصور آماده باش و تأخير نكن.

صفوان گويد: در آن زمان من در مدينه بودم، امام عليه السلام به دنبال من فرستاد و نزد او رفتم. امام عليه السلام به من فرمود: شترت را آماده كن كه ما فردا به سوى عراق حركت خواهيم كرد، انشاءالله.» ... روايت ادامه مى يابد، تا آنجا كه گويد: «امام به سوى عراق حركت كرد تا به شهر منصور رسيد، آن گاه اجازه ورود گرفت، منصور نيز به وى اجازه داد.

صفوان گويد: يكى از اشخاص كه نزد منصور بود، به من گفت: وقتى منصور چشمش به امام افتاد، او را نزد خود برد و سپس دربارۀ سخنان مرد سخن چين به وى شكايت كرد. آن مرد در گزارشش گفته بود:

معلّى بن خنيس- از وابستگان به امام عليه السلام- مال جمع مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 775

امام عليه السلام فرمود: پناه مى برم به خدا از اين سخن اى اميرمؤمنان!

منصور گفت: آيا براى پاكى خود از اين اتهام سوگند ياد مى كنى؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، به خدا سوگند مى خورم كه هيچ يك از آنها نبوده است.

منصور گفت: نه، بلكه به طلاق و عتق سوگند ياد كن.

امام عليه السلام فرمود: آيا به سوگند من به خدايى كه معبودى جز او نيست راضى نيستى؟

منصور گفت: براى من خود را به فقاهت نزن.

امام عليه السلام فرمود: پس فقه من به كجا

رفت، اى اميرمؤمنان؟

منصور گفت: اين مطلب را رها كن. من هم اكنون تو را با شخصى كه از تو خبر داده رو در رو مى كنم. آن گاه آن مرد را آوردند و در حضور امام صادق عليه السلام از وى سؤال كردند.

او گفت: آرى، اين صحيح است و اين جعفر بن محمد است و سخنانى كه دربارۀ وى گفتم همه درست است.

امام فرمود: اى مرد آيا سوگند ياد مى كنى كه سخنانت صحيح است؟

مرد گفت: آرى. سپس شروع به سوگند خوردن كرد و گفت: به خداوندى سوگند كه خدايى جز او نيست جوينده، پيروز، زنده و قوام بخش است.

امام صادق عليه السلام فرمود: در سوگند خوردن شتاب نكن. زيرا من تو را سوگند مى دهم.

منصور گفت: چه چيز اين سوگند را ناپسند شمردى؟

امام عليه السلام فرمود: به راستى خداوند بسيار باحيا و بزرگوار است. هنگامى كه بنده اش مدح و ثناى او را گويد- به دليل ستايش او- از شتاب در مجازاتش شرم مى كند. بلكه اى مرد بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به نيرو و قدرت خود پناه مى برم كه من در گفتارم راستگو و نيكوكارم.

منصور به مرد قريشى گفت: سوگند ياد كن به آنچه ابوعبداللّٰه تو را به آن سوگند داد.

آن مرد به اين كيفيت سوگند خورد ولى هنوز سخنش تمام نشده بود كه خاموش شد و بى جان بر زمين افتاد.

از مشاهده اين صحنه، ترس بر منصور چيره شد و شانه هايش شروع به لرزيدن كرد ...»

957- (5) اويس قرنى گويد: «نزد اميرمؤمنان عليه السلام بوديم كه زنى، مردى را نزد امام عليه السلام آورد و گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام! من چهارصد دينار از اين مرد

طلبكار هستم. امام به آن مرد گفت: اين زن چه مى گويد؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 777

على عليه السلام فرمود: بر زمين زانو بزن و چشمانت را به آسمان بدوز و بگو: خدايا! اگر تو بر اين زن حقّى سراغ دارى كه من تصميم به بردن آن دارم ... و آنچه او از مهريه خود مى گويد و من انكار مى كنم پس در هيچ مصيبتى از تو يارى نمى جويم و زدودن هيچ اندوهى را از تو درخواست نمى كنم و در هيچ حاجتى به تو نيازمند نيستم.

و اگر من آگاهم كه تو مى دانى اين زن حقى ندارد كه من بخواهم آن را ببرم، پس مرا از جايم حركت نده تا اين كه عذاب خود را به وى نشان دهى.

آن مرد گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام به خدا سوگند من هرگز چنين سوگندى نخواهم خورد، به تحقيق عرب بيابانگردى را در برابر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشاهده كردم كه اين گونه سوگند ياد كرد پس خداوند آتشى بر او مسلط كرد كه پيش از آن كه از جايش برخيزد او را سوزاند. من آنچه را اين زن به زيان من ادعا كرده است، مى پردازم.»

ارجاعات

گذشت: در روايت چهارم از باب پيشين فرموده امام عليه السلام كه: «واى بر تو! خداوند را به بزرگى ياد مى كنى، از اين رو او از مجازات كردنت شرم مى كند، بلكه بگو: از نيرو و قدرت خدا بيزارى مى جويم و به قدرت و نيروى خودم پناه مى برم.

آن مرد اين گونه سوگند ياد كرد ولى هنوز آن را تمام نكرده بود كه بى جان بر زمين افتاد. منصور به امام گفت: از اين پس هيچ سخنى را

به زيان تو راست نمى انگارم.»

باب 14 حكم سوگند فرزند، زن و برده بدون اجازه پدر، شوهر و مولى

958- (1) ابن قدّاح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «براى فرزند با وجود پدرش و براى زن با وجود شوهرش و براى برده با وجود مولايش، سوگندى نيست.»

959- (2) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «براى هيچ فرزندى با وجود پدرش و براى هيچ برده اى با وجود مولايش و براى زن با وجود شوهرش [حقّ] سوگند نيست و هيچ نذرى در نافرمانى خدا و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

نظير اين در روايت يكم از باب هشتم از ابواب محرمات نسب خواهد آمد.

960- (3) در كتاب من لا يحضره الفقيه در روايت سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمده است: «اى على عليه السلام، هيچ سوگندى در گسستن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست و براى هيچ فرزندى با وجود پدر و براى هيچ زنى با وجود شوهر و براى هيچ برده اى با وجود مولايش [حق] سوگند نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 779

961- (4) در كتاب الخصال در بخشى از روايت چهارصدگانه از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

«براى هيچ فرزندى با وجود پدرش و براى زن با وجود شوهرش [حق] سوگند نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب دوم از ابواب روزه حرام فرموده معصوم عليه السلام كه: «براى هيچ زنى با وجود شوهرش [حق] سوگند نيست و براى هيچ فرزندى با وجود پدرش [حق] سوگند نيست و براى هيچ برده اى با وجود مولايش [حق] سوگند نيست.»

باب 15 عدم انعقاد سوگند در نافرمانى خدا

خداوند تعالى مى فرمايد:

و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد

كه نيكوكارى و پرهيزكارى و سازش دادن ميان مردم را ترك كنيد و خداوند شنواى داناست «1».

962- (1) ربيع شامى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «سوگند در حلال كردن حرام و حرام كردن حلال و گسستن پيوند خويشاوندى جايز و صحيح نيست.»

اين روايت از عبداللّٰه بن سنان نيز نقل شده است.

963- (2) قاسم از على از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «در مورد نافرمانى خدا و گسستن پيوند خويشاوندى هيچ سوگندى [صحيح] نيست.»

964- (3) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه در مورد نا فرمانى خدا سوگند خورده است فرمود: «چيزى بر او نيست و كسى كه بر ترك حرف زدن سوگند ياد كرده بايد سخن بگويد.»

965- (4) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر سوگندى در مورد نافرمانى خدا بى اثر است، عتق باشد يا طلاق يا غير آن.»

966- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بد گروهى هستند، گروهى كه پيروى از سوگندهاى شان را در برابر اطاعت خدا قرار مى دهند.»

______________________________

(1) بقره 2/ 224

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 781

967- (6) سيد فضل اللّٰه راوندى در كتاب نوادرش از امام صادق عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بد گروهى هستند، گروهى كه پيروى از سوگندهاى شان را در غير اطاعت خدا قرار مى دهند.»

968- (7) علاء از امام باقر

عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرچه در موردى مخالف كتاب خدا باشد- سوگند يا غير آن- به كتاب خدا باز مى گردد.»

969- (8) علاء گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال شد: شخصى براى خود واجب كرد كه اگر پدر يا برادر يا خويشاوندش شفا يافت يا با خويشاوندى قطع رابطه كرد يا گناهى انجام داد، پياده به مكه برود يا صدقه بدهد يا برده اى آزاد كند يا نذرى انجام دهد يا قربانى كند.

امام عليه السلام فرمود: كتاب خدا پيش از سوگند است و در نافرمانى خدا هيچ سوگندى [صحيح] نيست.

سوگند صحيح و لازم كه وفاى به آن براى صاحبش شايسته است، سوگندى است كه براى سپاسگزارى از خدا آن را بر عهدۀ خود قرار مى دهد كه اگر خداوند او را از بيمارى يا حادثه ترسناكى نجات داد يا غايبى را به وطن بازگرداند يا از مسافرت به وطن بازگشت يا خداوند به او روزى داد، آن را انجام دهد و اين واجب است و براى صاحبش شايسته است كه براى پروردگار به آن عمل كند.»

970- (9) محمد بن مسلم در تفسير اين سخن خداوند كه فرمود: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود اين است كه شخصى سوگند ياد كند كه با برادرش يا مادرش سخن نگويد و مانند آن.»

971- (10) ربعى نيز از امام صادق عليه السلام اين حديث را روايت كرده است، با اين تفاوت كه به جاى «برادرش»، «پدرش» آمده است.

972- (11) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ اين سخن خداوند

عز و جل:

«و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» فرمود: « [مصداق] آن مردى است كه سوگند ياد مى كند با برادر يا پدر (يا مادرش) سخن نگويد يا كارى شبيه آن انجام دهد همانند بريدن پيوند خويشاوندى يا ظلم يا گناه پس بر اوست كه به دستور خدا عمل كند و اگر به ترك آن سوگند خورده باشد، شكستن سوگند بر او لازم نمى آيد.»

973- (12) در كتاب الخصال در روايت چهارصدگانه از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «و هيچ نذرى در نافرمانى خدا و هيچ سوگندى در گسستن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 783

974- (13) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى كه به بريدن پيوند خويشاوندى سوگند مى خورد سؤال كردم. امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ نذرى در نافرمانى خدا و هيچ سوگندى در گسستن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.

و سؤال كردم: حاكم شخصى را به طلاق و غير آن سوگند مى دهد و او نيز سوگند مى خورد.

امام عليه السلام فرمود: باكى بر او نيست.

و سؤال كردم: شخصى از طرف حاكم بر مالش بيمناك است، از اين رو براى نجات آن سوگند مى خورد. امام عليه السلام فرمود: باكى بر او نيست.

و از امام عليه السلام سؤال كردم: آيا انسان مى تواند براى حفظ مال برادرش سوگند ياد كند، همان گونه كه بر مال خود سوگند ياد مى كند؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

975- (14) عبد اللّٰه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ سوگندى در حال خشم و دربارۀ گسستن پيوند خويشاوندى

و در حال اجبار و اكراه [صحيح] نيست.

گفتم: خداوند كارهايت را سامان بخشد! چه تفاوتى ميان اكراه و اجبار است؟

امام عليه السلام فرمود: اجبار از طرف حاكم است و اكراه از طرف همسر و مادر و پدر و آن بى اثر است.»

اين حديث با سندهاى گوناگون و اندكى تفاوت روايت شده است.

976- (15) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام دربارۀ زنى سؤال شد كه سوگند ياد كرد اگر تا پايان عمر با خواهرش سخن گويد، اموالش قربانى و برده هايش آزاد باشد.

امام عليه السلام فرمود: با او سخن گويد و اثرى بر اين نيست، همانا اين سوگند و همانند آن از گام هاى شيطان است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 785

977- (16) محمد بن مسلم گويد: «زنى از خاندان مختار به خواهر يا يكى از بستگانش گفت: اى فلانى! بيا با من غذا بخور.

او گفت: نه. آن گاه سوگند ياد كرد و پياده رفتن به حج و آزادى بردگانش را بر خود واجب كرد كه هرگز با وى زير يك سقف ننشيند و بر سر يك سفره با او غذا نخورد سپس زن ديگر مانند او سوگند ياد كرد. عمر بن حنظله سخنان آنان را براى امام باقر عليه السلام بازگو كرد. امام عليه السلام فرمود: من در اين باره حكم مى كنم. به وى بگو: بايد با او غذا بخورد و يك سقف بر آنها سايه افكند و [لازم نيست] پياده حج گزارد و عتق كند و از پروردگارش بترسد و چنين كارى را تكرار نكند، زيرا آن از گام هاى شيطان است.»

978- (17) ابن بكير بن اعين گويد:

«خواهر عبداللّٰه جدّ بن مختار به عيادت خواهر بيمارش رفت.

خواهرش به وى گفت: افطار كن. ولى او از افطار كردن خوددارى كرد. خواهرش گفت: اگر افطار نكردى و من تا پايان عمر با تو سخن گفتم، كنيزم آزاد باشد.

او گفت: اگر افطار كردم، كنيزم آزاد باشد.

خواهرش گفت: اگر افطار نكنى بر عهدۀ من است كه پياده به حج بروم و همه اموالم براى بينوايان باشد.

وى گفت: اگر افطار كردم، مثل آنچه گفتى بر عهدۀ من است.

از امام باقر عليه السلام در اين باره سؤال شد، امام فرمود: بايد با وى سخن گويد، اين ها بى اثر است.

همانا آن از گام هاى شيطان است.»

979- (18) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه سوگند ياد كرد كه اگر با پدر و مادرش سخن گويد، يك حج انجام دهد فرمود: «اثرى ندارد».

زراره و عبدالرحمن بن ابى عبداللّٰه نيز اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند.

980- (19) عمرو بن براء گويد: «شنيدم كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى بر خود لازم كرد كه پياده حج گزارد و قربانى كند و به هر سوگند غليظ و شديدى قسم بخورد و گفت: هرگز با پدرم سخن نمى گويم و در هيچ كار خيرى به او كمك نمى كنم و با من بر سر يك سفره هرگز غذا نخواهد خورد و هيچ سقفى من و او را در زير خود هرگز پناه نخواهد داد. سپس ساكت شد.

امام عليه السلام فرمود: آيا چيز ديگرى نيز باقى ماند؟

گفت: نه، فدايت شوم.

امام عليه السلام فرمود: هرگونه بريدن پيوند خويشاوندى بى اثر است.»

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 787

981- (20) سماعة بن مهران گويد: «از امام صادق صلى الله عليه و آله سؤال كردم: شخصى سوگندهايى ياد مى كند كه پياده حج گزارد يا صدقه دهد (يا عتق كند) يا نذرى را انجام دهد يا قربانى كند، در صورتى كه با پدر يا مادر يا برادر يا يكى از بستگانش سخن گويد يا پيوند خويشاوندى را قطع كند يا گناهى را مرتكب شود و يا كار ناشايستى را انجام دهد.

امام عليه السلام فرمود: (كتاب خدا پيش از سوگند است) هيچ سوگندى در نافرمانى خدا [صحيح] نيست.

(سوگند صحيح و لازم كه صاحبش بايد به آن عمل كند، سوگندى است كه آن را براى خدا از جهت سپاسگزارى بر عهدۀ خود قرار مى دهد- كه اگر خداوند او را از بيمارى يا حادثه ترسناكى نجات داد يا مالش را به وى بازگرداند يا از مسافرت او را بازگرداند (يا چيزى را روزى وى كرد، پس بگويد:) براى خداوند فلان كار بر من لازم است و براى شكر گزارى از خدا- پس اين بر صاحبش لازم است و براى وى شايسته است كه آن را انجام دهد).»

982- (21) حلبى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه سوگند ياد كرد با يكى از بستگانش سخن نگويد فرمود: «اثرى بر آن نيست، با كسى كه سوگند به زيانش ياد كرده، سخن گويد.

و فرمود: هر سوگند كه با آن خشنودى خداوند قصد نشود، بى اثر است، در طلاق باشد يا عتق (يا غير آن).

و از امام سؤال كردم: زنى با خود عهد كرد كه اگر وسايلش را به فلان زن و فلان

عاريه دهد، تمام اموالش را هديه خانه خدا قرار دهد. آن گاه يكى از اعضاى خانواده اش بدون دستور وى عاريه داد.

امام عليه السلام فرمود: قربانى بر عهدۀ او نيست، قربانى تنها در موردى است كه براى خدا چيزى براى كعبه هديه قرار داده شود، پس آن چيزى است كه بايد به آن عمل شود در صورتى كه براى خدا قرار داده شود ولى آنچه شبيه اين است، اثرى ندارد و هيچ قربانى- بدون ذكر نام خدا در آن- [صحيح و لازم] نيست.

و از امام عليه السلام سؤال شد: شخصى گويد: بر من است كه هزار شتر قربانى كنم و به هزار حجّ محرم شوم.

امام عليه السلام فرمود: آن از گام هاى شيطان است.

و از امام عليه السلام سؤال شد: شخصى متعهد مى شود محرم به يك حج شود.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 789

يا پس از ذبح شترى گويد: اين هديه اى براى خانه خدا باشد.

امام عليه السلام فرمود: شترهاى زنده هديه خانه خدا مى شوند ولى پس از آن كه به گوشت تبديل شد، هديه نمى شود.»

983- (22) حلبى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى كه سوگند ياد كرد با يكى از بستگانش سخن نگويد فرمود: «اثرى بر آن نيست، در طلاق باشد يا عتق اثرى بر آن نيست.

و سؤال كردم: زنى اموالش ...» ادامه اين روايت همانند روايت پيشين است.

984- (23) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى با برادر يا يكى از بستگانش كه شيعه نيستند، قطع رابطه مى كند.

امام عليه السلام فرمود: اگر طلاق يا عتقى بر عهده اش نيست، با او سخن گويد»

985- (24) در كتاب

فقه الرضا آمده است: «پس اگر سوگند ياد كرد كه به گناه و حرام نزديك نشود و سپس مخالفت كرد، حتماً كفّاره بر وى لازم است.»

986- (25) در همان كتاب آمده است: «هيچ سوگندى با اكراه و در حال مستى و تعصب هاى نابه جا و گناه [صحيح] نيست.»

987- (26) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «سوگندهاى كفّاره دار عبارتند از: سوگند بر ترك كار غير واجب كه در صورت انجام آن بر تو كفّاره است.

و سوگند بر ترك كار واجب و انجام آن، در مورد آن چيزى بر تو نيست.

شكستن سوگند در گناه اشكال ندارد و كفّاره ندارد و هركس دربارۀ گناهى سوگند ياد كند، بايد استغفار كند.

امام عليه السلام در ادامه فرمود: و هركس بر انجام يكى از طاعات سوگند ياد كند، سپس آن را به جا نياورد، كفّاره بر عهده اوست؛ مثل اين كه سوگند ياد كند كه نماز مستحب مشخصى را بخواند يا روزه بگيرد يا صدقه دهد ولى اگر بر ترك نماز يا انجام ظلم يا خيانت يا انجام برخى گناهان سوگند ياد كند و آن را انجام ندهد، در اين باره سوگند شكنى نكرده است و كفّاره بر عهده او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 791

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب دوم از ابواب روزه حرام فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست و هيچ سوگندى در كار غير ممكن [صحيح] نيست و هيچ سوگندى در گناه [صحيح] نيست.»

و در روايت يكم از باب چهارم از ابواب سوگند فرموده امام عليه

السلام كه: «سوگند دروغ كه موجب آتش دوزخ مى شود اين است كه انسان عليه حق شخص مسلمانى سوگند ياد كند تا مال وى را براى خود نگه دارد.»

در روايت دوم از باب پيشين فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.» «1» در روايت سوم نظير آن هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب هفتم از ابواب طلاق فرموده معصوم عليه السلام كه: «و هيچ سوگندى در حرام كردن حلال و در حلال كردن حرام و در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

و در روايت دوم از باب بيست و چهارم فرموده معصوم عليه السلام كه: «و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى و در هيچ يك از معصيت هاى خداوند [صحيح] نيست.» «2»

باب 16 عدم انعقاد سوگند به ترك خريد از بازار براى خانواده

988- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى سوگند ياد مى كند كه نيازهاى خانواده اش را از بازار نخرد.

امام عليه السلام فرمود: براى شان مى خرد.

گفتم: شخصى اين كار را به جاى او انجام مى دهد.

امام عليه السلام فرمود: براى شان مى خرد.

گفتم: او كسى را دارد كه به جايش اين كار را انجام دهد و او آگاه تر از خودش است و در آن زيان نمى بيند.

امام عليه السلام فرمود: براى شان مى خرد.»

989- (2) زراره گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: شخصى با قسم هاى شديد سوگند ياد مى كند كه چيزى براى خانواده اش نخرد.

امام عليه السلام فرمود: براى شان بخرد و به خاطر سوگند، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب پنجم از ابواب نذر مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

______________________________

(1). 24/ 554 باب 14 از ابواب سوگند روايت 2 (36186).

(2). باب 24 از ابواب

طلاق روايت 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 793

باب 17 عدم انعقاد سوگند در حال خشم، اجبار، اكراه، بدون قصد و اراده

خداوند تعالى مى فرمايد:

خداوند شما را به سوگندهاىِ بيهوده تان بازخواست نمى كند بلكه به آنچه قلب هاى تان انجام مى دهد شما را بازخواست مى كند و خداوند آمرزنده بردبار است «1».

990- (1) سعد بن ابى خلف گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: من پنهانى از همسرم كنيزى خريده بودم ولى او باخبر شد و از خانه من بيرون رفت و حاضر نشد بازگردد. من در منزل اقوامش نزد او رفتم و گفتم: آنچه به تو گفته شده باطل است و آن كسى كه اين خبر را به تو داده دشمن توست و مى خواهد تو را گرفتار اضطراب و ناراحتى كند. همسرم گفت: نه، به خدا سوگند! رابطه من و تو هرگز خوب نخواهد شد تا اين كه سوگند ياد كنى كه اگر كنيزه اى خريده اى و هنوز در ملك تو باقى است، همه كنيزانت آزاد باشند و تمام اموالت صدقه باشد.

من نيز به اين صورت براى وى سوگند ياد كردم. همسرم دوباره سوگند را تكرار كرد و به من گفت: بگو: همه كنيزانى كه اكنون دارم آزاد هستند. من نيز به وى گفتم: همه كنيزانى كه هم اكنون دارم آزاد هستند.

آن گاه از كنيزم جدا شدم و تصميم گرفتم به خاطر تمايلى كه به او دارم، آزادش كنم و با وى ازدواج كنم.

امام عليه السلام فرمود: در آنچه [همسرت] تو را به آن سوگند داد چيزى بر عهده ات نيست و بدان كه هيچ عتق و صدقه اى صحيح نيست مگر آنچه با آن خشنودى خداوند و پاداش وى قصد شود.»

991- (2) در كتاب دعائم الاسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله روايت مى شود كه فرمود: «هيچ سوگندى از مكره صحيح نيست. خداوند عز و جل مى فرمايد: «مگر آن كه اكراه شود و قلبش با ايمان آرام باشد.»

992- (3) مسعدة بن صدقه در تفسير اين سخن خداوند: «خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان بازخواست نمى كند.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «لغو اين است كه شخصى بگويد: نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند و بر چيزى تصميم نگرفته است.»

نظير اين روايت از عبدالله بن سنان و محمد بن مسلم نيز روايت شده است.

______________________________

(1). بقره 2/ 225.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 795

993- (4) ابو بصير در تفسير آيه: «خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان باز خواست نمى كند.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن، نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند است.»

994- (5) ابو الصباح گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل سؤال كردم: «خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند.» امام عليه السلام فرمود: مقصود نه به خدا سوگند و آرى به خدا سوگند و چنين نيست به خدا سوگند است كه بر آن تصميمى ندارد. (يا تصميم بر چيزى ندارد.)

995- (6) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سخن خداوند تبارك و تعالى كه خدايى جز او نيست سؤال كردم: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى و پرهيزگارى را ترك كنيد.»

امام عليه السلام فرمود: آن سخن انسان است «نه به خدا سوگند» و «آرى به خدا سوگند».

ارجاعات

گذشت: در روايات باب پنجاه و سوم از ابواب مبارزه

با نفس مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

و در روايت پنجاه و دوم از باب يكم از ابواب سوگند اين گفته كه: «شخصى مجبور به سوگند مى شود و به طلاق، عتق و صدقه اموالش سوگند ياد مى كند، آيا آنها بر وى لازم است؟

امام عليه السلام فرمود: نه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنچه امت من بر آن اكراه شوند از آنان برداشته شده است.»

و در روايت دهم از باب دوازدهم از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه بدون قصد سوگند به عتق ياد كرد. امام عليه السلام فرمود: «هركس بدان سوگند ياد كند و خشنودى خداوند در آن باشد، ميان خود و خدايش بر عهدۀ او لازم است ولى بر مكره لازم نيست.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره آن را بر نوعى استحباب حمل كرده است.

و در روايت چهاردهم از باب پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «هيچ سوگندى در حال خشم و در بريدن پيوند خويشاوندى و با اجبار و اكراه صحيح نيست.»

مى آيد:

و در روايت دوم از باب سى و چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «آن زن هرچند در حال خشم بود ولى سوگند ياد كرد آن گونه كه سوگند ياد كرد و او قصد كرد كه با ميل و اختيار نزد آن مرد نرود و او چنين توانى دارد و اگر مى دانست كه اين كار از عهده اش خارج است، سوگند ياد نمى كرد.»

و در روايت دوم از باب بيست و چهارم از ابواب طلاق فرمود ه امام عليه السلام كه: «و عتق با اكراه صحيح نيست، پس هركس سوگند ياد كند يا سوگند داده

شود در يكى از اين ها و آن را انجام دهد، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 797

باب 18 حكم مخالفت با سوگند در صورت بهتر بودن آن

996- (1) سعيد اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر انجام كارى سوگند ياد مى كند، آن گاه مى بيند ترك آن بهتر است و اگر ترك نكند، ترس از گناه دارد، آيا آن را ترك كند؟

امام عليه السلام فرمود: مگر سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نشنيده اى كه فرمود: هرگاه بهتر از سوگند خود را يافتى، آن را رها كن!»

997- (2) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخصى بر كارى سوگند يادكند و انجام آن بهتر از تركش باشد، بايد كارى را كه بهتر است انجام دهد و كفّاره اى بر او نيست. همانا آن، از گام هاى شيطان است.»

اين حديث از زراره نيز روايت شده است.

998- (3) ابن فضّال از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند، آن گاه كار بهترى بيابد، پس بايد آن كار بهتر را انجام دهد و برايش نيكى افزوده اى است.»

در كتاب من لا يحضره الفقيه اين روايت بدون سند نقل شده است.

999- (4) سعد بن حسن گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى سوگند ياد كرد كه كالايش را به فلان قيمت نفروشد، سپس نظرش عوض شد.»

امام عليه السلام فرمود: مى فروشد و كفّاره نمى دهد.»

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه

ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 797

1000- (5) محمد بن سنان با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند، آن گاه كار ديگرى را بهتر از آن بيابد و انجام دهد، انجام آن كار كفّاره سوگندش خواهد بود و برايش حسنه اى است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 799

1001- (6) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند، آن گاه كار ديگرى را بهتر از آن بيابد، بايد كار بهتر را انجام دهد و براى سوگندش كفّاره بپردازد.»

در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز اين حديث، روايت شده است.

1002- (7) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس براى كارى سوگند ياد كند و بهتر از آن را مشاهده كند، پس بايد كفّاره بپردازد و كار بهتر را انجام دهد.»

1003- (8) و در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه بر چيزى سوگند ياد كردى و كار ديگرى را بهتر از آن يافتى، پس كار بهتر را انجام بده و براى سوگندت كفّاره بپرداز.»

1004- (9) احمد بن محمد ابن ابى نصر از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «پدرم سوگند ياد كرد كه يكى از همسران فرزند دارش را به مسافرت نبرد و اگر خواست او را به مسافرت ببرد يك برده به قيمت صد

دينار آزاد كند. آن گاه او را با خود به مسافرت برد و به من دستور داد، پس برده اى به صد دينار خريدم و آزاد كردم.»

1005- (10) عبد الرحمان ابن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ سوگندهاى كفّاره دار سؤال كردم:

امام عليه السلام فرمود: كفارات بر عهدۀ كسى است كه سوگند ياد مى كند كالايى را خريد و فروش نكند سپس نظرش تغيير مى كند و آن را مى خرد، پس براى سوگندش بايد كفّاره بپردازد.»

1006- (11) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «در هر سوگندى كفّاره است مگر سوگندى كه دربارۀ طلاق، عتق يا تعهّد و پيمان باشد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «سوگند بدون كفّاره اين است كه انسان بر ترك كار نيكى به خدا سوگند ياد كند، پس كفّاره آن، انجام آن است.»

مى آيد:

در باب بيست و يكم، بيست و ششم و بيست و هفتم مناسب با اين بحث خواهد آمد.

و در روايت دهم از باب سوم از ابواب نذر اين گفته كه: «من دربارۀ آن سوگندى ياد كرده ام و گفتم: براى خدا بر عهدۀ من است كه هرگز آن را نفروشم و اكنون به بهاى آن و كاهش هزينه زندگى نياز دارم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 801

امام عليه السلام فرمود: به تعهدت با خدا براى وى وفا كن.»

و در روايت حسين نظير آن خواهد آمد.

باب 19 حكم سوگند بر ترك چيزهاى پاكيزه

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورديد، چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى تان حلال كرد، حرام نكنيد و تجاوز

نكنيد؛ زيرا خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.

و از روزى هاى حلال و پاكيزه خداوند كه به شما داده شده بخوريد و از خدايى پروا كنيد كه شما به او مومن هستيد.

خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند، بلكه شما را به سوگندهاى با قصد و عمد بازخواست مى كند «1».

1007- (1) ابن ابى عمير با واسطه در تفسير آيه: «اى مؤمنان! چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى تان حلال كرد، حرام نكنيد و از حد مگذريد؛ زيرا خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين آيه دربارۀ اميرمؤمنان عليه السلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد. اميرمؤمنان عليه السلام سوگند ياد كرد كه هرگز شب نخوابد و بلال سوگند ياد كرد كه هرگز در روز افطار نكند و عثمان بن مظعون سوگند ياد كرد كه هرگز با همسرش آميزش نكند. پس از اين ماجرا همسر عثمان بن مظعون كه زن زيبايى بود نزد عايشه رفت. عايشه به وى گفت: چه شده است كه خود را رها كرده اى؟

همسر عثمان گفت: براى چه كسى خود را بيارايم، به خدا سوگند از فلان زمان همسرم به من نزديك نشده است، همانا او رهبانيت اختيار كرده و لباس هاى زبر مى پوشد و دنيا را رها كرده است.

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد، عايشه ماجرا را براى وى بازگو كرد. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت و مردم را به مسجد فرا خواند. وقتى مردم گرد آمدند، بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى الهى را به جا آورد.

سپس فرمود: گروهى را چه شده است كه پاكى ها

را بر خودشان حرام مى كنند. آگاه باشيد كه من در شب مى خوابم و آميزش مى كنم و روز افطار مى كنم پس هركس از سنت من روى برتابد از من نيست.

در اين هنگام آن گروه برخاستند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ما بر اين كارها سوگند ياد كرده ايم. به همين مناسبت خداوند اين آيه را فرستاد: «خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان بازخواست نمى كند؛ بلكه به سوگندهاى با قصد و اراده، شما را بازخواست مى كند كه كفّاره آن غذا دادن به ده بينواست از غذاى متوسط خانواده تان يا پوشاندن آنان يا آزاد كردن برده اى. پس هركه نيابد، سه روز روزه بگيرد. آن كفّاره سوگندهاى تان است هرگاه سوگند ياد كرديد.»

______________________________

(1). مائده 5/ 87- 89.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 803

1008- (2) دربارۀ آيه: «اى مؤمنان، چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند، براى تان حلال كرد، حرام نكنيد ...»

ابن عباس، مجاهد و قتاده گويند: «اين آيه دربارۀ على عليه السلام، ابوذر، سلمان، مقداد، عثمان بن مظعون و سالم نازل شد. آنها با يكديگر توافق كردند كه روزها روزه بدارند و شب ها را در رختخواب نخوابند و به عبادت سپرى كنند و گوشت نخورند و به زن و بوى خوش نزديك نشوند و لباس زبر و خشن بپوشند و دنيا را ترك كنند و براى عبادت بيابانگردى كنند و برخى از آنان تصميم به بريدن آلت تناسلى خود گرفتند. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سخنرانى كرد و فرمود: گروهى را چه شده است كه زنان و بوى خوش و خواب و لذت هاى دنيا را حرام مى كنند آگاه باشيد كه من به شما

دستور ندادم قسّيس و راهب باشيد. همانا در دين من ترك گوشت و زنان و صومعه نشينى نيست و به راستى سياحت امت من و رهبانيت آنان جهاد است ...»

1009- (3) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «يك روز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد مردم نشست و به توصيف قيامت پرداخت و به غير از ترساندن آنها سخنى نگفت: از اين رو مردم بسيار ترسيدند و گريستند.

آن گاه ده نفر از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه عثمان بن مظعون گرد آمدند و با هم قرار گذاشتند كه روزها را روزه بدارند و شب ها را به عبادت سپرى كنند و به زن و بوى خوش نزديك نشوند و لباس زبر و خشن بر تن كنند و دنيا را ترك كنند و براى عبادت به گردش در زمين بپردازند و رهبانيت پيشه كنند و آلت تناسلى خود را از كار بيندازند. اين خبر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و به خانه عثمان بن مظعون آمد ولى او را در خانه نيافت. به همسرش گفت: آيا آنچه به من رسيده واقعيت دارد؟ همسر عثمان از يك سو نمى خواست سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را دروغ شمارد و از سوى ديگر نمى خواست او ابتدا سخنى به زيان شوهرش گفته باشد، از اين رو گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! اگر عثمان به تو گفته است، سخنش درست است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفت و عثمان به خانه آمد. آن گاه همسر عثمان ماجرا را براى وى بازگو كرد. عثمان و دوستانش

نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند و آن حضرت به آنان فرمود: آيا نگويم كه شما با هم توافق كرده ايد؟

آنان گفتند: ما به جز خير، قصدى نداشتيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به من چنين دستورى داده نشده است. آن گاه ادامه داد: بدن هاى تان قطعاً بر شما حق دارند، پس روزه بگيريد، افطار كنيد، شب زنده دارى كنيد و بخوابيد، چرا كه من روزه مى گيرم، افطار مى كنم، شب زنده دارى مى كنم، مى خوابم، گوشت و چربى مى خورم و با زنان آميزش مى كنم، پس هركس از سنت من روى گرداند از من نيست. آن گاه مردم را گرد آورد و براى شان سخنرانى كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: گروهى را چه شده است كه زن و بوى خوش و خواب و لذت هاى دنيا را حرام مى كنند. آگاه باشيد كه من به شما دستور ندادم راهب و قسّيس باشيد. همانا ترك گوشت و زنان و صومعه نشينى از آيين من نيست. همانا گردشگرى امت من در روزه و رهبانيت آنان در جهاد است. خدا را بپرستيد و چيزى را شريك وى قرار ندهيد، حج و عمره گزاريد، نماز بر پاداريد، زكات بپردازيد و ماه رمضان روزه بگيريد. معتدل و ميانه رو باشيد تا با ميانه روى با شما رفتار شود.

همانا پيشينيان شما به دليل سختگيرى نابود شدند آنها بر خود سخت گيرى كردند، خداوند نيز بر آنان سخت گرفت و باقيمانده هاى آنان در ديرها و صومعه ها هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 805

1010- (4) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: اگر مايع حلال يا حرامى نوشيدم همسرم مطلّقه يا

بردگانم آزاد باشند.

امام عليه السلام فرمود: وى نبايد به حرام نزديك شود چه سوگند ياد كند يا نكند ولى حلال را ترك نكند، زيرا او حق ندارد آنچه را خداوند حلال كرده، حرام نمايد. زيرا خداوند مى فرمايد: «اى مؤمنان، چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى تان حلال كرده است، حرام نكنيد.» و دربارۀ سوگندش براى حلال، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1011- (5) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس حلال را بر خود حرام كند، پس آن را انجام دهد؛ زيرا چيزى بر او نيست و اگر بر ترك آنچه خداوند حلال كرده است سوگند ياد كند، براى سوگندش كفّاره بپردازد و اگر خواست آن را انجام دهد و اگر بر انجام كار حرامى سوگند ياد كرد، آن را انجام ندهد و شكستن سوگند بر او نيست.»

ارجاعات

گذشت: در برخى از روايات باب يكم از ابواب مسافرت و بعضى از اشارات آن آنچه بر اين دلالت مى كند.

مى آيد:

و در روايات باب يكم از ابواب ازدواج و باب دوم از ابواب متعه مناسب با اين بحث وجود دارد.

باب 20 حكم سوگند بر نخوردن شير و گوشت يك بز

1012- (1) عيسى بن عطيه گويد: «به امام باقر عليه السلام گفتم: من سوگند ياد كردم كه از شير و گوشت بزم نخورم. آن گاه آن را فروختم ولى بچه هاى آن نزد من هستند.

امام عليه السلام فرمود: از شير و گوشت آنها هم نخور؛ زيرا آنها از آن بز هستند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 807

باب 21 حكم سوگند بر زدن برده

خداوند تعالى مى فرمايد:

و اگر پيش از نزديكى با همسران تان آنها را طلاق داديد، در حالى كه براى شان مهريه مشخص كرده ايد، پس نيمى از آن را بپردازيد، مگر آن كه آن زنان ببخشند يا كسى كه پيوند ازدواج در اختيار اوست ببخشد و بخشش شما به تقوا نزديك تر است و در ميان خود بزرگوارى را فراموش نكنيد؛ زيرا خداوند به كارهاى تان بيناست «1».

1013- (1) نجيّه عطار گويد: «همراه امام باقر عليه السلام به مكه مسافرت كردم. امام عليه السلام به غلامش دستورى داد، ولى او با آن مخالفت كرد. امام عليه السلام فرمود: اى غلام، به خدا سوگند! تو را خواهم زد و من نديدم كه امام عليه السلام غلامش را بزند، از اين رو به وى گفتم: فدايت شوم! تو سوگند ياد كردى كه غلامت را بزنى ولى من زدن تو را نديدم.

امام عليه السلام فرمود: مگر خداوند نمى فرمايد: «بخشش شما به تقوا نزديك تر است.»

اين روايت از محمد عطار نيز نقل شده است.

1014- (2) در كتاب نوادر احمد بن محمد روايت مى شود كه از امام جواد عليه السلام سؤال شد: «در صورتى كه شخصى سوگند ياد كند كه تعدادى ضربه به برده اش بزند، آيا براى وى جايز است تعدادى چوب را بر روى هم گذارد و با آن برده اش

را بزند و هر ضربه را به تعداد آن چوب ها به شمار آورد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، على عليه السلام، وليد بن عقبه را به دليل ميگسارى با تازيانه دو سر زد و هر ضربه را دو ضربه به حساب آورد.»

1015- (3) در كتاب الجعفريات از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از جدش امام سجاد عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى شود كه: «شخصى نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و گفت: اى اميرمؤمنان عليه السلام من به طلاق و عتق سوگند ياد كرده ام كه همسر و غلامم را صد ضربه بزنم.

امام عليه السلام فرمود: اى بيچاره! صد نى از هر نوع كه خواستى بردار و تا مى توانى آنها را پهن و عريض كن و اگر خواستى چوبى را به چوب ديگر ببند تا نى ها برايت منبسط شود، آن گاه دستت را بالا ببر تا پشت را- ميان دو شانه به سمت چپ- بزنى، پس برايت كفايت خواهد كرد، همانگونه كه براى ايوب عليه السلام كفايت كرد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 237.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 809

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هجدهم مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در روايت يكم از باب دوم از ابواب صد مسكر مناسب آن خواهد آمد.

باب 22 حكم حرام كردن همسر و كنيز بر خود

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى پيامبر! چرا حرام مى كنى آنچه را كه خداوند برايت حلال كرده است در حالى كه خشنودى همسرانت را مى جويى و خداوند آمرزندۀ مهربان است. خداوند گشودن سوگندهاى تان را براى شما واجب كرده است و خدا سرپرست شماست و او داناىِ با حكمت است «1».

1016- (1) محمد بن مسلم گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى به همسرش مى گويد:

تو بر من حرام هستى. امام عليه السلام فرمود: نه كفّاره بر اوست و نه طلاق.»

1017- (2) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه به همسرش مى گويد: تو بر من حرام هستى.

امام عليه السلام فرمود: اگر بر او قدرت و تسلط داشتم سرش را به درد مى آوردم و به او مى گفتم: خداوند او را برايت حلال كرده است، پس چه چيز او را بر تو حرام كرده است. او جز دروغ چيزى نمى گويد و مى پندارد، آنچه را كه خداوند برايش حلال كرده، حرام است و نه طلاق بر عهدۀ اوست و نه كفّاره.

به امام عليه السلام گفتم: در اين سخن خداوند عز و جل: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را خداوند برايت حلال كرده است.» بر او كفّاره قرار داده است.

امام عليه السلام فرمود: پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كنيزش- ماريه- را بر خود حرام كرده بوده و بر نزديكى كردن با آن سوگند ياد كرده بود، از اين رو تنها براى سوگند بر او كفّاره قرار داده شده و در حرام كردن قرار داده نشد.»

1018- (3) محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «خداوند عز و جل به پيامبرش گفت: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را خداوند برايت حلال كرده است»، «به تحقيق خداوند گشودن سوگندهاى تان را براى شما واجب كرده است» پس آن را سوگند قرار داد و پيامبر صلى الله عليه و آله كفّاره آن را پرداخت.

______________________________

(1). تحريم 66/ 1 و 2.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 811

گفتم: با چه چيزى كفّاره آن را پرداخت؟

امام عليه السلام

فرمود: ده بينوا را خوراك داد به هر كدام يك مدّ طعام.

گفتيم: حدّ پوشاك چيست؟

امام عليه السلام فرمود: لباسى كه عورتش را بپوشاند.»

1019- (4) در كتاب دعائم الاسلام در تفسير آيه: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را كه خداوند برايت حلال كرده است. خشنودى همسرانت را مى جويى ...» تا «و ابكاراً» از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از ولادت ابراهيم، با ماريه قبطيه خلوت مى كرد. عايشه از اين موضوع آگاه شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى دستور داد اين مطلب را پوشيده دارد و ماريه را بر خود حرام كرد. آن گاه عايشه به حفصه گفت و خداوند اين آيه را نازل فرمود: «اى پيامبر! چرا حرام مى كنى، آنچه را كه خداوند برايت حلال كرده است و از اين راه خشنودى همسرانت را مى جويى و خداوند آمرزندۀ مهربان است» «به تحقيق خداوند گشودن سوگندهاى تان را براى شما واجب كرده است ...» تا «وابكاراً».

ارجاعات

مى آيد:

در باب چهارم از ابواب طلاق مطالبى كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 23 حكم وقوع سوگند بر اساس قصد مظلوم نه ظالم

1020- (1) مسعدة بن صدقه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: (در كجا جايز است و) كجا جايز نيست نيت در سوگند را پنهان كرد؟

امام عليه السلام فرمود: در يك جا جايز است و در جاى ديگر جايز نيست. وقتى مظلوم باشد جايز است، پس آنچه سوگند مى خورد و قصد مى كند مطابق نيتش واقع مى شود و هنگامى كه ظالم باشد، سوگند مطابق با نيت مظلوم واقع مى شود.»

1021- (2) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و

آله از نيرنگ بازى در سوگند نهى كرد و فرمود: «در صورتى كه مظلوم باشد بر طبق نيت سوگندخورنده است و اگر ظالم باشد بر طبق نيت سوگنددهنده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: سوگند مطابق با آن است كه درخواست كننده سوگند مى دهد.»

ارجاعات

باب هفدهم و سى و ششم را بنگر كه مناسب با اين مقام است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 813

باب 24 حكم مطابقت سوگند با نيت واقعى

1022- (1) اسماعيل بن سعد اشعرى گويد: «از امام رضا عليه السلام سؤال كردم: شخصى سوگند ياد مى كند و قصدش بر خلاف سوگندش است.

امام عليه السلام فرمود: سوگند، مطابق با نيت است.»

1023- (2) اسماعيل بن سعد از امام رضا عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كرد كه سوگندى مى خورد و نيتش بر خلاف آن است، امام عليه السلام فرمود: «سوگند مطابق با نيت است.» يعنى مطابق با نيت مظلوم.

1024- (3) صفوان بن يحيى گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى سوگند ياد مى كند و نيتش بر خلاف سوگندش است.

امام عليه السلام فرمود: سوگند موافق با نيت است.»

باب 25 سوگند و سوگند دادن تنها بر اساس آگاهى

1025- (1) هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان سوگند نمى خورد مگر مطابق با علمش.»

1026- (2) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان سوگند داده نمى شود مگر مطابق با علمش.»

اين روايت از علاء از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 815

1027- (3) يونس با واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «انسان سوگند داده نمى شود مگر به علمش و سوگند، واقع نمى شود مگر به علم سوگند داده شود يا سوگند داده نشود.»

باب 26 حكم سوگند بر انجام واجب و ترك حرام

1028- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ قسم ها و نذرها سؤال كردم كه دربارۀ اطاعت از خداست. امام عليه السلام فرمود: آنچه را در راه اطاعت خدا بر خود لازم كند، بايد انجام دهد، پس اگر چيزى از آن را براى خود لازم كند و سپس انجام ندهد، بايد براى سوگندش كفّاره دهد ولى آن سوگندى كه در نافرمانى خداست، اثرى ندارد.»

1029- (2) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كار سودمند دينى يا دنيوى كه بر آن سوگند ياد كنى، در آن چيزى بر عهدۀ تو نيست و تنها در سوگندى كفّاره بر عهدۀ توست كه بر ترك نافرمانى خدا سوگند ياد كنى و سپس آن را انجام دهى.»

1030- (3) زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هر كار سودمند دينى يا دنيوى كه بر تركش سوگند ياد كند، كفّاره بر او نيست و تنها كفّاره در آن است كه شخصى سوگند ياد كند كه

به خدا سوگند، زنا نمى كنم، به خدا سوگند ميگسارى نمى كنم (به خدا سوگند دزدى نمى كنم) به خدا سوگند خيانت نمى كنم و همانند آن و گناه نمى كنم سپس انجام دهد، پس كفّاره بر عهدۀ اوست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 817

1031- (4) ثعلبه و ميسره از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود: «سوگند كفّاره دار، كارى كه انجام آن بر تو لازم است و بر ترك آن سوگند ياد كنى، آن گاه آن را انجام دهى، چيزى بر عهده ات نيست؛ زيرا كار تو اطاعت خداوند عز و جل است.

و كارى كه ترك آن بر تو لازم است و بر ترك آن سوگند ياد كنى، آن گاه آن را انجام دهى، بر عهده ات كفّاره است.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب چهارم فرموده امام عليه السلام كه: «سوگندِ بدون كفّاره اين است كه شخصى بر ترك كار نيكى به خدا سوگند ياد كند، پس كفّاره آن انجام آن كار است و سوگند كفّاره دار اين است كه شخصى بر ترك نافرمانى خدا سوگند ياد كند، آن گاه آن را انجام دهد، پس كفّاره بر او واجب است.»

ساير روايات آن باب را بنگر.

و در روايت هشتم از باب پانزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «همانا سوگند صحيح و لازم كه وفاى به آن براى صاحبش شايسته است، سوگندى است كه از جهت سپاسگزارى براى خدا بر خود لازم مى كند كه اگر او را از بيمارى و حادثه ترسناكى نجات داد يا غايب را بازگرداند يا از مسافرت او را بازگرداند يا خداوند به او روزى داد [آن را انجام دهد] و اين بر صاحبش واجب و شايسته است كه

براى پروردگارش به آن وفا كند.»

و در روايت چهارم از باب نوزدهم فرموده امام عليه السلام كه: «و نزديك حرام نشود، سوگند ياد كند يا سوگند ياد نكند و حلال را ترك نكند؛ زيرا او حق ندارد آنچه را خداوند حلال كرده است، حرام كند.»

مى آيد:

در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 27 انعقاد سوگند و كفاره آن

1032- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «اين گونه نيست كه در همه سوگندها كفّاره باشد، كارهايى كه خداوند بر تو واجب كرده است و تو بر ترك آنها سوگند ياد كنى آن گاه

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 819

1033- (2) حمران گويد: «به امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام گفتم: چه سوگندى بر عهدۀ من كفّاره مى آورد؟

فرمودند: سوگند بر انجام كارى كه اطاعت خداست و ترك آن سبب كفّاره بر عهدۀ توست و سوگند بر [انجام] معصيت خدا، كفّاره اش ترك آن است و كارى كه نه معصيت و نه اطاعت است، اثرى ندارد.»

1034- (3) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه سوگندى كفّاره دارد؟

امام عليه السلام فرمود: سوگند بر كار نيك- در صورت عدم وفاى به آن- برايش كفّاره است و سوگند بر معصيت- در صورت بازگشت از آن- برايش بر عهدۀ تو كفّاره نيست و غير از آن- آنچه نه كار نيك است و نه معصيت- اثرى ندارد.»

1035- (4) زراره گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: چه سوگندى كفّاره دارد؟ فرمود:

سوگند بر ترك كارى كه انجامش بر تو لازم است در صورت انجام آن چيزى بر عهدۀ تو

نيست و سوگند بر ترك كار غير واجب، در صورت انجام، بر عهدۀ تو كفّاره است.»

1036- (5) در كتاب فقه الرضا آمده است: «بدان- كه خداوند تو را رحمت كند- كه بزرگ ترين سوگندها، سوگند به خداى عز و جل است. پس هرگاه انسان بر انجام اطاعتى به خداوند سوگند ياد كند- نظير شخصى كه بر به جاآوردن نماز معينى يا انجام كار نيكى سوگند ياد كند- بر او واجب است كه به سوگندش وفا كند؛ زيرا آنچه بر آن سوگند خورده است اطاعت خداست. پس اگر به سوگندش وفا نكند و زمان آن بگذرد، پس به تحقيق سوگندش را شكسته و كفّاره بر او واجب است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 821

و اگر بر ترك معصيت يا حرامى سوگند ياد كند، سپس با آن مخالفت كند، به تحقيق كفّاره بر او واجب است.»

1037- (6) سعيد بن عبداللّٰه اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر پياده روى تا خانه خدا و احرام به حج و انجام قربانى سوگند ياد مى كند. امام عليه السلام فرمود: آنچه را براى خدا قرار داد، آن بر وى واجب است.»

1038- (7) علاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «كسى كه بر ترك كار واجبى سوگند ياد كند، سپس آن را انجام دهد، براى آن، چيزى بر عهدۀ او نيست و كسى كه بر ترك كار غير واجب سوگند ياد كند و سپس آن را انجام دهد، كفّاره بر عهدۀ اوست.»

1039- (8) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ اطاعتى از خدا نيست كه انسان آن را بر

عهدۀ خود لازم كند، مگر آن كه وفاى به آن براى اطاعت خدا شايسته است.

و هيچ كس كارى را در راه نافرمانى خدا بر خود لازم نمى كند، مگر آن كه ترك آن و انجام اطاعت خدا براى وى شايسته است.»

1040- (9) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را به خوردن غذا سوگند مى دهد ولى او نمى خورد، آيا در اين مورد بر عهدۀ او كفّاره است؟ و چه سوگندى در آن كفّاره است؟

امام عليه السلام فرمود: كفّاره بر عهدۀ كسى است كه بر ترك خريد و فروش كالايى سوگند مى خورد، سپس نظرش تغيير مى كند، پس بايد براى سوگندش كفّاره بپردازد ولى اگر بر كارى سوگند ياد كند كه انجامش بهتر از ترك آن است، پس بايد كار بهتر را انجام دهد و كفّاره بر عهدۀ او نيست؛ زيرا آن، از گام هاى شيطان است.»

1041- (10) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه سوگندى كفّاره دارد؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه بر معصيت، سوگند ياد كنى و از آن بازگردى، براى آن بر عهدۀ تو كفّاره نيست و غير از آن- از كارهايى كه نه نيك است و نه معصيت- اثرى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 823

ارجاعات

گذشت: در باب پانزدهم، هجدهم، نوزدهم و بيست و يكم مناسب با اين بحث وجود دارد.

باب 28 عدم انعقاد سوگند بر بيرون نرفتن از شهر در صورت زيان

1042- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى بدهكار است و طلبكارش او را سوگندهاى شديد مى دهد كه بدون آگاهى وى از شهر خارج نشود.

امام عليه السلام فرمود: بدون آگاهى او خارج نشود.

گفتم: اگر او را باخبر كند،

رهايش نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آگاهى طلبكار به زيان او و خانواده اش است، پس خارج شود و چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1043- (2) عقبة بن خالد روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخص طلبكارى ملازم بدهكارش مى شود، بدهكار مى گويد: هر كار حلالى بر من حرام است اگر بدون رضايت تو بروم. آن گاه پيش از راضى كردن آن مى رود. اكنون چه بايد بكند؟ در حالى كه نمى داند سوگندش كه در آن نيت نداشت، چه حكمى دارد.

امام عليه السلام فرمود: چيزى نيست.»

ارجاعات

گذشت: در باب هجدهم و بيست و هفتم مطالبى است كه مى توان بر اين استدلال كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 825

باب 29 حكم قسم دادن ديگران براى انجام كارى

1044- (1) حفص و تعداد ديگرى از شيعيان روايت مى كنند كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «شخصى برادرش را [بر انجام كارى] قسم مى دهد.

امام فرمود: چيزى بر عهده او نيست، همانا قصدش احترام و اكرام به او بود.»

1045- (2) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى ديگرى را قسم مى دهد تا با او غذا بخورد، ولى وى غذا نمى خورد، آيا كفّاره بر عهدۀ اوست؟ امام عليه السلام فرمود: نه.»

اين روايت از زراره و عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه نيز نقل شده است.

1046- (3) عبداللّٰه بن سنان با واسطه از امام سجاد عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان، برادرش را [بر انجام كارى] قسم دهد ولى او به سوگندش عمل نكند، بر عهدۀ قسم خورنده كفّاره سوگند است.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار مى فرمايد: «توجيه اين روايت به اين است كه آن را بر نوعى

استحباب حمل كنيم.»

ارجاعات

گذشت: در روايت دهم از باب بيست و هفتم اين گفته كه: «شخصى ديگرى را سوگند مى دهد كه با او غذا بخورد ولى او غذا نمى خورد، آيا در اين باره كفّاره بر عهده اوست؟ و چه سوگندى كفّاره دارد؟

امام عليه السلام فرمود: كفّاره بر عهدۀ كسى است كه بر ترك خريد و فروش كالايى سوگند ياد مى كند ...»

مى آيد:

در روايت دهم از باب دويست و بيست و دوم از ابواب خوراكى ها اين گفته كه: «با دستش در كاسه خطى كشيد و سپس گفت: تو را سوگند مى دهم كه تا پايين خط را بخورى.»

و در روايت يازدهم فرموده امام عليه السلام كه: «وقتى برادرت به تو مى گويد: بخور، بخور و او را مجبور نكن تا تو را سوگند دهد، زيرا او خواستار احترام به توست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 827

باب 30 حكم درخواست كمك از مردم به وجه خدا و سوگند دادن شان به خدا

1047- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى به شوهرش مى گويد: به وجه خداوند از تو مى خواهم مگر آن كه مرا طلاق دهى (يا طلاق ندهى).

امام عليه السلام فرمود: يا با كتك، بدنش را به درد مى آورد يا او را مى بخشد.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت پنجم از ابواب حد سرقت اين گفته معتصم به امام هادى عليه السلام كه: «تو را به خداوند سوگند مى دهم كه نظرت را در اين باره بگويى.

امام عليه السلام فرمود: اكنون كه مرا به خداوند سوگند دادى، مى گويم كه آنان در اين باره سنت را اشتباه كردند؛ چرا كه قطع دست واجب است كه از بند ريشه انگشتان باشد ...»

باب 31 جواز سوگند غير واقع براى رسيدن به حق يا برطرف كردن ظلم

1048- (1) محمد بن ابى صباح (يا محمد بن صباح) گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: مادرم سهم خود را از خانه اى به من صدقه داد. من به او گفتم: قاضى ها اين را جايز نمى دانند، بنابراين قرارداد خريد بنويس.

مادرم گفت: هركارى كه به نظرت مى رسد براى تو صحيح است، همان كار را بكن.

من نيز نوشته و مدرك از مادرم گرفتم. آن گاه يكى از وارثان تصميم گرفت مرا سوگند دهد كه بهاى آن را پرداخته ام، در حالى كه من چيزى نپرداخته بودم. نظر شما در اين باره چيست؟

امام عليه السلام فرمود: برايش سوگند ياد كن.»

اين روايت از معاوية بن ابى صباح نيز روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: در روايت هفتم و هشتم از باب پنجم از ابواب وقوف مناسب با اين بحث هست.

و در بسيارى از روايات باب يكم از ابواب سوگند مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع

فقه شيعه، ج 24، ص: 829

باب 32 حكم سوگند به كشتن فرزند

1049- (1) عبدالرحمان بن ابى عبداللّٰه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر كشتن فرزندش سوگند ياد مى كند. امام عليه السلام فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

ارجاعات

مى آيد:

در باب ششم از ابواب نذر مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 33 حكم سوگند به ترك اصلاح ميان مردم

خداوند تعالى مى فرمايد:

و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى، پرهيزگارى و سازش دادن ميان مردم را ترك كنيد و خداوند شنواى داناست «1».

1050- (1) اسحاق بن عمار در تفسير آيه: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن، هنگامى است كه براى برقرارى صلح ميان دو نفر فراخوانده شدى. نگو: من سوگند ياد كرده ام كه انجام ندهم.»

1051- (2) زراره، حمران و محمد بن مسلم در تفسير آيه: «و خداوند را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمودند: «آن، اين است كه شخصى ميان دو نفر آشتى برقرار و [منشأ] گناه را از ميان آنان برطرف مى كند.»

1052- (3) ايوب از امام عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «به خدا سوگند نخوريد، چه راست بگوييد يا دروغ؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «و خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد.» فرمود: هنگامى كه شخصى براى برقرارى صلح و آشتى ميان خود و ديگرى از كسى كمك مى خواهد نگويد: من سوگند خورده ام كه انجام ندهم و اين [معناى] سخن خداوند است: «و خدا را دستاويز سوگندهاى تان قرار ندهيد تا نيكوكارى و پرهيزگارى و آشتى دادن ميان مردم را ترك كنيد.»

______________________________

(1). بقره 2/ 224.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 831

ارجاعات

باب هجدهم را بنگر.

باب 34 حكم سوگند زن به ازدواج نكردن پس از شوهر و نزد وى نرفتن

1053- (1) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى براى شوهرش به عتق و قربانى سوگند ياد مى كند كه پس از مرگ وى هرگز ازدواج نكند، سپس تصميم به ازدواج مى گيرد.

امام عليه السلام فرمود: بردگانش را مى فروشد. من از

شيطان بر او مى ترسم و در راه حق چيزى بر عهدۀ او نيست، پس اگر بخواهد قربانى كند، انجام مى دهد.»

1054- (2) عبدالرحمان بن حجاج گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: زنى كه شوهرش در شهر ديگرى است، به آزادى بردگانش و پياده رفتن به خانه خدا سوگند ياد مى كند كه هرگز نزد شوهرش نرود. مرد نيز براى همسرش نفقه ارسال نمى كند و آن زن به شدت نيازمند مى شود و قدرت بر تأمين هزينه اش را پيدا نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: آن زن هرچند خشمگين بود ولى وقتى كه سوگند ياد كرد، قصد كرد كه با ميل نزد شوهرش نرود، در حالى كه قدرت بر آن داشت و اگر مى دانست كه انجام آن از قدرتش بيرون است سوگند نمى خورد، بنابراين نزد شوهرش برود و دربارۀ سوگندش چيزى بر عهدۀ او نيست، زيرا اين كار بهتر است.»

1055- (3) سماعه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: زنى متعهد مى شود كه اگر با شوهرش به مسافرت رود، اموالش براى بينوايان صدقه باشد، سپس همراه او بيرون رفت. امام عليه السلام فرمود: چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

گذشت: در باب پانزدهم و هجدهم مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 833

مى آيد:

و در روايت دوم از باب سى و نهم از ابواب مهريه اين گفته كه: «پس براى همسرش متعهد مى شود كه هرگز با زن ديگرى ازدواج نكند و كنيزى را براى هم خوابگى انتخاب نكند- چه همسرش زنده باشد يا مرده- به اين شرط كه همسرش نيز متعهد شود كه پس از وى ازدواج نكند ... امام عليه السلام فرمود: آن

اثرى ندارد، نه چيزى بر عهدۀ توست و نه بر عهدۀ او و تعهداتى كه با هم كرديد، بى اثر است.»

ساير روايات آن باب را بنگر.

باب 35 حكم سوگند بر ترك آميزش با كنيز عمه و به ارث رسيدن كنيز به وى

1056- (1) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردى از كنيز عمه اش خوشش مى آيد، از اين رو به خاطر ترس از گناه و زنا همه بردگانش را آزاد قرار مى دهد و سوگند ياد مى كند كه هرگز با آن كنيز آميزش نكند. آن گاه عمه اش مى ميرد و كنيز به او به ارث مى رسد، آيا آميزش با آن برايش اشكال دارد.

امام عليه السلام فرمود: همانا او بر [ترك] حرام سوگند خورده است و شايد به دليل خويشتن دارىِ وى خداوند به او رحم كرده و آن كنيز را به ميراث وى درآورده است.»

باب 36 حكم فراموش كردن محتواى سوگند

1057- (1) على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كرد كه سوگندى مى خورد و سخنش را فراموش مى كند. امام عليه السلام فرمود: او بر همان نيت خويش است.»

ارجاعات

گذشت: در باب بيست و چهارم مناسب با اين بحث هست.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 835

باب 37 حكم انشاءالله گفتن در سوگند و نوشته و موارد ديگر

خداوند تعالى مى فرمايد:

و هرگز دربارۀ چيزى نگو، حتماً من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر اين كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن و بگو: اميد است پروردگارم مرا به راه شايسته ترى رهنمون كند «1».

1058- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هركس در سوگندى «انشاءالله» بگويد نه سوگندشكنى بر اوست و نه كفّاره.»

1059- (2) در كتاب دعائم الاسلام از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «هركس سوگند ياد كند و سپس بگويد: «انشاءالله»، سوگندشكنى بر او نيست.»

1060- (3) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى سوگند مى خورد و «انشاءالله» مى گويد. چه حكمى دارد؟

امام عليه السلام فرمود: او بر آن چيزى است كه استثناء كرده است.» [يعنى بر خواست خداست.]

1061- (4) حمزة بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل سؤال كردم: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

امام عليه السلام فرمود: آن در سوگند است كه هرگاه گفتى: به خدا سوگند چنين خواهم كرد. پس وقتى به يادآوردى كه استثناء نكرده اى، بگو: «انشاءالله».

1062- (5) حمزه بن حمران گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگاه

فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

امام عليه السلام فرمود: اگر «انشاءالله» نگفتى و سپس به ياد آوردى، هنگام يادآورى بگو: «انشاءالله».

1063- (6) همو گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

امام عليه السلام فرمود: هرگاه با فراموشى سوگند ياد كردى سپس به ياد آوردى هنگام يادآورى «انشاءالله» بگو.»

1064- (7) محمد حلبى، زراره و محمد بن مسلم دربارۀ آيه: «و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن.» از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند: «هرگاه شخصى سوگند ياد كند

______________________________

(1). كهف 18/ 23- 24.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 837

و فراموش كند «انشاءالله» بگويد، پس هنگام به ياد آوردن بايد «انشاءالله» بگويد.»

1065- (8) حسين بن زراره گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن!»

امام عليه السلام فرمود: هرگاه سوگندى ياد كردى و «انشاءالله» را فراموش كردى، هنگام به ياد آوردن «انشاءالله» بگو.»

1066- (9) عبداللّٰه بن سليمان دربارۀ اين سخن خداوند: «و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن!» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «مقصود اين است كه شخصى هنگام سوگند خوردن فراموش مى كند «انشاءالله» بگويد، پس بايد هنگام به ياد آوردن آن را بگويد.»

1067- (10) حسين قلانسى يا ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان گفتن «انشاءالله» را در سوگندش فراموش كند، تا چهل روز مى تواند آن را بگويد.»

نظير اين حديث از عبداللّٰه بن ميمون نيز روايت شده

است.

1068- (11) ابن قدّاح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «انشاءالله گفتن در سوگند وقتى است كه به ياد آورد هرچند پس از چهل روز باشد.

سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن!»

از قدّاح نيز اين روايت، نقل شده است.

1069- (12) عبداللّٰه بن ميمون از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه كسى به خدا سوگند ياد كند، تا چهل روز مى تواند «انشاءالله» بگويد و دليل آن، اين است كه گروهى از يهوديان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سوالى پرسيدند. آن حضرت فرمود: فردا نزد من بياييد تا به شما خبر دهم و «انشاءالله» نگفت. آن گاه جبرئيل تا چهل روز نزد وى نيامد سپس آمد و اين آيه را آورد: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو، من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را ياد كن!»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 839

1070- (13) عبداللّٰه بن ميمون دربارۀ آيه: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا حتماً آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خداوند بخواهد و هرگاه فراموش كردى انشاءالله بگويى، پروردگارت را ياد كن.» از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه فراموش كردى كه بگويى [بگو]، مگر پس از چهل روز، پس انسان هرگاه فراموش كرد تا چهل روز مى تواند در سوگندش «انشاءالله» بگويد.»

1071- (14) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه

من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر آن كه خدا بخواهد.»

امام عليه السلام فرمود: مقصود آن مردى است كه بر كارى سوگند مى خورد و فراموش مى كند «انشاءالله» بگويد، پس مى گويد حتماً فردا يا پس از آن چنين خواهم كرد: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

1072- (15) عبداللّٰه بن ميمون از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه انسان فراموش كرد، تا چهل روز مى تواند «انشاءالله» بگويد، همانا گروهى از يهود نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از وى پرسش هايى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: فردا بياييد تا به شما بگويم و انشاءالله نگفت. آن گاه تا چهل روز جبرئيل نزد وى نيامد و سپس آمد و گفت: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن!»

حسين قلانسى اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است با اين تفاوت كه امام در ادامه فرمود: انسان هرگاه فراموش كند، تا چهل روز مى تواند در سوگندش «انشاءالله» بگويد.»

1073- (16) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «انشاءالله گفتن تا پس از چهل روز يا پس از يك سال جايز است.»

1074- (17) سلام بن مستنير دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل: «و به تحقيق ما پيش تر با آدم پيمان بستيم، پس وى فراموش كرد و ما اراده از وى نيافتيم.» از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «آن گاه كه خداوند عز و جل به آدم

دستور داد وارد بهشت شود و به وى فرمود: اى آدم! به اين درخت نزديك نشو و آن را به وى نشان داد. آدم به پروردگارش گفت: من چگونه به آن نزديك شوم و حال آن كه من و همسرم را از آن بازداشتى.

خداوند فرمود: به آن نزديك نشويد يعنى از آن نخوريد.

آدم و همسرش گفتند: اطاعت، اى پروردگار ما! ما به آن نزديك نمى شويم و از آن نمى خوريم.

و در اين گفتارشان: «اطاعت ...»، انشاءالله نگفتند. از اين رو خداوند آنان را در اين مورد به خودشان و يادشان واگذار كرد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 841

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق خداوند عز و جل در قرآن به پيامبرش مى فرمايد: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خداوند بخواهد.» كه آن را انجام ندهم، پس خواست خدا دربارۀ من پيشى گرفته كه آن را انجام ندهم و قدرت بر انجام آن ندارم.

و فرمود: به همين دليل خداوند عز و جل مى فرمايد: «هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

يعنى در كارهايت خواست خدا را استثناء كن.»

1075- (18) ابوحمزه از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى خداوند آدم را در بهشت جاى داد، به وى گفت: اى آدم، به اين درخت نزديك نشو. آدم گفت: اطاعت، اى پروردگار من! و انشاءالله نگفت.

پس خداوند به پيامبرش دستور داد و فرمود: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خداوند بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.» هرچند پس از يك سال باشد.»

1076- (19) سكونى از

امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس آهسته سوگند ياد مى كند بايد آهسته «انشاءالله» بگويد و هركس آشكارا سوگند ياد كند بايد آشكارا «انشاءالله» بگويد.»

در كتاب دعائم الاسلام اين روايت با اندكى تفاوت از على عليه السلام نقل شده است.

1077- (20) در كتاب دعائم الاسلام دربارۀ اين سخن خداوند عز و جل: «و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.» از امام صادق عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «اين دربارۀ سوگند است وقتى كه بگويى: به خدا سوگند! حتماً فلان كار را انجام مى دهم و هنگامى كه به ياد آوردى كه «انشاءالله» نگفته اى، پس «انشاءالله» بگو.

و فرمود: گروهى از يهوديان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دربارۀ چيزى سؤال كردند. آن حضرت فرمود: فردا به ديدار من بياييد تا به شما پاسخ دهم و «انشاءالله» نگفت. در اين هنگام جبرئيل چهل روز نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نيامد، آن گاه آمد و به وى گفت: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى، پروردگارت را ياد كن.»

1078- (21) در همان كتاب روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام سوگند خوردن به استثناء كردن خواست خدا دستور داد و فرمود: «نخست «انشاءالله» بگوييد.»

1079- (22) ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در بخشى از يك حديث فرمود: «آنان- يعنى قريش- از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه پرسش پرسيدند. آن حضرت فرمود: فردا به شما خبر مى دهم و

انشاءالله نگفت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 843

از اين رو چهل روز وحى از پيامبر صلى الله عليه و آله قطع شد. آن حضرت از اين حادثه اندوهگين شد و يارانش كه به او ايمان آورده بودند گرفتار شك شدند و قريش شادمان گرديدند و مسخره كردند و آزار و اذيت رساندند و ابوطالب غمگين شد. پس از چهل روز سوره كهف نازل شد تا آيه: «و هرگز دربارۀ چيزى نگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد، مگر آن كه خدا بخواهد.» خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد كه دليل قطع وحى در چهل روز گذشته اين بود كه به قريش گفت: فردا به پرسش هاى تان پاسخ خواهم گفت و انشاءالله نگفت.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب هشتاد و سوم از ابواب معاشرت مطالبى هست كه حكم «انشاءالله» را در نوشتار بيان مى كند.

باب 38 جواز سوگند آشكارا و استثناى مشيت خدا به طور پنهان براى حيله در جنگ

1080- (1) عدى بن حاتم كه در جنگ هاى اميرمؤمنان عليه السلام همراه آن حضرت بود گويد: «يك روز كه على عليه السلام در نبرد صفين رودرروى [سپاه] معاويه قرار گرفت با صداى بلند به طورى كه يارانش بشنوند، فرمود: به خدا سوگند! حتماً معاويه و يارانش را خواهم كشت و در پايان آن آهسته فرمود:

انشاءالله.

عدى گويد: من كه در اين هنگام نزديك امام عليه السلام بودم، گفتم: اى اميرمؤمنان عليه السلام شما براى گفتارتان (كار خود) سوگند ياد كرديد و سپس انشاءالله گفتيد. مقصودتان از اين كار چه بود؟

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق، جنگ نيرنگ است و من نزد مؤمنان دروغگو نيستم. پس خواستم يارانم را عليه دشمنان تشويق كنم تا سست نشوند و به پيروزى اميدوار شوند

اين مطلب را درك كن كه انشاءالله برايت مفيد خواهد بود و بدان كه خداوند- كه ثنايش بزرگ است- وقتى موسى را

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 845

به سوى فرعون فرستاد، به وى فرمود: « (نزد وى برويد) پس با نرمى با او سخن گوييد باشد كه پند گيرد يا بترسد.» در حالى كه خداوند مى دانست كه فرعون نه پند مى گيرد و نه مى ترسد، ولى اين سخن، موسى را براى رفتن، حريص مى كرد.»

نظير اين روايت تا جمله: «انشاءالله برايت مفيد خواهد بود» با سندهاى ديگرى نيز نقل شده است با اين تفاوت كه آن را در مورد ليلة الهرير ذكر كرده است.

باب 39 حكم سوگند بر وزن كردن فيل

1081- (1) حسين بن سعيد با واسطه روايت مى كند كه: «در زمان حضرت على عليه السلام شخصى سوگند ياد كرد كه فيلى را وزن كند، آن گاه او را نزد على عليه السلام آوردند. على عليه السلام فرمود: چرا به چيزى كه قدرت نداريد سوگند مى خوريد؟

آن مرد گفت: گرفتار آن شدم.

اميرمؤمنان عليه السلام دستور داد كشتى بزرگى كه در آن نى بود، آوردند. آن گاه مقدارى را كه كشتى در آب فرو رفته بود نشانه گذارى كرد و سپس مقدار زيادى از نى هاى كشتى را خارج كرد و فيل را در آن قرار داد و [نى هاى داخل كشتى را طورى تنظيم كرد] تا به همان اندازه گذشته در آب فرو رفت و سپس دستور داد نى هايى كه از كشتى خارج كرده بودند وزن كنند و پس از وزن كردن فرمود: اين وزن فيل است.

و شخصى كه بند و زنجير به پا داشت سوگند ياد كرد كه از جاى خود برنخيزد تا از وزن بند

و زنجيرش آگاه شود. على عليه السلام در اين باره دستور داد پاهايش را [به همراه بند] در تشتى قرار دهد و سطح آب را نشانه گذارى كرد. سپس بند و زنجيرش را به طرف زانويش بالا برد و اندازه فرو رفتن آب را به دست آورد. آن گاه دستور داد آنقدر وزنه در آب قرار دهند تا آب به همان مقدار بند بالا بيايد.

وقتى آب به جايى رسيد كه بند و زنجير در آن وجود داشت، وزن وزنه هاى داخل آب را به دست آورد و پس از وزن كردن آنها فرمود: اين وزن بند و زنجير توست.

شخصى با پنج قرص نان در برابرش نشسته بود و شخص ديگرى با سه قرص نان آمد و نان هايش را روى نان هاى او قرار داد. آن گاه فرد سومى بدون نان آمد. آن گاه هر سه نشستند و نان ها را خوردند. در پايان فرد سوم هشت درهم به آنها داد و رفت. سپس صاحب پنج نان به صاحب سه نان گفت: اين سه درهم را بگير و برو. ولى سه نانى گفت: من به كمتر از نصف نمى انديشم.

پنج نانى گفت: اين گونه فكر نكن.

آن گاه سه نانى سوگند خورد كه كمتر از نصف نپذيرد.

سر انجام براى حلّ اختلاف نزد اميرمؤمنان آمدند و ماجراى خود را بازگو كردند. على عليه السلام به صاحب پنج نان فرمود: تو چقدر نان داشتى؟

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 847

وى گفت: پنج نان.

امام عليه السلام فرمود: اين پانزده تا و از ديگرى پرسيد: تو چقدر داشتى؟

وى گفت: سه نان.

امام عليه السلام فرمود: اين نيز نُه تا و جمعاً بيست و چهار تا. سهم هر كدام هشت تا. پس براى

سه نانى، نُه تاست كه هشت تاى آن را خورده اى و برايت يكى مانده است و پنج نانى پانزده سهم نان داشته كه هشت تاى آن را خورد و هفت تا برايش باقى ماند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايت هشتم از باب يكم از ابواب نذر فرموده امام عليه السلام كه: «مگر آن كه كارى را بر خود لازم كرده باشد كه قدرت انجام آن را ندارد، پس چيزى بر او نيست مگر به اندازه اى كه قدرت دارد و اين از مواردى است كه بايد از خداوند درخواست آمرزش كند و هرگز آن را تكرار نكند.»

در روايت دوازدهم از باب چهل و چهارم از ابواب قضا فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «فيل را وارد يك كشتى و تا جايى كه آب مى رسد نشانه گذارى كند، سپس فيل را خارج كند و آهن يا مس يا چيز ديگرى در كشتى بريزد. وقتى آب به محل نشانه رسيد، آنها را خارج و وزن كند.»

باب 40 جواز برداشتن حق خود از مال منكر و سوگند به بدهكار نبودن

1082- (1) ابوبكر ارمنى گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! من از شخصى تعدادى درهم طلبكار بودم، ولى او انكار كرد، آن گاه تعدادى درهم از وى به دست من افتاد. آيا مالم را از آن بردارم و اگر مرا سوگند داد، قسم بخورم كه چيزى بر عهدۀ من ندارد؟

امام عليه السلام فرمود: آرى، از مالى كه به دستت آمده بردار و اگر تو را سوگند داد، قسم بخور كه چيزى بر عهدۀ تو ندارد.»

ارجاعات

باب هفتاد و چهارم از ابواب كسب هاى روا و ناروا را بنگر.

مى آيد:

و در باب بعدى مناسب با اين بحث خواهد آمد.

منابع فقه شيعه، ج 24،

ص: 849

باب 41 حكم تقاص مال پيش از سوگند دادن و پس از آن

1083- (1) خضر بن عمرو نخعى از امام صادق عليه السلام (يا امام باقر عليه السلام) روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه از ديگرى طلبكار است و او منكر مى شود، فرمود: «اگر او را سوگند دهد، پس از سوگند وى نمى تواند چيزى از او بردارد (و اگر او را زندان كند، حق ندارد چيزى از او بردارد) و اگر او را رها كند و درخواست سوگند از او نكند او بر حق خويش است.»

1084- (2) ابراهيم بن عبدالحميد با واسطه روايت مى كند كه: «شخصى از ديگرى طلبكار است ولى او انكار مى كند، آن گاه طلبكار او را مجبور به سوگند مى كند كه چيزى بر عهدۀ او ندارد امام عليه السلام در اين باره فرمود: نه، او نمى تواند از وى مطالبه كند و به همين صورت اگر آن مال را به حساب خدا گذارد، حق ندارد از وى مطالبه كند.»

1085- (3) مسمع بن ابى سيار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من مالى را نزد كسى امانت گذاشته بودم ولى او آن را انكار كرد و براى من بر آن سوگند ياد كرد، آن گاه پس از دو سال مال مرا آورد و گفت:

اين مال توست آن را بگير و اين چهار هزار درهم را از آن سود بردم آن هم با مال خودت متعلق به توست و مرا حلال كن. من مال خودم را گرفتم و از گرفتن سود آن خوددارى كردم و مالى را كه به وى امانت داده بودم، در جايى نهادم و چيزى از آن برنداشتم تا از نظر شما در اين باره آگاه شوم. پس نظرتان

چيست؟

امام عليه السلام فرمود: نيمى از سود را بگير و نيم ديگر را به وى بده و او را حلال كن؛ زيرا او مرد توبه كننده اى است و خداوند بسيار توبه كنندگان را دوست دارد.»

1086- (4) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى از ديگرى تعدادى درهم طلبكار است ولى بدهكار آن را انكار مى كند. سپس مثل همان مال از منكر به دست طلبكار مى افتد آيا براى وى حلال است آن را انكار كند، همان گونه كه بدهكار انكار كرد. امام عليه السلام فرمود: آرى و چيزى بر آن نيفزايد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 851

ارجاعات

گذشت: در باب هفتاد و چهارم از ابواب كسب هاى روا و ناروا مناسب با اين بحث هست.

مى آيد:

و در باب بيست و چهارم از ابواب قضا مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 42 نخستين سوگند دروغ

1087- (1) على بن محمد بن جهم گويد: «وقتى وارد مجلس مأمون شدم كه امام رضا عليه السلام نيز در آنجا بود.

مأمون به امام عليه السلام گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا شما نمى گوييد پيامبران، معصوم هستند؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.

مأمون گفت: پس معناى اين سخن خداوند عز و جل چيست؟ «آدم پروردگارش را عصيان كرد، پس گمراه شد.»

امام عليه السلام فرمود: ... وقتى شيطان آنها را وسوسه كرد و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت بازنداشت بلكه شما را نهى كرد كه به درخت ديگرى نزديك شويد و از خوردن از اين درخت شما را منع نكرد: «مگر آن كه شما دو فرشته يا جاودانه باشيد و براى آنان سوگند ياد كرد كه من حتماً

خيرخواه شما هستم.»

و پيش از آن آدم و حوا هرگز مشاهده نكرده بودند كه كسى سوگند دروغ به خدا بخورد، «پس آنها را با نيرنگ فريفت.» آنان از روى اعتماد به سوگند خوردن شيطان به خدا از آن خوردند و اين ماجرا پيش از پيامبرى آدم بود ...»

1088- (2) مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه در حديثى كه آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله متصل مى كند، آن حضرت فرمود: «وقتى موسى دربارۀ نماز به آسمان رفت، از خداوند درخواست كرد تا با پدرش- آدم- ديدارى داشته باشد، خداوند نيز خواسته او را انجام داد. پس موسى به آدم گفت: اى آدم! تو كسى هستى كه خداوند با دستش تو را آفريد و از روحش در تو دميد و فرشتگانش را در برابرت به سجده واداشت و بهشتش را برايت حلال كرد و در جوار خودش تو را ساكن كرد و رودررو با تو سخن گفت. سپس تو را از يك درخت بازداشت ولى تو صبر نكردى تا به اين دليل به زمين فرود

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 853

آدم به موسى گفت: اى فرزندم، دربارۀ آنچه در مورد ماجراى اين درخت بر سر پدرت آمد، از روى محبت با وى مدارا كن. (اى فرزندم!) دشمن من از راه مكر و نيرنگ وارد شد و در مشورتش براى من به خدا سوگند ياد كرد كه او حتماً از خيرخواهان است ... و براى من به خدا سوگند دروغ خورد كه وى از خيرخواهان است و اى موسى! من گمان نمى كردم كه كسى سوگند دروغ به

خداوند بخورد، از اين رو به سوگندش اعتماد كردم و اين عذر من است ...»

باب 43 سوگند اسامه بر نكشتن شخص مسلمان و بهانه وى براى عدم حضور در جنگ هاى على عليه السلام

1089- (1) عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق عليه السلام از نياكانش عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: «على عليه السلام به حاكم مدينه نوشت: به سعد و ابن عمر چيزى از غنايم نپرداز، ولى من حتماً عذر اسامة بن زيد را دربارۀ سوگندى كه عهدۀ اوست، پذيرفتم.»

1090- (2) در تفسير قمى دربارۀ اين آيه: «اى مؤمنان، هرگاه در راه خدا مسافرت مى كنيد، پس بررسى كنيد و به كسى كه به شما سلام گويد و اظهار اسلام كند نگوييد تو مؤمن نيستى، در حالى كه كالاى دنيا را مى جوييد.» آمده است: «اين آيه در بازگشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نبرد خيبر نازل شد. آن حضرت اسامة بن زيد را همراه سوارانى به قريه هاى يهوديان در ناحيه خيبر فرستاد، تا آنان را به اسلام دعوت كند.

در يكى از دهكده ها، در ميان يهوديان شخصى به نام مرداس بن نهيك فدكى بود. وى وقتى از آمدن سپاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باخبر شد خانواده و اموالش را به گوشه اى از يك كوه منتقل كرد و [هنگامى كه مسلمانان آمدند] شروع كرد بگويد: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و اين محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست.

آن گاه اسامة بن زيد از آنجا گذشت و با نيزه به او ضربه زد و او را كشت. وقتى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازگشت ماجرا را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازگو كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله به وى فرمود: آيا كسى را كشتى كه به يگانگى خدا و رسالت من گواهى داد؟.

اسامه گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! تنها براى نجات از كشته شدن آن را گفت.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تو كه پرده از قلب او بر نداشتى و گفتارش را با زبان نپذيرفتى و از آنچه در درونش بود، آگاهى نيافتى.

پس از اين ماجرا اسامه سوگند ياد كرد كه هركس را كه به يگانگى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت دهد، نكشد. از اين رو در جنگ هاى حضرت على عليه السلام با وى همراهى نكرد و خداوند دربارۀ اين ماجرا اين آيه را نازل فرمود: «و به كسى كه به شما سلام مى دهد و اظهار اسلام مى كند، نگوييد: تو مؤمن نيستى ...»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 855

فصل بيست و هشتم: ابواب نذر و عهد

باب 1 شرايط صحت نذر

1091- (1) منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هرگاه شخص مُحرمى بگويد: بر عهدۀ من است كه با پاى پياده به خانه خدا بروم يا فلان تعداد قربانى بر عهدۀ من است. اثرى ندارد تا اين كه بگويد: براى خدا بر عهدۀ من است كه پياده به خانه اش بروم. (يا بگويد: براى خدا بر من است كه يك حج به جا آورم) يا بگويد: براى خدا بر عهدۀ من فلان تعداد قربانى است، اگر فلان كار را انجام ندهم.»

1092- (2) منصور بن حازم گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصِ خشمگينى سؤال كردم. امام فرمود: ...»

سخن امام همانند روايت پيشين است.

1093- (3) مسعدة بن صدقه گويد: «شنيدم كه از امام صادق

عليه السلام سؤال شد: شخصى به انجام نذرى سوگند مى خورد و در نيتش آنچه بر آن سوگند خورده يك درهم است يا كمتر از آن. امام عليه السلام فرمود:

هرگاه براى خدا قرار ندهد، اثرى ندارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 857

1094- (4) خثعمى گويد: «به امام عليه السلام گفتم: شخصى مى گويد: پياده رفتن به خانه خدا بر عهدۀ من است يا مالم صدقه يا قربانى است.

امام عليه السلام فرمود: همانا پدرم عليه السلام براى اين ها هيچ اثرى نمى پذيرفت مگر آن كه براى خدا بر عهدۀ خود قرار دهد.»

1095- (5) سعيد بن عبداللّٰه اعرج گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بر پياده رفتن به خانه خدا و انجام حج و قربانى سوگند ياد مى كند. امام عليه السلام فرمود: آنچه براى خدا به عهدۀ خود قرار دهد، پس آن بر وى واجب است.»

1096- (6) ابوالصباح كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه گويد: نذرى به عهدۀ من است. امام فرمود: نذر اثرى ندارد تا چيزى را براى خدا معين كند، [مانند] روزه يا صدقه يا قربانى يا حج.»

1097- (7) ابوبصير گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است.

امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد تا اين كه نذر را معين كند و بگويد: براى خدا روزه اى بر عهدۀ من است يا صدقه مى دهد يا برده آزاد يا قربانى مى كند و اگر كسى بگويد: من اين غذا را [به خانه خدا] هديه مى كنم، اين اثرى ندارد، زيرا شتر هديه خانه خدا مى شود.»

1098- (8) در كتاب فقه الرضا آمده است:

«بدان كه هركس كه بگويد: براى خدا نذرى بر عهدۀ من است، از اطاعت هاى گوناگون و كارهاى نيك مختلف، پس وفاى به آنچه بر دوش خود قرار داده است، لازم است- و اگر نذر براى غير خدا باشد، پس اگر آنچه را كه بر عهده گرفته ندهد و به آن وفا نكند، كفّاره و روزه و صدقه اى بر عهدۀ او نيست- مانند آن كه بگويى: فلان نماز معين يا روزه معين يا كار نيك يا يك نوع نيكى براى خدا بر من است در صورتى كه اگر خداوند بيمارى مرا شفا دهد يا از مسافرت مرا به وطن بازگرداند يا مسافرم را بازگرداند يا روزى به من دهد يا مرا از راه حلال به محبوبم رساند.

آن گاه خواسته اش به وى عنايت شود، آنچه بر عهدۀ خود قرار داده، بر وى واجب است مگر اين كه چيزى كه توان انجامش را ندارد بر خود واجب كند كه در اين صورت چيزى بر او نيست مگر به اندازه اى كه قدرت دارد و واجب است در مورد آن از خداوند، طلب آمرزش كند و مانند آن را تكرار نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 859

1099- (9) در همان كتاب آمده است: «نذر بر دو گونه است: يكى از آنها اين كه انسان بگويد: اگر از بيماريم شفا يا از فلان حادثه نجات يافتم پس بر من صدقه يا روزه يا يكى از كارهاى نيك است. در اين صورت او اختيار دارد كه اگر خواست آن را انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد ولى اگر بگويد: براى خدا فلان كار- از كارهاى نيك- بر عهدۀ من است پس بر اوست كه

به آن وفا كند و اختيار ترك آن را ندارد و اگر مخالفت كرد دو ماه پى درپى روزه بر عهدۀ اوست و روايت شده كه كفّاره سوگند بر عهدۀ اوست.»

در كتاب المقنع آمده است: «نذر بر دو گونه است: 1- اين كه انسان بگويد: اگر چنين و چنان شد روزه مى گيرم يا نماز مى خوانم يا حج مى گزارم يا كار خيرى انجام مى دهم ...» ادامه عبارت، همانند عبارت پيشين است.

در كتاب الهداية آمده است: «نذر بر دو گونه است: 1- اين كه انسان بگويد: اگر از بيماريم شفا يافتم يا از بدهى يا دشمن نجات پيدا كردم يا فلان حادثه اتفاق افتاد روزه مى گيرم يا نماز مى خوانم يا حج مى گزارم يا كار خيرى انجام مى دهم در اين صورت او اختيار دارد، اگر بخواهد پى درپى انجام مى دهد و اگر بخواهد جدا جدا و اگر بخواهد انجام نمى دهد ...» ادامه آن همانند عبارت پيشين است.

1100- (10) علاء گويد: «از امام جواد عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: صد شتر يا هزار شتر يا چيزى كه قدرت ندارد بر عهدۀ من است. امام عليه السلام پاسخ داد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

1101- (11) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى مى گويد: هزار قربانى بر من است و [متعهد مى شود كه] به هزار حج مُحرم شود.

امام عليه السلام فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

1102- (12) ابوربيع گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال شد: شخصى دربارۀ چيزى كه مى فروشد، مى گويد:

من آن را به خانه خدا هديه كردم. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد دروغى است كه گفته است.»

1103- (13) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش از نياكانش روايت مى شود كه فرمود:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نذر براى غير خدا نهى كرد و از نذر در معصيت يا بريدن پيوند خويشاوندى نهى كرد.»

1104- (14) شيخ ابوالفتوح رازى در تفسيرش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: «هيچ نذرى در معصيت خدا و آنچه فرزند آدم آن را در اختيار ندارد، صحيح نيست.»

1105- (15) محمد بن بشير گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: فدايت شوم! من براى خدا بر خود لازم كرده ام كه از عموزادگانم هديه اى نپذيرم و كالايم را در آن روزها به منى نبرم.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 861

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را به عنوان سپاسگزارى به عهدۀ خود قرار داده اى، به آن وفا كن و اگر اين سخن را از روى خشم گفته اى، چيزى بر عهده ات نيست.»

1106- (16) ابن ابى عمير از تعدادى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: «شخصى كنيزى دارد و همسرش او را به خاطر آن كنيز اذيت مى كند و دربارۀ آن غيرت مى ورزد از اين رو آن مرد مى گويد:

آن كنيز براى تو صدقه باشد. امام در اين باره فرمود: اگر آن را براى خدا قرار داده و نام خدا را برده است، حق نزديك شدن به آن را ندارد و اگر نام خدا را نبرده است آن كنيز اوست هركارى كه بخواهد با آن انجام مى دهد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره مى فرمايد: «اين روايت بر موردى حمل مى شود كه آن را

به طور صحيح نذر كند و در مخالفت با آن مصلحتى نباشد يا آن را بر استحباب حمل مى كنيم.»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب يازدهم از ابواب روزه داران اين گفته كه: «شخصى مى گويد: براى خدا بر من است كه يك ماه يا بيشتر از آن يا كمتر روزه بگيرم، آن گاه كارى برايش پيش مى آيد كه ناگزير از مسافرت است آيا در حال سفر روزه بگيرد. امام عليه السلام فرمود: هرگاه مسافرت كرد بايد افطار كند.»

و در باب نوزده از ابواب شروع مشاعر و باب چهاردهم از ابواب ميقات هاى احرام مناسب با اين بحث هست.

و در روايت سوم از باب يازدهم از ابواب ايْمان اين گفته كه: «شخصى مى گويد: اگر فلان كار را انجام ندهد مُحرم به يك حج باشد و آن گاه آن را انجام نداد. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد.» «1»

و در باب هفدهم مطالبى مناسب با اين بحث وجود دارد.

مى آيد:

و در دو باب بعدى آنچه مناسب با اين باب است.

و باب سوم و نهم را بنگر كه در آنها مطالبى است كه در ظاهر با اين بحث منافات دارد.

و در روايت يكم از باب بيستم اين گفته كه: «من آن دو ركعت نماز را براى خدا بر عهدۀ خود قرار ندادم، بلكه آن را بر عهدۀ خود لازم كردم تا براى شكرگزارى از خدا به جا آورم.»

و در روايت سوم اين گفته كه: «اى ابوالحسن! اى كاش براى دو فرزندت چيزى نذر مى كردى تا خداوند شفاى شان دهد.»

______________________________

(1). 24/ 542 باب 11 از ابواب سوگند روايت 3 (36167).

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 863

على عليه السلام گفت: سه روزى براى سپاسگزارى

از خدا روزه خواهم گرفت به همين صورت فاطمه عليها السلام گفت ...»

و در روايت دوازدهم از باب صد و نود و هفتم از ابواب خوراكى ها فرموده امام عليه السلام كه: «براى خدا بر من است كه هرگز شكمم را از غذا پر نكنم و ابليس گفت: براى خدا بر من است كه هرگز مسلمانى را نصيحت نكنم، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اى حفص! براى خدا بر جعفر و خاندان جعفر است كه هرگز شكم هاى شان را از غذا پر نكنند.»

باب 2 حكم نذر كردن بدون تعيين منذور

1107- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ كسى كه بدون تعيين منذور براى خدا نذرى را بر عهدۀ خود قرار مى دهد فرمود: «اگر معين كند، همان چيزى است كه تعيين كرده است و اگر تعيين نكند، چيزى بر او نيست.»

1108- (2) حلبى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بدون تعيين منذور براى خدا نذرى را بر خود قرار مى دهد. امام عليه السلام فرمود: اگر تعيين كردى همان چيزى است كه تعيين كرده اى و اگر تعيين نكردى، اثرى ندارد و اگر بگويى: براى خدا بر من است كفّاره سوگند لازم مى آيد.»

1109- (3) محمد بن على حلبى گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه بدون نام بردن از چيزى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد.»

1110- (4) معمر بن عمر گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ مردى سؤال كردم كه بدون نام بردن از چيزى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد.»

على بن جعفر اين روايت

را از برادرش امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز نقل كرده است.

1111- (5) در كتاب دعائم الاسلام روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «و اگر بدون نام بردن از چيزى بگويد: براى خدا نذرى بر عهدۀ من است، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1112- (6) مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از اميرمؤمنان عليه السلام سؤال شد:

شخصى بدون نام بردن از چيزى نذرى مى كند. امام على عليه السلام فرمود: اگر بخواهد دو ركعت نماز بخواند و اگر بخواهد يك روز روزه بگيرد و اگر بخواهد يك قرص نان صدقه دهد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 865

1113- (7) در كتاب فقه الرضا و الهدايه آمده است: «و اگر شخصى بدون نام بردن از چيزى نذرى كند، او اختيار دارد كه اگر بخواهد چيزى صدقه دهد و اگر بخواهد دو ركعت نماز گزارد يا يك روز روزه بگيرد مگر آن كه در نذرش چيزى مقصودش باشد كه در اين صورت آن چيز بر عهدۀ او لازم است (همانند صدقه يا روزه يا حج يا غير آن).» در كتاب المقنع اين عبارت تا: «يا يك روز روزه بگيرد» آمده است.

1114- (8) حسن بن حسين لؤلؤيى با واسطه روايت مى كند كه به امام صادق عليه السلام گفت: «شخصى بدون نام بردن از چيزى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام عليه السلام فرمود: مشتى از گندم [بر عهدۀ اوست] خواه بر او محكم يا سخت گرفته شود [يا نه] يا او نذر را محكم و يا شديد كند [يا نه].»

ارجاعات

گذشت: در روايت سوم از باب سيزدهم از ابواب بقيه

روزه هاى واجب اين گفته كه: «شخصى بدون نام بردن از چيزى نذرى را بر خود لازم مى كند. امام فرمود: شش روز روزه مى گيرد.»

و در روايت هفتم از باب پيشين اين گفته كه: «شخصى مى گويد: نذرى بر عهدۀ من است. امام فرمود: اثرى ندارد تا از نذر نام ببرد ...»

باب 3 عدم انعقاد نذر در معصيت و مرجوح و حكم نذر سپاس و بازداشت

1115- (1) زراره گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: در چه چيزى نذر نيست؟ (يا چرا در معصيت نذر نيست) امام عليه السلام فرمود: هرچه سود دينى يا دنيوى تو در آن باشد، مخالفت با نذر دربارۀ آن برايت اشكال ندارد.»

1116- (2) در كتاب الخصال از على عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «در هيچ معصيتى هيچ نذرى [صحيح] نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 867

1117- (3) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: در هيچ معصيتى هيچ نذرى [صحيح] نيست؟ امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1118- (4) در كتاب العوالى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود كه فرمود: «هركس نذر كند كه از خداوند اطاعت كند، پس بايد اطاعت كند و هركس نذر كند كه، نافرمانى خدا را به جا آورد، خدا را عصيان نكند.»

1119- (5) ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «هيچ اطاعتى براى خدا نيست كه انسان آن را بر عهدۀ خود قرار دهد مگر آن كه شايسته است كه به آن وفا كند و هيچ كس نيست كه چيزى را در نافرمانى خدا بر خود لازم كند مگر آن كه براى وى شايسته است آن را

رها كند و اطاعت خدا را انجام دهد.»

1120- (6) در كتاب فقه الرضا آمده است: «اگر او يكى از انواع معاصى را نذر كند، مانند كسى كه ميگسارى يا فسق يا زنا يا دزدى يا قتل يا مرگ يا بى احترامى به مؤمن يا ناسپاسى نسبت به پدر و مادر يا بريدن پيوند خويشاوندى را با نذر بر عهدۀ خود قرار دهد، دربارۀ نذرش چيزى بر عهدۀ او نيست و به تحقيق روايت شده كه براى مجازات وى كفّاره سوگند به خدا به دليل اقدام وى به نذر در معصيت برعهدۀ اوست.»

در همان كتاب آمده است: «و اگر شخصى سوگند ياد كند يا نذر كند كه شراب بنوشد يا كارى انجام دهد كه خشنودى خدا در آن نيست، آن گاه بر خلاف آن عمل كند و به نذرش وفا نكند، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1121- (7) على بن ابى حمزه گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى بر عهدۀ خود لازم مى كند كه اگر همراه عمه اش به مكه رفت يا برايش مركب كرايه يا همراهى اش كرد، با پاى پياده به مكه رود و همه بردگانش آزاد باشند.

امام عليه السلام فرمود: اثرى ندارد برايش كرايه كند و همراهش خارج شود.»

1122- (8) در كتاب العوالى روايت مى شود كه: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصى را مشاهده كرد كه در آفتاب ايستاده است. از اين رو دربارۀ وى سؤال كرد. گفتند: وى نذر كرده است كه روزه بگيرد و زير سايه نرود و سخن نگويد و همواره ايستاده باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به وى دستور دهيد، سخن بگويد

و زير سايه برود و بنشيند و روزه اش را به پايان رساند.»

1123- (9) عمرو بن حريث گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى گفت كه اگر با يكى از بستگانش سخن گويد، پياده رفتن به خانه خدا بر عهدۀ او باشد و همه اموالش در راه خدا صدقه باشد و او از آيين محمد بيزار باشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 869

امام عليه السلام فرمود: سه روز روزه بدارد و به ده بينوا صدقه دهد.»

مرحوم شيخ طوسى قدس سره در كتاب الاستبصار اين روايت را حمل بر استحباب كرده است و جايز دانسته كه آن حمل شود بر اين كه آن سپاسگزارى از خداست براى مخالفت با معصيت نه براى مخالفت با نذر.»

1124- (10) حسن بن على گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: من كنيزى دارم كه نزد من جايگاه [و موقعيتى] ندارد و او بهايش را با خود دارد.

مگر آن كه من دربارۀ وى سوگندى خوردم و گفتم: براى خدا بر عهدۀ من است كه هرگز آن را نفروشم و اكنون به بهاى آن- همراه با كاستن از هزينه زندگى نياز دارم.

امام عليه السلام فرمود: براى خدا به تعهدت وفا كن.»

حسين بن بشير گويد: «از امام سؤال كردم: شخصى كه كنيزى دارد سوگند و قسم شديد مى خورد كه براى خدا بر عهدۀ اوست كه هرگز كنيزش را نفروشد ولى اكنون نيازمند كاهش هزينه زندگى و بهاى آن كنيز است.

امام عليه السلام فرمود: براى خدا به تعهدت با وى عمل كن.»

1125- (11) در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام از نياكانش

عليهم السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نذر براى غير خدا نهى كرد و از نذر در معصيت يا بريدن پيوند خويشاوندى نهى كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس در يكى از اين موارد نذر كند، نذرى بر عهدۀ او نيست زيرا نذرش در نافرمانى خداست و چيزى بر عهدۀ او نيست و آن همانند كسى است كه براى خدا بر عهدۀ خود نذرى واجب مى كند كه اگر بر انجام معصيتى قدرت يافت آن را انجام دهد، پس اگر قدرت بر آن يافت آن را انجام ندهد و نذرى بر عهدۀ وى نخواهد بود و اگر نذر دربارۀ يكى از انواع اطاعت هاى خدا باشد و نذرى را كه بر عهدۀ خود قرار مى دهد معين كند، پس بايد به آن وفا كند مثل اين كه بگويد: براى خدا خواندن نماز معينى بر عهدۀ من است يا روزه معينى يا حج يا عتق يا يكى از كارهاى نيك، در صورتى كه خداوند مرا از فلان بيمارى شفا دهد يا فلان چيز را روزى من گرداند يا به فلان چيز از چيزهاى جايز دنيوى يا اخروى برساند.»

ارجاعات

گذشت: در روايت ششم از باب چهاردهم از ابواب ميقات هاى حرام فرموده امام عليه السلام كه: «اگر خداوند به بنده اى نعمتى داد مثل اين كه بيمار بود يا به بلايى گرفتار بود پس خداوند او را از آن گرفتارى نجات

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 871

داد و او بر خود لازم كرد كه از خراسان مُحرم شود، همانا بر او لازم است كه آن را به صورت كامل انجام دهد.»

و در روايت دوم از باب

چهاردهم از ابواب سوگند فرموده پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه: «هيچ نذرى در هيچ معصيتى [صحيح] نيست و هيچ سوگندى در بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست.»

و در روايات باب پانزده از ابواب سوگند و باب يكم از ابواب نذر آنچه بر اين دلالت مى كند و باب دوم از ابواب متعه را بنگر كه ممكن است با اين بحث مناسب باشد.

باب 4 عدم قدرت در نذر قربانى و نذر هديه براى كعبه از غير دام

1126- (1) على بن جعفر گويد: «از برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى متعهد مى شود كه چيزى را به كعبه هديه كند، در صورتى كه قدرت بر آن نداشته باشد، چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را نذر كرده است و قدرت بر آن ندارد، چيزى بر عهده اش نيست و اگر برده يا كنيز يا چيزى ديگر نظير آن دارد آن را مى فروشد و با بهايش عطر مى خرد و با آن كعبه را خوشبو مى كند و اگر چيزى كه دارد مركب اوست، چيزى بر عهدۀ او نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب دهم از ابواب مقدمات حج مناسب با اين بحث هست.

و در روايت هشتم از باب يكم فرموده امام عليه السلام كه: «آنچه بر عهدۀ خود قرار داده بر او واجب است مگر آن كه چيزى خارج از توانش بر عهدۀ خود قرار دهد كه در اين صورت چيزى بر او نيست مگر به مقدار توانش و اين از چيزهايى است كه واجب است از خداوند دربارۀ آن درخواست آمرزش كند و نظير آن را تكرار نكند.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 873

و در روايت دهم فرموده امام عليه السلام كه پيامبراكرم صلى الله

عليه و آله فرمود: «آن- نذر خارج از توان- از گام هاى شيطان است.» و روايت يازدهم نزديك به آن است.

مى آيد:

در باب نوزده از ابواب موجبات ضمان مناسب با اين بحث خواهد آمد.

باب 5 حكم نذر عدم خريد نسيه براى خانواده

1127- (1) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: براى خدا پياده رفتن به كعبه بر من است اگر براى خانواده ام چيزى نسيه خريدم.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين وضع بر آنان سخت است؟

گفتم: آرى براى آنان سخت است كه چيزى براى شان نسيه نخرد.

امام عليه السلام فرمود: پس براى آنان نسيه بگيرد و چيزى بر عهدۀ او نيست.»

1128- (2) اسحاق بن عمار گويد: «از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كردم: شخصى پياده رفتن به خانه خدا را بر عهدۀ خود قرار مى دهد كه تا يك سال به صورت نسيه براى خانواده اش لباس نخرد.

امام عليه السلام فرمود: آيا اين كار آنان را در تنگنا و فشار قرار مى دهد و براى شان سخت است؟

گفتم: آرى براى آنان سخت است.

امام عليه السلام فرمود: براى شان بخرد و چيزى بر عهده اش نيست.»

ارجاعات

گذشت: در باب شانزدهم از ابواب سوگند مطالبى هست كه بر اين بحث دلالت مى كند.

باب 6 حكم نذر قربانى كردن فرزند

1129- (1) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «شخصى نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و گفت: من نذر كرده ام كه اگر فلان كار را انجام دادم، فرزندم را نزديك مقام ابراهيم قربانى كنم، آن گاه آن كار را انجام دادم.

على عليه السلام فرمود: يك قوچ چاق بكش و گوشتش را به بينوايان صدقه بده.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 875

1130- (2) حريز از شخصى روايت مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود: «نخستين كسى كه برايش قرعه زده شد مريم دختر عمران بود و آن معناى اين سخن خداوند است: «و تو نزد آنان نبودى

هنگامى كه تيرهاى قرعه شان را مى انداختند تا معين كنند كدام يك از آنان سرپرستى مريم را به عهده گيرند و تيرها شش تا بود.»

سپس دربارۀ يونس قرعه زدند؛ وقتى با مردم سوار شد و كشتى در بركه اى فرورفت، پس سه بار قرعه زدند و هر سه بار به نام يونس درآمد. آن گاه يونس به جلوى كشتى آمد و ناگهان نهنگى با دهان باز نمايان شد و يونس خود را به كام نهنگ انداخت.

سپس عبدالمطلب داراى نه فرزند شد. آن گاه نذر كرد كه اگر خداوند دهمين پسر را روزى وى كرد، آن را قربانى كند وقتى عبداللّٰه متولد شد وى توان قربانى كردن او را نداشت با اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پشت وى بود. از اين رو ده شتر آورد و ميان آنها و عبداللّٰه قرعه زد ولى قرعه به نام عبداللّٰه درآمد. سپس هر بار ده شتر بر تعداد شتران مى افزود و قرعه مى زد ولى هر بار قرعه به نام عبداللّٰه درمى آمد تا اين كه تعداد شتران به صد رسيد و اين بار قرعه به نام شتران درآمد. عبدالمطلب گفت: من با پروردگارم با انصاف رفتار نكردم، از اين رو سه بار قرعه زد و هر سه بار قرعه به نام شتران درآمد.

عبدالمطلب گفت: اكنون فهميدم كه پروردگارم راضى است. آن گاه شتران را قربانى كرد.»

1131- (3) حسن بن على بن فضّال گويد: «از امام رضا عليه السلام دربارۀ معناى اين سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: من فرزند دو قربانى شده هستم. سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: مقصود آن، حضرت اسماعيل بن ابراهيم خليل

و عبداللّٰه بن عبدالمطلب است. اسماعيل همان جوان بردبارى است كه خداوند مژده ولادتش را به ابراهيم داد: «پس آن گاه كه همراه ابراهيم به مرحله كار و تلاش رسيد.» وقتى كه او همانند ابراهيم كار كرد: ابراهيم گفت: اى فرزند عزيزم! به راستى من در خواب ديدم كه حتماً سر از بدنت جدا مى كنم پس بينديش كه چه نظرى دارى؟ اسماعيل گفت: اى پدر جان! آنچه را كه به تو دستور داده شده است انجام بده و نگفت: آنچه را در خواب ديده اى انجام بده. به زودى مرا از بردباران خواهى يافت، اگر خدا بخواهد. پس وقتى كه تصميم به ذبح او گرفت، خداوند ذبح بزرگى را فداى او كرد. قوچ سياه و سفيدى كه در سياهى «1» مى خورد و در سياهى مى نوشيد و در سياهى نگاه مى كرد و در سياهى راه مى رفت و در سياهى بول مى كرد و در سياهى پشكل مى كرد و پيش از آن چهل سال در باغ هاى بهشت چريده بود و از رحم ماده اى خارج نشده بود؛ بلكه خداوند به او گفته بود: «باش پس موجود شده بود» و براى فداى اسماعيل شدن به وجود آمده بود و هر چه تا روز قيامت در منى قربانى مى شود، فديه اسماعيل است، اين يكى از دو ذبيح.

و ماجراى ديگر از اين قرار است كه عبدالمطلب به حلقه در كعبه چنگ زده بود و در پيشگاه خدا

______________________________

(1). كنايه از شدت چاقى است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 877

دعا مى كرد كه ده پسر به او عنايت كند و براى خدا نذر كرد كه پس از اجابت دعايش يكى از آنان را قربانى كند وقتى

فرزندانش به ده عدد رسيدند، عبدالمطلب گفت: به تحقيق خداوند براى من وفا كرد، پس من نيز حتماً بايد براى خدا به وعده ام وفا كنم. آن گاه فرزندانش را داخل كعبه كرد و ميان شان قرعه زد. قرعه به نام عبداللّٰه- پدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- در آمد و او محبوب ترين فرزندان عبدالمطلب نزد وى بود. سپس براى بار دوم قرعه زد و اين بار نيز قرعه به نام عبداللّٰه درآمد، آن گاه براى بار سوم قرعه زد و قرعه به نام عبداللّٰه درآمد. از اين رو عبداللّٰه را گرفت و حبس كرد و تصميم به سر بريدن وى گرفت.

قريش با آگاهى از اين خبر اطراف وى جمع شدند و او را از اين كار بازداشتند. از سوى ديگر زنان و دختران عبدالمطلب دور هم گرد آمدند و شروع به شيون و زارى كردند. در اين ميان عاتكه- دختر عبدالمطلب- به پدر گفت: اى پدر جان! دربارۀ كشتن فرزندت ميان خود و خدايت، چاره اى بينديش.

عبدالمطلب گفت: دخترم! چگونه چاره انديشى كنم؟ به درستى كه تو پر خير و بركت هستى.

عاتكه گفت: به سراغ دام هايت در حرم برو و ميان شتر و فرزندت قرعه بزن و به مقدارى به پروردگارت عطا كن تا راضى شود.

عبدالمطلب فرستاد، شترانش را آوردند. آن گاه ده شتر جدا كرد و ميان آنها و عبداللّٰه قرعه زد ولى قرعه به نام عبداللّٰه درآمد به همين صورت عبدالمطلب ده تا ده تا بر تعداد شتران مى افزود و قرعه مى زد ولى قرعه به نام عبداللّٰه درمى آمد تا اين كه تعداد شتران به صد رسيد و اين بار قرعه به نام شتران درآمد. پس قريش چنان اللّٰه

اكبر گفتند كه از صداى تكبيرشان كوه هاى مكه به لرزه درآمد ولى عبدالمطلب گفت: نه [من نمى پذيرم] تا سه مرتبه قرعه را تكرار كنم. آن گاه عبدالمطلب سه مرتبه قرعه زد و هر بار قرعه به نام شتران درآمد. در تمام اين مدت عبداللّٰه زير پاهاى پدر گرفتار بود به طورى كه گونه اش كه بر زمين بود خراش برداشته بود. پس از پايان سومين قرعه، زبير و ابوطالب و ديگر برادرانش او را از زير پاهاى پدر بيرون كشيدند و بر دوش خود سوار كردند. آنها عبداللّٰه را مى بوسيدند و خاك از بدن و لباس هايش پاك مى كردند.

آن گاه عبدالمطلب دستور داد در حزوره شترها را ذبح كنند واحدى را از گوشت آنها بى نصيب نگذارند ...»

در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: «وقتى عبدالمطلب از ماجراى اسماعيل آگاه شد، به ذهنش رسيد كه برترين فرزندش را براى خدا قربانى كند؛ از اين رو نذر كرد كه هر وقت داراى ده فرزند پسر شد، به خاطر سپاسگزارى براى پروردگارش يكى از آنان را براى كعبه قربانى كند. وقتى پسرانش به ده تا رسيدند به آنان گفت: اى فرزندانم! دربارۀ نذر من چه مى گوييد؟

آنان گفتند: اختيار با توست و ما در برابرت هستيم ...»

ادامه اين حديث همانند روايت پيشين است.

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب سى و دوم از ابواب سوگند اين گفته كه: «شخصى بر قربانى كردن فرزندش سوگند مى خورد. امام فرمود: آن، از گام هاى شيطان است.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 879

باب 7 حكم نذر هديه دادن غذا و گوشت براى كعبه

1132- (1) محمد بن فضل كنانى گويد: «از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى متعهد مى شود طعامى را به خانه خدا

هديه كند.

امام عليه السلام فرمود: غذا به خانه خدا هديه نمى شود و اگر كسى پس از كشتن شترى تصميم بگيرد آن را به كعبه هديه كند، هنگام تبديل به گوشت نبايد هديه كند، تنها قربانى در زمانى است كه دام زنده باشد.»

ارجاعات

گذشت: در روايت بيست و يكم از باب پانزدهم از ابواب سوگند اين گفته كه: «من اين غذا را به خانه خدا هديه مى كنم. امام فرمود: اثرى ندارد. مواد خوراكى به كعبه هديه نمى شود.

و فرمود: تنها دام در صورتى كه زنده است به خانه خدا هديه مى شود و پس از آن كه به گوشت تبديل شد، هديه نمى شود.»

و در روايت هفتم از باب يكم از ابواب نذر اين گفته كه: «اگر شخصى بگويد: من اين مواد خوراكى را به خانه خدا هديه مى كنم، اثرى ندارد، تنها دام هديه مى شود.»

باب 8 حكم نذر قربانى براى حج

1133- (1) محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ شخصى كه يك قربانى بر عهدۀ اوست و مشخص نكرده آن را در كجا قربانى كند؟ فرمود: «همانا محل قربانى در منى است، آن را ميان بينوايان تقسيم مى كند.

و از امام سؤال شد: شخصى يك قربانى بر عهده اش است، آيا آن را در كوفه قربانى كند؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتى كه مكانى را معين كرده، در همانجا قربانى كند؛ زيرا برايش مجزى است.»

1134- (2) حفص بن غياث گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كفّاره نذر سؤال كردم امام صلى الله عليه و آله فرمود: كفّاره نذر

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 881

همان كفّاره سوگند است و هركس يك قربانى براى كعبه نذر كند، بر

اوست كه ماده شترى را اشعار و تقليد كند و آن را در عرفه نگهدارد و هركس شترى نذر كند، هر كجا كه بخواهد، قربانى مى كند.»

1135- (3) سكونى از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «از اميرمؤمنان عليه السلام سؤال شد: شخصى مى گويد: يك قربانى بر عهدۀ من. امام عليه السلام فرمود: يك گاو از طرف وى كفايت مى كند مگر آن كه مقصود وى از قربانى شتر باشد.»

ارجاعات

گذشت: در باب سى و يكم از ابواب قربانى مناسب با اين بحث هست.

باب 9 حكم نذر حج پيش از ازدواج و نذر عتق برده اى از فرزندان اسماعيل و نذر روزه روز معين يا نذر روزه در صورت ناتوانى

1136- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام موسى بن جعفر عليه السلام گفتم: شخصى كه حج واجب بر عهده دارد، تصميم به انجام آن مى گيرد ولى به وى گفته مى شود: ازدواج كن و سپس حج گزار. او مى گويد:

اگر پيش از حج ازدواج كردم، غلامم آزاد است. آن گاه پيش از حج ازدواج مى كند.

امام عليه السلام فرمود: غلامش را آزاد كرد؟

گفتم: از آزادى او رضاى خدا را در نظر نگرفت.

امام عليه السلام فرمود: وى در راه اطاعت خدا نذر كرده است و حج از ازدواج شايسته تر و واجب تر است.

گفتم: اگر حج مستحبى باشد نه حجةالاسلام.

امام عليه السلام فرمود: هرچند مستحب است ولى اطاعت خداى عز و جل است، برده اش را آزاد كند.»

1137- (2) علاء گويد: «از امام باقر عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال شد كه آزاد كردن برده اى از فرزندان اسماعيل را بر عهده گرفته است. امام عليه السلام با دست به خانواده و فرزندانش اشاره كرد و فرمود: به جز اين ها به چه كسى اميد مى رود كه از فرزندان اسماعيل باشد.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 883

زراره گويد: شنيدم كه شخصى از امام باقر عليه السلام سؤال كرد كه فرد آزادى، برده اى از فرزندان اسماعيل را بر عهده گرفته است. امام به دخترش اشاره كرد و فرمود: به جز اين به چه كسى اميد مى رود كه از فرزندان اسماعيل باشد؟»

1138- (3) ابن عباس روايت مى كند كه: «خواهر عقبة بن عامر نذر كرده بود كه پياده به خانه خدا برود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وى دستور داد براى انجام يك حج يا عمره پياده برود.»

ارجاعات

گذشت: حكم نذر در روزه در بيشتر ابواب ساير روزه هاى واجب هست و در باب چهارده از ابواب وجوب حج و باب دهم از ابواب مقدمات حج مناسب با اين بحث هست و در روايت هشتم از همين باب فرموده امام عليه السلام كه: «هركس براى خدا چيزى را بر عهدۀ خود قرار دهد آن گاه تا نهايت توان در انجام آن تلاش كند، چيزى بر عهدۀ او نيست و خداوند براى بنده اش عذرپذيرتر است.»

و در روايت نهم، مانند آن هست.

باب 10 حكم نذر انجام حج يا به حج فرستادن فرزند در صورت فرزنددار شدن و مرگ نذركننده

1139- (1) مسمع گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: كنيز من آبستن بود پس من براى خداوند عز و جل نذر كردم كه اگر پسرى به دنيا آورد او را به حج بفرستم يا از جانبش حج انجام دهم. امام عليه السلام فرمود:

مردى براى خداوند عز و جل درباره پسرش نذر كرد كه اگر بالغ شود از جانب وى حج انجام دهد يا او را به حج بفرستد. پدر مُرد و پس از وى پسر به بلوغ رسيد. آن گاه آن پسر نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و

دربارۀ آن پرسيد. آن حضرت دستور داد كه از جانب وى از ماترك پدرش حج گزارد.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 885

باب 11 حكم نذر صدقه به مال فراوان

خداوند تعالى مى فرمايد:

به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى بسيارى و در روز نبرد حنين يارى كرد، هنگامى كه فراوانىِ تان شما را به شگفتى و خودبينى واداشت ولى آن هيچ سودى به شما نرساند و زمين با همه پهناورى اش بر شما تنگ گرديد، سپس در حالى كه روى گردانيد به عقب گريختيد «1».

1140- (1) ابراهيم بن هاشم از برخى دوستانش روايت مى كند كه: «وقتى متوكل مسموم شد، نذر كرد كه اگر شفا يافت، مال فراوانى صدقه دهد. پس از بهبودى از فقيهان از مقدار مال فراوان سؤال كرد و آنان با هم اختلاف كردند يكى گفت: صد هزار. ديگرى گفت: ده هزار. و هر يك دربارۀ آن سخنى گفت و امر بر وى مشتبه شد تا اين كه يكى از نديمانش به نام صفعان گفت: چرا به دنبال اين سياه نمى فرستى تا از وى بپرسى؟

متوكل گفت: اى بيچاره مقصودت كيست؟

صفعان گفت: فرزند رضا عليه السلام.

متوكل گفت: آيا وى از اين مطالب چيزى را خوب مى داند؟

صفعان گفت: (اى اميرمؤمنان) اگر تو را از اين سردرگمى نجات بخشد فلان مبلغ بايد به من بدهى و اگر پاسخ صحيح نداد صد ضربه تازيانه به من بزن!

متوكل گفت: پذيرفتم اى جعفر بن محمود! نزد وى برو و از او دربارۀ ميزان مال فراوان سؤال كن.

جعفر بن محمود نزد امام هادى عليه السلام رفت و از ميزان مال فراوان سؤال كرد. امام عليه السلام فرمود: فراوان هشتاد است.

جعفر به امام گفت: اى سرورم! من مى دانم كه متوكل از

دليل آن سؤال خواهد كرد.

امام عليه السلام فرمود: به تحقيق خداوند عز و جل مى فرمايد: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى يارى كرد.» تعداد آن جايگاه ها هشتاد موضع بود.»

اين روايت در كتاب هاى مختلف با عبارت هاى گوناگون روايت شده است.

1141- (2) ابوبكر حضرمى گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه شخصى سؤال كرد: فرد بيمارى براى سپاسگزارى از خدا نذر مى كند كه اگر خداوند شفايش داد مال فراوانى صدقه دهد و چيزى را معين نمى كند. نظر شما چيست؟

______________________________

(1). توبه 9/ 25.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 887

امام عليه السلام فرمود: هشتاد درهم صدقه دهد، آن برايش كافى است و خداوند آن را در كتاب خود بيان كرده است؛ زيرا به پيامبرش صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى يارى كرد و فراوان در كتاب خدا هشتاد است.»

1142- (3) محمد بن ابى عمير از يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه دربارۀ كسى كه نذر كرد مال فراوانى صدقه دهد فرمود: «فراوان، از هشتاد تا بيشتر است به دليل سخن خداوند تبارك و تعالى: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى يارى كرد و آنها هشتاد موضع بود.»

1143- (4) در كتاب من لا يحضره الفقيه روايت مى شود كه امام صادق عليه السلام فرمود: «و هرگاه نذر كند كه مال فراوانى صدقه دهد و مبلغش را معين نكند، به يقين فراوان از هشتاد تا بيشتر است به دليل سخن خداوند عز و جل كه مى فرمايد: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوان يارى كرد و آنها هشتاد جايگاه بود.»

در كتاب فقه الرضا، المقنع و الهدايه اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

1144- (5) ابوعلى بن راشد گويد: «شيعيان اموال و نامه هاى مهر و موم شده اى كه در آنها پرسش هايى بود براى امام صادق عليه السلام فرستادند. پيك آنان پس از شهادت امام عليه السلام به مدينه رسيد. از اين رو امام موسى بن جعفر عليه السلام پيش از شكستن مهر نامه ها به پرسش ها پاسخ داد. در يكى از آنها آمده بود:

امام عليه السلام دربارۀ شخصى كه مى گويد: به خدا سوگند حتماً مال فراوانى صدقه خواهم داد. مى فرمايد: چه مقدار بايد صدقه دهد؟

در زير آن، پاسخ امام به خط خودش آمده بود: كسى كه چنين سوگندى خورده است اگر از صاحبان درهم است، هشتاد و چهار درهم صدقه دهد و اگر از گوسفندداران است، هشتاد و چهار گوسفند صدقه دهد و اگر از شترداران است، هشتاد و چهار شتر صدقه دهد و دليل آن سخن خداوند تعالى است: «به تحقيق خداوند شما را در جايگاه هاى فراوانى و روز نبرد حنين يارى كرد.» پس صحنه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش از نزول اين آيه شمارش شد و هشتاد و چهار صحنه بود.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 889

باب 12 حكم پرداخت طلا به جاى نذر نقره و مخالفت از محل نذر

1145- (1) على بن مهزيار گويد: «به امام هادى عليه السلام گفتم: شخصى بر عهدۀ خود نذرى قرار مى دهد كه اگر خداوند حاجتش را برآورده ساخت، تعدادى درهم صدقه دهد. آن گاه خداوند حاجتش را برآورده ساخت و او درهم ها را تبديل به طلا كرد و به سوى شما فرستاد، آيا اين كار جايز است يا آن را اعاده كند؟ امام

عليه السلام فرمود: اعاده مى كند.»

1146- (2) حسين بن محمد بن عامر اشعرى قمى گويد: «يعقوب بن يوسف ضرّاب غسّانى- در بازگشت از اصفهان- گفت: من در سال 281 ه. ق حج به جا آوردم و در آن سفر همراه گروهى از اهل سنت از شهرمان بودم وقتى به مكه رسيديم، گروهى از آنان رفتند و خانه اى واقع در كوچه اى ميان بازار الليل براى ما اجاره كردند كه همان خانه حضرت خديجه عليها السلام بود و خانه الرضا ناميده مى شد. در آن خانه پيرزن سبزه اى بود. وقتى خبردار شدم كه آن خانه الرضا نام دارد از آن پيرزن سؤال كردم: با صاحبان اين خانه چه نسبتى دارى؟ و چرا اين خانه، خانه الرضا ناميده مى شود؟

پيرزن گفت: من از آزادشدگان آنان هستم و اين خانه على بن موسى الرضا عليه السلام است كه امام حسن عسكرى عليه السلام مرا در آن ساكن كرده است و من از خدمتكاران وى بودم ...

يعقوب ادامه داد تا گفت: پس به قلبم افتاد كسى را كه مشاهده مى كنم مى رود و مى آيد همان امام زمان (عج) است. من ده درهم صحيح كه شش تاى آن رضوى- از سكه هاى امام رضا عليه السلام- بود پنهان كرده بودم كه براى عمل به نذرم آنها را در مقام ابراهيم بريزم وقتى چنين ديدم با خود گفتم:

آنها را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام بپردازم بهتر از آن است كه در مقام ابراهيم بريزم و پاداش بيشترى دارد. از اين رو درهم ها را به آن زن دادم و به وى گفتم: اين درهم ها را به نيازمندان فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام بپرداز! و در نيتم بود

كسى را كه ديده ام همان امام زمان (عج) است و آن زن درهم ها را به وى مى پردازد. آن زن درهم ها را گرفت و بالا رفت، مدتى گذشت و سپس بازگشت و

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 891

گفت: به تو مى فرمايد: ما حقى در آن نداريم در همان محلى كه نيت كرده اى قرار بده ولى به جاى اين درهم رضوى درهم ديگرى از ما بگير و در همان محلى كه قصد كرده اى قرار بده. من نيز چنين كردم ...»

ابوالقاسم موسى بن محمد اشعرى قمى نيز اين حكايت را از يعقوب بن يوسف نقل كرده است.

باب 13 تعهد با خدا دربارۀ صدقه دادن همه اموال

1147- (1) محمد بن يحيى خثعمى گويد: «گروهى نزد امام صادق عليه السلام بوديم كه يكى از وابستگان منصور وارد شد و سلام كرد. آن گاه نشست و شروع به گريستن كرد. سپس به امام عليه السلام گفت: فدايت شوم! من با خدا عهد و پيمان كرده ام كه اگر خداوند مرا از حادثه اى كه از آن بر جانم بيمناك بودم، نجات بخشد، تمام اموالم را صدقه دهم و خداوند مرا از آن نجات داد. اكنون خانواده ام را از خانه ام به قبه اى از خرابه هاى انصار منتقل كرده و همه اموالم را نيز برده ام تا خانه و همه اموالم را بفروشم و صدقه دهم.

امام صادق عليه السلام فرمود: برو و منزل و همه اموال و وسايلت را عادلانه قيمت كن و از قيمت آنها آگاه شو. سپس صفحه سفيدى بردار و همه آنچه را كه قيمت كرده اى در آن بنويس. آن گاه مطمئن ترين اشخاص نزد خود را در نظر بگير و آن صفحه را به وى تحويل بده و به وى وصيت كن

و دستور بده كه اگر مرگت فرارسيد خانه وهمه اموالت را بفروشد و از جانب تو صدقه دهد. سپس به منزلت بازگرد و همانند گذشته در اموالت تصرف كن و خود و خانواده ات مانند گذشته از آن بخوريد.

آن گاه در آينده هر چه را كه صدقه دادى يا با آن صله رحم كردى يا در كارهاى خير مصرف كردى، همه آنها را در نظر بگير و بنويس و حساب كن و سر سال نزد شخصى كه به وى وصيت كردى برو و از او بخواه آن صفحه را بياورد و سپس همه آنچه را در آن سال صدقه داده اى و به خويشاوندانت نيكى يا در راه خير مصرف كرده اى در آن بنويس و در هر سال اين كار را تكرار كن تا همه آنچه را نذر كرده اى براى خدا بپردازى و خانه و وسايلت انشاءالله برايت باقى بماند.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 893

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 893

آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! خداوند مرا فدايت گرداند! اندوهم را برطرف كردى.»

باب 14 حكم نذر عتق برده غير شيعه

1148- (1) ابو على بن راشد گويد: «به امام جواد عليه السلام گفتم: فدايت شوم! زنى از خاندان ما فرزندش بيمار شد و گفت: خدايا اگر بيماريش را برطرف كنى فلان كنيزم آزاد است و آن كنيز شناختى به امامت ندارد. كدام يك از اين دو كار برتر است؟ فدايت شوم! اين كه آن را آزاد كند يا بهايش را در

كارهاى نيك مصرف كند؟ امام عليه السلام فرمود: جايز نيست مگر آزاد كردن آن.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب سيزده از ابواب عتق مناسب با اين بحث هست.

باب 15 حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با آن و خروج آن از ملكش

1149- (1) محمد بن مسلم گويد: «از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى كنيزى دارد و قرار مى گذارد روزى كه با آن آميزش كند، آزاد باشد، سپس آن را به ديگرى مى فروشد و پس از آن دوباره آن را از وى مى خرد.

امام عليه السلام فرمود: آميزش با آن برايش اشكال ندارد، به تحقيق، آن از ملكش خارج شد.»

در كتاب المقنع اين مطلب بدون اسناد به امام عليه السلام آمده است.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 895

باب 16 حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با وى براى طلب فرزند

1150- (1) ابومريم انصارى گويد: «از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: شخصى مى گويد: روزى كه براى طلب فرزند با فلان كنيز آميزش كنم، پس از آميزش، وى آزاد است. آيا مى تواند بدون انزال با وى آميزش كند؟

امام عليه السلام فرمود: هرگاه با آن آميزش كند، از او طلب فرزند كرده است.»

باب 17 حكم نذر عتق نخستين برده اى كه به ملكيت انسان درآمده و مالك شدن تعدادى برده با هم

1151- (1) حلبى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان دربارۀ شخصى كه مى گويد: نخستين برده اى را كه مالك شدم، آزاد باشد، آن گاه به يك باره هفت برده به ارث مى برد فرمود: ميان شان قرعه مى زند و كسى را كه قرعه به نامش درآمد آزاد مى كند.»

عبداللّٰه بن سليمان نيز اين حديث را روايت كرده است و اين مطلب در كتاب المقنع بدون اسناد به امام و اندكى تفاوت آمده است.

1152- (2) عبداللّٰه بن سليمان گويد: «از امام عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مى گويد: نخستين برده اى را كه مالك شدم، آزاد است و طولى نمى كشد كه مالك شش برده مى شود. كدام يك از آنها آزاد مى شوند؟

امام عليه السلام فرمود: ميان شان قرعه زده مى شود و يكى از آنها آزاد مى شوند.

و دربارۀ شخصى سؤال كردم كه كنيزش را به ازدواج ديگرى درمى آورد و مى گويد: نخستين فرزندى كه براى من به دنيا آورد آزاد است. آن گاه شوهر كنيز مى ميرد و با ديگرى ازدواج مى كند و فرزندانى به دنيا مى آورد.

امام عليه السلام فرمود: فرزند شوهر اولش آزاد است ولى فرزندان شوهر دومش را اگر بخواهد به بردگى مى گيرد.»

1153- (3) حسن صيقل گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ شخصى سؤال كردم كه مى گويد: نخستين برده اى را كه مالك شدم آزاد است. آن گاه

صاحب شش برده مى شود.

امام عليه السلام فرمود: همانا نيت او يك برده است، پس بايد هر كدام را كه بخواهد اختيار و او را آزاد كند.»

ارجاعات

مى آيد:

در روايات باب سى و يك از ابواب قضا مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 897

باب 18 حكم خريدن انسان خودش را از خدا

1154- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: شخصى بيمار شد و خودش را از خدا به صد هزار درهم خريد به شرط آن كه بيمارى اش بهبود يابد. آن گاه شفا يافت.

امام عليه السلام فرمود: اى اسحاق! آن پول را به چه كسى دادى؟

اسحاق گفت: فدايت شوم! به امام.

امام عليه السلام فرمود: آرى، آن متعلق به خداست و آنچه مال خداست، براى امام است.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب ششم از ابواب مستحقان خمس مناسب با اين بحث هست.

باب 19 حكم تحقق شرطِ نذر پيش از نذر

1155- (1) جميل بن صالح گويد: «من در مدينه كنيزى داشتم كه از عادت ماهانه افتاد. من نيز براى وى نذرى كردم به شرط آن كه حيض شود. آن گاه فهميدم كه وى پيش از نذر من حيض شده بود. از اين رو- وقتى در مدينه بودم- به امام صادق عليه السلام ماجرا را نوشتم. امام عليه السلام پاسخ داد: اگر پيش از نذر حيض شده است، چيزى بر عهده ات نيست و اگر پس از نذر حيض شد، بر عهدۀ توست.»

1156- (2) محمد بن مسلم گويد: «از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شخصى با كنيزش آميزش مى كند و او پس از آن حيض نمى شود. آن مرد مى ترسد كه كنيز حامله شده باشد از اين رو براى خدا آزادى برده اى و روزه و صدقه را بر خود لازم مى كند به شرط آن كه حيض شود. در حالى كه كنيز يكى دو روز پيش از سوگند وى حيض شده بود و او نمى دانست. امام عليه السلام فرمود: چيزى بر عهده اش نيست.»

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 899

باب 20 كراهت نذر و سوگند هميشگى

1157- (1) اسحاق بن عمار گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: من براى سپاسگزارى از خدا دو ركعت نماز بر عهدۀ خود قرار دادم كه در وطن و مسافرت به جا آورم. آيا آن را در مسافرت در روز به جا آورم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى. سپس فرمود: من واجب كردن را ناخوشايند دارم، اين كه شخصى بر خود واجب كند.

گفتم: من آن دو ركعت نماز را براى خدا بر عهدۀ خود قرار ندادم بلكه تنها بر عهدۀ خود قرار دادم كه براى سپاسگزارى به جا آورم و

آن را (براى خدا) بر خودم واجب نكردم. آيا مى توانم هر وقت خواستم آن را ترك كنم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى.»

1158- (2) درست از شخصى كه نامش را برد از معصوم عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «وقتى موسى نشسته بود ابليس با كلاهى رنگارنگ نزد وى آمد ...

ابليس گفت: اى موسى! با زن نامحرمى خلوت نكن، زيرا هيچ مردى با زن نامحرمى خلوت نمى كند مگر آن كه من خودم شخصاً- نه يارانم- براى فريب او اقدام مى كنم و بپرهيز از اين كه با خدا عهد و پيمانى ببندى، زيرا احدى با خدا پيمان نمى بندد مگر آن كه من شخصاً- نه يارانم- همراه وى خواهم بود تا ميان او و وفاى به آن پيمان فاصله شوم.»

اين روايت از سعدان بن مسلم از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

1159- (3) مسلم بن خالد از امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه دربارۀ اين سخن خداوند عزيز و باشكوه: «به نذر وفا مى كنند.» فرمود: «حسن و حسين عليهما السلام وقتى دو كودك كوچك بودند، بيمار شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همراه دو نفر از آنان عيادت كرد. يكى از آن دو نفر گفت: اى ابوالحسن! اى كاش براى دو فرزندت نذرى مى كردى تا خداوند آنها را شفا دهد. على عليه السلام فرمود: سه روز براى سپاسگزارى از خداوند عز و جل روزه خواهم گرفت. فاطمه عليها السلام نيز همين مطلب را گفت و كودكان گفتند:

ما نيز سه روز روزه خواهيم گرفت.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 901

همچنين كنيز آنان فضه اين مطلب

را تكرار كرد. آن گاه خداوند لباس سلامتى بر اندام آنان پوشاند. پس همگى روزه گرفتند در حالى كه غذايى نداشتند ...»

اين روايت از ابن عباس و مجاهد و ابوصالح با اختلاف در الفاظ روايت شده است.

در باب نهم از ابواب ساير روزه هاى واجب اين ماجرا از تفسير فرات و كشّاف روايت شده است.

ارجاعات

گذشت: و در روايات باب پنجم از ابواب كارهاى معروف مطالبى وجود دارد كه بر كراهت واجب كردن حقوق بر خود دلالت مى كند.

باب 21 حكم نذر انجام واجب و ترك حرام

1160- (1) عبدالملك بن عمرو گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: هركس براى خدا تعهد كند كه كار حرامى را انجام ندهد و آن گاه آن را انجام دهد. نمى دانم جز اين كه امام عليه السلام فرمود: بايد برده اى آزاد كند يا دو ماه پى درپى روزه بگيرد يا شصت بينوا را طعام دهد.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب بيست و ششم از ابواب سوگند مطالبى هست كه مى توان بر اين بحث استدلال كرد و در روايت يكم از باب نهم مناسب با اين بحث هست

مى آيد:

و در باب بيستم از ابواب كفارات مطالبى خواهد آمد كه بر اين بحث دلالت مى كند.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 903

باب 22 حكم نذر زن بدون اجازه شوهر و برده بدون اجازه صاحبش و فرزند بدون اجازه پدر

1161- (1) حسين بن علوان از امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام روايت مى كند كه اميرمؤمنان عليه السلام پيوسته مى فرمود: «هيچ نذرى بر برده نيست مگر آن كه مولايش به وى اجازه دهد.»

1162- (2) در كتاب فقه الرضا و المقنع آمده است: «و بدان كه هيچ سوگندى دربارۀ بريدن پيوند خويشاوندى [صحيح] نيست و هيچ نذرى در نافرمانىِ خدا [صحيح] نيست و هيچ سوگندى براى فرزند با وجود پدر و مادر و براى زن با وجود شوهر و براى برده با وجود مولايش [صحيح] نيست.»

ارجاعات

گذشت: در روايت يكم از باب سى و هفتم از ابواب عتق فرموده امام عليه السلام كه: «زن با وجود شوهرش اختيارى در عتق و نذر مالش ندارد مگر با اجازه شوهرش.»

و در روايات باب چهاردهم از ابواب سوگند مناسب با اين بحث هست.

باب 23 وجوب وفا به پيمان با خدا و كفّاره مخالفت با آن

خداوند تعالى مى فرمايد:

اى بنى اسرائيل، نعمت هايم را كه به شما ارزانى كردم، به ياد آوريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان با شما عمل كنم و تنها از من بترسيد «1».

كسانى كه پس از محكم كردن پيمان با خدا آن را مى شكنند و پيوندهايى را مى برند كه خداوند دستور به برقرارى آنها داده است و در زمين فساد مى كنند. آنان خودشان زيانكارند «2».

اى مؤمنان! به تعهدهاى تان عمل كنيد! چهارپايان- گاو و گوسفند و شتر و بز- براى شما حلال گرديد مگر آنچه براى شما بيان مى شود در حالى كه در حال احرام شكار را حلال نشماريد، قطعاً خداوند به آنچه اراده كند، حكم مى كند «3».

و هرگاه سخن گفتيد عدالت را رعايت كنيد، هرچند [به زيان] بستگان تان باشد و به تعهد

با خدا عمل كنيد. آن چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند باشد كه پند گيريد «4».

______________________________

(1) بقره 2/ 40.

(2). بقره 2/ 27.

(3). مائده 5/ 1.

(4). انعام 6/ 152.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 905

و هرگاه با خدا پيمان بستيد، به آن عمل كنيد و سوگندهاى تان را پس از محكم كردن نشكنيد كه خداوند را ضامن خود قرار داديد، قطعاً خداوند كارهاى تان را مى داند «1».

آياتى از قرآن كه بر اين بحث دلالت مى كند بسيار زياد است و همين مقدار كافى است.

1163- (1) عبداللّٰه بن سنان گويد: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ اين سخن خداوند سؤال كردم: «اى مؤمنان، به تعهدهاى تان عمل كنيد.» امام عليه السلام فرمود: مقصود عهد و پيمان هاست.»

1164- (2) در كتاب الجعفريات از على عليه السلام روايت مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه امانتدار نيست ايمان ندارد و كسى كه پايبند به عهد و پيمان نيست، دين ندارد و كسى كه ركوع و سجود نمازش را كامل به جا نياورد، نماز ندارد.»

1165- (3) سيد فضل اللّٰه راوندى در كتاب نوادرش از امام موسى بن جعفر عليه السلام از نياكانش روايت مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه خداوند بهشت جاودان را آفريد ... خداوند تعالى [به بهشت] فرمود: «به عزت و جلال و مقام بلندم سوگند، دائم الخمر و ... و ختّار- كسى كه به پيمانش عمل نمى كند- را وارد تو نخواهم كرد.»

1166- (4) در كتاب غرر الحكم و درر الكلم از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مى شود كه فرمود: «برترين امانتدارى عمل به عهد و پيمان

است.»

1167- (5) و فرمود: «از نشانه هاى ايمان عمل به عهد و پيمان است.»

1168- (6) و فرمود: «عمل كننده به وعده و وفاكننده به نذر باش.»

1169- (7) در كتاب تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام از امام باقر عليه السلام روايت مى شود كه فرمود:

« [روز قيامت] دربارۀ كسى كه در دنيا به تعهداتش در مورد نذرها و سوگندها و وعده هايش عمل كرده است، گفته مى شود: اى فرشتگان، اين بنده در دنيا به پيمان هايش عمل كرد، پس در اينجا به وعده هاى ما براى وى عمل كنيد و بر او سهل و آسان گيريد و در حسابرسى او سخت گيرى نكنيد.

در اين هنگام فرشتگان وى را به سوى بهشت حركت مى دهند.»

1170- (8) على بن جعفر گويد: «از برادرم- امام موسى بن جعفر عليه السلام- سؤال كردم: شخصى در غير معصيت با خداوند عهد و پيمان مى بندد، اگر به عهدش وفا نكند چه چيزى بر عهدۀ اوست؟

امام عليه السلام فرمود: برده اى آزاد مى كند يا صدقه اى مى پردازد يا دو ماه پى درپى روزه مى گيرد.»

______________________________

(1). نحل 16/ 91.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 907

1171- (9) ابوبصير از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: «هركس در كارى كه اطاعت خدا در آن است، با او عهد و پيمان كند و آن گاه پيمان خود را بشكند، آزاد كردن يك برده يا دو ماه پى درپى روزه يا طعام دادن به شصت بينوا بر عهدۀ اوست.»

1172- (10) در كتاب نوادر احمد بن محمد از امام جواد عليه السلام روايت مى شود كه دربارۀ كسى كه نزد حجرالاسود با خدا پيمان بست كه هرگز كار

حرامى انجام ندهد ولى پس از بازگشت كار حرام انجام داد فرمود: «عتق كند يا روزه بگيرد يا شصت بينوا را طعام دهد. با اين حال كارى را كه ترك كرده است بزرگ تر از اين است و از خداوند درخواست آمرزش و توبه مى كند.»

ارجاعات

گذشت: در روايات باب چهلم از ابواب جهاد با نفس مناسب با آن هست.

در روايت پانزدهم از باب شصت و نهم از ابواب جهاد با نفس فرموده امام عليه السلام كه: «چهار چيز در هر كه باشد ايمانش كامل است و به ايمانش كمك و نيرو مى رسد ... و آنها عمل كردن به آنچه براى خدا بر عهدۀ خويش قرار مى دهد و ... است.»

در روايت بيست و چهارم از باب هفتم از ابواب وديعه فرموده امام عليه السلام كه: «سه چيز را احدى در مورد آن عذر و بهانه اى ندارد ... وفاى به عهد براى نيكوكار و تبهكار.»

در روايت بيست و يكم از باب هفدهم از ابواب مهريه فرموده خداوند تعالى كه: «اى بنده من، من كنيزم را براساس پيمان خود به ازدواج تو درآوردم ولى تو به پيمان من وفا نكردى و به كنيز من ستم كردى.»

و در روايت چهارم از باب دهم از ابواب كفارات اين گفته كه: «از امام صادق عليه السلام دربارۀ كسى كه به خدا سوگند مى خورد و سپس به آن عمل نمى كند، سؤال كردم. امام عليه السلام فرمود: كفّاره وى طعام دادن به ده بينواست.» «1»

______________________________

(1). باب 10 از ابواب كفارات روايت 4.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 910

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه

قرن اول

30. قرآن كريم

31. الصحيفة السجادية. امام زين العابدين عليه السلام (38-

94 ق)

قرن دوم

32. كتاب الصّفين. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

33. الفضايل. ابان بن تغلب (؟- 141 ق)

34. توحيد المفضّل. مفضل بن عمر جعفى (؟- 160 ق)

35. الرسالة الذهبية. للرضا عليه السلام معروف به طب امام رضا عليه السلام (؟-؟)

36. صحيفة الامام رضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

37. الفقه، معروف به فقه الرضا عليه السلام. منسوب به امام رضا عليه السلام (؟-؟)

38. اصل. زيد زراد (؟-؟)

39. اصل. علاء بن رزين (؟-؟)

40. اصل. عاصم بن حميد حناط (؟-؟)

41. اصل. درست بن ابى منصور (؟-؟)

42. اصل. جعفر بن محمد بن شريح حضرمى (؟-؟)

قرن سوم

43. المناقب. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 911

44. وقعة صفين. نصر بن مزاحم (120- 212 ق)

45. المشيخة. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

46. النوادر. حسن بن محبوب سراد (149- 224 ق)

47. المحاسن. برقى (؟- 274 يا 280 ق)

48. الغارات. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (؟- 283 ق)

49. بصائر الدرجات. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

50. المزار. محمدبن حسن بن فروخ صفار (؟- 290 ق)

51. النوادر. احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى)

52. جامع الاحاديث النبوية. ابو محمد جعفر بن احمد بن على بن قمى (؟-؟)

53. تفسير العسكرى. منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام (؟-؟)

54. طريق النجاة. شيخ عزالدين حسن بن ناصر بن ابراهيم حداد عاملى (؟-؟)

55. كتاب الزهد. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

56. المؤمن. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

57. كتاب الزيارات. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

58. المناقب. حسين بن سعيد اهوازى (؟-؟)

قرن چهارم

59. كتاب التاريخ. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

60.

الفتوح. ابن اعثم كوفى (؟- 314 ق)

61. كتاب التفسير. محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق)

62. تفسير القمى. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق)

63. الكافى. شيخ كلينى (؟- 329 ق)

64. كتاب التمحيص. محمد بن همام اسكافى (258- 336 ق)

65. رجال الكشى. محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى (؟- حدود 340 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 912

66. اثبات الوصية. على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق)

67. الاستغاثة. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

68. الابتداء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

69. الانبياء. على بن احمد كوفى (؟- 352 ق)

70. كتاب الاخلاق. ابن قاسم كوفى (؟- 352 ق)

71. الايضاح. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

72. دعائم الاسلام. نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق)

73. كامل الزيارات. جعفر بن محمد بن قولويه (؟- 367 ق)

74. الغيبة. محمد بن ابراهيم نعمانى (؟- 380 ق)

75. تفسير النعمانى. ابوعبداللّٰه محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى (؟- 380 ق)

76. علل الشرايع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

77. عيون اخبار الرضا عليه السلام. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

78. كمال الدين وتمام النعمة. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

79. الهداية. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

80. الامالى. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

81. معانى الاخبار. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

82. التوحيد. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

83. الخصال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

84. ثواب الاعمال. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

85. المقنع. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

86. من لا يحضره الفقيه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

87. فضائل الاشهر الثلاثة. شيخ صدوق (306

يا 307- 381 ق)

88. مصادقة الاخوان. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

89. فضائل الشيعه، صفات الشيعه. شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 913

90. المانعات (الاعمال المانعة من دخول الجنة). جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

91. العروس. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

92. تحف العقول. ابن شعبه (؟-؟)

93. التمحيص. ابن شعبه (؟-؟)

94. دلائل الامامة. ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى (؟-؟)

95. الجعفريات. محمد بن محمد اشعث (؟-؟)

96. طب الائمه (طب النبى). عبدالله و حسين پسران بسطام (؟-؟)

97. كتاب الدلائل. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

98. قرب الاسناد. عبدالله بن جعفر حميرى (؟-؟)

99. تفسير فرات. فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟)

100. المسلسلات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

101. الغايات. جعفر بن احمد بن على قمى (؟-؟)

قرن پنجم

102. نهج البلاغه. سيد رضى (359- 406 ق)

103. المجازات النبوية. سيد رضى (359- 406 ق)

104. كفاية الاثر. خزاز رازى (؟- حدود 410 ق)

105. الارشاد. شيخ مفيد (336- 413 ق)

106. الامالى. شيخ مفيد (336- 413 ق)

107. الاختصاص. شيخ مفيد (336- 413 ق)

108. الفرائض الشرعية. شيخ مفيد (336- 413 ق)

109. المقنعة. شيخ مفيد (336- 413 ق)

110. تنزيه الانبياء. سيد مرتضى (355- 436 ق)

111. درر الفوائد. سيد مرتضى (355- 436 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 914

112. المختصر. سيد مرتضى (355- 436 ق)

113. رسالة المحكم والمتشابه. سيد مرتضى (355- 436 ق)

114. انساب. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

115. رجال. احمد بن على نجاشى (372- 450 ق)

116. الاستبصار. شيخ طوسى (385- 460 ق)

117. التبيان. شيخ طوسى (385- 460 ق)

118. اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

119. تهذيب الاحكام. شيخ

طوسى (385- 460 ق)

120. الامالى. شيخ طوسى (385- 460 ق)

121. الخلاف. شيخ طوسى (385- 460 ق)

122. الغيبة. شيخ طوسى (385- 460 ق)

123. المبسوط. شيخ طوسى (385- 460 ق)

124. النهاية. شيخ طوسى (385- 460 ق)

125. مصباح المتهجد. شيخ طوسى (385- 460 ق)

126. كنز الفوائد. ابوالفتح كراجكى (؟- 499 ق)

قرن ششم

127. روضة الواعظين. ابن فتال نيشابورى (؟- 508 ق)

128. تفسير الكشاف. جارالله زمخشرى (467- 538 ق)

129. مجمع البيان. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

130. اعلام الورى باعلام الهدى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

131. نثر اللآلى. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

132. الوسيط. فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق)

133. مكارم الاخلاق. حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 915

134. غرر الحكم و درر الكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى (510- 550 ق)

135. تفسير روح الجنان. ابوالفتوح رازى (حدود 470- نزديك به 554 ق)

136. الدعوات. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

137. النوادر. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

138. قصص الانبياء. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

139. لبّ اللّباب. سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق)

140. فضل الحولقة. ابن عساكر (499- 571 ق)

141. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

142. اسباب النزول. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

143. تهافت الفلاسفه. قطب الدين راوندى (؟- 573 ق)

144. المناقب. ابن شاذان قمى (پس از 509- 584 ق)

145. قضاء حقوق المؤمنين. ابوعلى بن طاهر صورى (؟- 585 ق)

146. مناقب آل ابيطالب عليهم السلام. ابن شهر آشوب (489- 588 ق)

147. السرائر. محمد بن ادريس (543- 598 ق)

148. جامع الاخبار. تاج الدين شعيرى (؟-؟)

149. الاحتجاج. احمد بن على طبرسى (؟-؟)

قرن

هفتم

150. اربعون حديثاً. محمد بن عبدالله بن زهره حسينى (اوايل قرن هفتم)

151. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار. ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم)

152. تنبيه الخواطر. ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق)

153. اسدالغابه. ابن اثير (555- 630 ق)

154. الكامل. ابن اثير (555- 630 ق)

155. اللباب. ابن اثير (555- 630 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 916

156. المختصر. ابن حاجب (570- 646 ق)

157. مصباح الزائر. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

158. الطرف من الانباء. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

159. كشف المحجة. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

160. اللهوف (الملهوف). سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

161. فلاح السائل. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

162. مهج الدعوات. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

163. فرج المهموم. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

164. امان من اخطار الاسفار والازمان. سيد على بن طاووس (589- 664 ق)

165. شرائع الاسلام. محقق حلى (602- 672 ق)

166. المعتبر. محقق حلى (602- 672 ق)

167. شرح نهج البلاغة. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى (؟- 679 ق)

168. فرحة الغرى بصرحة الغرى. عبدالكريم بن طاووس (648- 692 ق)

169. كشف الغمه. على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق)

170. بشارة المصطفى. عماد الدين طبرى (؟- زنده در 698 ق)

قرن هشتم

171. المدارك. علامه حلّى (؟- 726 ق)

172. منتهى المطلب. علامه حلّى (؟- 726 ق)

173. مختلف الشيعه. علامه حلّى (؟- 726 ق)

174. تذكرة الفقهاء. علامه حلّى (؟- 726 ق)

175. الدرة الباهرة. شهيد اول (734- 786 ق)

176. المزار. شهيد اول (734- 786 ق)

177. الذكرى (ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه). شهيد اول (734- 786 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 917

178. اربعون

الشهيد. شهيد اول (734- 786 ق)

179. المجموع الرائق. سيد هبة الله موسوى (؟-؟)

قرن نهم

180. التحصين. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

181. عدة الداعى ونجاح الساعى. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

182. اسرار الصلوة. ابن فهد حلّى (757- 841 ق)

183. ارشاد القلوب. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

184. اعلام الدين. حسن بن ابى الحسن ديلمى (؟- 841 ق)

185. مختصر البصائر. حسن بن سليمان حلّى (802-؟)

قرن دهم

186. غوالى اللئالى/ عوالى اللئالى. ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق)

187. جنة الامان الواقية. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

188. مختصر. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

189. المصباح. ابراهيم بن على كفعمى (864- 905 ق)

190. جامع المقاصد. محقق كركى (؟- 937 تا 941 ق)

191. شرح اللمعة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

192. اسرار الصلوة. شهيد ثانى (911- 966 ق)

193. شرح النفلية. شهيد ثانى (911- 966 ق)

194. روض الجنان. شهيد ثانى (911- 966 ق)

195. منية المريد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

196. مسكّن الفؤاد. شهيد ثانى (911- 966 ق)

197. حديقة الشيعة. احمد بن محمد مقدس اردبيلى (؟- 993 ق)

قرن يازدهم

198. مجمع البحرين. طريحى (979- 1085 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 918

199. الوافى. محمد محسن فيض كاشانى (1007- 1091 ق)

200. مجمع البحرين فى فضائل السبطين. سيد ولى الله رضوى (؟-؟)

قرن دوازدهم

201. امل الامل. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

202. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حرّ عاملى (1033- 1104 ق)

203. مدينة معاجز. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

204. تفسير البرهان. سيد هاشم بحرانى (؟- 1107 ق)

205. بحارالانوار. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

206. حق اليقين. مجلسى ثانى (1037-

1111 ق)

207. مرآت العقول. مجلسى ثانى (1037- 1111 ق)

قرن چهاردهم

208. مستدرك الوسائل. محدث نورى (1254- 1320 ق)

209. جامع احاديث الشيعه. حاج سيدحسين بروجردى (1292- 1380 ق)

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 920

فهرست موضوعات

سخن ناشر 5

مقدمه 7

تعهدى عبادى و غير عبادى 7

ادله اثبات دعوى و جرم 8

ورزش و فقه 8

آشنايى با منابع جلد 824

آشنايى با مؤلفان منابع جامع احاديث شيعه جلد 1224

1- برقى (؟- 274 يا 280 ق) 12

2- ابراهيم بن محمد ثقفى (؟- 283 ق) 13

3- عبدالله اشعرى قمى (؟- متوفى در عصر غيبت صغرى) 13

4- محمد بن مسعود عياشى (؟- حدود 320 ق) 14

5- على بن ابراهيم قمى (؟- 329 ق) 15

6- شيخ كلينى (؟- 329 ق) 16

7- كشىّ (؟- حدود 340 ق) 17

8- على بن حسين مسعودى (؟- 346 ق) 18

9- نعمان بن محمد تميمى (259- 363 ق) 19

10- شيخ صدوق (306 يا 307- 381 ق) 19

11- محمد بن محمد اشعث (؟-؟) 20

12- عبداللّٰه بن جعفر حميرى (؟-؟) 21

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 921

13- ابن شعبه (؟-؟) 22

14- فرات بن ابراهيم كوفى (؟-؟) 22

15- سيد رضى (359- 406 ق) 23

16- شيخ مفيد (336- 413 ق) 24

17- سيد مرتضى (355- 436 ق) 25

18- شيخ طوسى (385- 460 ق) 26

19- فضل بن حسن طبرسى (حدود 469- 548 ق) 27

20- حسن بن فضل طبرسى (؟- 548 ق) 28

21- عبدالواحد بن محمد تميمى آمُدى (510- 550 ق) 28

22- سيد فضل الله راوندى (؟- 570 ق) 29

23- ابن شهر

آشوب (489- 588 ق) 29

24- محمد بن ادريس (543- 598 ق) 30

25- تاج الدين شعيرى (؟-؟) 31

26- احمد بن على طبرسى (؟-؟) 31

27- ابوالفضل على طبرسى (اوايل قرن هفتم) 32

28- ورام بن ابى فراس (؟- 605 ق) 33

29- على بن عيسى اربلى (؟- 693 ق) 33

30- عمادالدين طبرى (؟- زنده در 698 ق) 34

31- ابن فهد حلى (757- 841 ق) 34

32- ابن ابى جمهور احسائى (حدود 840- زنده در 902 ق) 35

33- حرّ عاملى (1033- 1104 ق) 37

34- مجلسى ثانى (1037- 1111 ق) 38

35- محدث نورى (1254- 1320 ق) 39

36- حاج سيد حسين بروجردى (1292- 1380 ق) 41

تشكر و اعتذار 44

منابع و مآخذ تحقيق 45

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 923

فصل پانزدهم: ابواب عاريه 49

باب 1: استحباب عاريه و امانى بودن آن و حكم عاريه گرفتن از كافر 49

باب 2: حكم عاريه گرفتن بدون اجازه مالك 61

باب 3: حكم رهن گذاشتن عاريه بدون اجازه مالكش 61

باب 4: مالكيت عاريه 63

باب 5: حكم پس گرفتن عاريه توسط مالك 63

فصل شانزدهم: ابواب اجاره 65

باب 1: موضوع عقد اجاره 65

باب 2: كراهت اجير شدن انسان 67

باب 3: كراهت به كار گرفتن اجير بدون تعيين اجرت و جلوگيرى از حضور وى در نماز جمعه 73

باب 4: استحباب پرداخت مزد كارگر پيش از خشك شدن عرقش و شرط كردن در اجاره و گرفتن اجرت پيش از انجام كار 75

باب 5: جواز مزد گرفتن براى جمع آورى بيت المال 77

باب 6: حرمت نپرداختن مزد كارگر 77

باب 7: ضمانت مستأجر اجرت اجير را 85

باب 8: تعهد مستأجر به موجود در اجاره حيوان 87

باب 9: لزوم عقد اجاره 87

باب 10: جواز تجارت كردن اجير براى غير مستأجر با اجازه او 89

باب 11: حكم پرداخت هزينه اجير توسط شخص ديگر و هزينه لباس و حمام اجير 89

باب 12: حكم در راه ماندن مركب كرايه اى و عدم انجام كار در مدت اجاره توسط اجير 91

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 925

باب 13: شرط برده اجير و ضمانت اتلاف برده 95

باب 14: حكم اجاره كردن محافظ براى كاروان 95

باب 15: حكم اجاره دادن فرزند براى مدت معين در برابر اجرت معين 97

باب 16: حكم پذيرفتن كار و واگذار كردن آن به ديگران و محكم كارى در كارها 97

باب 17: حكم اجاره دادن آسياب، خانه، زمين، كشتى اجاره اى و كارگر به بيشتر از مبلغ اجاره شده 101

باب 18: حكم ناتوان شدن اجير از حفر چاه به مقدار قرارداد 111

باب 19: اختلاف اجرت بر اساس اختلاف زمان 111

باب 20: حكم اجاره حيوان به شرط سوار نشدن ديگرى 113

باب 21: حكم استفاده از مركب در غير مسير اجاره و اختلاف مالك و مستأجر 113

باب 22: لزوم پرداخت اجاره زمين كشاورزى در صورت كشت و عدم كشت و حكم كشاورزى و درختكارى و ساختمان سازى در زمين اجاره اى بدون اجازه مالك 119

باب 23: جواز اجاره دادن مال اجاره اى به موجر 121

باب 24: حكم فروش مال اجاره داده شده توسط مالك 121

باب 25: اجاره و مرگ مستأجر يا موجر 123

باب 26: حكم اجاره

زمين براى زراعت به طلا و نقره و به بخشى از محصول و به گندم و جو 125

باب 27: جواز ضمانت بار كشتى از سوى ناخدا 127

باب 28: ضمانت حمامى 127

باب 29: ثبوت ضمانت ملوان و شتردار و كرايه دهنده و باربر و ... در فرض تفريط آنها 129

باب 30: ضمانت كسانى كه براى اصلاح چيزى مزد مى گيرند ولى آن را فاسد مى كنند و حكم امروز و فردا كردن آنان 137

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 927

باب 31: امانى بودن عقد اجاره و شرط ضمن آن 147

باب 32: حكم اجاره اتاقى از منزل يك زن تنها كه در اتاقى ديگر زندگى مى كند 149

باب 33: حكم كرايه خانه با كالا و سكونت در خانه اى در مقابل سكونت خانه ديگر 151

باب 34: جواز كرايه خانه به صورت ماهانه 151

باب 35: حكم فروريختن بخشى از خانه كرايه اى يا ويران شدن آن 151

باب 36: كيفيت استفاده از مغازه و خانه كرايه اى 153

باب 37: حكم اختلاف ميان مستأجر و موجر 153

باب 38: وجوب خيار در كرايه 155

باب 39: حكم اشغال بخشى از خانه كرايه اى توسط صاحبخانه 155

باب 40: حكم حمل چيزهاى حرام با كشتى يا حيوان كرايه اى 157

باب 41: حكم كرايه حيوان براى يك روز و نگه داشتن آن به مدت چند روز 157

باب 42: حكم تحويل گندم به آسيابان به شرط پرداخت آرد به پيمانه بيشتر 157

باب 43: حكم اجاره دادن برده غصبى 159

فصل هفدهم: ابواب جعاله 161

باب 1: جواز جعاله بر آموزش، شراكت، دلالى، سمسارى، جنگيدن و ... 161

باب

2: حكم اجرت گرفتن براى يافتن گمشده و برده فرارى 163

باب 3: حكم جعاله عرب بيابانگرد 165

فصل هجدهم: ابواب وكالت 167

باب 1: جواز وكالت در ازدواج، طلاق، معاملات و بقاى وكالت تا آگاهى وكيل از بركنار شدن 167

باب 2: حكم انكار وكالت در ازدواج از سوى مرد 171

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 929

باب 3: پس گرفتن مهريه از ولى زن معيوب كه با فريبكارى او را شوهر دهد 173

باب 4: حكم به ازدواج درآوردن وكيل زن، او را براى خودش 173

باب 5: حكم گرفتن مهريه زن توسط پدرش 173

باب 6: تحريم خيانت وكيل 175

باب 7: حكم ارزان و گران فروختن وكيل و وكالت دو نفر در يك مورد 175

باب 8: حكم پرداخت وكيل مال موكل را به فرستاده او 177

فصل نوزدهم: ابواب غصب 179

باب 1: حرمت غصب و وجوب تحويل مال به صاحبش 179

باب 2: حكم زراعت و درخت كارى در زمين ديگرى 185

باب 3: حكم ساختمان سازى در زمين غصبى 189

باب 4: حكم فرزنددار شدن از كنيز غصبى 191

باب 5: حكم گرفتن مال توسط مالك آن 191

باب 6: حكم غصب حيوان 193

باب 7: تحريم تصرف در مال غصبى و خريدن آن 193

باب 8: حكم افزودن بر مال غصبى يا كاستن از آن 195

باب 9: تأثير ظلم و ستم بر رويش گياهان 195

باب 10: حكم كشتن دام و قطع درخت و نابود كردن كشت و ويران كردن خانه و پر كردن چاه يا نهر 197

فصل بيستم: ابواب شُفعه 119

باب 1: مستحق شُفعه

و مورد آن 119

باب 2: عدم ثبوت شُفعه در خانه آنگاه كه با برده و كالا و جواهر خريده شود و حكم مهريه قرار دادن خانه 213

باب 3: فرصت شريك براى فراهم كردن پول 215

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 931

باب 4: حكم تلف شدن بخشى از مال پيش از اخذ به شُفعه 215

باب 5: حكم ساقط كردن حق شُفعه پيش از معامله 217

باب 6: حق شُفعه در معامله مشاع همراه مال تقسيم شده و زيان و زيان رسانى در شُفعه 217

باب 7: حكم دريافت بيشتر از قيمت واقعى توسط مشترى 217

باب 8: حكم تخفيف فروشنده به مشترى 219

باب 9: حكم رجوع شريك از اخذ به شُفعه 219

باب 10: حكم معاملات پى درپى در مدت شُفعه 219

باب 11: اختلاف مشترى و شريك در بهاى خانه 219

باب 12: ثبوت شُفعه به مجرد وقوع معامله و سقوط آن به وسيله آنچه بر پذيرش معامله دلالت كند 221

باب 13: حق شُفعه نسبت به ساختمان زمين موقوفه 221

باب 14: حكم به ارث رسيدن حق شُفعه 223

باب 15: حقّ همسايه خانه و زمين 223

فصل بيست و يكم: ابواب وقف و صدقات 225

باب 1: استحباب وقف و صدقات و بيان صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام و امامان عليهم السلام و اصحاب 225

باب 2: عدم جواز تصرف واقف در وقف و قرار دادن واقف خودش را سزاوارتر از ديگران در صورت نياز به مال موقوفه 255

باب 3: حكم رجوع در وقف و صدقه و تملك آنها 259

باب 4: اشتراط تعيين

موقوف عليهم و استمرار در وقف 269

باب 5: جواز وقف مِلك مشاع و صدقه پيش از تقسيم و تحويل 271

باب 6: وجوب عمل به وقف و حرمت تغيير آن و حكم وقف بر مسجد 275

باب 7: حكم وقف زمين بر گروهى كه در سرزمين هاى مختلف پراكنده اند 277

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 933

باب 8: حكم فروش وقف 277

باب 9: حكم آميزش با كنيزى كه صدقه داده پيش از تحويل دادن آن 285

باب 10: حكم شريك كردن ديگران در صدقه به فرزند 285

باب 11: حكم صدقه دادن نابالغ 289

باب 12: حكم صدقه دادن و بخشش زن بدون اجازه شوهر 291

باب 13: جواز صدقه دادن به سادات 293

فصل بيست و دوم: ابواب سُكنىٰ و حبس 295

باب 1: استحباب سكونت دادن به مؤمن 295

باب 2: وابسته بودن سكنى به شرايط آن 297

باب 3: حكم كسى كه حق سكنى براى او در دوران حياتش قرار داده شود و مالك هم فوت كند 301

باب 4: بطلان سكنى و حبسِ بدونِ مدت با مرگ مالك 303

باب 5: حكم فرار برده اى كه براى خدمت به كسى وقف شده است 305

فصل بيست و سوم: ابواب هبه 307

باب 1: جواز هبه در غير حرام، استحباب آن براى مؤمنان و به ويژه بستگان 307

باب 2: حق رجوع در هبۀ دين 309

باب 3: حكم بخشيدن طلب به فرزند و سپس به بدهكار 311

باب 4: جواز فرق گذاشتن ميان همسران و فرزندان 311

باب 5: جواز هبۀ مال مشاع 313

باب 6: حكم رجوع در هبه و

هبۀ زن بدون اجازه شوهرش 313

باب 7: حكم رجوع در هبه و نحله 317

باب 8: حكم رجوع در هبه در صورت وجود مال موهوبه 325

باب 9: عدم جواز رجوع در هبه معوّض 327

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 935

باب 10: حكم ارث بردن واهب، هبه اش را پس از مرگ موهوب له 327

باب 11: عدم بازگشت خداوند از بخشش خود 329

فصل بيست و چهارم: 331

ابواب سبق و رمايه (مسابقه و تيراندازى) 331

باب 1: استحباب مسابقه اسب سوارى و تربيت آن 331

باب 2: استحباب تيراندازى، مسابقه تيراندازى و شنا 335

باب 3: جواز مسابقه و شرطبندى 339

باب 4: جواز پرداخت جايزه به نفرات برتر مسابقه 343

باب 5: كشتى گرفتن امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله با عرب بيابانگرد 345

باب 6: بازى مداحى و پرنده بازى 347

فصل بيست و پنجم: ابواب وصيت 349

باب 1: احكام وصيت، كميت و كيفيت انجام آن 349

باب 2: وصيت، كامل كننده كاستى هاى زكات 373

باب 3: حكم به حساب آمدن يك سوم ديه مقتول از وصيت به ثلث 375

باب 4: حكم وصيت به تامين هزينه ديگرى از ثلث 377

باب 5: حكم وصيت به بيش از ثلث 377

باب 6: حكم اجازه وارثان درباره وصيت زمان حيات موصى 391

باب 7: جواز وصيتِ انسانِ بدون وارث 393

باب 11: حكم تصرفات منجز در بيمارى منجر به فوت 403

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 937

باب 12: حكم تغيير وصيت 407

باب 13: جواز وصيت براى وارث 413

باب 14: ادلّه اثبات

وصيت 417

باب 15: حكم شك ولىّ ميّت نسبت به دو شاهد ذمّى 425

باب 16: اثبات وصيت با شهادت يك نفر مسلمان راستگو 429

باب 17: حكم شهادت زن در وصيت 431

باب 18: حكم ادعاى دو برده در مورد آزادى خود و باردار بودن كنيز از صاحبش 433

باب 19: جواز وصيت با اشاره و نوشتن 435

باب 20: حكم وصى قرار دادن بالغ و نابالغ 441

باب 21: دو وصى و انجام وصيت 443

باب 22: وجوب پذيرش وصيت پدر از سوى فرزند 447

باب 23: حكم وصى قرار دادن زن و شرابخوار 447

باب 24: حكم وصى قرار دادن حاضر و غايب 451

باب 25: حكم وصيت خودكشى كننده 453

باب 26: حكم مقدم بودن بدهى بر وصيت و وصيت بر ميراث 455

باب 27: اخراج وصيت به زكات از اصل مال 461

باب 28: وجوب اخراج حجة الاسلام از اصل مال و حج مستحب از ثلث در صورت وصيت و حكم وصيت به حج 463

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 939

باب 34: استحباب عمل به وصيت خود در صورت بهبودى از بيمارى 467

باب 35: حكم وصيت به يك جزء از مال 467

باب 36: حكم وصيت به يك سهم از مال و وصيت به آزاد كردن برده هاى قديمى 477

باب 37: حكم وصيت به چيزى از مال و وصيت براى همسايگان 483

باب 38: حكم غلاف و زيور آلات شمشير در وصيت به آن 483

باب 39: حكم وصيت به صندوق و مال داخل آن و وصيت به كشتى و گندم آن 485

باب 40: حكم وصيت به

مبلغى كه وصى دوست دارد و وصيت به مجمل و قليل 487

باب 41: حكم وصيت براى نوه به اندازه سهم فرزند واقرار براى فرزند 489

باب 42: حكم وصيت براى عمو و دايى 489

باب 43: حكم وصيت براى بستگان و وصيت براى شخصى بدون تعيين مورد مصرف 489

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

منابع فقه شيعه؛ ج 24، ص: 939

باب 44: استحباب وصيت براى بستگان هرچند قاطع رحم باشد 491

باب 50: حكم وصيت براى آل محمد صلى الله عليه و آله و فرزندان فاطمه عليها السلام 501

باب 51: حكم وصيت براى غير وارث 501

باب 52: حكم محروم كردن فرزند از ميراث 503

باب 53: حكم پرداخت مال وصيت شده براى كعبه به زائران آن 505

باب 54: حكم كافى نبودن مال وصيت شده براى عتق، حج و صدقه 505

باب 55: حكم وصيت در راه خدا 509

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 941

باب 56: حكم وصيت مجوسى به صرف مال در ميان نيازمندان 515

باب 57: جواز وصيت مسلمان و ذمى براى ذمى 517

باب 58: جواز واگذار شدن مصرف وصيت به وصى 519

باب 59: حكم وصيت به فرزند بودن برده اى و آزاد كردن برده اى بدون تعيين 521

باب 60: مرگ موصّىٰ له پيش از موصّىٖ يا پيش از تحويل گرفتن 523

باب 61: حكم تغيير وصيت 527

باب 62: حكم ضمانت وصى براى طلبكاران 535

باب 63: حكم تجارت وصى با مال يتيم 537

باب 64: عدم

جواز پرداخت مال يتيم پيش از رسيدن به مرحله بلوغ و رشد و لزوم پرداخت آن هنگام رشد 537

باب 65: حكم فراموش شدن وصيت توسط وصى 543

باب 66: جواز خريد مال ميت به وسيله مزايده توسط وصى 545

باب 67: اجازه مضاربه با مال يتيم از سوى موصى به وصى 545

باب 68: حكم ادّعاى طلب از موصى توسط وصى 547

باب 69: حكم وصىِ وصى و اجرت گرفتن وى 549

باب 70: عدم كفايت مالِ ميت براى انجام وصاياى او 549

باب 71: استحباب وصى بودن انسان براى خودش 551

باب 72: حكم مازاد نفقه همسر پس از مرگ 551

باب 73: حكم وصيت نابالغ، سفيه و ديوانه 553

باب 74: حكم وصيت برده 557

باب 75: حكم تقسيم اموال شخصِ بدون وصيت و حكم سلب صلاحيت وصى و حكم فاقد وصى 557

باب 76: حكم تعيين وكيل از جانب قاضى براى ورثۀ غايب به منظور تقسيم اموال ميّت 559

باب 77: حكم وصيت به آزاد كردن دو برده با مبلغ معينى 559

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 943

(17) باب أنّ السكران لا يجوز عتقه 590

(18) باب أنّ المملوك إذا نَكل به أو مثّل به فهو حرّ 590

(19) باب أنّ المملوك إذا عمى أو أقعد أو جذم فقد عتق وحكم ما إذا صار أشلّ أو أعرج أو أعور 592

(20) باب حكم مال المملوك إذا أعتق 593

(21) باب حكم من اشترى عبداً أو أمة نسيئة ثمّ أعتق العبد أو أولد الأمة ثمّ أعتقها فمات ولا مال له 595

(22) باب أنّ من أعطاه المملوك مالًا ليشتريه ويعتقه كره

له القبول وحكم مالو بذل لمولاه مالًا ليبيعه 596

(23) باب انّ عتق المملوك فى الرّخاء أفضل من بيعه والصّدقة بثمنه وفى الشّدّة بيعه والصّدقة بثمنه أفضل من عتقه وكراهة عتق الفاسق وشارب الخمر واستحباب عتق المملوك الصّالح 596

(24) باب أنّ الأصل فى النّاس الحرّيّة حتّى تثبت الرّقّيّة بالإقرار والبيّنة 597

(25) باب أنّ من قال كلّ مملوك لى قديم فهو حرّ انعتق كلّ من كان فى ملكه ستّة أشهر وكذا من أوصى بذٰلك 599

(26) باب أنّ من نذر عتق أوّل ولد تلده الأمة فولدت توأماً أعتقهما 601

(27) باب ماورد فى أنّ عتق المملوك فى حال المرض أفضل من تركه وتركه مملوكاً فى حال حضور الموت أفضل من عتقه 602

(28) باب ماورد فى عتق المملوك بعد سبع سنين وأنّ صحبة عشرين سنة قرابة 602

(29) باب أنّ من أعتق مملوكاً ثمّ مات واشتبه استخرج بالقرعة 603

(30) باب أنّ الميراث والولاء لمن أعتق رجلًا كان المعتق أو امرأة 603

(31) باب أنّ من أعتق وجعل المعتَقَ سائبة وتبرّأ من جريرته فلا ولاء له ولا ميراث 605

(32) باب حكم ولاء ولد المعتَق وولد ولده 606

(33) باب أنّ المرأة إذا أعتقت ثمّ ماتت انتقل الولاء إلى عصبتها دون أولادها وكذا إذا ماتت وأوصت أن يعتق عنها 609

(34) باب أنّ المعتِق إذا مات انتقل الولاء إلىٰ أولاده إذا كان رجلًا وإن أعتق بأمر الغير كان الولاء للآمر 610

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 945

(52) باب حكم من دفع إليه مملوك مالًا ليشتريه من سيّده 629

(53) باب حكم من أعتق أمة حبلىٰ واستثنىٰ الحمل 629

(54) باب ما ورد فى

أنّ من يجب عليه عتق رقبة مؤمنة فلا يجدها يجزيه عتق الأطفال 630

(55) باب أنّ المملوك إذا طلب البيع لم تجب إجابته ولم يستحبّ إذا كان موافقاً وكان مولاه محسناً إليه 630

(56) باب ما يستحبّ من الدّعاء والكتابة للآبق وجملة من أحكام العتق 630

(57) باب عدم جواز الرّجوع فى العتق 632

(58) باب أنّ من باع عبده فأعتقه المشترى ولم يؤدّ ثمنه ليس للمالك أن يردّه بل ثمنه دين على المشترى 633

(59) باب ما ورد فيمن أعتق النّسمة ثمّ يستخدمها 633

(60) باب ما ورد فى عتق علىّ عليه السلام سبى الفرس 633

(61) باب ماورد فى أنّ المملوك إذا أحسن عبادة ربّه ونصح لسيّده ولم يضرّ به دخل الجنّة ورفع مقامه فى الدّنيا 634

كتاب التّدبير والمكاتبة والإستيلاد 7 63

أبواب التّدبير 7 63

(1) باب معنى التّدبير وأنّه لا يخرج المدبَّر عن ملك مولاه فله أن يرجع فى تدبيره ويتصرّف فيه تصرّف المالك فى ملكه 637

(2) باب حكم أولاد المدبّرة من مملوك أو حرّ وحكم أولاد المدبّر من مملوكة 642

(3) باب حكم من دبّر مملوكه وعليه دين 645

(4) باب أنّ الإباق يبطل التّدبير 646

(5) باب حكم الأمة الّتى زوّجها سيّدها من رجل حرّ ثمّ قال لها إذا مات زوجك فأنت حرّة وحكم من علّق تدبيره علىٰ من جعل له خدمته 647

(6) باب أنّ من دبّر عبده هل له أن يعتقه فى الكفّارة أم لا؟ 647

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 947

(14) باب حكم ولاء المكاتب وولده وانّ من شرط ميراث المكاتب لم يصحّ 667

(15) باب انّ المكاتب إذا أدّى بعض مال المكاتبة

هل له أن يؤدّى ما بقى ضربة واحدة فيعتق أم لا 667

(16) باب جواز مكاتبة المملوك على ما يزيد عن قيمته أو ينقص أو يساوى 669

(17) باب حكم المكاتب إذا كان بين شريكين فيعتق أحدهما نصيبه 669

(18) باب أنّ المكاتب المبعّض ان أوصى أو أوصى له جاز له من الوصيّة بقدر الحرّيّة وكذا كلّ مبعّض ويرث ويورث بقدر ما أعتق منه 670

(19) باب أنّ من أعتق عند موته ثلث خادمه لا يجب على أهله أن يكاتبوه بل لها من نفسها ثلثها وللوارث ثلثاها 670

(20) باب جواز إعطاء المكاتب من مال الصّدقة والزّكاة ليؤدّى مكاتبته 671

(21) باب حكم المكاتب فى الحدود والدّيات والشّهادات والفطرة 673

(22) باب ماورد في أنّ أوّل من كاتب لقمان الحكيم 675

أبواب الإستيلاد وأحكام امّ الولد 6 67

(1) باب أنّ أمّ الولد مملوكة مادام سيّدها حيّاً وجواز أخذ الرّجل ما وهبه لأمّ ولده وجواز بيعها فى ثمن رقبتها مع إعسار مولاها 676

(2) باب أنّ الجارية إذا أسقطت من سيّدها بعد موته فهى أمّ ولد وتنعتق وحكم بيع أمّ الولد من الرّضاع 676

(3) باب أنّ من تزوّج أمة فأولدها ثمّ اشتراها لم تكن أمّ ولد ولم يحرم بيعها حتّى تحمل منه بعد تملّكها 677

(4) باب أنّ أمّ الولد إذا مات ولدها قبل أبيه فهى أمة لا تنعتق بموت سيّدها ويجوز بيعها حينئذ 677

(5) باب أنّ أمّ الولد إذا كان ولدها حيّاً وقت موت أبيه صارت من نصيب ولدها، وانعتقت عليه إن لم يعتقها سيّدها قبل أو لم يوص بعتقها أو لم يكن عليه دين مستوعب 678

(6) باب جواز جبر امّ

الولد على الخدمة وعلى ارضاع الولد 680

(7) باب حكم امّ الولد إذا مات سيّدها فأعتقت ثمّ تنصّرت وتزوّجت نصرانيّاً وولدت 680

(8) باب حكم من زوّج أمّ ولده فولدت 681

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 949

فصل بيست و ششم: ابواب اقرار 3 68

باب 1: صحت اقرار از بالغِ عاقل و عدم تأثير انكار پس از اقرار 683

باب 2: حكم اقرار به بدهى قبل از فوت 685

باب 3: حكم اقرار به مالى براى يكى از دو نفر پيش از مرگ 693

باب 4: حكم اقرار برخى از وارثان به عتق يا بدهى 695

باب 5: عدم تأثير اقرار هنگام حبس، تهديد، ترساندن و برهنه كردن 699

فصل بيست و هفتم: ابواب ايْمان (سوگند) 3 70

باب 1: حكم تكليفى سوگند راست و دروغ 703

باب 2: استحباب ترجيح غرامت بر سوگند توسط ذى حق و استحباب سوگند ندادن از سوى مدعى به خاطر بزرگداشت خدا 727

باب 3: تصديق سوگند به خدا 729

باب 4: اقسام سوگندها 731

باب 5: حرمت بيزارى جستن از دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سوگند به بيزارى از خدا و پيامبر و امامان عليهم السلام 735

باب 6: حكم گفتن سخنِ «خدا مى داند» در حالى كه به دروغ مى گويد 737

باب 7: عدم انعقاد سوگند به غير اللّٰه و نام هاى ويژه اش 739

باب 8: حكم سوگند به پروردگار، قرآن و سوره اى از قرآن 751

باب 9: حكم سوگند دادن كافران به غير خدا از اعتقادات شان 751

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 951

باب 10: عدم تحقق سوگند به ستارگان، ماه هاى حرام، مكه، كعبه، حَرَم،

نياكان و طاغوت ها 757

باب 11: حكم اين كه كسى بگويد: «اگر چنان نكند، يهودى يا نصرانى است» يا بگويد: «اگر چنان نكند، محرم به يك حج است» 759

باب 12: عدم تحقق سوگند به طلاق، عتق و صدقه 761

باب 13: جواز سوگند دادن ستمگر به بيزارى از قدرت خدا 769

باب 14: حكم سوگند فرزند، زن و برده بدون اجازه پدر، شوهر و مولى 777

باب 15: عدم انعقاد سوگند در نافرمانى خدا 779

باب 16: عدم انعقاد سوگند به ترك خريد از بازار براى خانواده 791

باب 17: عدم انعقاد سوگند در حال خشم، اجبار، اكراه، بدون قصد و اراده 793

باب 18: حكم مخالفت با سوگند در صورت بهتر بودن آن 797

باب 19: حكم سوگند بر ترك چيزهاى پاكيزه 801

باب 20: حكم سوگند بر نخوردن شير و گوشت يك بز 805

باب 21: حكم سوگند بر زدن برده 807

باب 22: حكم حرام كردن همسر و كنيز بر خود 809

باب 23: حكم وقوع سوگند بر اساس قصد مظلوم نه ظالم 811

باب 24: حكم مطابقت سوگند با نيت واقعى 813

باب 25: سوگند و سوگند دادن تنها بر اساس آگاهى 813

باب 26: حكم سوگند بر انجام واجب و ترك حرام 815

باب 27: انعقاد سوگند و كفاره آن 817

باب 28: عدم انعقاد سوگند بر بيرون نرفتن از شهر در صورت زيان 823

باب 29: حكم قسم دادن ديگران براى انجام كارى 825

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 953

باب 30: حكم درخواست كمك از مردم به وجه خدا و سوگند دادن شان به خدا 827

باب 31: جواز

سوگند غير واقع براى رسيدن به حق يا برطرف كردن ظلم 827

باب 32: حكم سوگند به كشتن فرزند 829

باب 33: حكم سوگند به ترك اصلاح ميان مردم 829

باب 34: حكم سوگند زن به ازدواج نكردن پس از شوهر و نزد وى نرفتن 831

باب 35: حكم سوگند بر ترك آميزش با كنيز عمه و به ارث رسيدن كنيز به وى 833

باب 36: حكم فراموش كردن محتواى سوگند 833

باب 37: حكم انشاءالله گفتن در سوگند و نوشته و موارد ديگر 835

باب 38: جواز سوگند آشكارا و استثناى مشيت خدا به طور پنهان براى حيله در جنگ 843

باب 39: حكم سوگند بر وزن كردن فيل 845

باب 40: جواز برداشتن حق خود از مال منكر و سوگند به بدهكار نبودن 847

باب 41: حكم تقاص مال پيش از سوگند دادن و پس از آن 849

باب 42: نخستين سوگند دروغ 851

باب 43: سوگند اسامه بر نكشتن شخص مسلمان و بهانه وى براى عدم حضور در جنگ هاى على عليه السلام 853

فصل بيست و هشتم: ابواب نذر و عهد 5 85

باب 1: شرايط صحت نذر 855

باب 2: حكم نذر كردن بدون تعيين منذور 863

باب 3: عدم انعقاد نذر در معصيت و مرجوح و حكم نذر سپاس و بازداشت 865

باب 4: عدم قدرت در نذر قربانى و نذر هديه براى كعبه از غير دام 871

باب 5: حكم نذر عدم خريد نسيه براى خانواده 873

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 955

باب 6: حكم نذر قربانى كردن فرزند 873

باب 7: حكم نذر هديه دادن غذا و

گوشت براى كعبه 879

باب 8: حكم نذر قربانى براى حج 879

باب 9: حكم نذر حج پيش از ازدواج و نذر عتق برده اى از فرزندان اسماعيل و نذر روزه روز معين يا نذر روزه در صورت ناتوانى 881

باب 10: حكم نذر انجام حج يا به حج فرستادن فرزند در صورت فرزنددار شدن و مرگ نذركننده 883

باب 11: حكم نذر صدقه به مال فراوان 885

باب 12: حكم پرداخت طلا به جاى نذر نقره و مخالفت از محل نذر 889

باب 13: تعهد با خدا دربارۀ صدقه دادن همه اموال 891

باب 14: حكم نذر عتق برده غير شيعه 893

باب 15: حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با آن و خروج آن از ملكش 893

باب 16: حكم نذر عتق كنيز در صورت آميزش با وى براى طلب فرزند 895

باب 17: حكم نذر عتق نخستين برده اى كه به ملكيت انسان درآمده و مالك شدن تعدادى برده با هم 895

باب 18: حكم خريدن انسان خودش را از خدا 897

باب 19: حكم تحقق شرطِ نذر پيش از نذر 897

باب 20: كراهت نذر و سوگند هميشگى 899

باب 21: حكم نذر انجام واجب و ترك حرام 901

باب 22: حكم نذر زن بدون اجازه شوهر و برده بدون اجازه صاحبش و فرزند بدون اجازه پدر 903

باب 23: وجوب وفا به پيمان با خدا و كفّاره مخالفت با آن 903

مآخذ و منابع جامع احاديث شيعه 910

.

منابع فقه شيعه، ج 24، ص: 956 Sources ofShi'ite JurisprudenceV olume 24 Translatedb yAHMAD ESMAEILTABAR, SEYYED AHMAD REZA HOSSEINIand MOHAMMAD HOSSEIN MEHVARI TEHRAN Publisher:

Farhang- e- Sabz 2009.

________________________________________

بروجرى، آقا حسين طباطبايى - مترجمان: حسينيان قمى، مهدى - صبورى، م، منابع فقه شيعه، 31 جلد، انتشارات فرهنگ سبز، تهران - ايران، اول، 1429 ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109